زمبور
128 subscribers
987 photos
192 videos
50 files
705 links
عسل زنبور هاي نيش دار شيرين تر است
Download Telegram
Forwarded from آخرین خبر
♦️تکمیلی /اعمال مسدودسازی باید بنحوی اجرا شود که محتوای تلگرام با هیچ نرم افزاری (اعم از فیلترشکن و نظایر آن) در کشور قابل دسترس نباشد
🔹تخلف از اجرای این دستور مستوجب تعقیب کیفری خواهد بود/میزان

🔹اپ آخرین خبر👇🏻
goo.gl/1i2FjB
Forwarded from آخرین خبر
♦️برخی از جرائمی که مقام قضایی، تلگرام را بستری برای انجام آن دانسته و دستور قضایی فیلترینگ این پیام‌رسان را صادر کرده به شرح زیر است:

1.اخلال در وحدت ملی وایجاد اختلاف مابین اقشار جامعه بویژه ازطریق طرح مسائل نژادی، قومی و تحریک و اغوای مردم به شورش و آشوب
۲-جمع آوری اطلاعات مردم وکشور و دسترسی بیگانگان به حریم خصوصی و داده‌های شهروندان ایرانی وجاسوسی به نفع اجانب
۳- انتشار، توزیع و تجارت انواع محتوای مستهجن و خلاف عفت عمومی و گسترش فساد و فحشاء در جامعه
۴- اهانت به مقدسات وارزش‌های اسلامی و تبلیغ به نفع فرقه‌های منحرف و مخالف اسلام
۵-نشر اکاذیب و تشویش اذهان عمومی و لطمه به آسایش عمومی
۶- قاچاق کالا و ارز و مواد مخدر و سایر کالا‌های غیرمجاز
۷-اقدام علیه امنیت کشور ازطریق گروهک‌های تروریستی
۸-کلاهبرداری، نقض مالکیت معنوی وسایر جرائم مالی
۹- تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی ایران
۱۰- هتک حیثیت اشخاص /میزان

🔹اپ آخرین خبر👇🏻
goo.gl/1i2FjB
نماهنگ رنگ سخن توليد شبكه مستند سيما برگرفته از سخنراني رهبر انقلاب اسلامي آيت الله خامنه اي در ارتباط تصویری با هفت مجموعه تولیدی در تاريخ 17 ارديبهشت 1399 است.
عوامل
‌ مجري طرح : هاشم مسعودي
تصوير: علي محمد خانيكي، سعيد هوشمند
تدوين: ارشاد اسلامي
توليد : محمد مزروعي، علي حسن زاده
گريم : حامد اميني
دستيار كارگردان : علي سلماني
تهيه كننده، نويسنده و كارگردان : محمد مهدي خالقي

لينك دانلود و تماشا

https://www.aparat.com/v/7mwMS
بسم الله
جمعه شب ۱۰ مرداد میزبان داوود مرادیان کارگردان مجموعه مستند جنجالی رویای آجری در صفحه اینستاگرامم خواهم بود.
ساعت ۲۲
آدرس صفحه :
@mmahdikhaleghi
#رویای_آجری
#مستند
#مسکن
#خانه
بسم الله
 
متألهی که فیلسوف نبود
1-   واسطه آشنایی من با محمد رضا حکیمی جلسات منزل حاج حیدر رحیم پور  بود – خدا ایشان را عمر طولانی عطا کند – . استاد در همان هفته های ابتدایی جلسات تأکید داشتند به خواندن یک کتاب خاص. الحیات به نویسندگی محمد رضا حکیمی. در نگارش این کتاب البته نقش هر سه برادر حکیمی کلیدی و مهم بود. مرحوم شیخ علی و شیخ محمد حکیمی شاید به همان اندازه محمدرضا حکیمی نقش داشتند، اما آنها بیش از ایشان راه گمنامی برگزیدند. حقیر به سرعت الحیات را در کتابخانه پیدا و تورق کردم. آن زمان به گمانم ترجمه فارسی اش تا جلد 6 بیشتر نیامده بود و من هنوز آن تسلط لازم را به عربی نداشتم. آن تورق اقناع کننده نبود. از طرفی کتاب، چند جلدی و گرانقیمت بود. جلد به جلد در جمعه بازار کتاب مشهد و کتاب فروش های انقلاب مجلدات را کامل و با حوصله شروع به خواندن کردم. دراین مجال می توانم بگویم که الحیات یکی از پایه های معاصر اسلام ناب، اسلام ائمه هدی و یکی از مانیفیست های اصلی عدالتخواهی است که سه گانه اصلی تفکر انقلاب اسلامی " عدالت، معنویت و عقلانیت" را به خوبی تبیین کرده است.
2-   یکی از القاب دور از حقیقت و رایج رسانه ای درباره استاد محمد رضا حکیمی واژه "فیلسوف عدالت" است. محمد رضا حکیمی نویسنده کتاب تاریخی و بسیار مهم "مکتب تفکیک" است که مرزهای اندیشه ای – تاریخی این مشرب فقهی - حوزوی راتبیین و اساتید بزرگش مثل میرزا مهدی اصفهانی، سید موسی زرآبادی، شیخ مجتبی قزوینی  و دیگران را بیشتر شناساند. استاد حکیمی یک فقیه تفکیکی به معنای سنت گرا و دقیق آنست. مکتبی که به فلسفه به معنای رایج آن نقد داشته و اعتقاد به نوشیدن شهد دین از سرچشمه های قرآن و حدیث بود و این البته به معنای عدم تسلط و احاطه بزرگان این مکتب به فلسفه نبوده و نیست. این بزرگان که پایگاهشان در مشهد بود و هست، البته  در معرض آماج تهمت ها و تخریب ها قرار داشتند، اما پس از همراهی شیخ مجتبی قزوینی با امام خمینی و همراهی بزرگانی مثل محمد رضا حکیمی با انقلاب اسلامی معلوم شد که نباید اختلافات حوزوی را به صحنه جدال های سیاسی کشاند.
3-   محمد رضا حکیمی عالمی عامل و متفاوت با دیگر حوزویان بود. آزاد اندیشی در مباحث دینی، تمحض بر پژوهش و نگارش در همه عمر، دوربودن از مناسک مرسوم حوزوی مثل ادعای مرجعیت و تشکیل بیت و انتشار رساله و ...، ارتباط با اقشار روشنفکر مذهبی حوزه و دانشگاه مثل سید علی خامنه ای، دکتر شریعتی و ... همه اینها او را برای جوان های تشنه معارف ناب دینی و عدالتخواهی جذاب و مورد رجوع قرار می داد.
4-   چند خاطره از استادم حیدر رحیم پور درباره محمد رضا حکیمی به یاد دارم :
الف -  اواخر دهه 1330 با حکیمی از راهروی مدرسه نواب می گذشتیم. بحثمان اینجا بود که آن نابغه ای که در حوزه ها هر صد سال یکبار می آید، من هستم و هر کس خودش را نابغه می دانست. درست درهمین زمان نوجوانی ملبس و با عمامه سیاه و عینک گرد از کنارمان عبور کرد. شعر الفیه ی ابن مالک را چنان سریع و صحیح از حفظ می خواند که توجهمان به او جلب شد. نگاهی به هم کردیم. حکیمی گفت آن نابغه نه من هستم نه تو. این نوجوان است. مدتی گذشت تا فهمیدیم او سید علی فرزند آسید جواد خامنه ای است.
ب – یکی عرب زبان – به گمانم از مصر- آمده بود مشهد و قصد آشنایی با طلبه های حوزه علمیه مشهد را داشت. آمده بود مسجد گوهرشاد و ما را بعنوان طلبه های فاضل معرفی کرده بودند. من و محمدرضا حکیمی و چند نفر دیگر جمع شدیم و گعده کردیم. او فارسی بلد نبود. به محمدرضا حکیمی گفتیم تو ادبیاتت از همه ما بهتر است. ترجمه کن. حکیمی که شروع کرد به صحبت کردن، جملاتش آنقدر فخیم و مطابق اسلوب عربی قدیم حوزوی بود که آن میهمان مصری فقط هاج و واج نگاه می کرد و ما می خندیدیم.
ج –  برای من – حیدر رحیم پور – تعریف کرد که بعد از انقلاب خدمت امام رسیدم. به من گفتند : « شما ریاست رادیو تلویزیون ملی را قبول کنید.» من گفتم : «قبول می کنم با یک شرط. جلوی صدا و سیما چوبه ای دار برپا می کنم و از فردا صبح نفراتی که وارد می شوند را دو دسته می کنم. عده ای را راه می دهم و عده ای که فساد کرده اند را همانجا اعدام می کنم.» امام لبخندی زدند و گفتند : «هنوز زود است»
5-   یکی از سوالهای همیشگی و بزرگ من درباره محمد رضا حکیمی سبک زندگی و علاقه به انزوا و دوری از شهرت و شلوغی بود. زندگی زاهدانه ای که عدالت علوی را در آن می دیدی و دوری از رسانه ها که بخشی به دلیل بایکوت همه رسانه های رسمی از صدا و سیما تا مطبوعات و خبرگزاری های چپی، راستی ، اصولگرا و اصلاح طلب  بود. کسی که دائم شمشیر عدالت بود بر سر بی عدالتی و فساد و از هرگونه وابستگی دنیایی به هر فرد و جریانی دوری می گزید. او بطور طبیعی باید بایکوت می شد. اما در طرف دیگر، استاد حکیمی  خود علاقه به گمنامی داشت.
چون از مکتب معارفی مشهد و اساتیدش آموخته بود. بسیاری دیگر مثل میرزا جواد آقا تهرانی، برادران حکیمی، آیت الله سیدان و .... نیز چنین بودند.
6- واقعیت اینست که محمدرضا حکیمی به خصوص در یک دهه پایانی عمر نسبت به برقراری تام عدالت در نظام جمهوری اسلامی کم امید و شاید نا امید شده بود. مدینه فاضله ترسیمی او فاصله زیادی با آنچه در آن هستیم داشت. این مسأله را بیشتر از همه در کتاب "قصد و عدم وقوع" می بینیم. هر چند در این فقره با ایشان و کتابهای متأخرشان همراه نیستم و آنها را دور از مبنای"مجاهده دائمی خستگی ناپذیر" می دانم، اما استاد حکیمی برای نسل ما چون استادی حیات بخش و خورشید همیشه روشن گوشه جلد کتاب هایش، مایه دلگرمی و روشن ماندن حرارت عدالتخواهی و ظلم ستیزی بود.
پ.ن 1: خاطرات استاد رحیم پور را شخصاً از ایشان شنیده ام. اما ممکن است برخی جزییات و پس از 20 سال دقیق نباشد.
پ.ن 2 : یکی از حسرت های زندگی من عدم حضور در جلسه تاریخی بچه های جنبش عدالتخواه در قم با محمد رضا حکیمی است. سرباز بودم و امکان حضور نبود.

https://t.me/zambur
متن کامل بخش های مختلف سفرنامه افغانستان من در تابستان ۱۴۰۰ را در ادامه بخوانید.
بخش اول
https://t.me/zambur
سفر به امارت افغانستان
سفرنامه قسمت اول
چرا افغانستان؟ چرا حالا؟ چرا وسط این اتفاقات؟ یادم هست سالها قبل در جواب مادرم که پرسید : « این جایی که می روی خطر هم دارد؟» گفته بودم. مادر جان خیالت را راحت کنم. ما جای بدون خطر نمی رویم! چون جای بدون خطر همان جای بدون خبر است. البته قصد "خودعزیز کردن" و "مهم جلوه دادن" این سفر را ندارم. به احتمال با یکی از کم خطر ترین سفرها مواجه خواهیم بود. تجربه دارم. جایی که رسانه های زیادی شلوغش می کنند، آرامتر از حالت عادی است.
اما تا صحبت از افغانستان و سفر بعد قدرت گرفتن ط.ا.ل.ب.ا.ن می کنی، زود انگ ها و فشارها شروع می شود. به یک کلمه گیر می دهند که چون نوشته ای امارت اسلامی و هنوز ط.ا.ل.ب.ا.ن هم اعلام رسمی نکرده پس تو زودتر به قاضی رفته ای. هر چه هم توضیح می دهی که اینستاگرام به کلمه ط.ا.ل.ب.ا.ن حساس است و حتی با نوشتن امارت هم به صفحه حساس می شود، گوش نمی دهند. و شد آنچه شد. هنوز وارد افغانستان نشده بودیم و درست جاگیر که هفتمین صفحه اینستاگرام ام مسدود شد.
اما این سفر از آنجا شروع شد که هنوز دوره نقاهت کرونا را می گذراندم. قرنطینه تمام شده بود و ضعف و آثار ویروس منحوس باقی بود که محسن اسلام زاده تماس گرفت. می آیی افغانستان؟ فوری جواب دادم که : «معلوم است می آیم. دلم تنگ شده و برای کسی که عاشق افغانستان است، اصلا این چه سوالی است؟!» اما محسن عزیز تو که می دانی. و تو که می دانی ها را ردیف کردم : «من قلم و دوربین مستقل خودم را دارم، با تو رفیقم از تحلیل و زاویه نگاه خودم را به مسأله ط.ا.ل.ب.ا.ن دارم، برای من سرمایه اجتماعی و مردم افغانستان از هر چیزی مهمتر است. اگر اینها را قبول داری بسم الله و گرنه برو دنبال یک نفر دیگر و ...» که فهمید چه می گویم : «فقط که تو نیستی، یک لشکر آدم یعجوج معجوج هر کدام یک یل رسانه ای و با نظرات متفاوت و مستقل از هم در این سفرند و هر کدام قرار است روایت خودشان را داشته باشند و همه اینها تزاحمی با هم ندارد و اصلاً گروهی که مقدمات این سفر را جور کرده اند، دنبال تضارب آرا و تقاطع نظرات هستند که مسأله برای مخاطب ایرانی پخته تر و مسلموس تر شود» این خلاصه ی نیم ساعت فک زدن محسن بود که من خلاصه اش کردم. با این شرایط و با کمال میل قبول کردم.
در اولین نقطه مرزی پرچم سفید ط.ا.ل.ب.ا.ن دیده می شود. هیچ جا پرچم افغانستان نمی بینم. جز آنهایی که در سالهای قبل روی دیوارها نقاشی شده است. همان کنار مسیر از یک پنجره کوچک پاسپورت ها را مهر می کنند. ساعت حدود 2 عصر شده است. بدون مسأله خاصی عبور می کنیم. تا اینجا دو سه نفر از نیروهای ط.ا.ل.ب.ا.ن را جلوی پست های بازرسی و اتاق ها می بینیم. همانطور یله و بی خیال و با دمپایی یا کفش های پاشنه خوابانده نشسته اند و توی چشم حضار زل زده اند. اینها به احتمال سمپات های محلی هستند که برای حفظ ظاهر دیده می شوند. در مجموع مرز حس امنیتی یا التهاب خاصی ندارد و همه چیز آرام است. بعد از منطقه مرزی صرافهای دست فروش هجوم می آورند. هر افغانی الآن که با افت بعد از تحولات اخیر مواجه شده، حدود 300 تومان است. در اولین سفری که به افغانستان آمده بودم. هر افغانی 17 تومان بود!
سوار یک تویوتا استیشن مدل 2003 می شویم. بین راه و چسبیده به مرز از شهر اسلام قلعه عبور می کنیم. تا شهر هرات که حدود 120 کیلومتر است، جاهایی ماسه های بیابانی نیمی از جاده را اشغال کرده اند. جایی در میانه های راه آخرین ایستگاه ساخته شده خط آهن خواف - هرات به نام ایستگاه روزنک را هم می بینیم. فیروز احمد راننده جوان و بدون سواد ماشین برای خودش یکپا حکیم است. از فرصت استفاده می کنیم و راننده را به حرف می کشیم. می پرسم: « اوضاع بعد از ط.ا.ل.ب.ا.ن چطور است؟» بلافاصله می گوید: « هنوز امنیت خوب است» و بعد توضیح می دهد که خدا روزی خلائق را می دهد. این امنیت است که مهم است. می پرسم : «دولت قبلی چطور بود؟» «همبستگی نداشتند ... همه بودجه ها را داخل جیب هایشان می ریختند و به فکر مردم نبودند.» می پرسم تو خودت طالب هستی؟ می گوید نه طالب هستم و نه طرفدار ط.ا.ل.ب.ا.ن و شغلم رانندگی ماشین سنگین است و بعضی وقت ها لابلایش در خط مرزی هم کار می کنم.
ادامه دارد ...
https://t.me/zambur
سفرنامه افغانستان ۱۴۰۰
بخش دوم
https://t.me/zambur
ملاقات با يك طالب فرهنگي
سفرنامه قسمت دوم
صبح نه چندان زود از محل اقامت بیرون می زنیم. هدف اول خریدن سیم کارت است. شرکت های افغانستانی ارائه دهنده خدمات موبایل از ایران بیشترند : افغان بی سیم، روشن، اتصالات، ام تی ان، نسیم و شاید چند تای دیگر. اینجا صنعت موبایل خصوصی است و جزو معدود کسب و کارهای بزرگ و پول ساز افغانستان که در اختیار چند خاندان پرنفوذ سیاسی – اقتصادی است. اما خرید سیم کارت سخت است. صبح که به شرکت افغان بی سیم مراجعه می کنیم، شلوغ است. موکول می کنیم به ظهر. کمی دیر می شود. یکی از بچه ها توی صف می ایستد. اما یکدفعه می گوید : «سیستم ها بند شده – کامپیوترها قطع شده است - » فردا بیایید. خلاصه هنوز بدون اینترنت هستیم از سیم کارت یکی از بچه ها و وای فای محل اقامت و وای فای یک کافه تا شب را می گذرانیم.
برنامه اصلی صبح مراجعه به اداره اطلاعات و فرهنگ هرات است. برای ملاقات با رئیس اداره، مولوی نعیم الحق حقانی که به تازگی از طرف ط.ا.ل.ب.ا.ن بعنوان رئیس معرفی شده است. خود اداره اطلاعات و فرهنگ ساختمانی قدیمی با نمای آجرکاری در کناره چوک سینما است. در ورود خطاطی محلی را می بینیم که در حال نوشتن شعار اصلی پرچم ط.ا.ل.ب.ا.ن بالای سردر اداره است. با گروه به دفتر رئیس می رویم. حقانی حضور ندارد. به اتاقش راهنمایی می شویم. چند نفر ازجوان های با ما در اتاق می نشینند. اینها از همکاران اداره در دوره قبل هستند. حرفمان با اینها گل می اندازد و درباره قوانین جدید و محدودیت های ایجاد شده از طرف ط.ا.ل.ب.ا.ن برای مسائل فرهنگی و هنری می پرسیم. جوانی با لباس محلی و کتی زرشکی رنگ که خوش تیپ است، جواب می دهد که تا امروز بجز در موسیقی محدودیتی ایجاد نشده است. در موسیقی هم نشان دادن ساز و برگزاری مجالسی که ساز به شکل زنده در آنها استفاده می شود، ممنوع شده اما خود موسیقی ممنوعیتی ندارد. البته در زمینه موسیقی با چند راننده و بعضی از مردم عادی هم صحبت کرده ایم. ما حصل تحقیق اینست که سربازهای ط.ا.ل.ب.ا.ن در صورت مشاهده موسیقی با صدای بلند که بیرون از وسیله نقلیه شنیده شود، تذکر لسانی می دهند و ارشاد می کنند. این تا امروز است. در صحبت های جوان ها می فهمیم که خود اینها هم از رفتار ط.ا.ل.ب.ا.ن در اداره فرهنگ کمی متعجب اند. می گویند که تا امروز هیچ مخالفتی با سینما، تئاتر و دیگر هنرها اعمال نشده است.
اتاق آقای حقانی که به احتمال همان اتاق مدیر قبل است، دکوری با اشیای زیبای دکوری و چند تابلوی خط نقاشی دارد. روی میزهای کوچک جلوی مبل ها هم آجیل های افغانستانی قرار دارد. بادام، هسته زردآلو، پسته و ... بین صحبت ها حقانی از راه می رسد. خودش با یک محافظ جوان و مسلح. لباس سفید محلی و جلیقه متناسب و دستار سیاه، ریش بلند و چشمان درشت و رنگی. خنده رو که تا آخر جلسه لبخندش قطع نمی شود. با ورود حقانی او اشاره ای به جوان ها و چند نفری که در اتاق هستند می کند که بیرون بروند. شاید به خاطر نظم جلسه و تعداد بالای خود ما که هشت نفریم. بجز حقانی و جوان مسلح، جوای عینکی به نام فیض هم با ایشان است. حقانی اورا به عنوان روابط عمومی معرفی می کند.
حقانی روی یکی از مبلهای کنار اتاق می نشیند و صحبتها شروع می شود. حقانی بیشتر دیپلماتیک و کلی صحبت می کند. درباره اهمیت رسانه و هنر اینکه از خبرنگارها و عکاسان ایرانی می خواهد که واقعیات افغانستان و ط.ا.ل.ب.ا.ن را درست منتقل کنند. چند باری در صحبت هایش کلمه "استکبار جهانی" را بکار می برد و در مبارزه با آمریکا خودش را کنار ایران و انقلاب ایران می گذارد. بچه ها هم دو سه نفری صحبت می کنند. سوال های شفاف و شبهه هایی که شنیده اند. حقانی با حوصله جواب می دهد. در انتهای جلسه از او می خواهیم که برای کار تصویربرداری در سطح ولایت هرات برای ما مجوز صادر کنند. حقانی ما را به فیض حواله می دهد. بعد از جلسه فیض عکس ها و اسم بچه ها را می گیرد و قبل از غروب مجوزها صادر می شود.
در انتهای جلسه به حقانی می گویم. امکان حضور مستندسازهای ایرانی و دیگر کشورهای جهان را به افغانستان تسهیل کنید و اجازه بدهید خلأ خبری برطرف شود و رسانه هایی بجز غربی هم بتوانند تحلیل کنند. درکلام و وهله اول استقبال می کند. اما همه حکومت های نوپا در مرحله وعده و حرف قشنگ صحبت می کنند. باید منتظر بود و تحقق حرف ها را دید.
از جلسه حقانی که بیرون می آییم، یک خبر بسیار بد هم می شنوم. سینما تئاتر تاریخی هرات خراب شده است. ده سال پیش مستندی درباره این مکان تاریخی و قصه هایش ساختم. یکی از کارمندان اداره می گوید که سینما تئاتر را با وعده ساخت یک مکان جدید خراب کرده اند و مکان جدید هم تا حالا ساخته نشده است. یاد مشهد و تخریب آثار تاریخی مناطق اطراف حرم می افتم. هرجا که بروی آسمان همین رنگ است.
https://t.me/zambur
مزار پیر هرات آخرين برنامه صبح است. مقبره خواجه عبدالله انصاری. برای زیارت و ضبط چند پلاتو برای سرو شکل دادن مستندی در حال تهیه برای پرس تی وی هستیم. مأموران اجازه تصویر برداری نمی دهند و هماهنگی تلفنی نیم ساعتی طول می کشد. مزار خلوت است. کم کم که به نماز نزدیک می شویم، مزار شلوغ تر می شود و ما اجازه تصویر برداری پیدا می کنیم. مزارهای مقدس در همه گستره خراسان و غرب افغانستان با درختان پسته تزیین می شود. یکی از همین پسته های کهنسال، سایه اش را روی مزار صاحب مناجاتنامه و الهی نامه گسترده است. نماز را در مزار می خوانیم و راهی خانه می شویم.
ادامه دارد...

https://t.me/zambur
سفرنامه افغانستان ۱۴۰۰
بخش سوم
https://t.me/zambur
ملاقات با قاري يكدست
سفرنامه - بخش سوم
صبح ملاقاتی داریم با علمای شیعه منطقه جبرائیل و شورای اخوت اسلامی. چهار نفر در مدرسه علمیه حجتیه جمع شده اند. از معرفی و اسامی می گذرم. حرف کلی اینها به نمایندگی از علمای شیعه هرات طرفداری از صلح است. می گویند که در بدو ورود ط.ا به هرات جلسه ای داشته و بیانیه ای صادر کرده اند. در این بیانیه از مردم خواسته اند که فرار نکنند و دست به مهاجرت نزنند و از ط. ا هم می خواهند که رفتارهای گذشته را تکرار نکنند. این ها هم اعتقاد دارند که ط.ا طالبان تغییراتی داشته اما باید زمان بگذرد و صحت قولهایشان معلوم شود. یکی از علما می گوید : «مردم افغانستان از جنگ خسته شده اند و دیگر تحمل جنگ داخلی را ندارند»
بعد از این جلسه به دفتر حزب الله افغانستان می رویم. میزبان ما قاری احمدعلی غوردروازی مشهور به قاری یکدست است. کسی که یک دستش را در مبارزه علیه تجاوز شوروی از دست داده است. قاری احمد علی یکی از فرماندهان شیعه مجاهد و از منتفذین شهر هرات است. در مصاحبه او را شخصیتی عمیق و اهل فکر و تحلیل می بینم و بی اندازه دین دار و یک منتظر واقعی امام زمان. قاری اعتقاد دارد که ط.اطالبان در یک سرفصل بسیار مهم از تاریخ قرار دارد. ایشان تغییرات د ر ط.ا رطالبان را لااقل در زمان کوتاه قبول دارد. اما اعتقاد دارد اگر ط.اطالبان از گذشته و رفتارهای بد قبل درس بگیرد، می تواند به زودی مردم را نسبت به خود متمایل کند. قاری یک جمله کلیدی دیگر هم می گوید : «دلایل سقوط حکومت ها مانند هم است و بین ط. ا و غیر او تفاوتی نیست» قاری البته نسبت به احمد مسعود و قیام پنجشیر هم خوش بین است. جمله ای می گوید : " احمد مسعود از پدرش هم عاقل تر است" او اعتقاد دارد که مسأله پنجشیر به زودی حل نمی شود و جنگ گسترش پیدا می کند. ظهر میهمان غذای ساده قاری می شویم و بعد از نماز از او جدا می شویم.
عصر قراری تنظیم شده با مولوی مجیب الرحمن امام جمعه پیر هرات، یک جوان خوش تیپ و محافظه کار که در هرات بسیار محبوب است. او یکی از منتقدان سرسخت دولت قبل و از مخالفان صریح آمریکایی ها در افغانستان بوده و به دلیل همین روحیه انتقادی بین جوان ها بسیار محبوب است. عکس های او را روی سه چرخه های سطح شهر زیاد دیدیم. از او تقاضای مصاحبه می کنیم. می گوید هنوز برای مصاحبه زود است. چند جمله ای که می گوید و من می نویسم : « ما 21 سال در انتظار یک حکومت اسلامی بوده ایم» حکومتی که وابسته یهود و نصارا نباشد» « ما ملت واحدی هستیم. باید برادری را بیشتر کنیم. ما شیعه و سنی هم با هم برادریم. اعلام عفو عمومی برای این هدف بسیار خوب است» «اگر پای آمریکا از منطقه جمع شود، به نفع همه مردم منطقه است» «تا امروز برای آزادی تلاش شد، از حالا باید برای آبادی تلاش شود.» «امروز که آمریکا رفته، هر قطره خونی که در پنجشیر هم ریخته شود، گویی خونی است که از قلب ما خارج می شود»
بعد از صحبت هایش دوباره تقاضای مصاحبه را مطرح می کنم. بازهم رد می کند و مسأله را با خنده مدیریت می کند. تقاضای عکس مشترک می کنیم. می گوید چند سال پیش دو نفر با من عکس گرفتند، در مرز ایران به اتهام رابطه با وهابیت مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و یک ماه زندانی شدند. این ملاقات با اینکه خروجی خاصی ندارد، اما به اندازه دیدار با یک شخصیت متفاوت و د رنقطه ای از نظر ظاهری مقابل علمای شیعه خوب است.
ادامه دارد ...
https://t.me/zambur
سفرنامه افغانستان 1400 - بخش چهارم
https://t.me/zambur
دیدار ط.ا با هنرمندان هرات
سفرنامه - بخش چهارم
شب به جلسه مهمی دعوت می شویم. محل برگزاری جلسه ارگ یا قلعه اختیارالدین هرات است. بنایی تاریخی که اولین بار بوسیله اسکندر مقدونی ویران شد و در دوره های بعد بارها ویران و بازسازی شد. آخرین بازسازی به دوره معاصر و همین 15 سال اخیر باز می گردد. در این جلسه هنرمندان، ادبا، علمای شیعه و سنی، روسای چند دانشگاه خصوصی و دولتی و به قولی متنفذین هرات به دعوت آقای حقانی رئیس اطلاعات و فرهنگ حضور دارند. در طرف دیگر "مولوی غلام حیدر راشد شهامت" یکی از فرماندهان ط.ا در منطقه هرات و مرز ایران حضور دارد. او حالا مسؤول دعوت و ارشاد حوزه غرب افغانستان از طرف ط.ا است. جوان، ریش بلند، دستار سیاه، صورت آفتاب سوخته و فارسی را بسیار سلیس صحبت می کند. ابتدای جلسه نماز جماعت خوانده می شود. حضار از شیعه و سنی به غلام حیدر اقتدا می کنند. بعد یک جلسه طولانی که بیشتر از 15 نفر صحبت می کنند. از جمع ما هم تقریباً هم صحبت می کنیم که بیشتر پرسیدن سؤالهای صریح و شفاف از این مسؤول بلندپایه ط.ا است. در ابتدای جلسه حس عمومی که از حضار دارم، کمی ترس و احتیاط است. اما درادامه بیشتر حضار با صراحت لهجه و صریح سؤالها و دغدغه هایشان را با غلام حیدر مطرح می کنند. ما هم چند مسأله و سوال مهم مطرحی می کنیم. آیا ط.ا امروز با گذشته فرق کرده؟ چرا ط.ا در شهرها همه اسلحه به دست می گیرند؟ چرا از نظر ظاهری با این ریش و موهای بلند و آشفته ظاهر می شوند؟ آیا ط.ا هنر و ادبیات را به رسمیت می شناسد؟
مجموعه جواب های او به سوالهای متنوع و مختلف اینهاست :
- من در سال 86 از ط.ا جدا شدم. سراغ کارهای آموزشی و اداره مدرسه علمیه رفتم. گذشت تا سال 90 یکی از اساتیدم سراغ من آمد و خوابی که دیده بود را برایم نقل کرد : «خواب دیدم که پیامبر تو را چند بار در چاه یا دره یا دریای خروشانی انداختند و بعد با شال یا طنابی نجاتت دادند» بعد از این خواب فهمیدم پیامبر از من راضی نیستند. تصمیم گرفتم جهاد علیه آمریکایی ها را شروع کنم. گروهی را درمنطقه اسلام قلعه تا هرات شکل دادیم. حدود ده نفر بدون هیچ امکانات. دو تفنگ قدیمی از اهالی منطقه گرفتیم و برای عملیات ها از مردم ماشین قرض می گرفتیم. اصل مهم ما در جهاد، کشتن آمریکایی ها، عدم آسیب رساندن به مردم و خوش رفتاری با اسرا بود. حتی سربازهای اردوی ملی را تا جایی که ممکن بود نمی کشتیم. اولین عملیاتمان، کمین جلوی یک دوج – وانت های بزرگ نظامی – آمریکایی بود. با دو ماشین قرضی کرولای سواری و در تعقیب و گریز دوج را زیر یک پل گیر انداختیم و دو آمریکایی را کشتیم. در همه این ده سال و با همین شرایط سخت و بدون کمک از هیچ فرد یا کشوری به جهاد ادامه دادیم. ما متهم به گرفتن کمک از ایران بودیم، اما هیچ کمکی نگرفتیم.
- ط.ا امروز تفاوت اساسی با گذشته دارد. در دوره قبل بیشتر نیروهای مدرسه ای و تحصیل کرده ما در جبهه ها کشته شدند و بخشی از آنهایی که باقی ماندند، دزدها و اشرار مناطق مختلف بودند. اما حالا بین نیروهای ما تسویه و پالایش دائمی انجام می گیرد و اگر کسی خلافی انجام دهد بلافاصله حذف می شود. امروز بین ط.ا احترام به شیعیان وجود دارد. ط.ا امروز دنبال وحدت و آبادی افغانستان است. انتهای خشونت طالبان همین است که دیدید و از این بدتر نخواهد شد. چون ط.ا اعفو عمومی اعلام کرده است.
- در روزهایی حمله به هرات من مسؤول همراهی با اسماعیل خان بودم. چند روز با او بودم. روزهای سخت و پرفشاری بود. نگرانی زیادی داشتیم. ما به اسماعیل خان پیشنهاد دادیم، والی هرات شود اما نپذیرفت. خود من اسماعیل خان را با احترام به مرز ایران بردم تا به مشهد برود.
- در قوانین جدید، اعلام شده که هیچ طالبی اجازه ورود به خانه ای را ندارد. اعلام شده زدن تیر هوایی به دلیل پیروزی در نبردها یا جشن ها ممنوع است، دستور جمع شدن سلاح از دست کسانی که داخل شهر ها هستند داده شده و قبول دارم که باید ظاهر ظ.ا آراسته تر و نزدیکتر به مردم باشد و این هم انجام خواهد شد.
بعد از غلام حیدر، آقای حقانی اشاره می کند که تا الآن در کل ادارات اطلاعات و فرهنگ حتی یک نفر برکنار نشده یا تغییر نکرده است و همه کسانی که پیش از این کار می کردند، مشغول هستند.
https://t.me/zambur
حاج آقا روحانی مدیر مدرسه علمیه صادقیه هرات که بزرگترین مدرسه علمیه شیعیان است، می گوید : «ما شاهد رفتار خوب و متفاوت با شیعیان بودیم. که با گذشته بسیار متفاوت است. یکی از شیعیان برای من تعریف کرد که در روزهای اول ط.ا برای یک شب خانه ما را در اختیار گرفتند. و بعد از تحویل خانه دست نخورده بود و فقط یک نان با اجازه ما برداشتند» در انتهای جلسه گروه قدیمی تئاتر هرات نمایشی اجرا می کنند که محتوایش تغییر رفتار ط.ا است. بعد ازنمایش همه شام می خورند. به این شکل که سینی های غذا برای سه نفر که همه در دیس و بشقاب های مشترک غذا می خورند. بعد از شام ما به سوالاتمان از غلام حیدر ادامه می دهیم. او هم چند خاطره از جنگ با آمریکایی ها می گوید.
پ.ن : اظهارات غلام حیدر مربوط به شخص ایشان است و بنده در رد یا قبول آن قضاوتی ندارم.
ادامه دارد...
https://t.me/zambur
سفرنامه افغانستان ۱۴۰۰
بخش پنجم
روایت دو جوان افغانستانی
سفرنامه - بخش پنجم
اولین روزی است که به کابل رسیده ایم. درباره کابل خیلی حرف ها می شود زد. پایتخت تاریخی افغانستان د رشرق این کشور که از نظر آب و هوا خنک تر از هرات است. یک شهر بزرگ و پر جمعیت و به غایت بی نظم و شلوغ که در این سفر به شکل عجیبی خلوت تر است و بیر و بار – ترافیک- کمتری دارد. از یکی از راننده ها دلیل خلوتی را می پرسم. می گوید : «ط.ا مشکل ترافیک را حل کرد!» و خنده زیرکانه ای می کند و ادامه می دهد : «خیلی ها رفته اند و خیلی ها می ترسند به خیابان ها بیایند. البته از روزهای ابتدایی سه هفته پیش شلوغ تر شده و ترس مردم هم ریخته است»
یک ماشین شخصی می گیریم. برای رفتن به بازار که گزارش اش را در قسمت بعد خواهید خواند. راننده جوانی حدوداً 25 ساله به نام مسلمیار. در نگاه اول و با لباس های محلی و دمپایی های کهنه و خاک و آلود، ریش بلند و صورت آفتاب سوخته فکر می کنی کارگر است و شاید کم سواد و احتمالا گرایش به طالبان دارد. اما سر صحبت را که باز می کنم، می فهمم که فارغ التحصیل برق دانشگاه دولتی است. لیسانس برق گرفته و از قضا جزو تاجیک ها و پنجشیری است. متأهل و سه فرزنددارد که دو پسرش دوقلو هستند. می پرسم نظرت درباره ط.ا چیست. می گوید در این چند روز که مشکل خاصی از آنها ندیده ام. با گذشته زیاد فرق کرده اند. بعد مفصل درباره امنیت بوجود آمده تعریف می کند. می گوید دزدی ها و گروگان گیری و پست های بازرسی دولتی همه جمع شده اند و این برای مردم ارزش بالایی دارد. می گویم به تو نمی آید طرفدار ط.ا باشی و الآن باید از احمد مسعود و پنجشیر حمایت کنی. می گوید نه طرفدار ط.ا هستم و نه مسعود. بی طرفم. می گویم تو دانشجویی چطور بی طرفی؟ می گوید فساد دولتی ها در این سالها و بی تفاوتی شان نسبت به مشکلات افغانستان به قدری به مردم فشار آورده که بیشترشان حالت بی طرفی پیدا کرده اند. می گوید من دلم با پنجشیر است. اقوام مان آنجا هستند. اما دوست ندارم دوباره جنگ و نا امنی سراغ افغانستان بیاید. می پرسم آینده افغانستان و طالبان را چطور می بینی؟ ایا امیدی به اصلاح امور داری؟ می گوید نه هیچ امیدی ندارم. تعجب می کنم. می گوید سیاسیون افغانستان لیاقت اداره کشور را ندارند. بهتر است افغانستان را تجزیه کنند و مردمش رابین همسایگان تقسیم کنند تا شاید ما کمی روی آرامش ببینیم. نمی دانم دلداری اش بدهم یا امیدوارش کنم؟ کلمه ای برای التیام این نا امیدی اش پیدا نمی کنم. سکوت می کنم. موقع پیاده شدن کنار دریای کابل، می خواهد کرایه نگیرد. هرطور هست راضی اش می کنم. چقدر مهربان است.
در برگشت از بازار سوار یک تویوتای سراچه – استیشن – بسیار تمیز می شویم. دوباره راننده یک جوان حدودا 25 ساله اینبار با کلاه قندهاری و خندان است. باز سر صبحت را از ترافیک و خلوتی خیابان ها شروع می کند. جاوید، متأهل و یک فرزند دارد. پشتون است. می پرسم تو که پشتون هستی، چرا اسمت فارسی است؟ می خندد و دلیلش را نمی داند. باز درباره اوضاع می پرسم. حرف هایش تکرار همان حرف های مسلمیار تاجیک است. فساد دولت مردان، نبود امنیت، مشکلات معیشتی و ... جاوید همچنین به گرانی کالاها و ارزاق عمومی و گرانی دلار و سوخت و .. اشاره می کند که در این چند هفته تحولات اتفاق افتاده است. می پرسم آیا طرفدار ط.ا هستی؟ می گوید طرفدار هیچ کس نیستم و منتظرم ببینم اوضاع چه می شود؟ جاوید اما چیزی اضافه می گوید. او به نقش آمریکایی ها و خارجی های حاضر در افغانستان هم اشاره می کند. او بدی اوضاع و عملکرد دولت اشرف غنی را به آمریکایی ها نسبت می دهد. جاوید از پول های بزرگ وارد شده به افغانستان که بوسیله دزد های داخلی و خارجی برده شدند اشاره می کند. جاوید به اندازه مسلمیار نا امید نیست. اما امید زیادی هم به بهتر شدن اوضاع ندارد. او هم با مهربانی ما را به خانه اش دعوت می کند. برای نگرفتن کرایه تعارف می کند و با رویی خوش و خنده ای دائمی از ما جدا می شود.
این روزها بهترین راه تحلیل مسائل، شنیدن حرف مردم افغانستان در کوچه و خیابان و بازار و ... است. تحلیل های از راه دور و احساسی و انتزاعی دردی از این مردم رنج کشیده دوا نمی کند. مردمی که از یک جنگ دوباره و بوجود آمدن نا امنی هراسان هستند و هر کاری می کنند تا دوباره به باتلاق جنگ داخلی نیفتند.
ادامه دارد...
https://t.me/zambur
سفرنامه افغانستان ۱۴۰۰
بخش ششم
یک روز در دانشگاه اشراق
سفرنامه - بخش ششم
درافغانستان چند روزی است که اجازه بازگشایی دانشگاه های خصوصی – پوهنتون های خصوصی – صادر شده. قوانین بازگشایی بیشتر برای حجاب دختران است. داشتن حجاب الزامی است، توصیه شده که بهتر است از چادر سیاه استفاده شود، کلاس ها با تعداد دختران بالای 15 نفر باید تفکیک شود و در کلاس های کمتر از 15 نفر یک مانع بین دختران و پسران قرار گیرد. مانعی که در تصاویر دیدیم، چیزی شبیه موانع بین زن ها و مردها در مساجد ایران است. تصمیم گرفتیم برای درک بهتر این قوانین و بازگشایی، به یکی از دانشگاه های خصوصی هرات برویم. دانشگاه اشراق که از قدیمی ترین دانشگاه های خصوصی افغانستان است. یک ساختمان 5 یا 6 طبقه در یک کوچه عریض. در ورود، ایست و بازرسی مفصلی را پشت سر می گذاریم. میزبان ما مهندس عبدالله کاظمی رئیس سابق، بنیانگذار و یکی از اعضای هیئت امنای دانشگاه است. کاظمی توضیح می دهد که ما تعداد زیادی سرباز در ورودی دانشگاه داشتیم که از حملات انتحاری و ... جلوگیری کنیم. اما حالا با بهتر شدن امنیت عمومی، بیشتر سربازها را مرخص کرده ایم. برنامه دانشگاه اشراق فعلا به این شکل است که دانشجوها در دو وقت صبح و بعد از ظهر به دانشگاه می آیند. 6 تا 9 و عصر هم 16 تا 19. این شاید به دلیل صرفه جویی در مصرف انرژی باشد. سمت صبح که ما آمده ایم دو کلاس برای دختران فعال است. با اجازه مسؤولان سر یکی از کلاس ها می رویم و مشغول تصویر برداری می شویم. یکی از مسؤولان دانشگاه قوانین جدید ابلاغی ط.ا را تشریح می کند. دختران همه البته با حجاب هستند با تنوعی از پوشش های مختلف، از چادر مشکی تا چادر عربی، مانتو، چادر رنگی، مانتو کوتاه و شلوار و .... بلافاصله چند دختر بلند می شوند و اعتراض می کنند. یکی از دخترها می گوید مگر ما خودمان عقل و شعور نداریم که رنگ حجاب را برای ما مشخص می کنند. یکی دو نفر دیگر هم با همین مضمون اعتراض می کنند. مسؤول مورد نظر مانده است. در انتها می گوید که این مسائل به دانشگاه مربوط نیست و ابلاغیه حکومت جدید است. با رئیس دانشگاه هم مصاحبه ای می گیریم و درباره قوانین جدید با دقت بیشتری پرس و جو می کنیم. دو نکته اضافه که در صبحت های مدیر است، عدم وجود هیچ ابلاغی درباره لباس و ریش آقایان و این مسأله مهم که تعدادی از دختران دانشجو در بازگشایی مجدد، هنوز به دانشگاه بازنگشته اند. نظر مدیر اینست که به احتمال تعدادی قید درس خواندن را بزنند. ایشان می گوید البته تعدادی هم در همان موج ابتدایی از کشور مهاجرت کرده اند.
در کنار تصویر برداری، از چند دختر دانشجو بدون حضور دوربین سوال می کنم که شرایط چطور است؟ شرایط برایشان ابهام آمیز است و نگران آینده درسی شان هستند. مشکل زیادی با داشتن حجاب ندارند، اما تعیین نوع حجاب را برنمی تابند و احساس تحمیل دارند. از طرفی فکر می کنند که ممکن قوانین، بعد از این سخت تر شود و در مسیر تحصیل مشکلات دیگری بوجود بیاید.
https://t.me/zambur