https://gowharin.ir/gowhar/131791
صبا از من بگو با آن مه نا مهربان امشب دمی آرام جان باشد که رفت آرام جان امشب خیال روی جانان پیش چشم و دل پر از آتش چو بلبل زان همی نالم به یاد گلستان امشب به امیدی که باز آن سرو قد را در کنار آرم هزاران چشمه خون بارید ز چشم خون فشان امشب جنون عشق را گوش نصیحت نیست، ای واعظ! مخوان افسانه بر من، آسمان و ریسمان امشب دماغ جان معطر بینم از باد وزان هر دم مگر بر زلف جانان می وزد باد وزان امشب «وفایی» از لب می گون و رمز غمزه مدهوش است مگر از بادهٔ ساقی چنان شد سرگران امشب وفایی مهابادی : دیوان فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۱۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/131791