https://gowharin.ir/gowhar/131129
آتشی کز هجر یوسف در دل یعقوب بود در دل خونین من دوش از غم محبوب بود همچو نوح از اشک چشمم کردطوفانی به پا بر دل من آفرین کز صبر چون ایوب بود بهر موسی جلوه گر نوری که شددرکوه طور پرتوی از عارض آن شوخ شهر آشوب بود سرو را کردم شبیه قامت رعنای دوست منفعل گشتم چو دیدم ساق سرو از چوب بود ماه راگفتم به روی یار دارد نسبتی خوب چون دیدم رخ ماه از کلف معیوب بود ترک من خوب است سر تا پا همین خویش بداست کاش چون پا تا سر اوخوی اوهم خوب بود کردم اندر مقدم جانان سرو جان را نثار گفت چیزی دیگر آر این تحفه نامرغوب بود بود بس شاعر ولی چون منکسی از عشق دوست نه بلنداقبال ونه شعرش بدین اسلوب بود بلند اقبال : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۸۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/131129