https://gowharin.ir/gowhar/131132
من پی دلبر واو را بر دل منزل بود دل بیهوش مرا بین چه عجب غافل بود تحفه ای از دل وجان در برجانان بردم لیک مقبول نیفتاد که ناقابل بود «شربتی از لب لعلش نچشیدیم آخر» کوشش ما ودل ما همه بیحاصل بود آخر اندر خم زلف توبه زنجیر افتاد دل که دیوانه شد از عشق رخت عاقل بود بی گنه طره طرار تواندر بند است ترک مستت دل مسکین مرا قاتل بود دل به دل دارد اگر راه چرا پس دل من مایل مهر ودل تو به جفا مایل بود زاهد شهر که می داد ز می توبه به ما کار او بود ریا وعلمش باطل بود دوش دیدیم به میخانه به پای خم می مست افتاده چه لایشعر ولایعقل بود می شدم شهره عالم به بلنداقبالی التفات تو به حال دلم ار شامل بود بلند اقبال : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۸۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/131132