This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌹سلام به چهارشنبه ۱۶ خرداد خوش آمدید
🌷امروز براتون دو تا آرزوی قشنگ دارم
🌷اول سلامتی و کانونی گرم از عشق و محبت
🌷دوم آرامش و دل خوش
🌷امیدوارم خداوند هر دو را
🌷به شماخوبان عنایت بفرماید
🌹چهارشنبه تون پراز موفقیت
🌷امروز براتون دو تا آرزوی قشنگ دارم
🌷اول سلامتی و کانونی گرم از عشق و محبت
🌷دوم آرامش و دل خوش
🌷امیدوارم خداوند هر دو را
🌷به شماخوبان عنایت بفرماید
🌹چهارشنبه تون پراز موفقیت
#همسرانه
اینکه زنان از صفات بیشتری برای توصیف مسائل و احساسات خود استفاده میکنند نشان میدهد آنها به محیط خود حساستر و در بیان عواطف خود راحتترند.
@BanooMalakeBash
اینکه زنان از صفات بیشتری برای توصیف مسائل و احساسات خود استفاده میکنند نشان میدهد آنها به محیط خود حساستر و در بیان عواطف خود راحتترند.
@BanooMalakeBash
#همسرانه
داشتن ارزش ها و اهداف مشترک باعث می شود که یک زوج به هم متصل باقی بمانند و در یک راه مشترک با هم گام بردارند.
@BanooMalakeBash
داشتن ارزش ها و اهداف مشترک باعث می شود که یک زوج به هم متصل باقی بمانند و در یک راه مشترک با هم گام بردارند.
@BanooMalakeBash
#تربیت_فرزند
#مادرنمونه
در خانه شما باید بعضی قوانین حاکم باشد، مثلا یک ساعت را مشخص کنید که بعد از آن ساعت هیچ کس حق نداشته باشد از اینترنت استفاده کند.
@BanooMalakeBash
#مادرنمونه
در خانه شما باید بعضی قوانین حاکم باشد، مثلا یک ساعت را مشخص کنید که بعد از آن ساعت هیچ کس حق نداشته باشد از اینترنت استفاده کند.
@BanooMalakeBash
تکنیک عاشقی 👆
فایل اموزشی مهم👆
۳۹ تکنیک روابط 👇
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
❤️دریافت پکیج رایگان
👇👇
@Admiin_moj
ملکه شو و زنان آلفا ☝️
دریافت سواد رابطه هم مدار شدن با عشق حقیقی 👇
@Admiin_moj
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
فایل اموزشی مهم👆
۳۹ تکنیک روابط 👇
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
❤️دریافت پکیج رایگان
👇👇
@Admiin_moj
ملکه شو و زنان آلفا ☝️
دریافت سواد رابطه هم مدار شدن با عشق حقیقی 👇
@Admiin_moj
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
#همسرانه
رابطه جنسی در زندگی زناشویی از اهمیت ویژه ای برخوردار است بر هیچکس پوشیده نیست. اینکه شما دوستان خوبی باشید مسئله ای اساسی است، ولی اینکه عاشق هم باشید مهمتر است.
@BanooMalakeBash
رابطه جنسی در زندگی زناشویی از اهمیت ویژه ای برخوردار است بر هیچکس پوشیده نیست. اینکه شما دوستان خوبی باشید مسئله ای اساسی است، ولی اینکه عاشق هم باشید مهمتر است.
@BanooMalakeBash
#همسرانه
زوج هایی که به یکدیگر وابسته هستند از زمان زیادی که با یکدیگر می گذرانند خوشحالند و فعالیت هایی پیدا می کنند که هر دو از انجام آنها لذت می برند.
@BanooMalakeBash
زوج هایی که به یکدیگر وابسته هستند از زمان زیادی که با یکدیگر می گذرانند خوشحالند و فعالیت هایی پیدا می کنند که هر دو از انجام آنها لذت می برند.
@BanooMalakeBash
💦✨💦✨💦✨💦✨💦
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_بیست_و_ششم
وقتی دست از خوندن کشید با هق هق گفتم:کاش میشد منم میرفتم پیش آقام..اونجا دیگه کسی آزارم نمیده.اونجا تنها جاییه که همه خود واقعیمو میبینن وبهم اعتماد میکنن! میترسم. .میترسم حاج آقا کم بیارم بشم اونی که نباید بشم..
او فقط گوش میداد!
گذاشت هر چی توی دلمه بیرون بریزم.
گفتم:از وقتی یادم میاد تو زندگیم سختی وتنهایی کشیدم..خدا همه جور امتحان سختی ازم گرفته.از کودکی تا به الان..من غم یتیمی
دیدم..زهر نامادری چشیدم. .داغ پدر دیدم..جفا از فامیل ودوست و آشنا دیدم ولی بخدا هیچ کدوم از این سختیها وبلاها به اندازه روزهای پس از توبه عظیم نبوده.چرا؟؟ یعنی خدا توبه ی منو نپذیرفته؟!
حاج مهدوی گوشه ای از خیابان توقف کرد وگفت:نه یقین کنید توبه تون رو پذیرفته
با صدای نسبنا بلندی ناله زدم:پس چرا اینقدر رنج میکشم؟!
او آهی کشید وگفت:خدا داره مثل آهن آبدیده تون میکنه.این سختیها وبلاها همه براتون خیره.هرچی ایمان بیشتر بشه ابتلاء و سختی بیشتر میشه. ببینید چقدر انبیا و امامان ما سختی کشیدند؟! معلم هرچی بیشتر از شاگردش امتحان بگیره شاگردها درس بلدتر و کار بلد تر میشن. حالا حکایت ما بنده ها هم همینه.شما سر کلاس درس خدا نشستید. اونم با میل و اراده ی خودتون.پس باید با هر درسی که بهتون میده امتحانی درخور اون درس هم ازتون بگیره. سیده خانوم..شما کار بزرگی کردی.اراده ی آهنینی داشتی..خدا داره باهات کیف میکنه.الان داره به این اشکهات میخنده .چون این رنج و داری واسه رسیدن به او متحمل میشی..نزارید نا امیدی تیر خلاص بزنه به هرچی که بهش رسیدین..از هیچی نترس..میدونید مشکل شما کجاست؟؟! اینکه دنبال اینی که منو و فلانی و بصاری توبه تونو باور کنیم. توبه رو باید برد پیش اصل کاری!همون که اگه بگی ببخش میبخشه ودیگه به روت نمیاره..حتی کاری میکنه که از یاد خودتم بره..حالا اگه میبینید دارید سختی میکشید نا امید نشید. فکر نکنید خدا داره عذابتون میده! آخه به این خدای رحمان و رحیمی که اینقدر هوای بنده هاشو داره میاد که از آزار کسی لذت ببره؟
این ابتلائات واسه خودمونه.
خودش به موسی(ع) فرموده:
من به صلاح امور بنده ام از خودش آگاه ترم، پس به بلاهای من صبر کن و به نعمت هام شکر کن و به قضاهای من راضی باش.وقتی که بنده ی مؤمنم این کارها را انجام داد و بر رضای من عمل نمود و امر مرا اطاعت کرد، او محبوب ترین بنده ی مؤمنم خواهد بود.!!
دیگه چه بشارتی بالاتراز این؟؟
با درماندگی گفتم:اگه عذاب باشه چی؟ اگه سزای گناهان سابقم باشه چی؟
_نیست اگه هم باشه خیالتون باید راحت بشه..خدا داره پاکتون میکنه..ان مع العسر یسری..
روزهای خوب هم از راه میرسه سیده خانوم..
هق هقم بلند شد..بدون هیچ شرمی بلند بلند گریه کردم.
گفتم: حق با شماست..من زود بریدم..با اینکه قول داده بودم کم نیارم!
او با آرامش گفت:فردا صبح اول وقت میرم با همسایه هاتون حرف میزنم وان شالله رضایتشونو میگیریم.نباید پاتون به دادگاه برسه..
با اشک و آه گفتم: دیگه آب از سرمن گذشته حاج آقا!!من همه چیزمو باختم همه چیزمو..
او با مهربونی گفت:خیره ان شالله..اینها همه امتحانه..
پرسید:چرا به مامورا گفتین کسی رو ندارین؟! چرا با من یا خانوم بخشی تماس نگرفتین بیایم پیشتون؟
سرم رو پایین انداختم و گفتم:برای اینکه همیشه زحمتم گردن شماست..نمیخواستم منو در این شرایط ببینید.آخه تا کی باید سرم پیش شما پایین باشه؟
با ناراحتی گفت:سرتون پیش خدا بلند باشه..
پرسیدم:شما از کجا فهمیدید من بازداشتم؟
نفس عمیقی کشید وگفت: والا اون جوون بهم پیامک زد که شما در کلانتری فلان منطقه هستید و بنده براتون کاری کنم.منم تماس گرفتم با کلانتری اون ناحیه و دیدم بله درست گفته..
اشکمو پاک کردم وبا تعجب پرسیدم:چرا به شما خبر داده آخه؟!
او شانه بالا انداخت و از آینه نگاهی کرد وگفت: خب قطعا نگرانتون بوده.
بنظرم ایشون واقعا به شما علاقه منده..چرا بیشتر بهش فکر نمیکنید؟
کاش بحث رو عوض میکرد!
صورتم رو به سمتی دیگر برگردوندم و گفتم:دلایلم و قبلا گفتم..مفصله..
گفت:میخوام بدونم..البته اگر امکانش باشه..
پرسیدم:چرا؟؟؟
او دستش رو روی زانوانش گذاشت و گفت:برام مهمه. .
براش مهم بود؟؟؟ مگه این موضوع چه اهمیتی داشت؟!
ادامه دارد...
💦✨💦✨💦✨💦✨💦
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_بیست_و_ششم
وقتی دست از خوندن کشید با هق هق گفتم:کاش میشد منم میرفتم پیش آقام..اونجا دیگه کسی آزارم نمیده.اونجا تنها جاییه که همه خود واقعیمو میبینن وبهم اعتماد میکنن! میترسم. .میترسم حاج آقا کم بیارم بشم اونی که نباید بشم..
او فقط گوش میداد!
گذاشت هر چی توی دلمه بیرون بریزم.
گفتم:از وقتی یادم میاد تو زندگیم سختی وتنهایی کشیدم..خدا همه جور امتحان سختی ازم گرفته.از کودکی تا به الان..من غم یتیمی
دیدم..زهر نامادری چشیدم. .داغ پدر دیدم..جفا از فامیل ودوست و آشنا دیدم ولی بخدا هیچ کدوم از این سختیها وبلاها به اندازه روزهای پس از توبه عظیم نبوده.چرا؟؟ یعنی خدا توبه ی منو نپذیرفته؟!
حاج مهدوی گوشه ای از خیابان توقف کرد وگفت:نه یقین کنید توبه تون رو پذیرفته
با صدای نسبنا بلندی ناله زدم:پس چرا اینقدر رنج میکشم؟!
او آهی کشید وگفت:خدا داره مثل آهن آبدیده تون میکنه.این سختیها وبلاها همه براتون خیره.هرچی ایمان بیشتر بشه ابتلاء و سختی بیشتر میشه. ببینید چقدر انبیا و امامان ما سختی کشیدند؟! معلم هرچی بیشتر از شاگردش امتحان بگیره شاگردها درس بلدتر و کار بلد تر میشن. حالا حکایت ما بنده ها هم همینه.شما سر کلاس درس خدا نشستید. اونم با میل و اراده ی خودتون.پس باید با هر درسی که بهتون میده امتحانی درخور اون درس هم ازتون بگیره. سیده خانوم..شما کار بزرگی کردی.اراده ی آهنینی داشتی..خدا داره باهات کیف میکنه.الان داره به این اشکهات میخنده .چون این رنج و داری واسه رسیدن به او متحمل میشی..نزارید نا امیدی تیر خلاص بزنه به هرچی که بهش رسیدین..از هیچی نترس..میدونید مشکل شما کجاست؟؟! اینکه دنبال اینی که منو و فلانی و بصاری توبه تونو باور کنیم. توبه رو باید برد پیش اصل کاری!همون که اگه بگی ببخش میبخشه ودیگه به روت نمیاره..حتی کاری میکنه که از یاد خودتم بره..حالا اگه میبینید دارید سختی میکشید نا امید نشید. فکر نکنید خدا داره عذابتون میده! آخه به این خدای رحمان و رحیمی که اینقدر هوای بنده هاشو داره میاد که از آزار کسی لذت ببره؟
این ابتلائات واسه خودمونه.
خودش به موسی(ع) فرموده:
من به صلاح امور بنده ام از خودش آگاه ترم، پس به بلاهای من صبر کن و به نعمت هام شکر کن و به قضاهای من راضی باش.وقتی که بنده ی مؤمنم این کارها را انجام داد و بر رضای من عمل نمود و امر مرا اطاعت کرد، او محبوب ترین بنده ی مؤمنم خواهد بود.!!
دیگه چه بشارتی بالاتراز این؟؟
با درماندگی گفتم:اگه عذاب باشه چی؟ اگه سزای گناهان سابقم باشه چی؟
_نیست اگه هم باشه خیالتون باید راحت بشه..خدا داره پاکتون میکنه..ان مع العسر یسری..
روزهای خوب هم از راه میرسه سیده خانوم..
هق هقم بلند شد..بدون هیچ شرمی بلند بلند گریه کردم.
گفتم: حق با شماست..من زود بریدم..با اینکه قول داده بودم کم نیارم!
او با آرامش گفت:فردا صبح اول وقت میرم با همسایه هاتون حرف میزنم وان شالله رضایتشونو میگیریم.نباید پاتون به دادگاه برسه..
با اشک و آه گفتم: دیگه آب از سرمن گذشته حاج آقا!!من همه چیزمو باختم همه چیزمو..
او با مهربونی گفت:خیره ان شالله..اینها همه امتحانه..
پرسید:چرا به مامورا گفتین کسی رو ندارین؟! چرا با من یا خانوم بخشی تماس نگرفتین بیایم پیشتون؟
سرم رو پایین انداختم و گفتم:برای اینکه همیشه زحمتم گردن شماست..نمیخواستم منو در این شرایط ببینید.آخه تا کی باید سرم پیش شما پایین باشه؟
با ناراحتی گفت:سرتون پیش خدا بلند باشه..
پرسیدم:شما از کجا فهمیدید من بازداشتم؟
نفس عمیقی کشید وگفت: والا اون جوون بهم پیامک زد که شما در کلانتری فلان منطقه هستید و بنده براتون کاری کنم.منم تماس گرفتم با کلانتری اون ناحیه و دیدم بله درست گفته..
اشکمو پاک کردم وبا تعجب پرسیدم:چرا به شما خبر داده آخه؟!
او شانه بالا انداخت و از آینه نگاهی کرد وگفت: خب قطعا نگرانتون بوده.
بنظرم ایشون واقعا به شما علاقه منده..چرا بیشتر بهش فکر نمیکنید؟
کاش بحث رو عوض میکرد!
صورتم رو به سمتی دیگر برگردوندم و گفتم:دلایلم و قبلا گفتم..مفصله..
گفت:میخوام بدونم..البته اگر امکانش باشه..
پرسیدم:چرا؟؟؟
او دستش رو روی زانوانش گذاشت و گفت:برام مهمه. .
براش مهم بود؟؟؟ مگه این موضوع چه اهمیتی داشت؟!
ادامه دارد...
#همسرانه
اگر مرد به زن خود بگوید «تو را دوست دارم» هرگز این کلام از دل و ذهن زن خارج نمی شود و همواره در خاطر او باقی می ماند.
@BanooMalakeBash
اگر مرد به زن خود بگوید «تو را دوست دارم» هرگز این کلام از دل و ذهن زن خارج نمی شود و همواره در خاطر او باقی می ماند.
@BanooMalakeBash
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🗓۱۴۰۳/۳/۱۸
💐سلام صبحتون بخیر
🌸و به زیبایی این شعر سهراب سپهری
💐زندگی درک همین اکنون است
🌸زندگی شوق رسیدن
💐به همان فرداییست
🌸که نخواهد آمد
💐تو نه در دیروزی و نه در فردایی
🌸ظرف امروز پر از بودن توست
💐سلام صبحتون بخیر
🌸و به زیبایی این شعر سهراب سپهری
💐زندگی درک همین اکنون است
🌸زندگی شوق رسیدن
💐به همان فرداییست
🌸که نخواهد آمد
💐تو نه در دیروزی و نه در فردایی
🌸ظرف امروز پر از بودن توست
#همسرانه
#آقایان_خانم_ها
همیشه همسرتان را از اتفاقهایی که در زندگیتان میافتد، مطلع کنید. صادق باشید و آنچه را که احساس میکنید باید همسرتان بداند، از او پنهان نکنید.
@BanooMalakeBash
#آقایان_خانم_ها
همیشه همسرتان را از اتفاقهایی که در زندگیتان میافتد، مطلع کنید. صادق باشید و آنچه را که احساس میکنید باید همسرتان بداند، از او پنهان نکنید.
@BanooMalakeBash
Forwarded from 👑 بانو ،ملکه باش 👑
#همسرانه
همسرتان را در اولویت قرار دهید. ازدواج موفق موفق بهطور اتفاقی رخ نمیدهد، بلکه باید رسیدن به آن تلاش کنید.
@BanooMalakeBash
همسرتان را در اولویت قرار دهید. ازدواج موفق موفق بهطور اتفاقی رخ نمیدهد، بلکه باید رسیدن به آن تلاش کنید.
@BanooMalakeBash
Forwarded from 👑 بانو ،ملکه باش 👑
#همسرانه
#احتــــرام_به_همســــر
مرد بایستی به همسر خود، بخصوص در حضور دیگران احترام بگذارد. این احترام باید توأم با صمیمیت و مهربانی باشد.
@BanooMalakeBash
#احتــــرام_به_همســــر
مرد بایستی به همسر خود، بخصوص در حضور دیگران احترام بگذارد. این احترام باید توأم با صمیمیت و مهربانی باشد.
@BanooMalakeBash
Forwarded from 👑 بانو ،ملکه باش 👑
#تربیت_فرزند
#مادر_وپدر
درست است استفاده از اینترنت و دنیای مجازی بخشی از زندگی امروزه شده، اما افراط در استفاده از آن سبب دورشدن نوجوان از واقعیت ها و ارتباط های دنیای واقعی می شود.
@BanooMalakeBash
#مادر_وپدر
درست است استفاده از اینترنت و دنیای مجازی بخشی از زندگی امروزه شده، اما افراط در استفاده از آن سبب دورشدن نوجوان از واقعیت ها و ارتباط های دنیای واقعی می شود.
@BanooMalakeBash
Forwarded from 👑 بانو ،ملکه باش 👑
#همسرانه
پیغامهای تکراری را فراموش کرده و سعی کنید پیامهایی با محتوای زیبا در غالبی جدید برای همسرتان ارسال کنید. بی بهانه به او پیغام داده و ابراز عشق کنید.
@BanooMalakeBash
پیغامهای تکراری را فراموش کرده و سعی کنید پیامهایی با محتوای زیبا در غالبی جدید برای همسرتان ارسال کنید. بی بهانه به او پیغام داده و ابراز عشق کنید.
@BanooMalakeBash
Forwarded from ایده
تکنیک ورود عشق ☝️
فایل اموزشی مهم ☝️
پکیج رایگان 👇
@Admiin_moj
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
🔴 هر جا نا امید شدی و فکر کردی به ته خط رسیدی، حتما فقط ۱۵ دقیقه پست های این کانالو بخون
کانالی که حالتو دگرگون میکنه👇👇
@moj_arameshh
فایل اموزشی مهم ☝️
پکیج رایگان 👇
@Admiin_moj
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
🔴 هر جا نا امید شدی و فکر کردی به ته خط رسیدی، حتما فقط ۱۵ دقیقه پست های این کانالو بخون
کانالی که حالتو دگرگون میکنه👇👇
@moj_arameshh
#همسرانه
اگر زن و شوهر به هم احساس مثبتی نداشته باشند در روابط زناشوییشان مشکل خواهند داشت. بیشتر مردان، طالب زنانی هستند که قابلیتهایشان را تایید کنند و قبولشان داشته باشند.
@BanooMalakeBash
اگر زن و شوهر به هم احساس مثبتی نداشته باشند در روابط زناشوییشان مشکل خواهند داشت. بیشتر مردان، طالب زنانی هستند که قابلیتهایشان را تایید کنند و قبولشان داشته باشند.
@BanooMalakeBash
🌿💜🌿💜🌿💜🌿💜
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_بیست_و_هفتم
چرابرای حاج مهدوی مهم بود که نظر منو درباره ی رد کامران بدونه؟
کمی فکر کردم.یاد همه ی کارهای کامران افتادم و گفتم:بهش اعتماد ندارم. .با همه ی مهربونیهاش نمیتونم باورش کنم. بنظرم همه ی رفتاراتش مشکوکه..امشب اون کلانتری بود نمیدونم واسه من یا نسیم.ولی خوشم نیومد که با اونا میچرخه .من از این جماعت میترسم. کامران با دشمنای من دوسته.از طرفی من..
حرفم رو خوردم.
پرسید:شما؟!!!
دنبال کلمات مناسب گشتم.
گفتم:مننن نمیتونم به ازدواج فکر کنم.چون....
دیگه ادامه ندادم.چون واقعا نمیشد واقعیت رو گفت.
گوشی حاج مهدوی به صدا در اومد.
در حالیکه گوشی رونگاه میکرد گفت:حلال زاده ست..خودشه.پیام داده ببینه کارتون رو پیگیری کردم یا خیر.
شروع کرد به نوشتن.چند لحظه ی بعد خطاب به من گفت:نوشتم حالتون خوبه و آزاد شدید!
آهی کشیدم و سرم رو به صندلی تکیه دادم.
او دوباره ماشین رو روشن کرد.
پرسید:آرومتر شدید؟؟ میخواین برگردید خونه؟!
باز رسیدیم به حرف خونه! کاش شهامت داشتم میگفتم کمی بیشتر برام حرف بزن..من دیگه دلم نمیخواد تنها باشم. من میترسم.از تنهایی از گناه..از حرف مردم..از فکر از دست دادن تو که نمیدومم چرا از امشب کنار مسجد دلشوره نبودنت رو گرفتم ..
گفتم:دلم نمیخواد خونه برم ولی راضی به زحمت شما هم نیستم.
حاج مهدوی گفت:حاج آقا احمدی چندتا مورد خوب واستون تو محله ی خودمون پیدا کردن.دیگه صلاح نیست تو اون ساختمون باشید.بایدتنهاپل ارتباطی دوستان سابقتون رو قطع کنید.از طرفی دیگه هم محبور نیستیدرفتار زشت همسایه هاتون رو تحمل کنید.
پشت سر هم آه کشیدم و به حرفهاش فکر کردم.
پرسید:چرابااون دختر درگیر شدید؟
گفتم:اونی که باعث وبانی دعوای مسجد شده بود اون بود.رفته بود پیش زن بابام و کلی دروغ پشت سرم گفته بود..ولی باتمام اینحال وقتی امشب دیدم پشت در داره گریه میکنه دلم براش سوخت.فک کردم اتفاق بدی واسش افتاده..کاش در و واسش وانمیکردم
_درسته نباید در وباز میکردید..پس بخاطر اونروز باهاش دعواتون شد..
_اون آغازگر دعوا بود..از زمانیکه میشناختنش همینطوری بود.واسه اینکه خودش وازاتهام مبرا کنه شروع میکنه به جیغ و داد و دعوا..
من حتی در مقابل ضربه هاش کاری نکردم.بغیراز اون موقعی که...
یاد تسبیح افتادم اشکم سرازیر شد.
از داخل آینه نگاهم کرد. ..
نمیتونستم واقعیت رو به حاج مهدوی بگم.. نمیتونستم بگم من امانت دار خوبی نبودم.
او هم چیزی نپرسید. .با اینکه منتظر بود جمله ام رو تموم کنم.
اوازخیابانی به خیابان دیگر میرفت و من به این فکر میکردم که چرا منو به خونه ام نمیرسونه؟ گناه او چه بود که بخاطر ترس من از همسایه ها و اون خونه، اسیر خیابونها بشه؟
دوباره براش اسمس اومد.
گوشیش رو نگاه کرد و بعد توقف کرد.
سرش روبرگردوند به عقب! فکر کردم با من کار دارد ولی او به خیابان نگاه میکرد.
گفت:شما تو ماشین باشید من الان میام.
از ماشین پیاده شد.
به پشت سرم نگاه کردم! باور کردنی نبود. ماشین کامران پشت سرما ایستاده بود.او اینجا چیکار میکرد؟یعنی درتمام این مدت تعقیبمون میکرد؟ حاج مهدوی به او که از ماشینش پیاده شده بود نزدیک شد. باهم دست دادند و حرف زدند..در چهره کامران خشم وناراحتی موج میزد ولی حاج مهدوی آرام بود.
دلم میخواست پیاده شم و بفهمم بین اون دونفر چه میگذره..
دقایقی بعد کامران با قدمهایی سریع نزدیک ماشین شد. زد به پنجره. .دلم گواه بد می داد.پنجره رو پایین کشیدم.
او لبش رو گزید و گفت: من با اون دوتا کاری ندارم!نسیم بهم زنگ زدکه برم کلانتری واسش سند ببرم! من خودمم از پررو بودنش تعجب کردم.بهشم گفتم به من ارتباطی نداره ولی گفت تو هم دستگیر شدی..من اگه اون وقت شب اونجابودم بخاطر تو بود..
گفتم:مسعود چی؟ توبامسعود در ارتباطی..با اینکه اون اصلامردسالمی نیست..بااینکه اون منوبه این روز انداخت..
کامران گفت:واسه اونم دلیل دارم..شاید یه روزی فهمیدی!
پوزخندی زدم:مگه قراره مابازهم همدیگر روببینیم؟!
حالت صورتش عوض شدبازهم طبق عادت پشت سرهم آب دهانش رو قورت داد و دست در جیبهاش به آسمون خیره شد.
لعنت به من!!!! چرا اینقدر اونو آزار می دادم. حاج مهدوی نزدیکش شد.دستش رو روی شونه اش گذاشت وبادلجویی گفت:خداخیرت بده که پیگیر ماجرا بودی.
کامران باحرص روبه اوگفت:شماچیکار کردی که این دختر..
جمله ش روناتموم گذاشت.من میدونستم ادامه ش چیه!
ازشدت ناراحتی وشرمندگی گفتم:هههههیییی
حاج مهدوی سوار ماشین شد وبالحنی خشک گفت:فی امان الله..
کامران خطاب به اوباطعنه گفت:حاجی تا حالا توخیابون چرخ میزدید حالا چند دقیقه هم بخاطر من دندون روجیگر بزار..
ادامه دارد...
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_بیست_و_هفتم
چرابرای حاج مهدوی مهم بود که نظر منو درباره ی رد کامران بدونه؟
کمی فکر کردم.یاد همه ی کارهای کامران افتادم و گفتم:بهش اعتماد ندارم. .با همه ی مهربونیهاش نمیتونم باورش کنم. بنظرم همه ی رفتاراتش مشکوکه..امشب اون کلانتری بود نمیدونم واسه من یا نسیم.ولی خوشم نیومد که با اونا میچرخه .من از این جماعت میترسم. کامران با دشمنای من دوسته.از طرفی من..
حرفم رو خوردم.
پرسید:شما؟!!!
دنبال کلمات مناسب گشتم.
گفتم:مننن نمیتونم به ازدواج فکر کنم.چون....
دیگه ادامه ندادم.چون واقعا نمیشد واقعیت رو گفت.
گوشی حاج مهدوی به صدا در اومد.
در حالیکه گوشی رونگاه میکرد گفت:حلال زاده ست..خودشه.پیام داده ببینه کارتون رو پیگیری کردم یا خیر.
شروع کرد به نوشتن.چند لحظه ی بعد خطاب به من گفت:نوشتم حالتون خوبه و آزاد شدید!
آهی کشیدم و سرم رو به صندلی تکیه دادم.
او دوباره ماشین رو روشن کرد.
پرسید:آرومتر شدید؟؟ میخواین برگردید خونه؟!
باز رسیدیم به حرف خونه! کاش شهامت داشتم میگفتم کمی بیشتر برام حرف بزن..من دیگه دلم نمیخواد تنها باشم. من میترسم.از تنهایی از گناه..از حرف مردم..از فکر از دست دادن تو که نمیدومم چرا از امشب کنار مسجد دلشوره نبودنت رو گرفتم ..
گفتم:دلم نمیخواد خونه برم ولی راضی به زحمت شما هم نیستم.
حاج مهدوی گفت:حاج آقا احمدی چندتا مورد خوب واستون تو محله ی خودمون پیدا کردن.دیگه صلاح نیست تو اون ساختمون باشید.بایدتنهاپل ارتباطی دوستان سابقتون رو قطع کنید.از طرفی دیگه هم محبور نیستیدرفتار زشت همسایه هاتون رو تحمل کنید.
پشت سر هم آه کشیدم و به حرفهاش فکر کردم.
پرسید:چرابااون دختر درگیر شدید؟
گفتم:اونی که باعث وبانی دعوای مسجد شده بود اون بود.رفته بود پیش زن بابام و کلی دروغ پشت سرم گفته بود..ولی باتمام اینحال وقتی امشب دیدم پشت در داره گریه میکنه دلم براش سوخت.فک کردم اتفاق بدی واسش افتاده..کاش در و واسش وانمیکردم
_درسته نباید در وباز میکردید..پس بخاطر اونروز باهاش دعواتون شد..
_اون آغازگر دعوا بود..از زمانیکه میشناختنش همینطوری بود.واسه اینکه خودش وازاتهام مبرا کنه شروع میکنه به جیغ و داد و دعوا..
من حتی در مقابل ضربه هاش کاری نکردم.بغیراز اون موقعی که...
یاد تسبیح افتادم اشکم سرازیر شد.
از داخل آینه نگاهم کرد. ..
نمیتونستم واقعیت رو به حاج مهدوی بگم.. نمیتونستم بگم من امانت دار خوبی نبودم.
او هم چیزی نپرسید. .با اینکه منتظر بود جمله ام رو تموم کنم.
اوازخیابانی به خیابان دیگر میرفت و من به این فکر میکردم که چرا منو به خونه ام نمیرسونه؟ گناه او چه بود که بخاطر ترس من از همسایه ها و اون خونه، اسیر خیابونها بشه؟
دوباره براش اسمس اومد.
گوشیش رو نگاه کرد و بعد توقف کرد.
سرش روبرگردوند به عقب! فکر کردم با من کار دارد ولی او به خیابان نگاه میکرد.
گفت:شما تو ماشین باشید من الان میام.
از ماشین پیاده شد.
به پشت سرم نگاه کردم! باور کردنی نبود. ماشین کامران پشت سرما ایستاده بود.او اینجا چیکار میکرد؟یعنی درتمام این مدت تعقیبمون میکرد؟ حاج مهدوی به او که از ماشینش پیاده شده بود نزدیک شد. باهم دست دادند و حرف زدند..در چهره کامران خشم وناراحتی موج میزد ولی حاج مهدوی آرام بود.
دلم میخواست پیاده شم و بفهمم بین اون دونفر چه میگذره..
دقایقی بعد کامران با قدمهایی سریع نزدیک ماشین شد. زد به پنجره. .دلم گواه بد می داد.پنجره رو پایین کشیدم.
او لبش رو گزید و گفت: من با اون دوتا کاری ندارم!نسیم بهم زنگ زدکه برم کلانتری واسش سند ببرم! من خودمم از پررو بودنش تعجب کردم.بهشم گفتم به من ارتباطی نداره ولی گفت تو هم دستگیر شدی..من اگه اون وقت شب اونجابودم بخاطر تو بود..
گفتم:مسعود چی؟ توبامسعود در ارتباطی..با اینکه اون اصلامردسالمی نیست..بااینکه اون منوبه این روز انداخت..
کامران گفت:واسه اونم دلیل دارم..شاید یه روزی فهمیدی!
پوزخندی زدم:مگه قراره مابازهم همدیگر روببینیم؟!
حالت صورتش عوض شدبازهم طبق عادت پشت سرهم آب دهانش رو قورت داد و دست در جیبهاش به آسمون خیره شد.
لعنت به من!!!! چرا اینقدر اونو آزار می دادم. حاج مهدوی نزدیکش شد.دستش رو روی شونه اش گذاشت وبادلجویی گفت:خداخیرت بده که پیگیر ماجرا بودی.
کامران باحرص روبه اوگفت:شماچیکار کردی که این دختر..
جمله ش روناتموم گذاشت.من میدونستم ادامه ش چیه!
ازشدت ناراحتی وشرمندگی گفتم:هههههیییی
حاج مهدوی سوار ماشین شد وبالحنی خشک گفت:فی امان الله..
کامران خطاب به اوباطعنه گفت:حاجی تا حالا توخیابون چرخ میزدید حالا چند دقیقه هم بخاطر من دندون روجیگر بزار..
ادامه دارد...
#تربیت_فرزند #مادروپدرنمونه
گاهی والدین فکر می کنند فرزندانشان باید هر کاری که آن ها می خواهند، انجام دهند، وگرنه آبرویشان خواهدرفت؛ در حالی که باید بدانیم فرزندان ما افرادی کاملا مستقل و جدا از ما هستند و دلیلی ندارد که همیشه مطابق میل و سلیقه ما رفتار کنند.
@BanooMalakeBash
گاهی والدین فکر می کنند فرزندانشان باید هر کاری که آن ها می خواهند، انجام دهند، وگرنه آبرویشان خواهدرفت؛ در حالی که باید بدانیم فرزندان ما افرادی کاملا مستقل و جدا از ما هستند و دلیلی ندارد که همیشه مطابق میل و سلیقه ما رفتار کنند.
@BanooMalakeBash
Forwarded from 👑 بانو ،ملکه باش 👑
#همسرانه
روز خود را به زیبایی با همسرتان شروع کنید. او را نوازش کرده و غرق در بوسه صبحگاهی کنید. قبل از شروع کار و فعالیت انرژی مضاعفی خواهید گرفت.
@BanooMalakeBash
روز خود را به زیبایی با همسرتان شروع کنید. او را نوازش کرده و غرق در بوسه صبحگاهی کنید. قبل از شروع کار و فعالیت انرژی مضاعفی خواهید گرفت.
@BanooMalakeBash
Forwarded from 👑 بانو ،ملکه باش 👑
#همسرانه_زناشویی
تقویت رابطه عاطفی و پیوندهای زناشویی نه تنها موجب برانگیختگی جنسی زن و شوهر می شود؛ بلکه باعث می شود همسر فرد نیز برای آماده سازی و رساندن وی به حالت برانگیختگی تمام تلاش خود را به کار گیرد.
@BanooMalakeBash
تقویت رابطه عاطفی و پیوندهای زناشویی نه تنها موجب برانگیختگی جنسی زن و شوهر می شود؛ بلکه باعث می شود همسر فرد نیز برای آماده سازی و رساندن وی به حالت برانگیختگی تمام تلاش خود را به کار گیرد.
@BanooMalakeBash