https://gowharin.ir/gowhar/114696
بدیدند مه، ساقیا می چه داری که آمد گه عشرت و میگساری بکردیم سی روز آن میهمان را بانواع خدمت بسی جان سپاری سبک دل شدیم از فراقش بیا تا گران ساغری چند بر من شماری ز رشگ وشاقان خسرو مه نو رخ افروز چون لعبت قندهاری بدین نقره خنگ فلک می نماید به نظارگان لعب چابک سواری ز چوگان خسرو حسد برد از آن شد بدین زردی و خشکی و این نزاری ازین قلعه قلعی هفت طارم چو از لشکر شب هوا گشت تاری مسیح آمد و روح قدسی خدمت رکابش گرفته به فرمان باری ز جنات فردوس اطباق رحمت بیاورد با او خضر کرده یاری خضر جام جمشید پر آب حیوان فرستاد بر عادت دوستداری که تا شه کند نوش و جاوید ماند چو در وقت افطار سازد نهاری قزل ارسلان خسرو ملک پرور که شد ختم بر نام او شهریاری مجیرالدین بیلقانی : دیوان اشعار : قصاید : شمارهٔ ۸۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/114696