https://gowharin.ir/gowhar/131417
مگر گشتی اسیر سروقدی چون من ای قمری که بندی چون دل خودبینمت بر گردن ای قمری به چوب از باغ سروت را نماید باغبان بیرون خرامان سوی باغ آید اگر سرو من ای قمری مگو درروزگار ار هست همچون سرو من کوکو که سرو تو ندارد چشم وزلف رهزن ای قمری گرفتم سروتودارد قدی رعنا چو سرومن ولی کس سیم ساق است وکجا سیمین تن ای قمری کس ار سرومرا بیندمن از این رشک می میرم تو سروت جلوه گر باشد به هر مردوزن ای قمری نشستن بر سر سرو این نه شرط دوستی باشد به دشمن چون توگستاخی کندکی دشمن ای قمری بلند اقبال را دائم بود این آرزو در دل که باشد چون تو با سرو خود اندر گلشن ای قمری بلند اقبال : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۷۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/131417