@zhuanchannel
این جملات را هرگز به کودکتان نگویید
_همین حالا گریه ات را تمام کن
شما باید به کودکتان گریه کردن یا ابراز احساست را یاد دهید.
اگر او اکنون ناراحتی یا عصبانیت خود را پنهان کند، در آینده نیز فردی درونگرا و گوشه گیر خواهد شد.
کودکان باید یاد بگیرند که نشان دادن شادی، غم، عصبانیت... اشتباه نیست.
همانطور که شما به بزرگ تر ها نمی گویید:
«گریه نکن» برای کودکتان نیز نباید این جمله را بیان کنید.
_من برای تو همه کار کرده ام
فرزند شما با شنیدن این جمله پیش خودش فکر می کند که اگر پدر و مادرم برای من همه کار کرده اند، پس من چرا باید از دست آنها عصبانی باشم؟ حتما مشکل از من است.
در این شرایط او دیگر ناراحتی، عصبانیت، دردودل هایش و حتی اشتباهاتش را نیز برای شما بازگو نمی کند.
_تو این بار موفق شدی، اما چرا همیشه نمی توانی؟
جمله اول شما، جمله ای مثبت و تحسین برانگیز است اما همین که بعد از آن از کلمه «اما» استفاده می کنید، تمام تاثیر مثبت آن را خنثی کرده اید. در واقع شما در جمله دوم گله و شکایت خود را بروز می دهید و همین جمله است که تاثیر منفی خود را بر کودکان تان می گذارد و باعث کاهش اعتماد به نفس او می شود.
_آن را نخور، چاق می شوی
زمانی که می خواهید به کودکتان یاد دهید که غذاهای سالم مصرف کند، بهتر است که به جای چاق شدن، به دلیل دیگری برای منع او از غذا اشاره کنید. به عنوان مثال از فواید و طعم خوب غذاهای سالم صحبت کنید. تمرکز روی وزن کودک نگرانی او را بیشتر می کند و موجب عدم اعتماد به نفس اش می شود.
_این مشکل آنقدرها که تو فکر می کنی، بزرگ نیست
شاید مشکل فرزندتان برای شما کوچک و بی اهمیت باشد اما دلیلی ندارد که برای کودکتان هم بی ارزش باشد. بنابراین شما نباید او را به خاطر ناراحتی هایش سرزنش کنید.
_خیلی تنبلی
کودکان به هیچ وجه تنبل نیستند بلکه آنها چگونگی انجام آنچه از آنها می خواهید را به درستی نمی دانند. اگر شما به فرزندتان بگویید که تو تنبلی، در واقع اعتماد به نفس اش را از او گرفته اید.
_یک چیز را چند بار باید تکرار کنم؟
اگر به این مرحله رسیده اید که باید یک حرف را 100 بار برای فرزندتان تکرار کنید، آخرش هم هیچ نتیجه ای نگرفته اید، بهتر است که در مورد شیوه رفتار با فرزندتان تجدید نظر کنید. غر زدن هیچ جواب مثبتی نمی دهد.
_مثل بچه ها رفتار نکن
شما نباید از فرزندتان انتظار داشته باشید که مانند بزرگ ترها رفتار کند، در غیر این صورت که نام کودک را بر او نمی گذاشتند. اگر کودکتان رفتاری بچه گانه و دور از انتظار از خود نشان داد، به شرایط اطراف او نگاه کنید و علت را دریابید.
_مرا ناامید کردی
این جمله را معمولا والدین هنگام ناراحتی کودکان می زنند که نه تنها فایده ای ندارد بلکه درد و ناراحتی کودک را نیز بیشتر می کند. او به این دلیل که شما را نیز از خودش ناامید کرده، غصه بیشتری می خورد
_من از این رفتارت متنفرم
با گفتن این جمله، آنچه کودک شما می شوند، کلمه «متنفرم» است.
در واقع زمانی که این کلمه از دهان شما به گوشش می رسد، او تمام کلمات قبل او را نشنیده می گیرد و تنها به حس تنفری که شما نسبت به او دارید می اندیشد که تاثیر بدی بر روحیه اش خواهد گذاشت. بنابراین هنگام حرف زدن، مراقب کلماتی که به زبان می آورید باشید.
ترجمه : پردیس بختیاری
#روانشناسی
این جملات را هرگز به کودکتان نگویید
_همین حالا گریه ات را تمام کن
شما باید به کودکتان گریه کردن یا ابراز احساست را یاد دهید.
اگر او اکنون ناراحتی یا عصبانیت خود را پنهان کند، در آینده نیز فردی درونگرا و گوشه گیر خواهد شد.
کودکان باید یاد بگیرند که نشان دادن شادی، غم، عصبانیت... اشتباه نیست.
همانطور که شما به بزرگ تر ها نمی گویید:
«گریه نکن» برای کودکتان نیز نباید این جمله را بیان کنید.
_من برای تو همه کار کرده ام
فرزند شما با شنیدن این جمله پیش خودش فکر می کند که اگر پدر و مادرم برای من همه کار کرده اند، پس من چرا باید از دست آنها عصبانی باشم؟ حتما مشکل از من است.
در این شرایط او دیگر ناراحتی، عصبانیت، دردودل هایش و حتی اشتباهاتش را نیز برای شما بازگو نمی کند.
_تو این بار موفق شدی، اما چرا همیشه نمی توانی؟
جمله اول شما، جمله ای مثبت و تحسین برانگیز است اما همین که بعد از آن از کلمه «اما» استفاده می کنید، تمام تاثیر مثبت آن را خنثی کرده اید. در واقع شما در جمله دوم گله و شکایت خود را بروز می دهید و همین جمله است که تاثیر منفی خود را بر کودکان تان می گذارد و باعث کاهش اعتماد به نفس او می شود.
_آن را نخور، چاق می شوی
زمانی که می خواهید به کودکتان یاد دهید که غذاهای سالم مصرف کند، بهتر است که به جای چاق شدن، به دلیل دیگری برای منع او از غذا اشاره کنید. به عنوان مثال از فواید و طعم خوب غذاهای سالم صحبت کنید. تمرکز روی وزن کودک نگرانی او را بیشتر می کند و موجب عدم اعتماد به نفس اش می شود.
_این مشکل آنقدرها که تو فکر می کنی، بزرگ نیست
شاید مشکل فرزندتان برای شما کوچک و بی اهمیت باشد اما دلیلی ندارد که برای کودکتان هم بی ارزش باشد. بنابراین شما نباید او را به خاطر ناراحتی هایش سرزنش کنید.
_خیلی تنبلی
کودکان به هیچ وجه تنبل نیستند بلکه آنها چگونگی انجام آنچه از آنها می خواهید را به درستی نمی دانند. اگر شما به فرزندتان بگویید که تو تنبلی، در واقع اعتماد به نفس اش را از او گرفته اید.
_یک چیز را چند بار باید تکرار کنم؟
اگر به این مرحله رسیده اید که باید یک حرف را 100 بار برای فرزندتان تکرار کنید، آخرش هم هیچ نتیجه ای نگرفته اید، بهتر است که در مورد شیوه رفتار با فرزندتان تجدید نظر کنید. غر زدن هیچ جواب مثبتی نمی دهد.
_مثل بچه ها رفتار نکن
شما نباید از فرزندتان انتظار داشته باشید که مانند بزرگ ترها رفتار کند، در غیر این صورت که نام کودک را بر او نمی گذاشتند. اگر کودکتان رفتاری بچه گانه و دور از انتظار از خود نشان داد، به شرایط اطراف او نگاه کنید و علت را دریابید.
_مرا ناامید کردی
این جمله را معمولا والدین هنگام ناراحتی کودکان می زنند که نه تنها فایده ای ندارد بلکه درد و ناراحتی کودک را نیز بیشتر می کند. او به این دلیل که شما را نیز از خودش ناامید کرده، غصه بیشتری می خورد
_من از این رفتارت متنفرم
با گفتن این جمله، آنچه کودک شما می شوند، کلمه «متنفرم» است.
در واقع زمانی که این کلمه از دهان شما به گوشش می رسد، او تمام کلمات قبل او را نشنیده می گیرد و تنها به حس تنفری که شما نسبت به او دارید می اندیشد که تاثیر بدی بر روحیه اش خواهد گذاشت. بنابراین هنگام حرف زدن، مراقب کلماتی که به زبان می آورید باشید.
ترجمه : پردیس بختیاری
#روانشناسی
Forwarded from مجله هنرى ژوان
جمعه ٦ مرداد
يه همايش روانشناسى داريم
با موضوع رابطه ى بدون شكست
خوشحال ميشيم ببينيمتون
بنا بر درخواست شما و با عنايت خانم دكتر و دست اندركاران همايش قيمت ها رو خيلى تعديل كرديم
سخنران خانم دكتر نيلوفر اله وردى
@niloofar_allahverdi
ساعت ١٠ تا ١٣
تهران - سالن تلاش
اطلاعات بيشتر
09121437063
02188957008
تهيه ى بليط
https://www.iranconcert.com/?ebuy=6239
يه همايش روانشناسى داريم
با موضوع رابطه ى بدون شكست
خوشحال ميشيم ببينيمتون
بنا بر درخواست شما و با عنايت خانم دكتر و دست اندركاران همايش قيمت ها رو خيلى تعديل كرديم
سخنران خانم دكتر نيلوفر اله وردى
@niloofar_allahverdi
ساعت ١٠ تا ١٣
تهران - سالن تلاش
اطلاعات بيشتر
09121437063
02188957008
تهيه ى بليط
https://www.iranconcert.com/?ebuy=6239
@zhuanchannel
پدری با پسری گفت به قهر:
که تو آدم نشوی جان پدر!
حیف از آن عمر که ای بی سر و پا
در پی تربیتت کردم سر
دل فرزند از این حرف شکست
بیخبر از پدرش کرد سفر
رنج بسیار کشید و پس از آن
زندگى گشت به کامش چو شکر
عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر
چند روزی بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر
پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر
پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افکند به سراپای پدر
گفت: گفتی که تو آدم نشوی!
تو کنون حشمت و جاهم بنگر!
پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته برون شد از در
«من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر»
پدری با پسری گفت به قهر:
که تو آدم نشوی جان پدر!
حیف از آن عمر که ای بی سر و پا
در پی تربیتت کردم سر
دل فرزند از این حرف شکست
بیخبر از پدرش کرد سفر
رنج بسیار کشید و پس از آن
زندگى گشت به کامش چو شکر
عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر
چند روزی بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر
پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر
پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افکند به سراپای پدر
گفت: گفتی که تو آدم نشوی!
تو کنون حشمت و جاهم بنگر!
پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته برون شد از در
«من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر»
@zhuanchannel
گاهی برای انداختن یک درخت باید صد ضربه تبر بزنید.
از این صد ضربه، نود و نه ضربه اول کارش این است که شرایط را برای ضربه صدم آماده کند.
اینکه درخت در طول نود و نه ضربه سر جایش است، دلیل بیهودگی آن ضربات نیست، دلیل دلسردی نیست، دلیل ناامیدی نیست.
حالا هر مبارزه ای به همین شکل است.
اینکه اقداماتی که می کنیم به سرعت جواب نمی دهد نباید در عزم و اراده ما خللی ایجاد کند.
پس باید هر کاری می کنیم بگذاریم به حساب یکی از همان نود و نه ضربه اول. ضربه صدم بالاخره از راه می رسد و درخت را می اندازد،
نگران نباشیم
موفقیت صبرمیخواهد
گاهی برای انداختن یک درخت باید صد ضربه تبر بزنید.
از این صد ضربه، نود و نه ضربه اول کارش این است که شرایط را برای ضربه صدم آماده کند.
اینکه درخت در طول نود و نه ضربه سر جایش است، دلیل بیهودگی آن ضربات نیست، دلیل دلسردی نیست، دلیل ناامیدی نیست.
حالا هر مبارزه ای به همین شکل است.
اینکه اقداماتی که می کنیم به سرعت جواب نمی دهد نباید در عزم و اراده ما خللی ایجاد کند.
پس باید هر کاری می کنیم بگذاریم به حساب یکی از همان نود و نه ضربه اول. ضربه صدم بالاخره از راه می رسد و درخت را می اندازد،
نگران نباشیم
موفقیت صبرمیخواهد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@zhuanchannel
آخراش کم مونده بیاد تیکه تیکه کنه
آخراش کم مونده بیاد تیکه تیکه کنه
@zhuanchannel
مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود
و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد.
یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت:
میخواهم گوسفندانم را بفروشم چون میخواهم به مسافرت بروم
و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم.
پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد.
چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت.
چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید
در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند.
هنگامی که وعده سفرش فرا رسید، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد.
چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند.
لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت. هنگامیکه مردم از پیش تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد.
تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت: با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟
چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن.
تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند.
اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت.
تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد .
هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود ، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند.
صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت
در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت ، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد .
تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟
مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند.
و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند.
آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند .
هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد.
چنین شد و تاحر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید ، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟
چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود.
تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت: خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی.
در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد.
این معنی روزی حلال است
الهی ما را به آنچه به ما دادی قانع گردان
و در آنچه به ما عطا فرموده ای برکت قرار ده
مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود
و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد.
یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت:
میخواهم گوسفندانم را بفروشم چون میخواهم به مسافرت بروم
و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم.
پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد.
چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت.
چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید
در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند.
هنگامی که وعده سفرش فرا رسید، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد.
چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند.
لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت. هنگامیکه مردم از پیش تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد.
تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت: با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟
چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن.
تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند.
اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت.
تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد .
هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود ، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند.
صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت
در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت ، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد .
تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟
مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند.
و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند.
آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند .
هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد.
چنین شد و تاحر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید ، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟
چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود.
تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت: خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی.
در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد.
این معنی روزی حلال است
الهی ما را به آنچه به ما دادی قانع گردان
و در آنچه به ما عطا فرموده ای برکت قرار ده
@zhuanchannel
مناجاتی از خواجه عبدالله انصاری:
بارالها
از كوي تو بيرون نشود پاي خيالم
نكند فرق به حالم
چه براني
چه بخواني
چه به اوجم برساني
چه به خاكم بكشانی
نه من آنم كه برنجم
نه تو آني كه براني
نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم
نه تو آني كه گدا را ننوازي به نگاهي
در اگر باز نگردد، نروم باز به جايي
پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهي
كس به غير از تو نخواهم
چه بخواهي چه نخواهي
باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهي
مناجاتی از خواجه عبدالله انصاری:
بارالها
از كوي تو بيرون نشود پاي خيالم
نكند فرق به حالم
چه براني
چه بخواني
چه به اوجم برساني
چه به خاكم بكشانی
نه من آنم كه برنجم
نه تو آني كه براني
نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم
نه تو آني كه گدا را ننوازي به نگاهي
در اگر باز نگردد، نروم باز به جايي
پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهي
كس به غير از تو نخواهم
چه بخواهي چه نخواهي
باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهي
@zhuanchannel
به بزرگی آرزویت نیاندیش...
به بزرگى کسى بیاندیش
که می خواهد
آرزویت را برآورده کند
هیچ قدرتی بالاتر از او نیست
به بزرگی آرزویت نیاندیش...
به بزرگى کسى بیاندیش
که می خواهد
آرزویت را برآورده کند
هیچ قدرتی بالاتر از او نیست
@zhuanchannel
بهلول هارون را در حمام دید
و گفت: به من یک دینار بدهکاری، طلب خود را می خواهم.
هارون گفت: اجازه بده از حمام خارج شوم
من که این جا عریانم و چیزی ندارم بدهم.
بهلول گفت: در روز قیامت هم این چنین عریان و بی چیز خواهی بود
پس طلب دنیا را تا زنده ای بده. که حمام آخرت گرم است و دستت خالی
بهلول هارون را در حمام دید
و گفت: به من یک دینار بدهکاری، طلب خود را می خواهم.
هارون گفت: اجازه بده از حمام خارج شوم
من که این جا عریانم و چیزی ندارم بدهم.
بهلول گفت: در روز قیامت هم این چنین عریان و بی چیز خواهی بود
پس طلب دنیا را تا زنده ای بده. که حمام آخرت گرم است و دستت خالی
@zhuanchannel
"دست و پای کسی را حنا گذاشتن"
در گذشته که لوازم آرایشی چندانی وجود نداشت، یکی از معدود
موادی که برای افزایش زیبایی و همچنین با توجه به خاصیت درمانی
که داشت مورد استفاده قرار میگرفت، حنا بود.
معمولا مردان و زنان در حمام به دست و پای و موهای خود حنا
میزدند.
این کار بدین صورت انجام میشد، که حنا توسط دلاک حمام آماده میشد
و در شاه نشین حمام به دست و پای هر آنکس که خواهان آن بود زده
میشد.
از آنجا که حنا مدت نسبتا زیادی طول میکشید که به رنگ نارنجی
رنگ خود برسد در نتیجه کسی که به دست و پایش حنا زده شده بود
باید مدتی بدون حرکت در شاه نشین حمام صبر میکرد تا به اصطلاح
دست و پایش حنا بگیرد
در نتیجه چون کاری نمی توانست انجام دهد این مدت با شخصی دیگر
که مانند او بود یا با دلاک به گپ و گفتگو میپرداخت.
از آنجا مثل "دست و پای کسی را در حنا گذاشتن" باب شد، یعنی
شخص مورد نظر در شرایطی به اجبار قرار گیرد
که کاری نتواند برای رهایی خود آنجام دهد.
"دست و پای کسی را حنا گذاشتن"
در گذشته که لوازم آرایشی چندانی وجود نداشت، یکی از معدود
موادی که برای افزایش زیبایی و همچنین با توجه به خاصیت درمانی
که داشت مورد استفاده قرار میگرفت، حنا بود.
معمولا مردان و زنان در حمام به دست و پای و موهای خود حنا
میزدند.
این کار بدین صورت انجام میشد، که حنا توسط دلاک حمام آماده میشد
و در شاه نشین حمام به دست و پای هر آنکس که خواهان آن بود زده
میشد.
از آنجا که حنا مدت نسبتا زیادی طول میکشید که به رنگ نارنجی
رنگ خود برسد در نتیجه کسی که به دست و پایش حنا زده شده بود
باید مدتی بدون حرکت در شاه نشین حمام صبر میکرد تا به اصطلاح
دست و پایش حنا بگیرد
در نتیجه چون کاری نمی توانست انجام دهد این مدت با شخصی دیگر
که مانند او بود یا با دلاک به گپ و گفتگو میپرداخت.
از آنجا مثل "دست و پای کسی را در حنا گذاشتن" باب شد، یعنی
شخص مورد نظر در شرایطی به اجبار قرار گیرد
که کاری نتواند برای رهایی خود آنجام دهد.
@zhuanchannel
این بچه ها در اندونزی lebak مجبورند هرروز از روی یک پل پوسیده و خطرناک برای رسیدن به مدرسه بگذرند
این بچه ها در اندونزی lebak مجبورند هرروز از روی یک پل پوسیده و خطرناک برای رسیدن به مدرسه بگذرند
Forwarded from Zhuanshop
اين خوشگلامون رو مى تونيد به عنوان آويز هم استفاده كنيد
🛍 موجود و تحويل فورى
سفارش از :
@rainbowprint
@zhuanshop
https://goo.gl/9tBbzk
🛍 موجود و تحويل فورى
سفارش از :
@rainbowprint
@zhuanshop
https://goo.gl/9tBbzk
@zhuanchannel
بعد از تولدش والدین جکی چان می خواستند اورا به 26 دلار به یک پزشک انگلیسی بفروشند
بعد از تولدش والدین جکی چان می خواستند اورا به 26 دلار به یک پزشک انگلیسی بفروشند