https://gowharin.ir/gowhar/139424
ای خجل پیش دو رخسار چو خورشید تو ماه چشم جادوی تو وه عین بلائی است سیاه پیش رویش نتوانم که بر آرم آهی می شود تیره بلی آه چو آیینه به آه بس که در سر دهان تو به جان کوشیدم گشت از فکر محال این دل بیچاره تباه التفاتی به من بی سر و سامان می کن به نگاهی ز ترحم نظری کن ناگاه هر که عطری فکند بر در خاک کویت روز محشر چه غم آن بی سرو پا را ز گناه پیش رخسار تو در دیده او خنجر باد خیره چشمی که کند جانب خورشید نگاه صبر کن صوفی سودازده در فرقت دوست تا برآرد همه مقصود ترا الا الله صوفی محمد هروی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/139424