زن یعنی زندگی
3.79K subscribers
15.5K photos
1.4K videos
43 files
610 links
🍃بِسْمِ ٱللّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيم🍃

💠همراهے مخاطبان خاصے چون شما دوستان گرامے موجب افتخـــــار ماست

@milyouner
Download Telegram
این متن عالیہ 👌

بعضی وقتا آدما الماسی تو دست دارن، بعد چشمشون به یه گردو می افته دولا میشن تا گردو رو بردارن، الماسه می افته تو شیب زمین، قل میخوره و تو عمق چاهی فرو میره، میدونی چی می مونه؟ یه آدم...، یه دهــــــن بـــاز....، یه گـــــــردوی پـــــوک ....
و یه دنیـــــاحســـــــرت....،
مواظب الماسهای زندگیمون باشیم،
شاید به دلیل اینکه صاحبش هستیم وبودنش برامون عادی شده
ارزشش رو از یاد بردیم.

الماسهای زندگی: پدر ، مادر ،همسر، فرزند، سلامتی، سرفرازی، خانواده، دوستان خوب، کار، عشق و ...هستند.


🍃 @infostory 🍃
در ایران
دخالت دیگران در امور زوجین از اصلیترین عاملهای طلاق است.خانمها,آقایون مواظب باشید که دیگران زندگی شما را به سمت طلاق سوق ندهند حتی والدینتان.

🌱 @new_method
#تغذیه

هرگز تخم مرغ ترکدار نخرید.

باکتریها قادرند از راه ترک به داخل تخم مرغ نفوذ کنند.
برای ترک نخوردن تخم مرغ موقع پخت رویش کمی نمک بپاشید.
اگر طی پخت ترک برداشت مصرف آن مشکلی ندارد.


👩‍👧‍👦 @koodak_madar_method
⭕️این اشتباهات رابطه تان را نابود می
کند

منتظر ابراز عشق همسرتان هستید
سر یک موضوع تکراری بحث مۍ کنید
همسرتان را حق مسلم خود میدانید
با هم غذا نمیخورید
مدام با تکنولوژی ور میرید

🌱 @new_method
مهم نیست
هوای بیرونِ خونه چقدر سرده
مهم اینه که خونه دلتون
گرم از عشق و مهربانی باشه


شبتون آروم


🍃 @infostory 🍃
صبحتون
سرشـار مهربانی
ان شالله امروز پراز
خـیر و بـرکت باشه
دلتـون به پاکی صبح
زندگیتون
سرشـار از آرامـش


روزتون بخیر و شـادی

🍃 @infostory 🍃
🚩#تسلیم


#قسمت_دویستوهفتادوهشت

شاهرخ دست دور شانه اش انداخت و رو به فروزان گفت:بچه رو اذیت نکن خانم.
فروزان بلند شد و او هم کنارشان روی تخت نشست و گفت:کی با فردین حرف زدی؟
-دیشب.
-چرا صبح نگفتی؟
-خجالت کشیدم.
شاهرخ گونه ی شادان را بوسید و گفت:از انتخابت راضی هستی؟
فروزان فورا جبهه گرفت و گفت:دیگه بهتر از فردین؟
شاهرخ خندید و گفت:خانم طرف دخترتی یا داداشت؟
-هردو…فردین پسر خوبیه.
شادان لبخند زد و گفت:حالا یعنی آشتی؟
-من قهر نبودم.
روبروی مازیار ایستاد.
مازیار با خنده گفت: چیزی شده خانم منشی!
-راستش مرخصی می خوام.
ابروهای مازیار بالا رفت.
بهمن ماه بود و امتحانات شادان تمام!
پس مرخصی برای چه بود؟
-دلیلش چیه؟
شادان با خجالت گفت: دارم ازدواج می کنم.
مازیار وا رفت.
خنده از صورتش جمع شد.
جوری که شادان هم متوجه شد نباید با این صراحت می گفت.
مازیار با همان چهره ی گرفته گفت: با کی؟
-مهم نیست که…
-فهمیدم!
کسی غیر از فردین نبود.
-مبارکه!
غم صدای مازیار روی شادان هم تاثیر گذاشت.
مرد بیچاره حق داشت.
فکرش را هم نمی کرد که این اتفاق بیفتد.
مدام زور می زد توجه شادان را جلب کند.
ولی کاملا غافلگیرانه متوجه شد از فردین شکست خورده.
این ها که مهم نبود.
فردین یا هر مرد دیگری…!
خود شادانی مهم بود که به راحتی آب خوردن از دست داد.
-هیچ وقت فکر کردی بهم یه فرصت بدی؟
شادان لب گزید و نگاهش کرد.
-متاسفم.
-نباش…دو هفته برات مرخصی رد میشه.بعدش تا یکسال هیچ مرخصی نمی تونی بگیری.
ته جمله اش خشم و حرص بود.
-ممنونم.
-روزخوش خانم ابدالی!
لحنش دیگر شوخ نبود.
انگار باید حواسش را جمع کرد.
این دختر دیگر داشت زن مردم می شد.
او به زن هیچ کسی چشم نداشت.
از حالا شادان فقط کارمندش بود و بس!
****
هرروز با آیدا یا لادن در حال خرید کردن بود.
آیدا اوایل با بغض و خشم برخورد می کرد.
اما حالا دیگر نه!
پذیرفته بود که فردین این دختر لعنتی را می خواهد.
می توانست روی فربد سرمایه گذاری کند.
حداقل اینکه پسر بانمکی بود.
و دوقلوی فردین!
غافل از اینکه فربد چند مدتی به دختری جذب شده که همکارش است.
بیرون می روند.
حتی یک بار هم با شادان تلفنی حرف زد.
شادان کلی سر به سرش گذاشته بود.
فربد می خندید.
ولی به نظر می رسید اگر به نتیجه ی معقولی با آن دختر برسد قصدش یک زندگی پایدار است.
چقدر برای فربد خوشحال بود.
و بی نهایت برای خودش!
فردین در خرید کردن ها گاهی همراهی اش می کرد.
فروزان با وسواس به دنبال جهزیه اش بود.
فردین گفته بود لازم نیست چیزی بگیرد.
چون خانه پر از وسایل است.
ولی فروزان اصرار داشت همه چیز خانه قدیمی است و باید عوض شود.
بلاخره دختر بزرگش داشت عروس می شد.
باید سنگ تمام می گذاشت.
هر چیزی که خرید مارک بود و برند!
خرجش هم با شاهرخ!
عمویش بود و شوهر مادرش!
شادان ناراضی بود از خرج های اضافه.
اما مگر جرات اعتراض به مادرش را داشت؟
ترجیح می داد بگذارد به حال خودش باشد.
عروسی و عقدشان در باغ دوست فردین بود.
از قبل سفارش صندلی و میز دادند.
تمام درخت ها با چراغ های ریز تزیین شد.
جهزیه ی شادان هم درون همان خانه با وسایل کهنه تعویض شد.

🔴 همه روزه ساعت 11 و 22 منتظر این داستان جذاب باشید.

🌸 @zanyanizendegii


فایل کامل رمان با #تخفیف پیام دهید به👇
@milyouner
⭕️ مقایسه كردن كودكان با يكديگر، اعتمادبه نفس آنها را خدشه‌دار می کند
والدین گرامی به هیچ عنوان کودکان را باهم مقایسه نکنید هر کس توانایی ها و استعدادهای خودش را داره پس مقایسه ممنوع❤️


👩‍👧‍👦 @koodak_madar_method
#زناشويى 👫

♥️در زندگی مشترک مردها از پیش قدم شدن برای رابطه جنسی با همسر هیچ ترسی ندارند،

♥️ولی همه آنها دوست دارند که گاهی هم زن،

♥️اولین قدم را برای شروع بردارد.

🌱 @new_method
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
❤️پدر كه باشی سردت می شود ولی
كت بر شانه فرزند می اندازی.
❤️پدر كه باشی عصا می خواهی
ولی نمی گویی
❤️پدر كه باشي به جرم پدر بودنت
حكم هميشه دويدن را برايت بریده اند ،
❤️پدر كه باشی پيرنمی شوی ولی يك روز بی خبر تمام می شوی و پشت ها را خالی می كنی

❤️خدایا همه پدرهارو سلامت نگه دار


🍃 @infostory 🍃
#خانوما_بدونن

👈خانم هایی که بچه دارن

حواسشون باشه یه خانم با سیاست هیچ وقت جلوي بچه به پدر بچه بي احترامي نمي کنه.

اينجوري کم ترين ضررش اينه که به خودش اجازه ميده که يه وقتي به باباش بي احترامي کنه.
ضرر اصليش اينه که همسرتون اون احساس قدرتي که به عنوان پدر خانواده توي خونه بايد داشته باشه رو از دست ميده.
فکر ميکنه که شما بچه رو به اون ترجيح ميدين.
هميشه مخصوصا جلو بچه ها بهش بگین: "شما بهترین بابای دنیایی...❤️❤️😍😍😍😍


👩‍👧‍👦 @koodak_madar_method
💥گوش چپ کودک مرکز احساسات

گوش چپ به دلیل اینکه اطلاعات را به نیمکره راست مغز ارسال میکند،گوش عشق نامیده میشود

عبارات احساسی را برای درک بهتر باید درگوش چپ کودک نجوا کرد

🌱 @new_method
🚩#تسلیم


#قسمت_دویستوهفتادونه

فربد برای راحتی زوج جوان به خانه ی کوچک شادان اسباب کشی کرد و آن خانه پدری برای فردین و شادان شد.
از آرایشگاه که بیرون آمد می درخشید.
لباس سفید دنباله دار…
تور سفیدی که روی صورتش می آمد.
شنی که لختی بازو و سینه اش را می پوشاند.
فیلمبردار همه جا دنبالشان بود.
شاهرخ عاقد خبر کرده بود.
امشب بهترین شب عمر شادان و فردین بود.
شبی که همدیگر را خواستند.
وارد باغ که شدند صدای هلهله برپا بود.
عشق از همه می ریخت.
فردین و شادان به جایگاه عروس و داماد نزدیک شدند.
هیچ چیزی قشنگ تر از چهره ی خندانشان نبود.
آنقدر عشق داشت که انگار دسته دسته از آسمان ستاره می بارید.
بزم عشق بود.
فصل عاشقی!
فروزان تند تند اسپند دود می کرد.
صدای کف و جیغ و سوت از جمعیت بلند بود.
به جایگاه عروس و داماد رفتند.
صدای دی جی قطع نمی شد.
شادان دسته گلش را سفت گرفته بود.
ترکیبی از رزهای سفید و مریم های شاخه شده!
آیدا از همان اول برای دسته گلش نقشه کشیده بود.
می گفت وقتی برگشت که قرار است گل را پرت کند باید جوری تنظیم کند که به سمت او بیفتد.
چقدر شادان به حرفش خندیده بود.
عاقد نشسته و دفتر جلویش باز!
فروزان به سمتشان رفت.
دستشان را در دست همدیگر گذاشت و عاقد خواند.
نگاهشان درخشید.
انگار خدا هم به مهمانی ازدواجشان آمد.
همه چیز خوب بود.
و عشق جوانه زد.
به لطف عشق…
قسم آیه ی نور…
چمدانم را برمی دارم،
باران به باران…شهر به شهر…
رسم صبح را کنار نان تازه و چای تازه دم کشیده کنار گوشت عین یک شعر تر و تازه هجی می کنم.
قول بده خوب بمانی…
این عاشقی ادامه دارد.
جلد دوم
فصل اول
از پنجره ی شرکت به بیرون خیره شد.
هرروز همین بساط بود.
می آمد شرکت!
دلمرده برمی گشت.
هیچ چیزی تغییر نکرده بود.
از ۴ سال پیش تا به الان همه چیز سرد و بدون هیجان می گذشت.
البته سال اول همه چیز خوب بود.
خوب طی شد.
ولی سال دوم به بعد…
صدای در اتاق نگاهش را از پنجره کشاند.
-بفرمایید!
در باز شد و منشی داخل شد.
-ببخشید خانم مهندس، فکس داشتیم از خارج کشور!
-بیار ببینم.
منشی دختر جوان دانشجویی بود.
عین خودش که زمانی طولانی منشی بود و درس می خواند.
فکس را مطالعه کرد.
زیرش امضا کرد و گفت: بذار تو کارتابل های تماس های خارجی!
-چشم خانم مهندس!
با رفتن منشی، نگاهی به ساعت انداخت.
دیروقت بود.
هیچ میلی به ناهار نداشت.
اما دعوت فروزان بود.
چقدر هم دلتنگ شیلای ۴ ساله بود.
خواهر کوچولوی نازش که روز به روز زیباتر می شد.
از جایش بلند می شد.
فردا باید با این شرکت ترکی حرف می زد.
قرارداد جدیدی در راه بود.
باید مهندس نعمتی را هم خبر می کرد.
او بیشتر در این کارها وارد بود.
برعکس خودش که به جای مهندسی عمران یا معماری، نرم افزار خوانده بود.
کیفش را برداشت و از اتاقش بیرون زد.
منشی جوانش سرش پایین بود و چیزهایی یادداشت می کرد.
از کنارش رد شد و گفت: خسته نباشی!
منشی فورا بلند شد و گفت:ممنونم خانم مهندس، روزتون بخیر!

🔴 همه روزه ساعت 11 و 22 منتظر این داستان جذاب باشید.

🌸 @zanyanizendegii


فایل کامل رمان با #تخفیف پیام دهید به👇
@milyouner
جو دوسر تقویت کننده تستسترون و برطرف کننده مشکلات جنسی

برای تقویت قوای جنسی و بر طرف شدن مشکلات جنسی جو دو سر مصرف کنید

  هر چه سن بالا می رود، میزان تستوسترون ترشح شده در آقایان کاهش پیدا می کند.

این کمبود می تواند زمینه ساز بروز مشکلات جنسی و اختلالات نعوظی و زود انزالی و غیره شود.

برای مقابله با این مشکل، جو دو سر را پیشنهاد می کنیم.  

جو دو سر حاوی ماده ای به نام «آونین» است که باعث تحریک سیستم عصبی مرکزی شده و ترشح تستوسترون را فعال می کند.

به همین دلیل هم می تواند باعث افزایش میل جنسی .درمان انزال زود راس و بهبود کیفیت نعوظ شود

🌸 @zanyanizendegii
دعا کنیم...
برا اونایی که گوشه قلبشون درده
برا اونایی که دستشون تنگه
برا اونایی که طاقتشون تموم شده
برای اونایی که عزیزشون بیماره
برای مردم صبور ایران دعا کنیم

الهی که حال دلتون خیلی زود خوب خووب شه


شبتون پر از ارامش

🍃 @infostory 🍃
سلام
با نام و یاد خدا میتوان
بهترین روز را
برای خود رقم زد
پس با عشق
و ایمان قلبی بگیم
بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا به امیدتو
نه به امید خلق تو

🍃 @infostory 🍃
🚩#تسلیم


#قسمت_دویستوهشتاد

اصلا کلاس بیخود نمی گذاشت.
خاکی بود.
ثروت باعث بزرگی نمی شود.
شخصیت آدم ها همه را بزرگ می کند.
از آسانسور پایین رفت.
هر بار خاطره ی برق رفتن و حرف های مازیار یادش می آمد.
شوهر عزیزی که زیر خروارها خاک خوابیده بود.
پایین رفت.
در پارکینگ سوار ماشینش شد و حرکت کرد.
سر راه برای فروزان رزهای صورتی خرید.
و برای شیلا کوچولو یک خرس قرمز رنگ!
اتاقش پر از عروسک هایی بود که ۸۰ درصدشان را شادان می خرید.
شیلا هم علاقه داشت.
مدام منتظر عروسک جدید بود.
شادان هم خودداری نمی کرد.
رسیده به خانه ی عمویش، بوق زد.
نگهبان در را باز کرد و داخل شد.
جلوی خانه روی ترمز زد.
شیلا از اتاقش که پنجره اش رو به حیاط بود با ذوق جیغ کشید و دست تکان داد.
شادان پیاده شد و خندید.
دسته گل و عروسک را برداشت و داخل شد.
فروزان با مهربانی به استقبالش آمد.
شیلا با سروصدا از پله ها سرازیر می شد.
فروزان گونه اش را بوسید و گل ها را گرفت.
شیلا خودش را رساند و درون آغوش شادان پرت کرد.
-خوبم، عروسک جدیدم کو؟
شادان با خنده خرسی که درون پاکت بود را به دستش داد.
-بفرمایید خانم کوچولو.
شیلا عروسکش را گرفت و به سینه اش چسباند.
-ممنونم شادان جون.
شادان نگاهی به فروزان که گل هایش را درون گلدان کریستال می گذاشت، کرد و پرسید:
-فربد و نگین نمیان؟
-چرا بهشون زنگ زدم، اونام دیگه باید برسن.
روسریش را برداشت و پرسید: عمو کجاست؟
-تو باغ بود، ندیدیش؟
شادان دکمه های مانتویش را باز کرد و گفت: نه!
-حتما رفته پشت خونه، قرار یه گلخونه جدید بزنه!
-واسه چی؟
-تازگی علاقه پیدا کرده به سبزیجات ارگانیک، میگه خودمون بکاریم وقتی باغبون داریم.
-فکر خوبیه!
-نعیم و لادن هم دارن میان.
گل از گلش شکفت.
لادن دوست جان جانیش بود.
موهایش که شل شده بود را باز کرد و دوباره با گل سرش دم اسبی بست.
فروزان مانتو و روسریش را برداشت و برد.
شیلا کنارش نشست.
همه زوج شده بود.
خوشبخت و شاد!
چیزی که او نداشت!
سه سال از زندگیش در تنهایی تمام شد و رفت.
بعد هم همینطور طی می شد.
بوی غذا از آشپزخانه می آمد.
به شدت گرسنه بود.
عصر باید می رفت باشگاه.
شب هم خانه ی مادرشوهر جانش!
امشب ماتیار از سوئد می رسید.
جایی که فردین هم رفته بود.
و مطمئنا هیچ آشنایی هم با هم نداشتند.
خاطرات فردین که به ذهنش هجوم می آورد عصبی می شد.
لعنتی!
فردین بود که زندگیش را خراب کرد.
همه چیز نابود شد.
و حالا او بیوه ی پولداری بود که هیچ تمایلی به هیچ مردی نداشت.
تنهایی را به هر چیزی ترجیح میداد.
انگار که در سرنوشتش باشد.
-عروسکتو دوس داری شیلا؟
شیلا خندید.

🔴 همه روزه ساعت 11 و 22 منتظر این داستان جذاب باشید.

🌸 @zanyanizendegii


فایل کامل رمان با #تخفیف پیام دهید به👇
@milyouner
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💕💕

دو تا بازی مناسب کودکان بالای شش سال و سنین دبستان براتون گداشتم امروز .


این بازی های برای افزایش توجه و تمرکز کودکان و مهارت ظریف انگشتان دست کودک عالی هستن که میتونن برای نوشتن به کودکتون کمک کنن .

👩‍👧‍👦 @koodak_madar_method
#زناشويى 👫

♥️در زندگی مشترک مردها از پیش قدم شدن برای رابطه جنسی با همسر هیچ ترسی ندارند،

♥️ولی همه آنها دوست دارند که گاهی هم زن،

♥️اولین قدم را برای شروع بردارد.

🌱 @new_method
یادتان باشد:

رابطه جنسی با انزال و ارگاسم شما به پایان نمیرسد ، بخش پایانی رابطه تشکر کردن است.

از همسرتون تشکر کنید و بهش بگید که چه لذت فوق العاده ای رو به شما هدیه کرده...

🌱 @new_method