https://gowharin.ir/gowhar/111534
تا در خم آن گیسو چین و شکن افتاده بس بند و گره ز آن چین در کار من افتاده در مسلک آزادی ما را نبود هادی جز آنکه در این وادی خونین کفن افتاده شادم که در این عالم از حرص بنی آدم مسکین و غنی با هم اندر محن افتاده زین شعله که پیدا نیست آنکس که نسوزد کیست این شور قیامت چیست در مرد و زن افتاده در عالم مسکینی جان داده بشیرینی هر کشته که می بینی چون کوهکن افتاده از وادی عشق ای دل جان برده کسی مشکل؟ زیرا که به هر منزل سرها ز تن افتاده با ذوق سخنرانی گر نامه ما خوانی در جای سخن دانی در از دهن افتاده فرخی یزدی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۷۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/111534