https://gowharin.ir/gowhar/135389
چند بچهره افکنی زلف سیاه خویش را از نظر نهانم کنی روی چو ماه خویش را اینقدر از غم توام حال نمانده تا مگر شرح دهم به پیش تو حال تباه خویش را شاهی و غمزه ات بود خیل و سپاه و کرده ئی امر به غارت جهان خیل و سپاه خویش را من همه پای تا بسر ذلت و مسکنت شدم تا تو نمودیم همی شوکت و جاه خویش را مه به برت سها بود شه به درت گدا بود گر شکنی روا بود طرف کلاه خویش را دوخته ام به راه تو چشم که از ره وفا آئی و پا نهی بسر چشم براه خویش را بین من و حبیب من واسطه آه و ناله شد ای دل خسته قدردان ناله و آه خویش را پیش تو کرده هر کسی سینه خویشتن سپر تا به دل که افکنی تیر نگاه خویش را یاد کند صغیر اگر زلف تو را روا بود زانکه بخاطر آورد روز سیاه خویش را صغیر اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/135389