یه زن میتونه
7.6K subscribers
21.6K photos
1.6K videos
152 files
4.37K links
تعرفه تبلیغات در کانال یه زن میتونه
👇
@tabadolasan


به چشماتون احترام بزارید
هر کانالی ارزش دیدن نداره ...

https://telegram.me/joinchat/CkpFTT0n5HdZIvDSpvXdnw
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💐برخیز و سلامی کن
☕️و لبخند بزن
💐که این صبــح نشانی
☕️زغم و غصـہ ندارد
💐لبخنـد خـدا درنفس صبح عیان است
☕️بگـذار خـدا دست به قلبت بگذارد
💐سلام صبح زیباتون بخیر☀️
­
#بانوی_نمونه👫

زن‌ها باهوش‌ترند ــ زن‌ها درک و منطقی دارند که مردها از آن بی‌بهره‌اند. بااینکه اندازه‌گیری هوش، کار دشواری است اما خیلی راحت می‌توانیم بگوییم که بینش و درک زنان نسبت به مسائل مختلف فراتر از مردان است.



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
­
#بانوی_نمونه👫

بیشتر خانم‌ها مردی می‌خواهند که از آنها محافظت کند و به آنها احساس امنیت دهد اما به دنبال دیکتاتوری که به آنها دستور دهد چه بکنند و کجا بروند و با کی حرف بزنند و یا چه بپوشند نیستند. زنان از مردانی که قصد کنترل دارند می‌ترسند و از آنها فرار می‌کنند.


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
#تربیت_فرزند
#مادرنمونه

هنگام ناتمام ماندن کارهای نوجوانان از سرزنش کردن آن ها پرهیز کنید. از تصمیم گیری به جای او، خودداری کنید.



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
­
#بانوی_نمونه👫

خندوندن لباي يه زن مهارت نمي خواد
مهم خندوندن چشماي يه زنه
لباشو هرکسي مي تونه بخندونه
ولي چشماشو
فقط کسي که دوسش داره.


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صبحونه و میان وعده جذاب و خوشمزه
کل کار هم با ۳ مرحله ساده انجام شده😋

مواد لازم :
خامه صبحانه ۱۰۰ گرم
شیر کاکائو ۳۰۰ میلی لیتر
پودر یا ورق ژلاتین ۱ ق غ
بیسکویت خرد شده
شیر به مقدار لازم



@Goodideas 💡💓
تکنیک جذب عشق ☝️

#فایل_اموزشی_مهم

#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون

#دریافت پکیج‌  رایگان

👇👇
@Admiin_moj‌‌

.
اگر رابطتت سرد شده
مثل روزهای اول نیست
خیانت دیدی
فقط ۵ دقیقه فایل های روانشناسی فقط بزار و گوش کن
حالت دگرگون میشه 👇👇
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
رابطه ساختنی
نه باختیی
💦💦💦💦💦

#رهایی_از_شب

#قسمت_صد_و_سی_و_دوم

برام عجیب بود که فاطمه برای کامران متاثر شد.
با تعجب پرسیدم :چرا براش گریه میکنی؟!
او خنده ی تلخی کرد و گفت:دلم برای کامرانهای سرزمینم میسوزه..انسانهایی که سرشتشون پاکه ولی نمیتونن خودشونو پیدا کنند..
بعد دستم رو گرفت وگفت:سرنمازهات برای عاقبت بخیری وهدایت کامران دعا کن.
در فکر رفتم.سوال کامران از من چی بود که نپرسیده جوابش رو گرفت و رفت؟!
از صمیم قلب برای او طلب خوشبختی کردم و عهد کردم به پاس خوبیهای او تا چهل شب براش دورکعت نماز حاجت بخونم و دعا کنم اوهم مثل من طعم شیرین بندگی رو بچشه!


چند روزی گذشت و من باصورتی که کبودیهاش به سبزی میزد مجبور شدم به محل
کارم برگردم. به موزه ی شهدا رفتم و طبق عادت باهاشون خلوت کردم.در این چند روز دلم غوغا بود.از اون شب به این سمت،به نوعی شعور رسیده بودم که قبلا تجربه اش نکرده بودم.تازه داشتم اتفاقات افتاده شده رو تجزیه وتحلیل میکردم و به این نتیجه رسیدم که من واقعا هیچ چیزی برای از دست دادن ندارم.بدترین اتفاقها و بی آبرویی ها در حضور حاج مهدوی به وقوع پیوسته بود واین واقعا امید منو نا امید میکرد.در دلم غم دنیا خانه داشت.وتنهایی و رسوایی بیشتر از همیشه آزارم می داد.
دیگه روم نمیشد حاج مهدوی رو ببینم.ولی دلم میخواست دورا دور صداش رو بشنوم.دوباره به مسجد رفتم. دوباره به او اقتدا کردم و دوباره با صوت آسمانیش آروم گرفتم.
تا یک ماه به همین منوال ادامه دادم و تنها از دور او را تماشا میکردم یا صوتش رو میشنیدم.
یک شب وقتی از مسجد به خانه برمیگشتم.به شکل اتفاقی رحمتی رو در کوچه دیدم.او چند نان سنگک به دست داشت و برای اولین بار درحالیکه همچنان از دور نگاهم میکرد نزدیکم اومد.
من با دیدن این مرد حالم بد میشد.این اولین باری بود که بعد از اون حادثه با او مواجه میشدم وقصد نداشتم بهش سلام کنم.
او خودش پیش قدم شد وسلام کرد.
با اکراه جوابش رو دادم.
یک نان به طرفم دراز کرد و با مهربانی گفت:خدمت شما..
معنی کارش رو نمیفهمیدم.شاید به نوعی میخواست ازم دلجویی کنه..
گفتم:متشکرم.
کلید رو داخل در انداختم و به رسم ادب عقب رفتم تا او جلوتر از من وارد آپارتمان شه.
گفت: تو عالم همسایگی خوبیت نداره دستمونو رد کنی..میخوای تلافی اون حلوا رو سرم در بیاری؟!
نگاهی کوتاه به صورت گرد و گوشت آلودش کردم وسرم رو پایین انداختم.
گفتم:من اهل تلافی نیستم. نون خونه دارم.سلام برسونید.
داشتم از پله ها بالا میرفتم که گفت:اگر کم وکثری داشتی من در خدمتم.بی آنکه برگردم نگاهش کنم تشکر کردم و با سرعت بیشتر داخل واحدم شدم.
نمیدونم چرا ولی چه اون زمان که رحمتی با من بداخلاق وسنگ دل بود وچه حالا که سعی میکرد با من مهربون باشه احساس خوبی به او نداشتم.
سکونت در اون ساختمون روز به روز برام سخت تر میشد.چندبار دیگه هم با رحمتی مواجه شدم که او با لحنی خودمونی سعی میکرد با من صمیمی بشه ولی من همچنان حس خوبی به او نداشتم.حاج احمدی در محله ی قدیمی برام خانه ای پیدا کرده بود و من هم پسندیده بودم تا تخلیه ی اون خونه یکماه باقی مونده بود ومن لحظه شماری میکردم زودتر از این ساختمون و آدمهاش فرار کنم.
هرچند اگر بخاطر مسجد نبود دوست نداشتم در اون محله هم زندگی کنم.دلم میخواست جایی برم که هیچ کس از گذشته ام باخبر نباشه و من رو نشناسه تا تولدم رو باور کنم.
روزهای سپری شده روزهای سخت و مایوس کننده ای بود.دلم یک دل سیر فاطمه تماشا کردن میخواست اما فاطمه بعد از ازدواج حضورش کمرنگ تر شده بود..
دلم یک سبد پراز استشمام عطر حاج مهدوی رو میخواست ولی من مدتها بود از او به خاطر شرم میگریختم ..و احساس میکردم او هم با ندیدن من حال خوشی داره!
شب جمعه دلم گرفته بود.طبق روال این مدت برای پدرو مادرم والهام وباقی اموات نماز خوندم وخیرات فرستادم و از خستگی کار خوابیدم.
خواب خونه ی پدریم رو دیدم.من وعلی و محمد گوشه ای نشسته بودیم .اونها هنوز در شکل و شمایل بچگیهاشون بودند ولی من سی ساله بودم!یک دفعه در خانه باز شد و آقام با کلی خرید گوشت ومرغ ومیوه وارد شد.به سمتش دویدم و با خوشحالی وتعجب پرسیدم: آقا اینهمه خرید برای چی کردید؟!
آقام با شادمانی گفت:امشب مهمون داریم..
از خواب بیدارشدم.در دلم شورخاصی جریان داشت.حس خوبی به این خواب داشتم.
اذان میگفتند.نماز خوندم و از خدا طلب خیر کردم.
همان روز شماره ای ناشناس باهام تماس گرفت.با شک و دودلی تلفن رو جواب دادم.صدای بم زنانه ای سلام کرد.از طریقه ی صحبت کردنش متوجه شدم با یک زن متدین و مذهبی صحبت میکنم.او بعد از مقدمه چینی گفت:برای امر خیر مزاحم شدم!!

ادامه دارد...
 


    
­
#بانوی_نمونه👫

#تربیت_فرزند #مادرنمونه

کودکان را به خواندن برای سرگرمی و شرکت کردن در کارهای هنری تشویق کنید، تلویزیون یا هر صفحه نمایش دیگری را محدود کنید تا اینکه اتاق را برای فعالیت های خلاقانه مانند تمرین و تکرار یک بازی، یادگیری نقاشی و خواندن هر کتابی که به وسیله ی مولف مورد علاقه یتان نوشته شده است آماده کرده باشید ، به این ترتیب به افزایش خلاقیت کودک کمک شایانی می کنید.



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
­
#بانوی_نمونه👫

نگرش مثبت از خود و همسر و اینکه او موجودی قابل اعتماد است موجب می شود تا زن و شوهر، همدیگر را بعنوان تکیه گاه و پشتیبان زندگی خود بدانند و در فرصت های مختلف موجب اعتماد به نفس بیشتر یکدیگر شوند.



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
­
#بانوی_نمونه👫

#مردي كه در طول روز درگير شغلش است ارتباطش را با #احساسات_عاشقانه از دست ميدهد
رابطه جنسي به احساسات مرد كمك می کند که قدرت پذيرش قلبش براي اهدا و دريافت عشق بيشتر شود.



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
­
#جنسی

برخي از سردردهاي بعد از نزديكي طبيعي مي باشد كه ناشي از ضعف قواي جنسي و كاهش قند بدن مي باشد كه با خوردن عسل بهمراه آب بر طرف ميشود.



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🗓۱۴۰۳/۳/۲۴
🌼صبح و طلوع و غزل
🌺و ناشتاے تو
🌼یعنے سلام ، زنده شدم
🌺با دعاے تو
🌼صبحانہ حاضر است
🌺بفرما غزل بنوش
🌼طعم بهشت مے دهد
🌺امروز چاے تو
🌼سلام صبحتون زیبا
عزیزان
­
#بانوی_نمونه👫

يهو نرويد سر اصل مطلب

کارهاي مقدمه ای انجام دهيد براي يك رابطه جنسی لذت بخش
بخندین ،ملامسه کنیدو در همین حین تحریک #جنسی را کم‌کم آغازکنید
بوسیدن ناگهانی لب،لاله گوش،نوک سینه...


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
­

#بانوی_نمونه👫

هنگامی که زن و شوهر به یکدیگر نگاه می کنندخداوند متعال نیز با نظر
رحمت به آنها نگاه می کند و زمانی که دست یکدیگر را می گیرند گناهانشان از میان اگشتانشان فرو میریزد



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
#تربیت_فرزند
#مادرنمونه

هنگام گفتگو با یک نوجوان، خلاصه حرف بزنید و اجازه بدهید در کنار شما احساس امنیت داشته باشد.


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حرکات ورزشی عالی و کاربردی
توی خونه به راحتی انجامش بده و خوش اندام شو💪



‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash
زنگ خطر رابطه ☝️
علت جدایی هاااا

#فایل_اموزشی_مهم

#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون

#دریافت پکیج‌  رایگان

👇👇
@Admiin_moj‌‌

.
اگر رابطتت سرد شده
مثل روزهای اول نیست
خیانت دیدی
فقط ۵ دقیقه فایل های روانشناسی فقط بزار و گوش کن
حالت دگرگون میشه 👇👇
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
رابطه ساختنی
نه باختیی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💰💵💰💵 خبر تازه: ایردراپ بلوم… 💰💵💰💵

🤑🐣 ایلان ماسک، در کنار پروژه‌ی بلوم قرار گرفت

⚡️ بلوم در تبلیغاتی موزیکال، جلوی دوربین رفت! رد پای ایلان ماسک هم دیده می شود.

⭐️ تا مثل همستر و نات کوین فراگیر نشده عضو شو و جایزه‌ی شروع رو بگیر

باید با وی‌پی‌ان وارد شی:

t.me/BlumCryptoBot/app?startapp=ref_NRnCSZm7zF
💦🌈💦🌈💦🌈💦🌈💦

#رهایی_از_شب

#قسمت_صد_و_سی_و_سوم

من سی سالم بود و این اولین بار بود که کسی بصورت رسمی و سنتی از من خواستگاری میکرد.دست وپاهام رو گم کردم.
حتی شک کردم که مبادا منو با کسی دیگه اشتباه گرفته باشه که خودش گفت شماره ی منو از حاج آقا احمدی گرفته!
او اطلاعات شخصی منو میخواست و من با اکراه و بی میلی پاسخ میدادم.چون نمیتونستم به هیچ مردی فکر کنم.
لحظه ای به خودم تلنگر زدم که پس چیشد اون حرفهات؟!! مگه نمیگفتی فقط یک مرد مومن باخدا میخوای پس چرا باز دلت درگیر یکی دیگست؟!! خودت هم بهتر از هرکسی میدونی که حاج مهدوی با وجود حرفها وحدیثهایی که درموردت شنیده هرگز آبرو واعتبار خودش رو زیر سوال نمیبره و درصدی هم فکرش متوجه تو نیست.
اینقدر فکرم مشغول این افکار بود که حتی متوجه نمیشدم اون خانوم چی میگه.ناگهان با شنیدن یک لقب منقلب شدم و بدنم شل شد.
__پسر بنده روحانی هستند.سی و یک سالشونه.و قبلا هم یکبار ازدواج کردن...
دیگه گوشهام چیزی نمیشنید..نیازی هم به شنیدن نبود..تا همینجای صحبتهاش کافی بود
تا پسر او رو بشناسم.!! ولی هنوز باور نمیکردم! حتی زبانم در دهانم نمیچرخید تا چیزی بگم..
او حرفهاش تموم شده بود ومنتظر پاسخی از سوی من بود.
سکوتم اینقدر طولانی شد که او گمان کرد تماس قطع شده.نفس زنان و با لکنت گفتم:
مممننننن...
او هم فهمید که زبانم بند اومده.
محترمانه عذرخواهی کرد و گفت:عجله نکن دخترم.میدونم شرایط ایشون مقداری خاصه.شاید هرکسی نتونه با این شرایط کنار بیاد.بهتره خوب فکرهاتون رو کنید.من ان شالله عصر زنگ میزنم.هرچی قسمت باشه همون خیره ان شالله.
در دلم یک نفر فریاد میزد:کدوم فکر؟؟
من یک ساله دارم به این مرد فکر میکنم.من یک ساله بخاطر این مرد شبها خواب ندارم و روزها قرار!!! به چی فکر کنم؟!!! کدوم شرایط خااااص؟!!!! شرایط من از او خاص تره!!اونایی که باید نگران باشن شمایید نه من.اونایی که باید فکر کنن چه کسی قراره عروسشون بشه شمایید نه من!
او خداحافظی کرد و من عین احمقها پشت تلفن خشکم زد.حتی نتونستم با اوخداحافظی کنم.هنوز گوشی دستم بود. دستم رو روی قلبم گذاشتم و تسبیح دور گردنم رو چنگ زدم.این رویا واقعی نبود!!! یا اگر بود قطعا کوتاه بود.
از شوق سراز پا نمیشناختم.خنده وگریه م باهم ادغام شده بود..عین دیوونه ها به این سرو اون سر اتاق میرفتم و بلند بلند خدا رو صدا میزدم.دقایقی بعد شک و اضطراب به جونم افتاد.اگه او دیگه زنگ نزنه چی؟؟ اگه رفتار منو پشت تلفن حمل بر بی ادبیم کرده باشه و به این نتیجه رسیده باشه دیگه زنگ نزنه چی؟؟
در میان حالات جنون آمیزم فاطمه زنگ زد.
نفس زنان گوشی رو برداشتم.
او به محض شنیدن صدام با نگرانی پرسید:رقیه سادات خوبی؟ چرا صدات اینطوریه؟
من من کنان و نفس زنان گفتم:فاطمه...دارممم میمیرم..دعا کن تا بعداز ظهر زنده بمونم!
او نگران تر شد.
پرسید:چیشده ؟ چه بلایی سرت اومده؟ الان میام میبرمت دکتر...
حرفش رو قطع کردم.
با صدایی که شوق و هیجان در اون موج میزد گفتم:فکر نکنم حالم با این چیزا خوب شه..فاطمه..منننن ...بگو من.. خوابم یا بیدار؟
استرس من به جان او هم افتاد..با هیجان گفت:
معلومه که بیداری.جونم رو به لب رسوندی بگو چیشده؟
با اشک وشادی گفتم:ازم ...ازم ..خواستگاری کرد..
فاطمه در حال سکته بود.
با من من گفت: ک..کی؟؟؟
نفسم رو بیرون دادم:حااااج مهدددوی...
اوهم به لکنت افتاد:خخوو..خووودش؟؟
_نه...مادرش! !
او با شوق و ناباوری میخندید..
ومن درمیان خنده های او تکرار میکردم.اگه من خواب باشم چی؟؟! اینقدر تو زندگیم ناکامی دیدم که باورم نمیشه این اتفاق در بیداری افتاده باشه!
او گفت:باورم نمیشه!! حاج مهدوی؟؟ نمیدونی چقدر خوشحالم.میبینی رقیه سادات؟ دیدی گفتم خدا یه روزی پاداش صبرتو میده...
باهم پشت تلفن گریه کردیم..خندیدیم. .ذوق کردیم..حتی ترسیدیم..
تا عصر دل توی دلم نبود..نه میلی به خوردن داشتم نه حال انجام دادن کاری!
فقط روی سجاده م سجده ی شکر بجا میاوردم و اشک شوق میریختم.
نزدیک اذان مغرب بود که تلفن همراهم زنگ خورد.باز همان شماره بود.قبل از برداشتن گوشی چندبار نفس عمیق کشیدم تا مثل تماس قبلی با لال شدنم بی ادبی نکنم.
تسبیج رو در دستم فشار دادم و سلام کردم....

ادامه دارد...
­
#بانوی_نمونه👫

قبل از #رابطه_جنسی لحظه ای وقت بگذارید و عمیق به چشمان همدیگر نگاه کنید،انگار می خواهید به عمق و روح وجود هم نگاه کنید.
این کار تاثیر شگرفی بر رابطه تان دارد.


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@BanooMalakeBash