https://gowharin.ir/gowhar/131743
هر چه می گردد سر زلف تو لرزان بیشتر میشود جمعیت دلها پریشان بیشتر شب بیاد طره ات با دل کشاکش داشتم زین کشاکش، دل پریشان شد، من از آن بیشتر از دو زلفت تیره روزی شد نصیب اهل دل صدمه ی کافر رسد بر اهل ایمان بیشتر تا نگوئی بر رخت آئینه حیرانست و بس من دلی دارم، بود ز آئینه حیران بیشتر هیچ میدانی چرا جان را نثارت میکنم؟ تا یقین گردد تو را میخواهم از جان بیشتر (صابر) از دامان جانان دست حاجت برمدار درد کم گردد اگر کوشی به درمان بیشتر صابر همدانی : گزیدهٔ اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/131743