زمبور
128 subscribers
987 photos
192 videos
50 files
705 links
عسل زنبور هاي نيش دار شيرين تر است
Download Telegram
متن کامل بخش های مختلف سفرنامه افغانستان من در تابستان ۱۴۰۰ را در ادامه بخوانید.
بخش اول
https://t.me/zambur
سفر به امارت افغانستان
سفرنامه قسمت اول
چرا افغانستان؟ چرا حالا؟ چرا وسط این اتفاقات؟ یادم هست سالها قبل در جواب مادرم که پرسید : « این جایی که می روی خطر هم دارد؟» گفته بودم. مادر جان خیالت را راحت کنم. ما جای بدون خطر نمی رویم! چون جای بدون خطر همان جای بدون خبر است. البته قصد "خودعزیز کردن" و "مهم جلوه دادن" این سفر را ندارم. به احتمال با یکی از کم خطر ترین سفرها مواجه خواهیم بود. تجربه دارم. جایی که رسانه های زیادی شلوغش می کنند، آرامتر از حالت عادی است.
اما تا صحبت از افغانستان و سفر بعد قدرت گرفتن ط.ا.ل.ب.ا.ن می کنی، زود انگ ها و فشارها شروع می شود. به یک کلمه گیر می دهند که چون نوشته ای امارت اسلامی و هنوز ط.ا.ل.ب.ا.ن هم اعلام رسمی نکرده پس تو زودتر به قاضی رفته ای. هر چه هم توضیح می دهی که اینستاگرام به کلمه ط.ا.ل.ب.ا.ن حساس است و حتی با نوشتن امارت هم به صفحه حساس می شود، گوش نمی دهند. و شد آنچه شد. هنوز وارد افغانستان نشده بودیم و درست جاگیر که هفتمین صفحه اینستاگرام ام مسدود شد.
اما این سفر از آنجا شروع شد که هنوز دوره نقاهت کرونا را می گذراندم. قرنطینه تمام شده بود و ضعف و آثار ویروس منحوس باقی بود که محسن اسلام زاده تماس گرفت. می آیی افغانستان؟ فوری جواب دادم که : «معلوم است می آیم. دلم تنگ شده و برای کسی که عاشق افغانستان است، اصلا این چه سوالی است؟!» اما محسن عزیز تو که می دانی. و تو که می دانی ها را ردیف کردم : «من قلم و دوربین مستقل خودم را دارم، با تو رفیقم از تحلیل و زاویه نگاه خودم را به مسأله ط.ا.ل.ب.ا.ن دارم، برای من سرمایه اجتماعی و مردم افغانستان از هر چیزی مهمتر است. اگر اینها را قبول داری بسم الله و گرنه برو دنبال یک نفر دیگر و ...» که فهمید چه می گویم : «فقط که تو نیستی، یک لشکر آدم یعجوج معجوج هر کدام یک یل رسانه ای و با نظرات متفاوت و مستقل از هم در این سفرند و هر کدام قرار است روایت خودشان را داشته باشند و همه اینها تزاحمی با هم ندارد و اصلاً گروهی که مقدمات این سفر را جور کرده اند، دنبال تضارب آرا و تقاطع نظرات هستند که مسأله برای مخاطب ایرانی پخته تر و مسلموس تر شود» این خلاصه ی نیم ساعت فک زدن محسن بود که من خلاصه اش کردم. با این شرایط و با کمال میل قبول کردم.
در اولین نقطه مرزی پرچم سفید ط.ا.ل.ب.ا.ن دیده می شود. هیچ جا پرچم افغانستان نمی بینم. جز آنهایی که در سالهای قبل روی دیوارها نقاشی شده است. همان کنار مسیر از یک پنجره کوچک پاسپورت ها را مهر می کنند. ساعت حدود 2 عصر شده است. بدون مسأله خاصی عبور می کنیم. تا اینجا دو سه نفر از نیروهای ط.ا.ل.ب.ا.ن را جلوی پست های بازرسی و اتاق ها می بینیم. همانطور یله و بی خیال و با دمپایی یا کفش های پاشنه خوابانده نشسته اند و توی چشم حضار زل زده اند. اینها به احتمال سمپات های محلی هستند که برای حفظ ظاهر دیده می شوند. در مجموع مرز حس امنیتی یا التهاب خاصی ندارد و همه چیز آرام است. بعد از منطقه مرزی صرافهای دست فروش هجوم می آورند. هر افغانی الآن که با افت بعد از تحولات اخیر مواجه شده، حدود 300 تومان است. در اولین سفری که به افغانستان آمده بودم. هر افغانی 17 تومان بود!
سوار یک تویوتا استیشن مدل 2003 می شویم. بین راه و چسبیده به مرز از شهر اسلام قلعه عبور می کنیم. تا شهر هرات که حدود 120 کیلومتر است، جاهایی ماسه های بیابانی نیمی از جاده را اشغال کرده اند. جایی در میانه های راه آخرین ایستگاه ساخته شده خط آهن خواف - هرات به نام ایستگاه روزنک را هم می بینیم. فیروز احمد راننده جوان و بدون سواد ماشین برای خودش یکپا حکیم است. از فرصت استفاده می کنیم و راننده را به حرف می کشیم. می پرسم: « اوضاع بعد از ط.ا.ل.ب.ا.ن چطور است؟» بلافاصله می گوید: « هنوز امنیت خوب است» و بعد توضیح می دهد که خدا روزی خلائق را می دهد. این امنیت است که مهم است. می پرسم : «دولت قبلی چطور بود؟» «همبستگی نداشتند ... همه بودجه ها را داخل جیب هایشان می ریختند و به فکر مردم نبودند.» می پرسم تو خودت طالب هستی؟ می گوید نه طالب هستم و نه طرفدار ط.ا.ل.ب.ا.ن و شغلم رانندگی ماشین سنگین است و بعضی وقت ها لابلایش در خط مرزی هم کار می کنم.
ادامه دارد ...
https://t.me/zambur
سفرنامه افغانستان ۱۴۰۰
بخش دوم
https://t.me/zambur
ملاقات با يك طالب فرهنگي
سفرنامه قسمت دوم
صبح نه چندان زود از محل اقامت بیرون می زنیم. هدف اول خریدن سیم کارت است. شرکت های افغانستانی ارائه دهنده خدمات موبایل از ایران بیشترند : افغان بی سیم، روشن، اتصالات، ام تی ان، نسیم و شاید چند تای دیگر. اینجا صنعت موبایل خصوصی است و جزو معدود کسب و کارهای بزرگ و پول ساز افغانستان که در اختیار چند خاندان پرنفوذ سیاسی – اقتصادی است. اما خرید سیم کارت سخت است. صبح که به شرکت افغان بی سیم مراجعه می کنیم، شلوغ است. موکول می کنیم به ظهر. کمی دیر می شود. یکی از بچه ها توی صف می ایستد. اما یکدفعه می گوید : «سیستم ها بند شده – کامپیوترها قطع شده است - » فردا بیایید. خلاصه هنوز بدون اینترنت هستیم از سیم کارت یکی از بچه ها و وای فای محل اقامت و وای فای یک کافه تا شب را می گذرانیم.
برنامه اصلی صبح مراجعه به اداره اطلاعات و فرهنگ هرات است. برای ملاقات با رئیس اداره، مولوی نعیم الحق حقانی که به تازگی از طرف ط.ا.ل.ب.ا.ن بعنوان رئیس معرفی شده است. خود اداره اطلاعات و فرهنگ ساختمانی قدیمی با نمای آجرکاری در کناره چوک سینما است. در ورود خطاطی محلی را می بینیم که در حال نوشتن شعار اصلی پرچم ط.ا.ل.ب.ا.ن بالای سردر اداره است. با گروه به دفتر رئیس می رویم. حقانی حضور ندارد. به اتاقش راهنمایی می شویم. چند نفر ازجوان های با ما در اتاق می نشینند. اینها از همکاران اداره در دوره قبل هستند. حرفمان با اینها گل می اندازد و درباره قوانین جدید و محدودیت های ایجاد شده از طرف ط.ا.ل.ب.ا.ن برای مسائل فرهنگی و هنری می پرسیم. جوانی با لباس محلی و کتی زرشکی رنگ که خوش تیپ است، جواب می دهد که تا امروز بجز در موسیقی محدودیتی ایجاد نشده است. در موسیقی هم نشان دادن ساز و برگزاری مجالسی که ساز به شکل زنده در آنها استفاده می شود، ممنوع شده اما خود موسیقی ممنوعیتی ندارد. البته در زمینه موسیقی با چند راننده و بعضی از مردم عادی هم صحبت کرده ایم. ما حصل تحقیق اینست که سربازهای ط.ا.ل.ب.ا.ن در صورت مشاهده موسیقی با صدای بلند که بیرون از وسیله نقلیه شنیده شود، تذکر لسانی می دهند و ارشاد می کنند. این تا امروز است. در صحبت های جوان ها می فهمیم که خود اینها هم از رفتار ط.ا.ل.ب.ا.ن در اداره فرهنگ کمی متعجب اند. می گویند که تا امروز هیچ مخالفتی با سینما، تئاتر و دیگر هنرها اعمال نشده است.
اتاق آقای حقانی که به احتمال همان اتاق مدیر قبل است، دکوری با اشیای زیبای دکوری و چند تابلوی خط نقاشی دارد. روی میزهای کوچک جلوی مبل ها هم آجیل های افغانستانی قرار دارد. بادام، هسته زردآلو، پسته و ... بین صحبت ها حقانی از راه می رسد. خودش با یک محافظ جوان و مسلح. لباس سفید محلی و جلیقه متناسب و دستار سیاه، ریش بلند و چشمان درشت و رنگی. خنده رو که تا آخر جلسه لبخندش قطع نمی شود. با ورود حقانی او اشاره ای به جوان ها و چند نفری که در اتاق هستند می کند که بیرون بروند. شاید به خاطر نظم جلسه و تعداد بالای خود ما که هشت نفریم. بجز حقانی و جوان مسلح، جوای عینکی به نام فیض هم با ایشان است. حقانی اورا به عنوان روابط عمومی معرفی می کند.
حقانی روی یکی از مبلهای کنار اتاق می نشیند و صحبتها شروع می شود. حقانی بیشتر دیپلماتیک و کلی صحبت می کند. درباره اهمیت رسانه و هنر اینکه از خبرنگارها و عکاسان ایرانی می خواهد که واقعیات افغانستان و ط.ا.ل.ب.ا.ن را درست منتقل کنند. چند باری در صحبت هایش کلمه "استکبار جهانی" را بکار می برد و در مبارزه با آمریکا خودش را کنار ایران و انقلاب ایران می گذارد. بچه ها هم دو سه نفری صحبت می کنند. سوال های شفاف و شبهه هایی که شنیده اند. حقانی با حوصله جواب می دهد. در انتهای جلسه از او می خواهیم که برای کار تصویربرداری در سطح ولایت هرات برای ما مجوز صادر کنند. حقانی ما را به فیض حواله می دهد. بعد از جلسه فیض عکس ها و اسم بچه ها را می گیرد و قبل از غروب مجوزها صادر می شود.
در انتهای جلسه به حقانی می گویم. امکان حضور مستندسازهای ایرانی و دیگر کشورهای جهان را به افغانستان تسهیل کنید و اجازه بدهید خلأ خبری برطرف شود و رسانه هایی بجز غربی هم بتوانند تحلیل کنند. درکلام و وهله اول استقبال می کند. اما همه حکومت های نوپا در مرحله وعده و حرف قشنگ صحبت می کنند. باید منتظر بود و تحقق حرف ها را دید.
از جلسه حقانی که بیرون می آییم، یک خبر بسیار بد هم می شنوم. سینما تئاتر تاریخی هرات خراب شده است. ده سال پیش مستندی درباره این مکان تاریخی و قصه هایش ساختم. یکی از کارمندان اداره می گوید که سینما تئاتر را با وعده ساخت یک مکان جدید خراب کرده اند و مکان جدید هم تا حالا ساخته نشده است. یاد مشهد و تخریب آثار تاریخی مناطق اطراف حرم می افتم. هرجا که بروی آسمان همین رنگ است.
https://t.me/zambur
مزار پیر هرات آخرين برنامه صبح است. مقبره خواجه عبدالله انصاری. برای زیارت و ضبط چند پلاتو برای سرو شکل دادن مستندی در حال تهیه برای پرس تی وی هستیم. مأموران اجازه تصویر برداری نمی دهند و هماهنگی تلفنی نیم ساعتی طول می کشد. مزار خلوت است. کم کم که به نماز نزدیک می شویم، مزار شلوغ تر می شود و ما اجازه تصویر برداری پیدا می کنیم. مزارهای مقدس در همه گستره خراسان و غرب افغانستان با درختان پسته تزیین می شود. یکی از همین پسته های کهنسال، سایه اش را روی مزار صاحب مناجاتنامه و الهی نامه گسترده است. نماز را در مزار می خوانیم و راهی خانه می شویم.
ادامه دارد...

https://t.me/zambur
سفرنامه افغانستان ۱۴۰۰
بخش سوم
https://t.me/zambur
ملاقات با قاري يكدست
سفرنامه - بخش سوم
صبح ملاقاتی داریم با علمای شیعه منطقه جبرائیل و شورای اخوت اسلامی. چهار نفر در مدرسه علمیه حجتیه جمع شده اند. از معرفی و اسامی می گذرم. حرف کلی اینها به نمایندگی از علمای شیعه هرات طرفداری از صلح است. می گویند که در بدو ورود ط.ا به هرات جلسه ای داشته و بیانیه ای صادر کرده اند. در این بیانیه از مردم خواسته اند که فرار نکنند و دست به مهاجرت نزنند و از ط. ا هم می خواهند که رفتارهای گذشته را تکرار نکنند. این ها هم اعتقاد دارند که ط.ا طالبان تغییراتی داشته اما باید زمان بگذرد و صحت قولهایشان معلوم شود. یکی از علما می گوید : «مردم افغانستان از جنگ خسته شده اند و دیگر تحمل جنگ داخلی را ندارند»
بعد از این جلسه به دفتر حزب الله افغانستان می رویم. میزبان ما قاری احمدعلی غوردروازی مشهور به قاری یکدست است. کسی که یک دستش را در مبارزه علیه تجاوز شوروی از دست داده است. قاری احمد علی یکی از فرماندهان شیعه مجاهد و از منتفذین شهر هرات است. در مصاحبه او را شخصیتی عمیق و اهل فکر و تحلیل می بینم و بی اندازه دین دار و یک منتظر واقعی امام زمان. قاری اعتقاد دارد که ط.اطالبان در یک سرفصل بسیار مهم از تاریخ قرار دارد. ایشان تغییرات د ر ط.ا رطالبان را لااقل در زمان کوتاه قبول دارد. اما اعتقاد دارد اگر ط.اطالبان از گذشته و رفتارهای بد قبل درس بگیرد، می تواند به زودی مردم را نسبت به خود متمایل کند. قاری یک جمله کلیدی دیگر هم می گوید : «دلایل سقوط حکومت ها مانند هم است و بین ط. ا و غیر او تفاوتی نیست» قاری البته نسبت به احمد مسعود و قیام پنجشیر هم خوش بین است. جمله ای می گوید : " احمد مسعود از پدرش هم عاقل تر است" او اعتقاد دارد که مسأله پنجشیر به زودی حل نمی شود و جنگ گسترش پیدا می کند. ظهر میهمان غذای ساده قاری می شویم و بعد از نماز از او جدا می شویم.
عصر قراری تنظیم شده با مولوی مجیب الرحمن امام جمعه پیر هرات، یک جوان خوش تیپ و محافظه کار که در هرات بسیار محبوب است. او یکی از منتقدان سرسخت دولت قبل و از مخالفان صریح آمریکایی ها در افغانستان بوده و به دلیل همین روحیه انتقادی بین جوان ها بسیار محبوب است. عکس های او را روی سه چرخه های سطح شهر زیاد دیدیم. از او تقاضای مصاحبه می کنیم. می گوید هنوز برای مصاحبه زود است. چند جمله ای که می گوید و من می نویسم : « ما 21 سال در انتظار یک حکومت اسلامی بوده ایم» حکومتی که وابسته یهود و نصارا نباشد» « ما ملت واحدی هستیم. باید برادری را بیشتر کنیم. ما شیعه و سنی هم با هم برادریم. اعلام عفو عمومی برای این هدف بسیار خوب است» «اگر پای آمریکا از منطقه جمع شود، به نفع همه مردم منطقه است» «تا امروز برای آزادی تلاش شد، از حالا باید برای آبادی تلاش شود.» «امروز که آمریکا رفته، هر قطره خونی که در پنجشیر هم ریخته شود، گویی خونی است که از قلب ما خارج می شود»
بعد از صحبت هایش دوباره تقاضای مصاحبه را مطرح می کنم. بازهم رد می کند و مسأله را با خنده مدیریت می کند. تقاضای عکس مشترک می کنیم. می گوید چند سال پیش دو نفر با من عکس گرفتند، در مرز ایران به اتهام رابطه با وهابیت مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و یک ماه زندانی شدند. این ملاقات با اینکه خروجی خاصی ندارد، اما به اندازه دیدار با یک شخصیت متفاوت و د رنقطه ای از نظر ظاهری مقابل علمای شیعه خوب است.
ادامه دارد ...
https://t.me/zambur
سفرنامه افغانستان 1400 - بخش چهارم
https://t.me/zambur
دیدار ط.ا با هنرمندان هرات
سفرنامه - بخش چهارم
شب به جلسه مهمی دعوت می شویم. محل برگزاری جلسه ارگ یا قلعه اختیارالدین هرات است. بنایی تاریخی که اولین بار بوسیله اسکندر مقدونی ویران شد و در دوره های بعد بارها ویران و بازسازی شد. آخرین بازسازی به دوره معاصر و همین 15 سال اخیر باز می گردد. در این جلسه هنرمندان، ادبا، علمای شیعه و سنی، روسای چند دانشگاه خصوصی و دولتی و به قولی متنفذین هرات به دعوت آقای حقانی رئیس اطلاعات و فرهنگ حضور دارند. در طرف دیگر "مولوی غلام حیدر راشد شهامت" یکی از فرماندهان ط.ا در منطقه هرات و مرز ایران حضور دارد. او حالا مسؤول دعوت و ارشاد حوزه غرب افغانستان از طرف ط.ا است. جوان، ریش بلند، دستار سیاه، صورت آفتاب سوخته و فارسی را بسیار سلیس صحبت می کند. ابتدای جلسه نماز جماعت خوانده می شود. حضار از شیعه و سنی به غلام حیدر اقتدا می کنند. بعد یک جلسه طولانی که بیشتر از 15 نفر صحبت می کنند. از جمع ما هم تقریباً هم صحبت می کنیم که بیشتر پرسیدن سؤالهای صریح و شفاف از این مسؤول بلندپایه ط.ا است. در ابتدای جلسه حس عمومی که از حضار دارم، کمی ترس و احتیاط است. اما درادامه بیشتر حضار با صراحت لهجه و صریح سؤالها و دغدغه هایشان را با غلام حیدر مطرح می کنند. ما هم چند مسأله و سوال مهم مطرحی می کنیم. آیا ط.ا امروز با گذشته فرق کرده؟ چرا ط.ا در شهرها همه اسلحه به دست می گیرند؟ چرا از نظر ظاهری با این ریش و موهای بلند و آشفته ظاهر می شوند؟ آیا ط.ا هنر و ادبیات را به رسمیت می شناسد؟
مجموعه جواب های او به سوالهای متنوع و مختلف اینهاست :
- من در سال 86 از ط.ا جدا شدم. سراغ کارهای آموزشی و اداره مدرسه علمیه رفتم. گذشت تا سال 90 یکی از اساتیدم سراغ من آمد و خوابی که دیده بود را برایم نقل کرد : «خواب دیدم که پیامبر تو را چند بار در چاه یا دره یا دریای خروشانی انداختند و بعد با شال یا طنابی نجاتت دادند» بعد از این خواب فهمیدم پیامبر از من راضی نیستند. تصمیم گرفتم جهاد علیه آمریکایی ها را شروع کنم. گروهی را درمنطقه اسلام قلعه تا هرات شکل دادیم. حدود ده نفر بدون هیچ امکانات. دو تفنگ قدیمی از اهالی منطقه گرفتیم و برای عملیات ها از مردم ماشین قرض می گرفتیم. اصل مهم ما در جهاد، کشتن آمریکایی ها، عدم آسیب رساندن به مردم و خوش رفتاری با اسرا بود. حتی سربازهای اردوی ملی را تا جایی که ممکن بود نمی کشتیم. اولین عملیاتمان، کمین جلوی یک دوج – وانت های بزرگ نظامی – آمریکایی بود. با دو ماشین قرضی کرولای سواری و در تعقیب و گریز دوج را زیر یک پل گیر انداختیم و دو آمریکایی را کشتیم. در همه این ده سال و با همین شرایط سخت و بدون کمک از هیچ فرد یا کشوری به جهاد ادامه دادیم. ما متهم به گرفتن کمک از ایران بودیم، اما هیچ کمکی نگرفتیم.
- ط.ا امروز تفاوت اساسی با گذشته دارد. در دوره قبل بیشتر نیروهای مدرسه ای و تحصیل کرده ما در جبهه ها کشته شدند و بخشی از آنهایی که باقی ماندند، دزدها و اشرار مناطق مختلف بودند. اما حالا بین نیروهای ما تسویه و پالایش دائمی انجام می گیرد و اگر کسی خلافی انجام دهد بلافاصله حذف می شود. امروز بین ط.ا احترام به شیعیان وجود دارد. ط.ا امروز دنبال وحدت و آبادی افغانستان است. انتهای خشونت طالبان همین است که دیدید و از این بدتر نخواهد شد. چون ط.ا اعفو عمومی اعلام کرده است.
- در روزهایی حمله به هرات من مسؤول همراهی با اسماعیل خان بودم. چند روز با او بودم. روزهای سخت و پرفشاری بود. نگرانی زیادی داشتیم. ما به اسماعیل خان پیشنهاد دادیم، والی هرات شود اما نپذیرفت. خود من اسماعیل خان را با احترام به مرز ایران بردم تا به مشهد برود.
- در قوانین جدید، اعلام شده که هیچ طالبی اجازه ورود به خانه ای را ندارد. اعلام شده زدن تیر هوایی به دلیل پیروزی در نبردها یا جشن ها ممنوع است، دستور جمع شدن سلاح از دست کسانی که داخل شهر ها هستند داده شده و قبول دارم که باید ظاهر ظ.ا آراسته تر و نزدیکتر به مردم باشد و این هم انجام خواهد شد.
بعد از غلام حیدر، آقای حقانی اشاره می کند که تا الآن در کل ادارات اطلاعات و فرهنگ حتی یک نفر برکنار نشده یا تغییر نکرده است و همه کسانی که پیش از این کار می کردند، مشغول هستند.
https://t.me/zambur
حاج آقا روحانی مدیر مدرسه علمیه صادقیه هرات که بزرگترین مدرسه علمیه شیعیان است، می گوید : «ما شاهد رفتار خوب و متفاوت با شیعیان بودیم. که با گذشته بسیار متفاوت است. یکی از شیعیان برای من تعریف کرد که در روزهای اول ط.ا برای یک شب خانه ما را در اختیار گرفتند. و بعد از تحویل خانه دست نخورده بود و فقط یک نان با اجازه ما برداشتند» در انتهای جلسه گروه قدیمی تئاتر هرات نمایشی اجرا می کنند که محتوایش تغییر رفتار ط.ا است. بعد ازنمایش همه شام می خورند. به این شکل که سینی های غذا برای سه نفر که همه در دیس و بشقاب های مشترک غذا می خورند. بعد از شام ما به سوالاتمان از غلام حیدر ادامه می دهیم. او هم چند خاطره از جنگ با آمریکایی ها می گوید.
پ.ن : اظهارات غلام حیدر مربوط به شخص ایشان است و بنده در رد یا قبول آن قضاوتی ندارم.
ادامه دارد...
https://t.me/zambur
سفرنامه افغانستان ۱۴۰۰
بخش پنجم
روایت دو جوان افغانستانی
سفرنامه - بخش پنجم
اولین روزی است که به کابل رسیده ایم. درباره کابل خیلی حرف ها می شود زد. پایتخت تاریخی افغانستان د رشرق این کشور که از نظر آب و هوا خنک تر از هرات است. یک شهر بزرگ و پر جمعیت و به غایت بی نظم و شلوغ که در این سفر به شکل عجیبی خلوت تر است و بیر و بار – ترافیک- کمتری دارد. از یکی از راننده ها دلیل خلوتی را می پرسم. می گوید : «ط.ا مشکل ترافیک را حل کرد!» و خنده زیرکانه ای می کند و ادامه می دهد : «خیلی ها رفته اند و خیلی ها می ترسند به خیابان ها بیایند. البته از روزهای ابتدایی سه هفته پیش شلوغ تر شده و ترس مردم هم ریخته است»
یک ماشین شخصی می گیریم. برای رفتن به بازار که گزارش اش را در قسمت بعد خواهید خواند. راننده جوانی حدوداً 25 ساله به نام مسلمیار. در نگاه اول و با لباس های محلی و دمپایی های کهنه و خاک و آلود، ریش بلند و صورت آفتاب سوخته فکر می کنی کارگر است و شاید کم سواد و احتمالا گرایش به طالبان دارد. اما سر صحبت را که باز می کنم، می فهمم که فارغ التحصیل برق دانشگاه دولتی است. لیسانس برق گرفته و از قضا جزو تاجیک ها و پنجشیری است. متأهل و سه فرزنددارد که دو پسرش دوقلو هستند. می پرسم نظرت درباره ط.ا چیست. می گوید در این چند روز که مشکل خاصی از آنها ندیده ام. با گذشته زیاد فرق کرده اند. بعد مفصل درباره امنیت بوجود آمده تعریف می کند. می گوید دزدی ها و گروگان گیری و پست های بازرسی دولتی همه جمع شده اند و این برای مردم ارزش بالایی دارد. می گویم به تو نمی آید طرفدار ط.ا باشی و الآن باید از احمد مسعود و پنجشیر حمایت کنی. می گوید نه طرفدار ط.ا هستم و نه مسعود. بی طرفم. می گویم تو دانشجویی چطور بی طرفی؟ می گوید فساد دولتی ها در این سالها و بی تفاوتی شان نسبت به مشکلات افغانستان به قدری به مردم فشار آورده که بیشترشان حالت بی طرفی پیدا کرده اند. می گوید من دلم با پنجشیر است. اقوام مان آنجا هستند. اما دوست ندارم دوباره جنگ و نا امنی سراغ افغانستان بیاید. می پرسم آینده افغانستان و طالبان را چطور می بینی؟ ایا امیدی به اصلاح امور داری؟ می گوید نه هیچ امیدی ندارم. تعجب می کنم. می گوید سیاسیون افغانستان لیاقت اداره کشور را ندارند. بهتر است افغانستان را تجزیه کنند و مردمش رابین همسایگان تقسیم کنند تا شاید ما کمی روی آرامش ببینیم. نمی دانم دلداری اش بدهم یا امیدوارش کنم؟ کلمه ای برای التیام این نا امیدی اش پیدا نمی کنم. سکوت می کنم. موقع پیاده شدن کنار دریای کابل، می خواهد کرایه نگیرد. هرطور هست راضی اش می کنم. چقدر مهربان است.
در برگشت از بازار سوار یک تویوتای سراچه – استیشن – بسیار تمیز می شویم. دوباره راننده یک جوان حدودا 25 ساله اینبار با کلاه قندهاری و خندان است. باز سر صبحت را از ترافیک و خلوتی خیابان ها شروع می کند. جاوید، متأهل و یک فرزند دارد. پشتون است. می پرسم تو که پشتون هستی، چرا اسمت فارسی است؟ می خندد و دلیلش را نمی داند. باز درباره اوضاع می پرسم. حرف هایش تکرار همان حرف های مسلمیار تاجیک است. فساد دولت مردان، نبود امنیت، مشکلات معیشتی و ... جاوید همچنین به گرانی کالاها و ارزاق عمومی و گرانی دلار و سوخت و .. اشاره می کند که در این چند هفته تحولات اتفاق افتاده است. می پرسم آیا طرفدار ط.ا هستی؟ می گوید طرفدار هیچ کس نیستم و منتظرم ببینم اوضاع چه می شود؟ جاوید اما چیزی اضافه می گوید. او به نقش آمریکایی ها و خارجی های حاضر در افغانستان هم اشاره می کند. او بدی اوضاع و عملکرد دولت اشرف غنی را به آمریکایی ها نسبت می دهد. جاوید از پول های بزرگ وارد شده به افغانستان که بوسیله دزد های داخلی و خارجی برده شدند اشاره می کند. جاوید به اندازه مسلمیار نا امید نیست. اما امید زیادی هم به بهتر شدن اوضاع ندارد. او هم با مهربانی ما را به خانه اش دعوت می کند. برای نگرفتن کرایه تعارف می کند و با رویی خوش و خنده ای دائمی از ما جدا می شود.
این روزها بهترین راه تحلیل مسائل، شنیدن حرف مردم افغانستان در کوچه و خیابان و بازار و ... است. تحلیل های از راه دور و احساسی و انتزاعی دردی از این مردم رنج کشیده دوا نمی کند. مردمی که از یک جنگ دوباره و بوجود آمدن نا امنی هراسان هستند و هر کاری می کنند تا دوباره به باتلاق جنگ داخلی نیفتند.
ادامه دارد...
https://t.me/zambur
سفرنامه افغانستان ۱۴۰۰
بخش ششم
یک روز در دانشگاه اشراق
سفرنامه - بخش ششم
درافغانستان چند روزی است که اجازه بازگشایی دانشگاه های خصوصی – پوهنتون های خصوصی – صادر شده. قوانین بازگشایی بیشتر برای حجاب دختران است. داشتن حجاب الزامی است، توصیه شده که بهتر است از چادر سیاه استفاده شود، کلاس ها با تعداد دختران بالای 15 نفر باید تفکیک شود و در کلاس های کمتر از 15 نفر یک مانع بین دختران و پسران قرار گیرد. مانعی که در تصاویر دیدیم، چیزی شبیه موانع بین زن ها و مردها در مساجد ایران است. تصمیم گرفتیم برای درک بهتر این قوانین و بازگشایی، به یکی از دانشگاه های خصوصی هرات برویم. دانشگاه اشراق که از قدیمی ترین دانشگاه های خصوصی افغانستان است. یک ساختمان 5 یا 6 طبقه در یک کوچه عریض. در ورود، ایست و بازرسی مفصلی را پشت سر می گذاریم. میزبان ما مهندس عبدالله کاظمی رئیس سابق، بنیانگذار و یکی از اعضای هیئت امنای دانشگاه است. کاظمی توضیح می دهد که ما تعداد زیادی سرباز در ورودی دانشگاه داشتیم که از حملات انتحاری و ... جلوگیری کنیم. اما حالا با بهتر شدن امنیت عمومی، بیشتر سربازها را مرخص کرده ایم. برنامه دانشگاه اشراق فعلا به این شکل است که دانشجوها در دو وقت صبح و بعد از ظهر به دانشگاه می آیند. 6 تا 9 و عصر هم 16 تا 19. این شاید به دلیل صرفه جویی در مصرف انرژی باشد. سمت صبح که ما آمده ایم دو کلاس برای دختران فعال است. با اجازه مسؤولان سر یکی از کلاس ها می رویم و مشغول تصویر برداری می شویم. یکی از مسؤولان دانشگاه قوانین جدید ابلاغی ط.ا را تشریح می کند. دختران همه البته با حجاب هستند با تنوعی از پوشش های مختلف، از چادر مشکی تا چادر عربی، مانتو، چادر رنگی، مانتو کوتاه و شلوار و .... بلافاصله چند دختر بلند می شوند و اعتراض می کنند. یکی از دخترها می گوید مگر ما خودمان عقل و شعور نداریم که رنگ حجاب را برای ما مشخص می کنند. یکی دو نفر دیگر هم با همین مضمون اعتراض می کنند. مسؤول مورد نظر مانده است. در انتها می گوید که این مسائل به دانشگاه مربوط نیست و ابلاغیه حکومت جدید است. با رئیس دانشگاه هم مصاحبه ای می گیریم و درباره قوانین جدید با دقت بیشتری پرس و جو می کنیم. دو نکته اضافه که در صبحت های مدیر است، عدم وجود هیچ ابلاغی درباره لباس و ریش آقایان و این مسأله مهم که تعدادی از دختران دانشجو در بازگشایی مجدد، هنوز به دانشگاه بازنگشته اند. نظر مدیر اینست که به احتمال تعدادی قید درس خواندن را بزنند. ایشان می گوید البته تعدادی هم در همان موج ابتدایی از کشور مهاجرت کرده اند.
در کنار تصویر برداری، از چند دختر دانشجو بدون حضور دوربین سوال می کنم که شرایط چطور است؟ شرایط برایشان ابهام آمیز است و نگران آینده درسی شان هستند. مشکل زیادی با داشتن حجاب ندارند، اما تعیین نوع حجاب را برنمی تابند و احساس تحمیل دارند. از طرفی فکر می کنند که ممکن قوانین، بعد از این سخت تر شود و در مسیر تحصیل مشکلات دیگری بوجود بیاید.
https://t.me/zambur
سفرنامه افغانستان ۱۴۰۰
بخش هفتم
مندوی بازار و جنجال بین نماز
سفرنامه - بخش هفتم
برای شنیدن دقیق ترین روایت های مردمی بهتر است به بازار شهر بروی. بازار برشی واقعی و مردمی از شهر است. از تجار تا فروشنده ها و خریداران که برآمده از لایه های اجتماعی مختلف هستند. با بچه های تیم و برای گرفتن نظرات مردم درباره تحولات روز به مَندوی بازار کابل می رویم. یک بازار بزرگ، شلوغ و تو در تو که در حاشیه رود دریای کابل قرار دارد. دریای کابل بسیار کم آب است و حالا زباله، معتادهای کارتن خواب زیر پل ها و لجن ها و گل و لای کف اش بیشتر به چشم می آید. این رود که پیشانی شهر کابل است، از 15 سال پیش که برای اولین بار به افغانستان آمدم، هیچ تغییری نکرده است. کثیفتر شده که تمیزتر نه. بیشتر افغانستان به همین شکل است و هیچ پیشرفتی در آن دیده نمی شود. کنار این رودخانه و بازار البته مسجدی زیبا و چشم نواز به نام "مسجد شاه دو شمشیر" قرار دارد. به نظرم کبوتر های مسجد از همیشه کمتر شده است. از روی یکی از پل ها و درحال تصویر برداری، وارد یکی از راسته های بازار می شویم. هدف ما گرفتن تصاویری از وضعیت فعلی بازار بعد از تحولات سه هفته اخیر و صحبت با مردم است. یک ابزار فروش می گوید که وضعیت فروش و قیمت ها نسبت به قبل از روی کار آمدن ط.ا بدتر است. قیمت ها بدون دلیل بالا رفته و به همین دلیل مشتری ها کمتر شده اند. یک آب انار فروش می گوید : بازار خلوت تر از قبل است. خنده مان می گیرد. این بازار شلوغ در وضعیت کرونایی جهان هنوز خلوت تر هم شده است. در افغانستان بطور کلی توجهی به کرونا ندیدم. نه یک نفر ماسک می زند و نه کسی درباره کرونا صحبت می کند. آب انار فروش مثل قبل، آب انار طبیعی را داخل لیوان های شیشه ای دسته دار به ما می دهد و بعد از اینکه خوردیم، لیوان را داخل یک سطل آب کنار گاری می شوید و دوباره استفاده می کند. البته آب داخل سطل نسبتاً تمیز است. در عبور از بازار دو جوان خوش سیما سراغم می آیند. شیعه هزاره هستند. مراقب اند که جلوی دوربین قرار نگیرند. می گویند چرا از وضعیت شیعیان گزارش تهیه نمی کنید. می گویم سراغ آنها هم رفته ام. می گویند این روزها به خانه های شیعیان می ریزند و تلاشی می کنند. می پرسم آیا خانه خود یا یکی از نزدیکانت را تلاشی کرده اند؟ می گوید نه فقط شنیده ام. می پرسم آیا کسی را هم برده اند؟ می گوید نمی دانم. اما مطمئنم که در حال بیشتر کردن فشار به شیعیان هستند. می گویم سراغ علمای شیعه رفته ایم، چنین چیزی را تأیید نمی کنند. می گوید آنها می ترسند و تقیه می کنند. می پرسم خود تو نظرت درباره رفتار با ط.ا چیست؟ جنگ را ترجیه می دهی یا صلح؟ می گوید صلح اما به شرطی که شیعه در فشار و اذیت نباشد. از سخنانشان جز ابهام دستگیرم نمی شود. از آنها جدا می شویم و سراغ یک آجیل فروش کنار بازار می رویم. او هم صحبت های مشابهی درباره کمی مشتری و کسادی بازار می گوید. در حال گرفتن تصاویر عمومی هستیم. یک جوان ط.ا بلند قد با ریش و موی بلند و چشم های سرمه کشیده، یکدفعه از بین جمعیت جلو می آید. یک اسلحه آمریکایی روی دوش دارد و به بند حمایل اسلحه یک دست بند آویزان کرده و مرتب با قفل دست بند بازی می کند. به پشتون چیزی می گوید. می گوییم که پشتون نمی فهمیم. به عربی صحبت می کند. من و علی که عربی بلدیم، با او صحبت می کنیم. تقاضای مجوز می کند. می گوید که این کار برای پیدا کردن دزدها و خلاف کارهاست. مجوز را نشانش می دهیم. دقیق می خواند، با ما دست می دهد و جدا می شویم. به مردم حق می دهم که هنوز با دیدن ط.ا توی دلشان خالی بشود. قیافه هایشان غیر عادی و دور از عرف شهری است. دوباره مشغول کار می شویم. از جلوی یک پاسگاه عبور می کنیم. چند جوان ط.ا با لباس های آشنا، شلوارهای کوتاه، مو و ریش بلند و مسلح در حال بیرون آمدن هستند. جلوی مغازه ای برای مصاحبه می ایستیم. از دور می بینم که ما را زیر نظر دارند. 5-6 نفری هستند. با هم مشورت می کنند. تردید دارند که جلو بیایند یا نه. یک نفرشان از جمع جدا می شود و سراغ ما می آید. مردم دور ما جمع شده اند. فوری به او می گویم مجوز می خواهی؟ جواب مثبت می دهم. مجوز را سرسری نگاه می کند و بر می گرداند. رفتارش طبیعی و مؤدبانه است. یکی از نکات مهمی که دربازار می بینیم، حضور پررنگ زن هاست. در همه سرک های بازار زن ها در حال خرید و عبورند. حجاب ها هم متنوع است. از برقع یا همان چادری تا چادر مشکی، مانتو، شالهای بزرگ افغانستان و ... را می بینیم. البته زن بدون حجاب نمی بینیم. روبری همان جایی که با ط.ا ها برخورد کردیم، یک مغازه کفش فروشی است. جوانی ورزشکار با تی شرت آستین کوتاه فروشنده است. سراغش می رویم. جز مسائل اقتصادی که مثل همه نالان است، به بهتر شدن امنیت بازار اشاره می کند. می گوید در دولت قبل مجبورمان کردند که دوربین امنیتی نصب کنیم. اما بازهم از مغازه دزدی می شد.
https://t.me/zambur
اما از وقتی ط.ا روی کار آمده، یک مورد دزدی هم نداشته ایم. به پاسگاه اشاره می کند که دیوار به دیوار مغازه است. می گوید یکی از نیروهایشان تلفن خودش را به کاسب های این منطقه داده که اگر هر مشکلی در هر زمانی داشتیم، تماس بگیریم. می پرسیم این امنیت را پایدار می دانی؟ می گوید خدا می داند.
غروب شده است. به طرف راسته کتاب فروشها کنار خیابانی منتهی به بازار می رویم. اینها غرفه های کتاب فروشی هستند که بیشتر تعطیل کرده اند و یکی دو غرفه هنوز باز است. پیرمرد خوش لباسی با کلا پکول در حال جمع کردن غرفه است. می پرسیم آیا تا امروز ط.ا دستور العمل خاصی درباره کتابها داده اند؟ یا محدودیتی برای فروش برخی از کتاب ها ایجاد کرده اند؟ می گوید خیر هنوز هیچ اتفاقی برای ما نیفتاده است. هوا رو به تاریکی است. تصمیم می گیریم نماز را در مسجد بزرگ عبدالرحمن که در همان نزدیکی است، بخوانیم. این مسجد توسط یکی از تجار مشهور به نام عبدالرحمن بنا شده و بانی در میانه های ساختن مرده است. گفته می شود که او به خواب فرزندانش می آید و دستور اتمام مسجد را می دهد. این مسجد درست روبروی وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان است. وقتی وارد مسجد می شویم، نماز تمام شده است. شبستان اصلی مسجد بسیار زیباست. مربع مانند با فرش های آجری رنگ و یک لوستر مدور سرتاسری شبیه لوسترهای آونگی مساجد ترکیه. گوشه مسجد چند نفر در حال ایستادن به نماز هستند. امام جماعت مردی میانه سال و خوش سیماست. کنارشان قرار می گیریم. علی کاغذی از جیب بیرون می آورد و برای سجده می گذارد. نماز را شروع می کنیم. در رکعت دوم، جوانی که کنار علی مشغول نماز است، با دست زیر کاغذ می زند و کاغذ را پرتاب می کند. نماز به پایان می رسد. علی کاغذ را بر می دارد و به جوان اعتراض می کند که تو حق نداری چنین کاری بکنی. جوان به پشتون چیزهایی می گوید که کلمه شرک را بینش متوجه می شوم. علی می گوید که تو باید به فقه خودت عمل کنی و من به فقه خودم و اجازه توهین نداری. بعد سراغ امام جماعت می رود و اعتراضش را ادامه می دهد. بین یکی از جوان های نماز گذار که قیافه ای شبیه ط.ا دارد، جلو می آید و می گوید: « من از شما عذر خواهی می کنم. جاهل است. می دانم که نباید چنین کاری می کرد.» امام جماعت هم جلو می آید و عذر خواهی می کند و جوان کاغذ پرت کن سریع از مسجد خارج می شود. موقع بیرون آمدن با جوانی که امام مسجد است، هم صحبت می شوم. حافظ کل قرآن است و عاشق قرائت های شحّات. می گویم آیا در مسابقات قرآن هم شرکت کرده ای؟ می گوید حکومت قبل اهمیتی به قرآن و مسابقات آن نمی داد. اطلاعاتش درباره رویدادهای قرآنی خوب است. می گوید که مسابقات مالزی و مسابقات قرآن ایران را می شناسم. تا جلوی در مسجد مرا همراهی می کند. خیابان های کابل در حال خلوت شدن است. بیشتر مغازه ها تعطیل اند. ما هم باید این روز کاری را به پایان برسانیم و به محل اقامت بازگردیم.
ادامه دارد ...
https://t.me/zambur
سفرنامه افغانستان ۱۴۰۰
بخش هشتم - پنجشیر ۱
پنجشیر، تسخیر قلعه عقاب ها
سفرنامه - بخش هشتم - پنجشیر ۱
از کابل که راه می افتیم، اولین چیزی که می بینیم، آوارگانی هستند که در پارک سرای شمالی چادر زده اند. چادر که چه عرض کنم. نایلون های کشاورزی، پارچه، چادرهای پاره و کهنه و بین درخت های پارک روی خاک زندگی می کنند. یکی از همراهان افغانستانی توضیح می دهد که اینها آوارگان استان های غیر پنجشیر هستند و بیشتر پنجشیری ها در پارک شهر نو هستند. جالب است در فضای رسانه ای ایران اصولاً هیچ صحبتی درباره جنگ در ولایت های دیگر، مردم آنجا، آوارگان، کشته ها و ... نمی شود و همه متمرکز شده اند درپنجشیر. سعی کرده ام در این چند روز درباره پنجشیر چیزی ننویسم تا برویم. برای رفتن به پنجشیر جاده شمالی افغانستان به سمت مزار شریف را می رویم و از گلبهار به سمت شرق می پیچیم. وارد این جاده که می شوی، سمت راست رودخانه ای پرآب ظاهر می شود و هر چه به پنجشیر نزدیک می شوی، بر ارتفاع کوه ها و باریکی جاده اضافه می شود. ورودی پنجشیر دروازه مانندی است آجری با سقف محدب که در کناره اش یک مسجد کوچک دیده می شود. اینجا اولین نقطه ایست که حضور ط.ا را پررنگ می بینیم. اینجا ورودی پنجشیر است و از چند کیلومتر قبل تر، اینترنت و موبایل قطع شده است. قبل و بعد از دروازه عکس ها و بنرهای شهدای پنجشیر و بر بالای دروازه عکس آمر صاحب یا همان احمد شاه مسعود پاره شده است. بعد از یک هفته پیگیری توانسته ایم اجازه ورود به پنجشیر بگیریم. به همین دلیل پایین می آییم و با نیروهای ط.ا مصاحبه می گیریم. حرف زیاد دندان گیری ندارند. اما در مصاحبه ها ادعا می کنند که دره پنجشیر بطور کامل بدست ط.ل افتاده است. ما برای راستی آزمایی همین ادعا ها آمده ایم. و البته 5 سؤال مهم که در پی رسیدن به پاسخ اش هستیم. سعی می کنیم به دو روش به جواب سؤالهایمان برسیم. ابتدا در مصاحبه با دوربین که می دانیم مردم درمقابل آن بخشی از حقیقت را نمی گویند. اما بخش ها و حرف هایی هم بیان می شود. در کنار این سعی می کنم پشت دوربین با مردم گپ بزنم. البته در کنار مردم و پنجشیری ها ما سعی می کنیم روایت مقابل یعنی ط.ا را هم برای تقاطع گیری بشنویم و ضبط کنیم.
آیا طالبان بطور کامل بر پنجشیر مسلط شده است؟
ط.ا به شکل قطعی می گویند که جنگ در پنجشیر تمام شده است و آنها بر دره مسلط اند. یکی شان می گوید تا مرز بدخشان دست ماست. ما البته تا مزار آمر صاحب بیشتر نمی رویم که آنجا هم راهمان نمی دهند. می گویند مزار از دو روز دیگر باز می شود. به احتمال در حال تعمیر سنگ قبر شکسته و تمیز کاری مزار هستند. اما در مقابل بیشتر مردم به خصوص جوانها با غرور خاصی از حیات داشتن مقاومت مردمی سخن می گویند. عبدالغفار بلند بالا که صنف دوازه است و خود را برای دانشگاه آماده می کند، می گوید : این شرایطی که می بینید، آتش زیر خاکستر است. رزمندگان مقاومت در کوه ها هستند،مقاومت پنجشیر زنده است و جنگ بزرگ و پارتیزانی به زودی شروع می شود. می پرسم اگر جنگ بشود، تو هم به آنها می پیوندی؟ می گوید بله، هر پنجشیری مقاومت را در خون دارد. از او تفاوت آمر صاحبت و فرزندش را می پرسم. می گوید: « آمر صاحب خوب می جنگید و همیشه به پیش می رفت. اما پسرش نه درست می جنگد و نه درست صلح می کند» درچهره اش سرخوردگی می بینم. مثل کسی که غرورش پایمال شده و ابهت پنجشیری اش خدشه دار. چنین روایتی که منتظر ظهور دوباره مقاومت پنجشیر است، را از چند نفر دیگر هم می شنوم. همه منتظر اند گویا و این تفاوت پنجشیری ها با مردم شهر ها و ولایات دیگر است. پنجشیری از جنگ خسته نمی شود.
چرا آثار جنگ در شهرها و روستاهای پنجشیر دیده نمی شود؟
https://t.me/zambur
این برای ما یک سؤال حیاتی است. چون در این چند هفته هرچه شنیده ایم، حکایت از جنگ گسترده، خانمان سوز و بسیار جدی در پنجشیر داشته است. تعداد کشته های اعلام شده در فجازی یکی از دلایل این مسأله بود که فکر کنیم حتماً جنگی بسیار بزرگ در پنجشیر روی داده است. اما آنچه در پنجشیر می بینیم، ییلاقی خوش آب و هوا با رودخانه ای پرآب و باغ ها و مزارعی سرسبز است که حتی یک گلوله به در و دیوارش نخورده است. تنها آثار جنگی که می بینیم، چند نفر بر هامر و چند وانت است که گلوله خورده و کنار راه افتاده است. بیشتر اینها را هم جبهه مقاومت برای جلوگیری از پیشروی ط.ا آتش زده اند. روایت طالبان در جواب این سؤال باز رد کردن جنگ بزرگ و گسترده است. بمباران هوایی، بمباران پهبادی، استفاده از سلاح های نامتعارف، گلوله باران شدید و ... را رد می کنند. یکی از طالب ها که جوانی سفید چهره با دستاری سیاه است، می گوید : جنگ در قسمت های شرقی دره و نزدیک پنجشیر، شدیدتر از بخش های غربی و مرکزی بوده است. از او می پرسم تعداد تلفات طالبان را که اعدادی مثل 750 نفر، 300 نفر و ... ذکر می کنند، تأیید می کنی، می گوید از جاوید بپرس. او یک اسلحه ام 16 آمریکایی بدست دارد. فارسی را خیلی خوب صحبت می کند. می پرسم ایران بوده ای؟ می گوید بله الآن هم هستم. تعجب می کنم. می گوید 3 ماه برای جهاد می آیم. بدون گرفتن یک ریال پول. بعد به ایران برمی گردم و یک ماه و نیم کنار همسر و 5 فرزندم هستم. در این مدت کار می کنم و برای سه ماه بعدشان پول می گذارم. می پرسم چند سال است. می گوید تقریباً ده سال! جاوید توضیح می دهد که درباره کشته های دیگر مناطق اطلاعی ندارد اما از جمع 500 نفره ای که در اختیار دارد و او فرمانده شان است، در جنگ پنجشیر تا امروز یک نفر کشته و چند نفر زخمی شده اند. با یک از امرای ط.ا در پنجشیر هم مصاحبه می گیریم. تاجیک و فارس زبان است. می گوید : «ما با پنجشیری ها برادر بودیم. ژنرال فهیم در دوره مبارزه با روس ها 9 سال در روستای ما ساکن بود. حالا هم باید سعی کنیم برادری را حفظ کنیم» مولوی اسحاق که مسؤولیتش را نمی دانم، چند مسأله را توضیح می دهد. یکی اینکه دلیل نبودن هیچ اثری از جنگ این است که ط.ا رعایت مردم در شهر ها را کرده است. دوم هرگونه دخالت پاکستان به هر شکلی در جنگ پنجشیر را رد می کند. وقتی برای رسیدن به جواب این سؤال سراغ مردم می رویم، بیشتر جواب ها تقریباً شبیه به هم است. گروهی از پیرمردهای پنجشیری که در میدان منار شهید کنار ولسوالی بازارک مرکز پنجشیر جمع شده اند می گویند : جنگ در شهرها و در سرک قیر – راه آسفالت- نبوده و بیشتر جنگ در دره ها و کوه ها بوده است. می پرسیم آخر نباید اثر حتی یک گلوله روی در و دیوارها یا اثر یک خمپاره روی آسفالت یا خرابی حتی یک خانه بر اثر انفجار و بمباران را ببینیم. می گویند ما کابل بوده ایم و بیشتر از این نمی دانیم. ما بیشتر مسیر از دروازه پنجشیر تا مزار آمر صاحب را با دوربین گوپرو ضبط کرده ایم. بزودی در حساب آپاراتم بارگزاری می کنم که همه ببینند. تنها اثر جنگ که ما دیدیم، گشتی های در رفت و آمدط.ا و پست های بازرسی شان که به هیچ اتوموبیلی هم ایست نمی دادند. بنده بیشتر از این درباره این سؤال جوابی پیدا نکردم.
ادامه دارد...
https://t.me/zambur