https://gowharin.ir/gowhar/139614
خادمه برخاست به چشم پر آب رفت به سوی بت عالی جناب عرضه احوال جوان کرد باز آن سخنان جمله بیان کرد باز گفت بترس از فلک بی وزیر عاشق سودا زده را دست گیر سرمکش از عاشق درویش خود از کرم او را بنشان پیش خود تا رخ زیبای تو بیند عیان تازه شود در تن او خسته جان ورنه زمانی ز برای خدا همچو مه از دور به او رخ نما گفت به آن خادمه پر ز مهر سرو سهی قامت خورشید چهر من بنمایم خم ابروی خویش لیک ورا ره ندهم سوی خویش گوی سلامی ز من او را نهان تا که شود جان و دلش شادمان صوفی محمد هروی : ده نامه : بخش ۱۹ - رفتن خادمه از پیش عاشق گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/139614