https://gowharin.ir/gowhar/139561
دارم دل دیوانه گرفتار به بندی ای همنفسان در خم ابروی کمندی در جواب او گر دست دهد آه مرا شربت قندی از غم نرسد بر دل من هیچ گزندی در قید اسیب است دل و کی شود آزاد مرغی که در افتاد به ناگه به کمندی در دیده من خوبتر از قامت زناج حقا که نیاید به جهان سرو بلندی بگرفت دل از صحنک ططماج الهی سیراب همی خواهم و غازی سمندی تا تن خبری از سر سودا زده یابد گیپا اگرت نیست بده کله چندی بر قامت بریان زتنک جامه چو داری زنهار زططماج برو دوز دو بندی صوفی بجز از لوت زدن هیچ نداند چون او نبود در همه آفاق لوندی صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه : بخش ۱۲۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/139561