https://gowharin.ir/gowhar/135779
گفت دانا پدری با پسر از آگاهی آن بیابی که برای دگران میخواهی راست رو باش چو ماهی که خوری آب زلال نه چو خرچنگ خوری آب گل از کجراهی آخر کار اگر چاره نباشد جز مرک ای برادر چه گدائی و چه شاهنشاهی عاقبت منزل تو قطعه زمینی است اگر قاف تا قاف بگیری و ز مه تا ماهی دست و پا جمع کن و توشهٔ راهی بردار غافل این قافله رحلت بودش ناگاهی کی بفردای قیامت شودت قدر بلند تو که در حق خود‌ام روز کنی کوتاهی با خدا کار خود انداز مگر نشنیدی نار نمرودی و گلزار خلیل اللهی مرگ را وقت چه سالست و چه ماهست و چه روز هیچکس را بجهان نیست از آن آگاهی بتو گفتند صغیرا که بدین راه برو تو بدان راه روی هست مگر دلخواهی صغیر اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۱۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/135779