This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@zhuanchannel
خلاصه که توو کفشاتونو ببینید همیشه 🚶
خلاصه که توو کفشاتونو ببینید همیشه 🚶
دیگر دوستش نداشت.
اما دیگر رنج نمی برد.
برعکس، بی هیچ مقدمه احساس رضایت و آرامش سراپاش رو فراگرفته بود.
هیچ چیز و هیچ کس، دیگر نمی توانست آزرده اش کند.
شاید خوشبختی واقعی در این است که باور کنیم، خوشبختی را برای همیشه از دست داده ایم، فقط آن وقت می توانیم بی امید و هراس زندگی کنیم، فقط در آن زمان می توانیم از شادی های ناچیز که بیش از هر چیز دیگر دوام می آرند، لذت ببریم...!
درخت | ماریا لوییزا بومبال | داستان های کوتاه امریکای لاتین
@Zhuanchannel
اما دیگر رنج نمی برد.
برعکس، بی هیچ مقدمه احساس رضایت و آرامش سراپاش رو فراگرفته بود.
هیچ چیز و هیچ کس، دیگر نمی توانست آزرده اش کند.
شاید خوشبختی واقعی در این است که باور کنیم، خوشبختی را برای همیشه از دست داده ایم، فقط آن وقت می توانیم بی امید و هراس زندگی کنیم، فقط در آن زمان می توانیم از شادی های ناچیز که بیش از هر چیز دیگر دوام می آرند، لذت ببریم...!
درخت | ماریا لوییزا بومبال | داستان های کوتاه امریکای لاتین
@Zhuanchannel
@zhuanchannel
سوء تفاهم از آنچه فکر میکنید به شما نزدیکتر است!
موضوع اینه که دیشب پدر برگشتند خونه و گفتن که گوشیشون رو گم کردند.
بعد با تلفن خونه شماره گوشی خودش رو گرفت که بوق خورد و کسی جواب نداد.
یک ساعت بعد زنگ زد و کسی برداشت و گفت که اشتباه گرفتید و خط و گوشی برای خودشه و قطع کرد.
عصبانی شدم و تکرار گوشی رو زدم و گفتم که آقای محترم لطفا گوشی رو برگردونید و آقای محترم بازهم گفتند که گوشی و خط برای خودشونه. عصبانی تر شدم و اینبار به تندی جوابش رو دادم و تهدیدش کردم!
حالا از دیشب تا حالا اون خط خاموشه!
امروز همکار پدر گوشی رو بعد 24 ساعت برامون آورد و گفت زیر صندلی ماشینش پیداش کرده!
ماجرا عجیب شد اما گره وقتی باز شد که گوشی خونه رو نیگاه کردم و دیدم که بابام اینقد هول بوده شماره خودش رو با تلفن ثابت خونه یک رقم جابجا گرفته و ما به شخصی که راست میگفت بد و بیراه گفتیم و تهمت زدیم!
حالا که اینارو مینویسیم چند بار زنگ زدم به همون شماره تا معذرت خواهی کنم اما همچنان اون خط خاموشه و ما نگران اون بنده خدا 😐
خدایا مارا به راه راست هدایت کن :))
#جواد_داوری
سوء تفاهم از آنچه فکر میکنید به شما نزدیکتر است!
موضوع اینه که دیشب پدر برگشتند خونه و گفتن که گوشیشون رو گم کردند.
بعد با تلفن خونه شماره گوشی خودش رو گرفت که بوق خورد و کسی جواب نداد.
یک ساعت بعد زنگ زد و کسی برداشت و گفت که اشتباه گرفتید و خط و گوشی برای خودشه و قطع کرد.
عصبانی شدم و تکرار گوشی رو زدم و گفتم که آقای محترم لطفا گوشی رو برگردونید و آقای محترم بازهم گفتند که گوشی و خط برای خودشونه. عصبانی تر شدم و اینبار به تندی جوابش رو دادم و تهدیدش کردم!
حالا از دیشب تا حالا اون خط خاموشه!
امروز همکار پدر گوشی رو بعد 24 ساعت برامون آورد و گفت زیر صندلی ماشینش پیداش کرده!
ماجرا عجیب شد اما گره وقتی باز شد که گوشی خونه رو نیگاه کردم و دیدم که بابام اینقد هول بوده شماره خودش رو با تلفن ثابت خونه یک رقم جابجا گرفته و ما به شخصی که راست میگفت بد و بیراه گفتیم و تهمت زدیم!
حالا که اینارو مینویسیم چند بار زنگ زدم به همون شماره تا معذرت خواهی کنم اما همچنان اون خط خاموشه و ما نگران اون بنده خدا 😐
خدایا مارا به راه راست هدایت کن :))
#جواد_داوری
@zhuanchannel
فکرش رو بکن. یک روزی به جایگاهی میرسی که تمام آدمایی که تو رو از دست دادن افسوس میخورن اما تو خوشحالی که آدمای بی ارزش زندگیت رو پشت سر گذاشتی و بی محابا به سمت اهدافت رو به جلو حرکت کردی!
من فکر میکنم موفقیت اینجوری رقم میخوره که تو کاریو که بهش مطمئن نیستی انجام ندی ولی کاری که بهش مطمئنی رو به هر قیمتی شده انجام بدی!
حواست باشه زندگی انقدر طولانی نیست که وقت کنی بدهیاتو با خودت صاف کنی!
تو به خودت بدهکار نباش دیگه هیچی مهم نیست!
راستی یه وقتایی احترامی که بلدیم رو در رابطه با همه ی آدما به کار میبریم اما من کم کم دارم به این نتیجه میرسم با آدم نامحترم نمیشه محترمانه رفتار کرد!
#مانگ_میرزایی
فکرش رو بکن. یک روزی به جایگاهی میرسی که تمام آدمایی که تو رو از دست دادن افسوس میخورن اما تو خوشحالی که آدمای بی ارزش زندگیت رو پشت سر گذاشتی و بی محابا به سمت اهدافت رو به جلو حرکت کردی!
من فکر میکنم موفقیت اینجوری رقم میخوره که تو کاریو که بهش مطمئن نیستی انجام ندی ولی کاری که بهش مطمئنی رو به هر قیمتی شده انجام بدی!
حواست باشه زندگی انقدر طولانی نیست که وقت کنی بدهیاتو با خودت صاف کنی!
تو به خودت بدهکار نباش دیگه هیچی مهم نیست!
راستی یه وقتایی احترامی که بلدیم رو در رابطه با همه ی آدما به کار میبریم اما من کم کم دارم به این نتیجه میرسم با آدم نامحترم نمیشه محترمانه رفتار کرد!
#مانگ_میرزایی
@zhuanchannel
من به شخصه معتقدم ملت قبل از اینکه با تلگرام و شبکه مجازی سر گرم بشن .با تلویزیون وقت می کشتن و قبل از تلویزیون پای رادیو بودن و قبل از رادیو توو قهوه خونها وقت می کشتن .
تنور خانواده اگه بخواد گرم باشه تلگرام بلایی سرش نمیاره و اگه بخواد رو به خاموشی بره هر چیزی می تونه جذاب باشه .
وقتی می شنوم تو جامعه می گن تلگرام روابط خانوادگی سرد کرده تلگرام عشق و عاطفه از بین برده خنده م می گیره .
واقعیت تلخ و تندو تیز اینه که تلگرام فضای سرد و یخبندون روابط ما روتلطیف و قابل تحمل می کنه .
همین
#آرش_پیرزاده
من به شخصه معتقدم ملت قبل از اینکه با تلگرام و شبکه مجازی سر گرم بشن .با تلویزیون وقت می کشتن و قبل از تلویزیون پای رادیو بودن و قبل از رادیو توو قهوه خونها وقت می کشتن .
تنور خانواده اگه بخواد گرم باشه تلگرام بلایی سرش نمیاره و اگه بخواد رو به خاموشی بره هر چیزی می تونه جذاب باشه .
وقتی می شنوم تو جامعه می گن تلگرام روابط خانوادگی سرد کرده تلگرام عشق و عاطفه از بین برده خنده م می گیره .
واقعیت تلخ و تندو تیز اینه که تلگرام فضای سرد و یخبندون روابط ما روتلطیف و قابل تحمل می کنه .
همین
#آرش_پیرزاده
هميشه دوس دارم سفر رو ، فقط از سختى مقدمات قبلش مى ترسم ، كه خدا رو شكر الان آن لاين شده و راحت ميشه رفت
http://telegram.me/joinchat/Ak-qgTwKPCVe2skTkdiCHg
http://telegram.me/joinchat/Ak-qgTwKPCVe2skTkdiCHg
@zhuanchannel
میدونی گاهی اوقات باید بری یه چوب برداری
و بری تو کوچه با بچگی هات الک دولک بازی کنی
می فهمی گاهی اوقات باید باز تو اردیبهشت دوباره از درختای نزدیک خونه بری بالا و تو لونه خالی پرنده ها سرک بکشی و سعی کنی چغاله های شاخه های بالایی رو بچینی
بری و دوچرخه تو برداری و ایام رو رکاب بزنی
تا بچگی ها
تا درست کردن بادبادک با سریشم و کاغذ
و دغدغه بالاتر بردنش
بری تا گوشه حیاط قدیمی خونه پدری زیر سایه کنار دیوار
و شروع کنی به ور رفتن با دوچرخه قراضه ات
هی نوار پیچی هاشو عوض کنی
براش چراغ بذاری
تا از دوچرخه بقیه قشنگتر بشه
بری سری بزنی به خاطراتت
گوشه کنار
و کنج گنجه ها
دلتو بریزی بیرون
مثه لباسهایی که دیگه اندازه ات نیست
ولی
گاهی ازتو چمدونت در میاری و رو تنت نگه میداری
و تو آیینه خودتو هی برانداز میکنی و میری به ایام قدیم
بری یکمی با خودت قدم بزنی
چقدر زود رکاب زدیم بچگی رو
کاش دوچرخه قراضه مون
بیشتر پنچر میشد و دیرتر میرسیدیم کاش به حرفای مادر گوش می کردیم و اینقدر با دوچرخه تند نمی رفتیم.
#سعید_شاورزی_پور
میدونی گاهی اوقات باید بری یه چوب برداری
و بری تو کوچه با بچگی هات الک دولک بازی کنی
می فهمی گاهی اوقات باید باز تو اردیبهشت دوباره از درختای نزدیک خونه بری بالا و تو لونه خالی پرنده ها سرک بکشی و سعی کنی چغاله های شاخه های بالایی رو بچینی
بری و دوچرخه تو برداری و ایام رو رکاب بزنی
تا بچگی ها
تا درست کردن بادبادک با سریشم و کاغذ
و دغدغه بالاتر بردنش
بری تا گوشه حیاط قدیمی خونه پدری زیر سایه کنار دیوار
و شروع کنی به ور رفتن با دوچرخه قراضه ات
هی نوار پیچی هاشو عوض کنی
براش چراغ بذاری
تا از دوچرخه بقیه قشنگتر بشه
بری سری بزنی به خاطراتت
گوشه کنار
و کنج گنجه ها
دلتو بریزی بیرون
مثه لباسهایی که دیگه اندازه ات نیست
ولی
گاهی ازتو چمدونت در میاری و رو تنت نگه میداری
و تو آیینه خودتو هی برانداز میکنی و میری به ایام قدیم
بری یکمی با خودت قدم بزنی
چقدر زود رکاب زدیم بچگی رو
کاش دوچرخه قراضه مون
بیشتر پنچر میشد و دیرتر میرسیدیم کاش به حرفای مادر گوش می کردیم و اینقدر با دوچرخه تند نمی رفتیم.
#سعید_شاورزی_پور
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نحوه ى ترسيم شعله در انيميشن ها و بازى هاى كامپيوترى @zhuanchannel
@zhuanchannel
یک جایی از رابطه هست که هر دو نفر به آنِ فروپاشی می رسند. به باور اینکه ادامه این راه، در کنار هم ناممکن است. با این حال، هر دویشان شرم میکنند از گفتنش. ابا دارند از بیانش و میترسند از عواقبش. نمینشینند سر یک میز، خاطرات خوششان را با هم مرور کنندو بگویند به امید دیدار. که اگر روزی، همدیگر را دیدند بتوانند سرشان را به نشانه احترام تکان بدهند یا لبخند مهربانی بزنند.
به جایش شروع میکنند به بازی. آن هم با کسی که برای داشتنش از سربازها و وزیرها و شاهها و خانههای سیاه و سفید عبور کردهاند.
یک بار بهانه میآورند که گوشیام خراب شده. بار دیگر میگویند اینترنت ندارم. بعدها، کار را بهانه میکنند، سختیهای زندگی را، درسرا، امتحانرا.
من باور دارم که همه عاشقانِ بیفرجام، در آنِفروپاشی، قصه نویسهای خوبی میشوند. می توانند از یک کلمه، دنیایی مفهوم در بیاورند. میتوانند اتفاقها را جوری کنار هم بنشانند که باورت شود تو مقصر بودی.
نه از همین دیروز و ماه پیش؛ که از همان لحظه نخست آشنایی.
از سرمای هوای دربند و جگری که خام بود یا سوخته.
از باقالای شب مانده و سفتِ دستفروش خیابان انقلاب که تا دو روز دلش را به درد انداخته.
از ادکلن کوچکی که با جمع کردن پول ناهارهایت برایش خریده بودی، اما تقلبی بوده و بویش نمی مانده.
پیشتر از این، باز هم از آنِ فروپاشی نوشته بودم. با این حال، تا چشم کار میکند آدمهایی را میبینم که این مرحله را بهدرستی نگذراندهاند.
آدمهای خشمگین. آدمهای ترسیده. آدمهای گریزان از هر سلامی و نگاهی. رفیق دیدهام که روزی صدبار گوشیاش را برمی دارد و بلافاصله زمین میگذارد. زن دیدهام که زنگ مدرسه و آیفن خانه و تلفن، تنش را میلرزاند. مرد دیدهام که توی خیابان، زنی با موهای شرابی دیده و یکهو کنار جوی، چندک زده و گریسته.
بعدها چه میشود؟ نمیدانم. اما میدانم که باید برای روابطمان قرار تازهای بگذاریم.
از همان روز اول؛ درست از لحظهای که با هر نگاهش، دلمان پایین می ریزد عهد ببندیم که اگر همه چیز خوب پیش نرفت، برای آخرین بار بگوییم به امید دیدار.
بگذاریم تا همه این اگرها، تلخیها، جدلها در لحظه خداحافظی بمیرد. که اگر هر کداممان، به آدم دیگری رسیدیم، ایمانمان را به انسان از دست نداده باشیم که مرگ باور آدمها، مرگ زندگی است.
#مرتضی_برزگر
یک جایی از رابطه هست که هر دو نفر به آنِ فروپاشی می رسند. به باور اینکه ادامه این راه، در کنار هم ناممکن است. با این حال، هر دویشان شرم میکنند از گفتنش. ابا دارند از بیانش و میترسند از عواقبش. نمینشینند سر یک میز، خاطرات خوششان را با هم مرور کنندو بگویند به امید دیدار. که اگر روزی، همدیگر را دیدند بتوانند سرشان را به نشانه احترام تکان بدهند یا لبخند مهربانی بزنند.
به جایش شروع میکنند به بازی. آن هم با کسی که برای داشتنش از سربازها و وزیرها و شاهها و خانههای سیاه و سفید عبور کردهاند.
یک بار بهانه میآورند که گوشیام خراب شده. بار دیگر میگویند اینترنت ندارم. بعدها، کار را بهانه میکنند، سختیهای زندگی را، درسرا، امتحانرا.
من باور دارم که همه عاشقانِ بیفرجام، در آنِفروپاشی، قصه نویسهای خوبی میشوند. می توانند از یک کلمه، دنیایی مفهوم در بیاورند. میتوانند اتفاقها را جوری کنار هم بنشانند که باورت شود تو مقصر بودی.
نه از همین دیروز و ماه پیش؛ که از همان لحظه نخست آشنایی.
از سرمای هوای دربند و جگری که خام بود یا سوخته.
از باقالای شب مانده و سفتِ دستفروش خیابان انقلاب که تا دو روز دلش را به درد انداخته.
از ادکلن کوچکی که با جمع کردن پول ناهارهایت برایش خریده بودی، اما تقلبی بوده و بویش نمی مانده.
پیشتر از این، باز هم از آنِ فروپاشی نوشته بودم. با این حال، تا چشم کار میکند آدمهایی را میبینم که این مرحله را بهدرستی نگذراندهاند.
آدمهای خشمگین. آدمهای ترسیده. آدمهای گریزان از هر سلامی و نگاهی. رفیق دیدهام که روزی صدبار گوشیاش را برمی دارد و بلافاصله زمین میگذارد. زن دیدهام که زنگ مدرسه و آیفن خانه و تلفن، تنش را میلرزاند. مرد دیدهام که توی خیابان، زنی با موهای شرابی دیده و یکهو کنار جوی، چندک زده و گریسته.
بعدها چه میشود؟ نمیدانم. اما میدانم که باید برای روابطمان قرار تازهای بگذاریم.
از همان روز اول؛ درست از لحظهای که با هر نگاهش، دلمان پایین می ریزد عهد ببندیم که اگر همه چیز خوب پیش نرفت، برای آخرین بار بگوییم به امید دیدار.
بگذاریم تا همه این اگرها، تلخیها، جدلها در لحظه خداحافظی بمیرد. که اگر هر کداممان، به آدم دیگری رسیدیم، ایمانمان را به انسان از دست نداده باشیم که مرگ باور آدمها، مرگ زندگی است.
#مرتضی_برزگر
@zhuanchannel
امروز به عشقِ خودم از خواب بیدار شدم به عشقِ خودم ورزش کردم با نهایت عشق خودم برای خودم چای ریختم خودم با خودم چای نوشیدم به عشقِ خودم نشستم سرکار به عشقِ خودم ساعتها کار کردم و نوشتم به عشقِ خودم خرید رفتم به عشقِ خودم برای خودم لباس خریدم و ...
آدم باید در درجهی اول به عشقِ خودش زندگی کند اصلاً باید هر روز صبح روی درِ یخچال خودش برای خودش یادداشت بنویسد خودش به خودش بگوید عزیزم بیدار شدی صبحانه بخور فلان غذا برایت ضرر دارد نخور فلان کارت را حتما انجام بده راسِ فلان ساعت قرصت را بخور بخاطرِ فلان اتفاق حرص و جوش نخور و ...
ما وقتی تنهاییم فکر میکنیم هیچکس نیست اما همیشه وقتِ تنهایی یکنفر هست که او را نمیبینیم و آن هم کسی نیست جز [ خودمان ]
او ما را همیشه میبیند همیشه کنارمان است در بهترین شرایط و بدترین شرایط رفیقِمان است
خودمان گاهی اوقات کنارِ خودمان میایستد و ضربه خوردنمان را نگاه میکند و دلسوزانه اشک میریزد ولی ما گاهی اوقات خودمان هوای خودمان را نداریم خودمان بدترین ضربهها را به خودمان میزنیم بدونِ اینکه حواسِمان باشد
خودِمان خودمان را فراموش میکنیم خودمان خودمان را در یک اتاق حبس میکنیم میرویم و مدتها نمیآییم
باید هوای خودمان را داشته باشیم گاهی اوقات خودمان را بغل کنیم و دلجویی کنیم خودمان برای خودمان هدیه بخریم خودمان برای خودمان بستنی بخریم خودمان برای خودمان کفش بخریم خودمان با خودمان بنشینیم و فیلم ببینیم.
آدمهای زیادی در این زندگی میآیند و میروند ولی آنکس که تا آخرین حدِ ممکن میماند خودمان است
نمیگویم که دیگران را فراموش کنیم و فقط و فقط برای خودمان زندگی کنیم به قولِ روباه در شازده کوچولو [ یک نفر به تنهایی هیچچیز نمیداند ] ولی به خودمان خیانت نکنیم خودمان را ببینیم قبل از اینکه کسی را دوست داشته باشیم خودمان را دوست داشته باشیم
آدم اگر به عشقِ خودش نتواند زندگی کند به عشقِ دیگران به راحتی و بیارزشیِ هر چه تمام میتواند بمیرد
#کیومرث_مرزبان
امروز به عشقِ خودم از خواب بیدار شدم به عشقِ خودم ورزش کردم با نهایت عشق خودم برای خودم چای ریختم خودم با خودم چای نوشیدم به عشقِ خودم نشستم سرکار به عشقِ خودم ساعتها کار کردم و نوشتم به عشقِ خودم خرید رفتم به عشقِ خودم برای خودم لباس خریدم و ...
آدم باید در درجهی اول به عشقِ خودش زندگی کند اصلاً باید هر روز صبح روی درِ یخچال خودش برای خودش یادداشت بنویسد خودش به خودش بگوید عزیزم بیدار شدی صبحانه بخور فلان غذا برایت ضرر دارد نخور فلان کارت را حتما انجام بده راسِ فلان ساعت قرصت را بخور بخاطرِ فلان اتفاق حرص و جوش نخور و ...
ما وقتی تنهاییم فکر میکنیم هیچکس نیست اما همیشه وقتِ تنهایی یکنفر هست که او را نمیبینیم و آن هم کسی نیست جز [ خودمان ]
او ما را همیشه میبیند همیشه کنارمان است در بهترین شرایط و بدترین شرایط رفیقِمان است
خودمان گاهی اوقات کنارِ خودمان میایستد و ضربه خوردنمان را نگاه میکند و دلسوزانه اشک میریزد ولی ما گاهی اوقات خودمان هوای خودمان را نداریم خودمان بدترین ضربهها را به خودمان میزنیم بدونِ اینکه حواسِمان باشد
خودِمان خودمان را فراموش میکنیم خودمان خودمان را در یک اتاق حبس میکنیم میرویم و مدتها نمیآییم
باید هوای خودمان را داشته باشیم گاهی اوقات خودمان را بغل کنیم و دلجویی کنیم خودمان برای خودمان هدیه بخریم خودمان برای خودمان بستنی بخریم خودمان برای خودمان کفش بخریم خودمان با خودمان بنشینیم و فیلم ببینیم.
آدمهای زیادی در این زندگی میآیند و میروند ولی آنکس که تا آخرین حدِ ممکن میماند خودمان است
نمیگویم که دیگران را فراموش کنیم و فقط و فقط برای خودمان زندگی کنیم به قولِ روباه در شازده کوچولو [ یک نفر به تنهایی هیچچیز نمیداند ] ولی به خودمان خیانت نکنیم خودمان را ببینیم قبل از اینکه کسی را دوست داشته باشیم خودمان را دوست داشته باشیم
آدم اگر به عشقِ خودش نتواند زندگی کند به عشقِ دیگران به راحتی و بیارزشیِ هر چه تمام میتواند بمیرد
#کیومرث_مرزبان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@zhuanchannel
خیلی وقتا برگردی به غمهای گذشته ت نگاه کنی باعث خنده ت میشه. اما یه وقتایی به شادی های گذشته ت نگاه کنی باعث گریه ت میشه!
خیلی وقتا برگردی به غمهای گذشته ت نگاه کنی باعث خنده ت میشه. اما یه وقتایی به شادی های گذشته ت نگاه کنی باعث گریه ت میشه!
@zhuanchannel
در خیابان های شهر راه می روم و به چهره ها، به حالت مردم، به اندامشان، به حرکات و به نگاه های بی رمقشان می نگرم. هرچه بیشتر نگاه میکنم بیشتر از خودم می پرسم چه بر سر نوع بشر آمده است؟ در واقع به جای نوع بشر همه جا نقاب می بینم: نقاب اندوه، نقاب کینه و بغض و نقاب پریشانی.
گاهی اوقات به نظرم می رسد که طلسمی شوم و خبیث بر سر شهر سایه افکنده است. وقتی همه خوابیده بودند جادوگری قدرتمند لبخند را از روی لبان مردم زدوده و به جای آن اندوه و کدورت بر چهره ها پاشیده است. فقط بغض و کینه، تهاجم و زورگویی برای انسان ها باقی گذاشته است.
حرکت انسانم آرزوست _ سوزانا تامارو
در خیابان های شهر راه می روم و به چهره ها، به حالت مردم، به اندامشان، به حرکات و به نگاه های بی رمقشان می نگرم. هرچه بیشتر نگاه میکنم بیشتر از خودم می پرسم چه بر سر نوع بشر آمده است؟ در واقع به جای نوع بشر همه جا نقاب می بینم: نقاب اندوه، نقاب کینه و بغض و نقاب پریشانی.
گاهی اوقات به نظرم می رسد که طلسمی شوم و خبیث بر سر شهر سایه افکنده است. وقتی همه خوابیده بودند جادوگری قدرتمند لبخند را از روی لبان مردم زدوده و به جای آن اندوه و کدورت بر چهره ها پاشیده است. فقط بغض و کینه، تهاجم و زورگویی برای انسان ها باقی گذاشته است.
حرکت انسانم آرزوست _ سوزانا تامارو