بهنگام خفتن یکی پیش بند گریزاند ایلچی یلمه زبند گرفتند پیراهنی در طریق که باید بدادن بدست رفیق بگفتا مرا خود نماندست جان زدست شکنج ولت گازران من از یلمه بودم همیشه بتنگ گذشتی همی روز نامم بننگ نظام قاری : دیوان البسه : مخیّلنامه (در جنگ صوف و کمخا) : بخش ۱۱ - در گریختن ایلچی از بند صوف گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/130115