https://gowharin.ir/gowhar/134607
نگاه یار با من بر سر جنگ است می دانم دل بی رحم او از آهن و سنگ است می دانم سراغم می کند از هر کس و احوال می پرسد سلامم می دهد این جمله نیرنگ است می دانم نظر از ابروی ساقی و مطرب برنمی دارم قد خم گشته همچون قامت چنگ است می دانم مکن تکلیف سیر گلشنم ای باغبان دیگر به دوشم این قبای نارسا تنگ است می دانم ز اهل جاه دست مطلب خود کرده ام کوته به پای خواهشم این کفشها تنگ است می دانم ز گلشن گوشه ویرانه ام ای سیدا خوشتر نوای جغد را خالی ز آهنگ است می دانم سیدای نسفی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۳۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/134607