https://gowharin.ir/gowhar/134318
دلبر سوداگر من عزم کابل کرد و رفت روزگارم را سیه چون زلف و کاکل کرد و رفت چون نسیم صبح آمد بر سرم روز وداع مو به مویم را پریشان همچو سنبل کرد و رفت از وصالش خانه من بود باغ دلگشا خیر یادش تنگ همچون غنچه گل کرد و رفت در عنانش رفتم و گفتم که خونم را بریز بر کمر بربست شمشیر و تغافل کرد و رفت قامت خم گشته ام را دید و رحمی هم نکرد بر سر دریای آتش آمد و پل کرد و رفت نامه سربسته ام را مهر از لب برگرفت کلک خاموش مرا منقار بلبل کرد و رفت سیدا روز وداعش گشتم او را سد راه سر به پیش افگنده ایستاده تأمل کرد و رفت سیدای نسفی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۴۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/134318