https://gowharin.ir/gowhar/139746
تا به رخ آن سیمتن رنگین نقاب انداخته سایه ای از برگ گل، بر آفتاب انداخته تا گشوده از سر زلفین پرتابش گره عاشقان را سر به سر، در پیچ و تاب انداخته مردم چشمم ز هجر خال هندوی لبش همچو زنگی بچه ای خود را در آب انداخته پای از سر باز نشناسم یاران همتی این چه افیونی است ساقی در شراب انداخته زان شراب آتشین کافکنده در جام چو لب آتشی گویا به جان شیخ و شاب انداخته خال بر رخساره اش دانی چرا باشد سیاه؟ بسکه خود را در میان آفتاب انداخته خوف «ترکی» ز آفتاب گرم روز محشر است خویش را در زیر ظل بوتراب انداخته ترکی شیرازی : دیوان اشعار : فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها : شمارهٔ ۱۱۴ - برگ گل گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/139746