https://gowharin.ir/gowhar/129920
همچو صندل باف مفتون کشته ام بر روی صوف آن عقوبت بس که ارمک دیده در پهلوی صوف زردکی میگفت با خود رنگ پیش تاجری من بصد رخت دگر ندهم سر یکموی صوف آن فراویز خشیشی بهر دفع چشم زخم مانده ام چون بند والا بسته پهلوی صوف حلقه زر بین بگوش دگمه لعل و شبه و چنین درمانده زردوزی زمابی روی صوف در خیال جامه آنمعنی که طاق افتاده است گو نباشد حرزو تمویذ بر و بازوی صوف میکند آنموجها در صوف سحر از دلبری هست یعنی این غلام وباشد آن هندوی صوف من چه بدگوئی کنم خود در نگرکان خاکسار نسبت شیرازه چاکست با ابروی صوف در چنین موسم که با صوفست همبر موینه مفلسان را نیست تاب غمزه جادوی صوف پوستین صوف قاری تسمه قندس بود بنگر این تشبیه مطلق هست آن گیسوی صوف نظام قاری : دیوان البسه : غزلیات : شمارهٔ ۹۰ - من مخترعاته تغمده الله بغفرانه گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/129920