https://gowharin.ir/gowhar/129061
ندارم فرصت از شوق گرفتاری تماشا را مکن تعجیل صیاد اینقدر خون ریزی ما را درین سودا چه سود اندرز من کز فرط حیرانی نیابم فرق پای از سر که دانم زشت و زیبا را به کفر و دین مفرما دعوت از عشقم که می ندهم به صد تسبیح و زنار آن سر زلف چلیپا را به نامیزد بتی شیرین که یکدم با دو نوشین لب شفا بخشد ز صد عالم مرض چندین مسیحا را چو در فردوس بخرامی بدین بالا عجب نبود اگر با تیشه ی غیرت کنند از ریشه طوبی را به جنت گر در آرندت بدین طلعت یقین دارم که رضوان در حجاب شرم پوشد روی حورا را بر او چون تو دختی رشک حورالعین خدا داند که بر دوش بنی آدم چه منتهاست حوا را ز شرم چشم گیرا بت مرارت ماند بر باده ز رشک لعل سیرابت حلاوت رفت حلوا را صفایی صبرم از دیدار مه رویان چه فرمایی که نتوان دوخت چشم از دیدن خورشید حربا را صفایی جندقی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/129061