https://gowharin.ir/gowhar/129362
وه که نگذاری به جای خویشتن یک دل از زلف دو تای خویشتن ترک تیرانداز چشمت عنقریب زنده نگذارد سوای خویشتن من به غم سازم تو با بیگانگان هرکسی با آشنای خویشتن ما شدیم از جان شیرین سرد و او سیر نامد از جفای خویشتن بود بی حاصل در اما پیش عشق سرفرازیم از وفای خویشتن از غمت هرچند بیمارم ولی زین مرض یابم شفای خویشتن نکشم از دارو فروشان منتی من که خون سازم غذای خویشتن با نگاه آخرینت گاه نزع صلح کردم خونبهای خویشتن خوش دلم کاندر قیامت هم به دوست فارغیم از ماجرای خویشتن دل بهر گامی که پوید سوی یار می نهد بندی به پای خویشتن شه به جانم شد صفایی خواستار خواند تا یارم گدای خویشتن صفایی جندقی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۱۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/129362