https://gowharin.ir/gowhar/111398
کیست در شهر که از دست غمت داد نداشت هیچ کس همچو تو بیدادگری یاد نداشت گوش فریاد شنو نیست خدایا در شهر ورنه از دست تو کس نیست که فریاد نداشت خوش به گل درد دل خویش به افغان می گفت مرغ بیدل خبر از حیله ی صیاد نداشت عشق در کوه کنی داد نشان قدرت خویش ورنه این مایه هنر تیشه ی فرهاد نداشت جز به آزادی ملت نبود آبادی آه اگر مملکتی ملت آزاد نداشت فقر و بدبختی و بیچارگی و خون جگر چه غمی بود که این خاطر ناشاد نداشت هر بنایی ننهادند بر افکار عموم بود اگر ز آهن، او پایه و بنیاد نداشت کی توانست بدین پایه دهد داد سخن فرخی گر به غزل طبع خداداد نداشت فرخی یزدی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/111398