@zhuanchannel
یک زمانی دوست داشتم خَیّری بزرگ شوم.
چندسال بعد یکی از دوستانم از من پولی قرض خواست با مبلغ و مدت مشخص. گفتم: "ندارم" با اینکه داشتم.
درست همان شب بود که فهمیدم؛ هر چیز لیاقتی میخواهد به قدر ظرفیتی که داری!
زیاد دوستت دارم. گاهی از خدا میخواهم که قسمتم باشی. بعد یاد ظرفیتم می افتم. که مال من باشی؛ خودم را گم کنم؛ تو را گم کنم؛ دوست داشتن را حیف و میل کنم.
باید قبول کرد
گاهی اگر نرسیم یا نداشته باشیم...
قشنگتریم.
#حمید_جدیدی
یک زمانی دوست داشتم خَیّری بزرگ شوم.
چندسال بعد یکی از دوستانم از من پولی قرض خواست با مبلغ و مدت مشخص. گفتم: "ندارم" با اینکه داشتم.
درست همان شب بود که فهمیدم؛ هر چیز لیاقتی میخواهد به قدر ظرفیتی که داری!
زیاد دوستت دارم. گاهی از خدا میخواهم که قسمتم باشی. بعد یاد ظرفیتم می افتم. که مال من باشی؛ خودم را گم کنم؛ تو را گم کنم؛ دوست داشتن را حیف و میل کنم.
باید قبول کرد
گاهی اگر نرسیم یا نداشته باشیم...
قشنگتریم.
#حمید_جدیدی
تحصيل تو ايتاليا
خوبيش اينه يهو پا مى شى ميرى ونيز و رم رو مى گردى
مى رى تو يه كشور خوشگل هم درس مى خونى هم لذت مى برى
www.studitaly.com
https://telegram.me/joinchat/A4qjvUDsYtwuOaiBcBrKHw
خوبيش اينه يهو پا مى شى ميرى ونيز و رم رو مى گردى
مى رى تو يه كشور خوشگل هم درس مى خونى هم لذت مى برى
www.studitaly.com
https://telegram.me/joinchat/A4qjvUDsYtwuOaiBcBrKHw
@zhuanchannel
اگر با فردی در حال آشنایی هستید
چنانچه به خانواده خودش بی احترامی میکند،به آنها خیلی راحت دروغ می گوید ( حتی برای رضایت شما ) این یک نشانه است مبنی بر اینکه
با ازدواج با این شخص
روزی در مقابل شما هم چنین برخوردی خواهد داشت
#روانشناسی
اگر با فردی در حال آشنایی هستید
چنانچه به خانواده خودش بی احترامی میکند،به آنها خیلی راحت دروغ می گوید ( حتی برای رضایت شما ) این یک نشانه است مبنی بر اینکه
با ازدواج با این شخص
روزی در مقابل شما هم چنین برخوردی خواهد داشت
#روانشناسی
جورى انتخاب كن كه همون لحظه ى اول چشم ها رو خيره كنى
خوش تيپى يه هنره
https://telegram.me/joinchat/APO8JDwsVDi0ywNNz-26xg
خوش تيپى يه هنره
https://telegram.me/joinchat/APO8JDwsVDi0ywNNz-26xg
Telegram
مجموعه ى مُد و پوشاك ريكى
🔶Ricky Collection🔶
Official Channel
Fashion and Clothing
Limited Edition
"Always Wear Me On A First Date
You'll Do Awesome"
-
For inquiries contact us:
💬🆔Telegram ID: @ricky2013
-
Official Channel
Fashion and Clothing
Limited Edition
"Always Wear Me On A First Date
You'll Do Awesome"
-
For inquiries contact us:
💬🆔Telegram ID: @ricky2013
-
@zhuanchannel
الزاما قرارنيست ازخودمان دربرابر ديگران محافظت كنيم! آنچه كه دراساس اهميت دارد، محافظت ازخود دربرابر خود است.
ضربه ي كه به خود وارد ميكنيم مهلكتراز هرضربه ي از جانب ديگران است
#دكتر_خدا_مرادي
#روانشناسی
الزاما قرارنيست ازخودمان دربرابر ديگران محافظت كنيم! آنچه كه دراساس اهميت دارد، محافظت ازخود دربرابر خود است.
ضربه ي كه به خود وارد ميكنيم مهلكتراز هرضربه ي از جانب ديگران است
#دكتر_خدا_مرادي
#روانشناسی
@zhuanchannel
دریک کلاس درس،
فرزندان ِتمام ِ اقشار ِجامعه، نشسته اند
فرزندان ِ «طلاق» را، باید تحمّل کرد و با روحیه یِ شکننده شان ساخت!
با فرزندان «اعتیاد» ، باید مدارا کرد و با بی تربیتی هایشان، کنار آمد!
فرزندان ِ «یتیم» را، باید نوازش کرد و کمبود ِ مهرشان را، برایشان، جبران کرد،
فرزندان ِ «ناهنجار» را، – که محصول ِ اختلافات ِ خانوادگی اند-، باید هدایت کرد !!!!
به فرزندان ِ «کار»، باید استراحت داد،
فرزندان ِ والدینِ «بی بند و بار» را، باید، سر به راه کرد،
فخرفروشی ِفرزندان ِ «سرمایه دار» را ، باید تعدیل کرد،
دانش آموزان ِ «کمرو» را، به بطنِ جامعه، باید کشاند،
نازپروردگی ِ فرزندان ِ «مُرَفَّه» را، باید، تعادل بخشید،
دانش آموزان ِ«بدسرپرست» را، حکیمانه و صبورانه،
باید سرپرستی کرد،
دانش آموزانِ «بی سرپرست» را، باید با آغوش ِمهر ِ مادری ، آشنا ساخت!
همه یِ این مزاج هایِ تلخ و شیرین
در یک اتاق ِ چند متری،
گِردِمعلّم حلقه می زنند و اوست که باید
همه ی ِ این تناقض های ِرفتاری را ، به جان بخرد و صبورانه ،
درکنار ِتدریس، هوای ِدل ِهمه شان را داشته باشد .
دریک کلاس درس،
فرزندان ِتمام ِ اقشار ِجامعه، نشسته اند
فرزندان ِ «طلاق» را، باید تحمّل کرد و با روحیه یِ شکننده شان ساخت!
با فرزندان «اعتیاد» ، باید مدارا کرد و با بی تربیتی هایشان، کنار آمد!
فرزندان ِ «یتیم» را، باید نوازش کرد و کمبود ِ مهرشان را، برایشان، جبران کرد،
فرزندان ِ «ناهنجار» را، – که محصول ِ اختلافات ِ خانوادگی اند-، باید هدایت کرد !!!!
به فرزندان ِ «کار»، باید استراحت داد،
فرزندان ِ والدینِ «بی بند و بار» را، باید، سر به راه کرد،
فخرفروشی ِفرزندان ِ «سرمایه دار» را ، باید تعدیل کرد،
دانش آموزان ِ «کمرو» را، به بطنِ جامعه، باید کشاند،
نازپروردگی ِ فرزندان ِ «مُرَفَّه» را، باید، تعادل بخشید،
دانش آموزان ِ«بدسرپرست» را، حکیمانه و صبورانه،
باید سرپرستی کرد،
دانش آموزانِ «بی سرپرست» را، باید با آغوش ِمهر ِ مادری ، آشنا ساخت!
همه یِ این مزاج هایِ تلخ و شیرین
در یک اتاق ِ چند متری،
گِردِمعلّم حلقه می زنند و اوست که باید
همه ی ِ این تناقض های ِرفتاری را ، به جان بخرد و صبورانه ،
درکنار ِتدریس، هوای ِدل ِهمه شان را داشته باشد .
@zhuanchannel
بعضی روزها باید با خودت مهربان باشی. دست خودت را بگیری و ببری بیرون. جلوی پارک ملت، بستنی قیفی متری بخری، از هر طرفش که لیس بزنی، از آن طرف بستنی شره کند، بریزد روی لباس هایت. به خودت چپ چپ نگاه کنی، به زمین و زمان فحش بدهی. با هر فحشت، یک تکه از بستنی بچکد روی پیراهن سفیدت. قیافه ات را در آینه ماشین نگاه کنی و پقی بزنی زیر خنده. بعد خودت را ببری دربند، باقالی بخوری با گلپر. یک کفه دست لبو بگیری توی روزنامه و به خودت بگویی واقعا که اینطوری خوشمزه تر است. بعد بروی جمشیدیه. زیر باران راه بروی. روی برگ ها. چند قدم بالاتر، چای بخوری و وقتی باران شدید تر شد، آش رشته. آن وقت توی چشم های خودت نگاه کنی و از اینکه با خودت این همه مهربانی، حظ کنی. بعد خودت را ببری سینما. پاپ کورن بخری با پفک. هر فیلمی که خودت دوست دارد را، ببینی. وسط های فیلم دست بیندازی دور گردن خودت. در گوش خودت زمزمه کنی: دوستت دارم. و به چشم های خودت نگاه کنی. خودت، لبخند بزند.
فیلم که تمام شد برگردی خانه. یک قاشق شربت معده به خودت بدهی. حواست به خودت باشد که دل درد نگیرد. رو دل نکند. پتو را بکشی روی خودت. گونه خودت را ببوسی و چراغ ها را خاموش کنی.
بعضی وقت ها نباید تنها باشی. باید دست خودت را بگیری ببری بیرون!
#مرتضی_برزگر
بعضی روزها باید با خودت مهربان باشی. دست خودت را بگیری و ببری بیرون. جلوی پارک ملت، بستنی قیفی متری بخری، از هر طرفش که لیس بزنی، از آن طرف بستنی شره کند، بریزد روی لباس هایت. به خودت چپ چپ نگاه کنی، به زمین و زمان فحش بدهی. با هر فحشت، یک تکه از بستنی بچکد روی پیراهن سفیدت. قیافه ات را در آینه ماشین نگاه کنی و پقی بزنی زیر خنده. بعد خودت را ببری دربند، باقالی بخوری با گلپر. یک کفه دست لبو بگیری توی روزنامه و به خودت بگویی واقعا که اینطوری خوشمزه تر است. بعد بروی جمشیدیه. زیر باران راه بروی. روی برگ ها. چند قدم بالاتر، چای بخوری و وقتی باران شدید تر شد، آش رشته. آن وقت توی چشم های خودت نگاه کنی و از اینکه با خودت این همه مهربانی، حظ کنی. بعد خودت را ببری سینما. پاپ کورن بخری با پفک. هر فیلمی که خودت دوست دارد را، ببینی. وسط های فیلم دست بیندازی دور گردن خودت. در گوش خودت زمزمه کنی: دوستت دارم. و به چشم های خودت نگاه کنی. خودت، لبخند بزند.
فیلم که تمام شد برگردی خانه. یک قاشق شربت معده به خودت بدهی. حواست به خودت باشد که دل درد نگیرد. رو دل نکند. پتو را بکشی روی خودت. گونه خودت را ببوسی و چراغ ها را خاموش کنی.
بعضی وقت ها نباید تنها باشی. باید دست خودت را بگیری ببری بیرون!
#مرتضی_برزگر
@zhuanchannel
هوا تاریک شده بود و سرما پنجه انداخته بود بیخ گلوی شب. میان جمعیت ایستاده بود و نگاهش زیر چشمی به پسرک واکسی بود که کنج دیوار پیاده رو زانوهاش را بغل کرده بود و می لرزید. چند نوبه دیده بودش که صبح خیلی زود ایستگاه شهرری سوار اولین قطار مترو می شود ...
رفت کنار پسرک نشست و گفت: "این وقت شب، اونم تو این سرما که دیگه کسی واکس به کفشاش نمی زنه. پاشو بساطت رو جمع کن و برو. الانه که مترو تعطیل بشه ها اونوقت چطوری می خوای خودتو برسونی اون پائینا؟ هان؟". پسرک قوطی های واکس رو جعبه را پس و پیش کرد و خیلی بی رمق جواب داد: "نه! ینی نمیشه. آقام گفته تا همه ی قوطی ها رو نفروختم حق ندارم برگردم خونه. نمیشه. باید بشینم تا همه ی اینا رو بفروشم".
مرد چند لحظه با خودش فکر کرد بعد خنده ی شیرینی روی لبانش نشست و پرسید: "همش چند؟" پسر واکسی با تعجب گفت: " همش؟! واقعا می خوای همش رو بخری؟! "
آره می خوام بخرم، پرسیدم همش چند؟
8 تا قوطی مونده، هر قوطی 1500 تومن، میشه ... میشه 12 هزار تومن ...
مرد دستش را توی جیبش کرد و یک مشت اسکناس مچاله از جیبش بیرون کشید و از بین اسکناس ها 12 هزار تومان شمرد و گذاشت روی جعبه کنار قوطی های واکس بعد یکی از قوطی ها را برداشت و گفت: "همین یه دونه کار منو راه می ندازه! بقیه اش رو هم فردا بفروش و با پولش برای خودت کلاه و شال گردن بخر "
بعد اشاره کرد به چراغ سر چهارراه و ادامه داد: "چراغ قرمز شده من دیگه باس برم، تو هم پاشو خودتو برسون به قطار آخر مترو پاشو تا دیرت نشده "
این را گفت و بلند شد. درب قوطی واکس را باز کرد، سیاهی صورتش را تجدید کرد و تنبکش را زیر بغل زد و رفت بین ماشین هایی که پشت چراغ قرمز صف کشیده بودند. پسرک واکسی بساطش را جمع کرده بود و داشت راهی می شد وقتی مرد داشت بین ماشین ها می لولید و می رقصید و بلند بلند می خواند: "ابراب خودم سامبولی بلیکم، ابراب خودم سرتو بالا کن ... "
#محمد_حسین_جعفری_نژاد
هوا تاریک شده بود و سرما پنجه انداخته بود بیخ گلوی شب. میان جمعیت ایستاده بود و نگاهش زیر چشمی به پسرک واکسی بود که کنج دیوار پیاده رو زانوهاش را بغل کرده بود و می لرزید. چند نوبه دیده بودش که صبح خیلی زود ایستگاه شهرری سوار اولین قطار مترو می شود ...
رفت کنار پسرک نشست و گفت: "این وقت شب، اونم تو این سرما که دیگه کسی واکس به کفشاش نمی زنه. پاشو بساطت رو جمع کن و برو. الانه که مترو تعطیل بشه ها اونوقت چطوری می خوای خودتو برسونی اون پائینا؟ هان؟". پسرک قوطی های واکس رو جعبه را پس و پیش کرد و خیلی بی رمق جواب داد: "نه! ینی نمیشه. آقام گفته تا همه ی قوطی ها رو نفروختم حق ندارم برگردم خونه. نمیشه. باید بشینم تا همه ی اینا رو بفروشم".
مرد چند لحظه با خودش فکر کرد بعد خنده ی شیرینی روی لبانش نشست و پرسید: "همش چند؟" پسر واکسی با تعجب گفت: " همش؟! واقعا می خوای همش رو بخری؟! "
آره می خوام بخرم، پرسیدم همش چند؟
8 تا قوطی مونده، هر قوطی 1500 تومن، میشه ... میشه 12 هزار تومن ...
مرد دستش را توی جیبش کرد و یک مشت اسکناس مچاله از جیبش بیرون کشید و از بین اسکناس ها 12 هزار تومان شمرد و گذاشت روی جعبه کنار قوطی های واکس بعد یکی از قوطی ها را برداشت و گفت: "همین یه دونه کار منو راه می ندازه! بقیه اش رو هم فردا بفروش و با پولش برای خودت کلاه و شال گردن بخر "
بعد اشاره کرد به چراغ سر چهارراه و ادامه داد: "چراغ قرمز شده من دیگه باس برم، تو هم پاشو خودتو برسون به قطار آخر مترو پاشو تا دیرت نشده "
این را گفت و بلند شد. درب قوطی واکس را باز کرد، سیاهی صورتش را تجدید کرد و تنبکش را زیر بغل زد و رفت بین ماشین هایی که پشت چراغ قرمز صف کشیده بودند. پسرک واکسی بساطش را جمع کرده بود و داشت راهی می شد وقتی مرد داشت بین ماشین ها می لولید و می رقصید و بلند بلند می خواند: "ابراب خودم سامبولی بلیکم، ابراب خودم سرتو بالا کن ... "
#محمد_حسین_جعفری_نژاد
@zhuanchannel
خدایا به همه قدرتی بده که بتونن زندگیشون رو تغییر بدن و روزای خوش بیاد سراغشون
خدایا به همه قدرتی بده که بتونن زندگیشون رو تغییر بدن و روزای خوش بیاد سراغشون
@zhuanchannel
شاید اگر بزنی زیر سینی
و همه چیز را بپاشی توی هوا هم چیزی عوض نشود
اما بهتر از این است که یک عمر، سینی به سر
راه بروی و ندانی روی سرت چی داری حمل می کنی
این جوری، موقعی که همه چیز پخشِ زمین شد
یک کیفی می کنی که به قول حافظ مپرس
بعضی چیزها وقتی صدای بلند شکستنشان تمام شد
می بینی خوب شد شکست. خوب شد تمام شد
زهرا عبدی _ روزِ حلزون
شاید اگر بزنی زیر سینی
و همه چیز را بپاشی توی هوا هم چیزی عوض نشود
اما بهتر از این است که یک عمر، سینی به سر
راه بروی و ندانی روی سرت چی داری حمل می کنی
این جوری، موقعی که همه چیز پخشِ زمین شد
یک کیفی می کنی که به قول حافظ مپرس
بعضی چیزها وقتی صدای بلند شکستنشان تمام شد
می بینی خوب شد شکست. خوب شد تمام شد
زهرا عبدی _ روزِ حلزون
@zhuanchannel
پیش آمده است که در زندگی خود یا اطرافیانتان افرادی را مشاهده نمایید که هرچند از طرف فردی مورد آزار و اذیت و شکنجه قرار میگیرند اما با این وجود٬ آن فرد را دوست دارند؟
احتمالاً نمونهی رایج آن را در روابط زن و شوهری یا والد و فرزندی دیده باشید.
برای مثال، مردی دایم همسر خود را مورد شکنجه و آزار و اذیت قرار میدهد اما زن با وجود این، همسر خود را ترک نمیکند و شاید چندین سال نیز با همین شرایط به زندگی خود ادامه دهد و کمااینکه در مقابل دیگران از وی دفاع نیز میکند.
نامگذاری این سندرم «استکهلم» بدان خاطر است که در سال ۱۹۷۳ در شهر استکهلم سوئد رویداد عجیبی اتفاق افتاد.
چند سارق وارد بانکی شدند و کارمندان آن بانک را به گروگان گرفتند. گروگانگیری مدت ششروز بهطول انجامید؛
سرانجام بین پلیس و سارقان مسلح تبادل آتش صورت گرفت و سارقان گروگانها را سپر خویش قرار دادند و پلیس به خاطر اینکه آسیبی به گروگانها نرسد شلیک را متوقف نمود؛
پس از مدتی سرانجام بدون اینکه آسیبی به دو طرف برسد این غائله ختم شد.
پس از اتمام گروگانگیری، اتفاقات عجیبتری افتاد. گروگانهایی که شش روز در دست سارقان اسیر بودند بدون آنکه از طرف آنها تهدید شده باشند به طرفداری از آنان پرداختند. آنها نهتنها در دادگاه علیه گروگانگیرها شهادت ندادند بلکه از رفتارهای پلیس شکایت کردند.
جالبتر آنکه یکی از گروگانها با سردستهی گروه سارقین روابط عاطفی پیدا کرد و بعدها با وی نیز ازدواج نمود.
نحوهی رخداد این سندرم چگونه است؟؟
در سندرم استکهلم برای ایجاد رابطهی دوستی نه در فرد شکنجهگر و نه در فرد قربانی نیت قبلییی وجود ندارد. مثلاً در مورد گروگان و سارق، ذهن طرفین به دنبال «بقا»ست و در این حالت است که سندرم استکهلم شکل می گیرد.
روانشناسان میگویند فرد قربانی، به دوران نوزادی خود بازمیگردد و در وضعیت وابستگی فرو میرود.
وقتی فرد شکنجهگر یا گروگانگیر، به قربانی خود اندکی محبت نشان میدهد، قربانی آنها را به عنوان خصایص مثبت وی درک مینماید.
مثلاً وقتی گروگانگیر به قربانی خود اجازهی استحمام، غذا خوردن، و دستشویی رفتن را میدهد راه برای بروز عارضه سندرم استکهلم باز میشود.
یا امتیازات کوچکی که شکنجهگر برای همسر خویش - که درواقع حق طبیعی اوست - قائل شده به عنوان خصایص مثبت و حتي مهربانی او در نظر آورده میشود.
قربانی در اقلترین محدودیتها و امکانات به سر میبرد و کوچکترین مفر و امتیاز را مهربانی میپندارد.
در این میان (شاید) گروگانگیر یا شکنجهگر مدتی از گذشتهی تاریک خود حرف میزند و موجب بروز احساس همدردي در قربانی میشود. و دلسوزی قربانی باعث نزدیکی بیشتر وی به فاعل و عامل میشود.
نکتهی بسیار مهم این است که در سندرم استکهلم، قربانی برای اینکه نجات یابد همه چیز را از دریچهی چشم گروگانگیر یا شکنجهگر خود میبیند و سعی میکند هر آنچه که او را خوشحال میکند انجام دهد. یقیناً چنین رفتارهای مثبتی از سوی قربانی، چرخهی ارایه رفتارهای مثبت بین گروگانگیر/شکنجهگر و قربانی را به وجود میآورد و آنها را بیش از پیش به یکدیگر نزدیک میکند.
این یادتان باشد شما درواقع یک قربانی هستید!
#روانشناسی
پیش آمده است که در زندگی خود یا اطرافیانتان افرادی را مشاهده نمایید که هرچند از طرف فردی مورد آزار و اذیت و شکنجه قرار میگیرند اما با این وجود٬ آن فرد را دوست دارند؟
احتمالاً نمونهی رایج آن را در روابط زن و شوهری یا والد و فرزندی دیده باشید.
برای مثال، مردی دایم همسر خود را مورد شکنجه و آزار و اذیت قرار میدهد اما زن با وجود این، همسر خود را ترک نمیکند و شاید چندین سال نیز با همین شرایط به زندگی خود ادامه دهد و کمااینکه در مقابل دیگران از وی دفاع نیز میکند.
نامگذاری این سندرم «استکهلم» بدان خاطر است که در سال ۱۹۷۳ در شهر استکهلم سوئد رویداد عجیبی اتفاق افتاد.
چند سارق وارد بانکی شدند و کارمندان آن بانک را به گروگان گرفتند. گروگانگیری مدت ششروز بهطول انجامید؛
سرانجام بین پلیس و سارقان مسلح تبادل آتش صورت گرفت و سارقان گروگانها را سپر خویش قرار دادند و پلیس به خاطر اینکه آسیبی به گروگانها نرسد شلیک را متوقف نمود؛
پس از مدتی سرانجام بدون اینکه آسیبی به دو طرف برسد این غائله ختم شد.
پس از اتمام گروگانگیری، اتفاقات عجیبتری افتاد. گروگانهایی که شش روز در دست سارقان اسیر بودند بدون آنکه از طرف آنها تهدید شده باشند به طرفداری از آنان پرداختند. آنها نهتنها در دادگاه علیه گروگانگیرها شهادت ندادند بلکه از رفتارهای پلیس شکایت کردند.
جالبتر آنکه یکی از گروگانها با سردستهی گروه سارقین روابط عاطفی پیدا کرد و بعدها با وی نیز ازدواج نمود.
نحوهی رخداد این سندرم چگونه است؟؟
در سندرم استکهلم برای ایجاد رابطهی دوستی نه در فرد شکنجهگر و نه در فرد قربانی نیت قبلییی وجود ندارد. مثلاً در مورد گروگان و سارق، ذهن طرفین به دنبال «بقا»ست و در این حالت است که سندرم استکهلم شکل می گیرد.
روانشناسان میگویند فرد قربانی، به دوران نوزادی خود بازمیگردد و در وضعیت وابستگی فرو میرود.
وقتی فرد شکنجهگر یا گروگانگیر، به قربانی خود اندکی محبت نشان میدهد، قربانی آنها را به عنوان خصایص مثبت وی درک مینماید.
مثلاً وقتی گروگانگیر به قربانی خود اجازهی استحمام، غذا خوردن، و دستشویی رفتن را میدهد راه برای بروز عارضه سندرم استکهلم باز میشود.
یا امتیازات کوچکی که شکنجهگر برای همسر خویش - که درواقع حق طبیعی اوست - قائل شده به عنوان خصایص مثبت و حتي مهربانی او در نظر آورده میشود.
قربانی در اقلترین محدودیتها و امکانات به سر میبرد و کوچکترین مفر و امتیاز را مهربانی میپندارد.
در این میان (شاید) گروگانگیر یا شکنجهگر مدتی از گذشتهی تاریک خود حرف میزند و موجب بروز احساس همدردي در قربانی میشود. و دلسوزی قربانی باعث نزدیکی بیشتر وی به فاعل و عامل میشود.
نکتهی بسیار مهم این است که در سندرم استکهلم، قربانی برای اینکه نجات یابد همه چیز را از دریچهی چشم گروگانگیر یا شکنجهگر خود میبیند و سعی میکند هر آنچه که او را خوشحال میکند انجام دهد. یقیناً چنین رفتارهای مثبتی از سوی قربانی، چرخهی ارایه رفتارهای مثبت بین گروگانگیر/شکنجهگر و قربانی را به وجود میآورد و آنها را بیش از پیش به یکدیگر نزدیک میکند.
این یادتان باشد شما درواقع یک قربانی هستید!
#روانشناسی