شعر و غزل | کانال شعر | گروه شعر
1.02K subscribers
1.24K photos
91 videos
10 links
گروه شعر و غزل:
https://t.me/group_shear_ghazal
Download Telegram
گفتمش گرمی آغوش تو غوغا دارد
گفت فریاد نگاهم همه را وا دارد

گفتمش باغ نگاه تو هوس انگیز است
گفت هم شهد لبم موج تمنا دارد

گفتمش واژه شیرین وفا ، افسانه
گفت هرعشوه فروشی غم فردا دارد
د
گفتمش مزرعه عشق بسی رنگین است
گفت هنگامه بی تو چه تماشا دارد

گفتمش رنگ افق چیست بهنگام سحر
گفت از سرخی شرمنده نشانها دارد

گفتمش راز صف آرایی انجم به سما
گفت پرونده آن معرکه شیدا دارد

گفتمش عطر نفسهای تو دل انگیز است
گفت انگیزه هر وسوسه دنیا دارد

😊😍😊
چشمهایت پُر فروغ از، هر قمر یا کوکبی،...
برتر از مهتاب، رویت کرده روشن هر شبی

سخت خاطرخواه و غَنج از دل برایت می زنم
بس که با لبخند بر لب، دائماً خوش مشربی...

سرگُلِ مِی کرده لبریز از دو جامِ چشم هات،
از لبت،... شهد و شکر می‌ریزد اصلاً ثعلبی!...

نیست در دنیا به مانندت، چه روس و انگلیس
با وقاری،... دختر ایران و صاحب منصبی...

می شوم بیتابِ رنگ و جنس مرغوب لبت،
لا لبی در بوسه لا،... بوسیدنت الا لبی...

#جواد_کریمی

😊😍😊
حیفِ دل در قفسِ سینه که بی‌تاب شماست
رسم عاشق‌کشی انگار از آداب شماست

روز و شب دل به طلب کرده تب از عشق فقط
قبله‌گاهم طرفِ چهره و محراب شماست

بوده چون خواهش دیگر به دلم لک زده بر
بوسه‌ها از لب همرنگ به عنّاب شماست

تا نگاهم به تو شد چفتِ دو چشم از اوّل
هر طرف چشم گشودم، رُخِ در قاب شماست

مانده‌ام تا به چه تشبیه کنم اخمت را
تیغ ابرو نه، که چون تیزیِ قصّاب شماست

از تب و تابِ وجود آمده در دل با شور
دائماً دل، خوشِ رُخ، با تِمِ شاداب شماست

تا به جان قلم از شعر درآمیخته‌ای
مشق هر شب، غزلی آمده در بابِ شماست


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌😊😍😊
در زمان دوریت، دریا برایم بهتر است
آن تلاطم، ساحل و آوا برایم بهتر است

رنگ چشمان قشنگت را به یادم آورد
می دهد آرامشم آنجا برایم بهتر است

می نوازد گوش جان ،آوای شاد بلبلان
در بهاران با تو هر نجوا برایم بهتر است

چون نبینم روی زیبایت به باغ آرزو
دیدنت در حالت رویا برایم بهتر است

مانده ام در حسرت گرمای دستت، نازنین
گرمی خورشید در صحرا برایم بهتر است

تیرک مژگان تو، زخمی نموده قلب من
گشته جاری خون آن، پروا برایم بهتر است

#مرضیه_بابااوغلی
😊😍😊
جزتو در قاب دلم عکس کسی پیدا نیست
تا تو هستی به جهان هیچ دلم تنها نیست

زندگی با گل رویت چه تماشایی شد
با تو دیگر خبر از تلخی این دنیانیست

تویی انگیزه ے هر شعرو غزل باور کن
بی تو اصلا اثرے از شب شعراینجا نیست

جام شیرین لبت میکُنَدَم مست و خراب
که شرابی به جز از تاک لبت گیرا نیست

دور شمعِ رخت اے یار بگردم همه عمر
جان فداے تو که از سوختنم پروا نیست

ماهیِ تُنگ دلم قصد رسیدن دارد
در سرم هیچ به جز دغدغه ے دریا نیست

عطر و بوےِ تن تو داده به بُستان رونق
شمه ےِ عطر تو در هیچ یک از گلها نسیت

به چه سوگند خورم اے گل نورَسته ے من
با تو خوشبختم و دیگر به دلم رویا نیست

#مهنازنجفی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌😊😍😊
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید
مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی

شد حلقه قامت من تا بعد از این رقیبت
زین در دگر نراند ما را به هیچ بابی

در انتظار رویت ما و امیدواری
در عشوه وصالت ما و خیال و خوابی

مخمور آن دو چشمم آیا کجاست جامی
بیمار آن دو لعلم آخر کم از جوابی

حافظ چه می‌نهی دل تو در خیال خوبان
کی تشنه سیر گردد از لمعه سرابی

#حضرت_حافظ🍃
نسبت عشق به من ، نسبت جان است به تن؛
تو بگو من به تو مشتاق ترم یا تو به من؟

زنده ام بی تو همینقدر که دارم نفسی ؛
در جدایی نتوان گفت بجز «آه» سخن

بعد از این در دل من شوق رهایی هم نیست
این هم از عاقبت از قفس آزاد شدن ...

باز ، با گریه به آغوش تو برمی‌گردم
چون غریبی که خودش را برساند به وطن (:

تو اگر یوسف خود را نشناسی ، عجب است !
ای که بینا شده چشم تو به یک پیراهن ...
از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام

دل خسته سوی خانه،تن خسته می کشم
آوخ … کزین حصار دل آزار خسته ام

بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام

تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام


محمدعلى_بهمنى
از دل سوخته‌ام سوخته‌تر می‌خواهی‌؟
آفتابی خود و از شمع، سحر می‌خواهی؟

من به جای تو به آغوش خطر خواهم رفت
تو برای سفرت یار دگر می‌خواهی؟

باید از سرخی لب‌های تو می‌فهمیدم
خون رنگین‌تری از خون جگر می‌خواهی

سرفرازِ غم عشق توأم, اما, ای دوست
تو سرافکندگی اهل نظر می‌خواهی!

هر که از خلوت من می‌گذرد می‌رنجد
بیش از این از من تنها چه خبر می‌خواهی

یک وجب خاک پذیرای وجود من و توست
حاصل عمر همین است اگر می‌خواهی

محمدعلی_مقیمی
‍ چه رفتن ها که می ارزد به بودن های پوشالی
چ آغوشی چ امّیدی به این احساس تو خالی؟

کبوتر با کبوتر مانده اما از سر اجبار
در این دنیای تودرتو، تو دیگر از چه مینالی؟

یکی رادوست میداری ک اودنبال غیراز توست
کجا دیدی جهانی را به این شوریده احوالی؟

کلاغِ آخرِ قصه هنوزم مانده در راهست
برای آخرین زیبا، دگر پیدا چه تمثالی؟

بمان تنها که تنهایی به این تن ها شرف دارد
چه رفتن ها که می ارزد به بودن های پوشالی

سیمین_بهبهانی
یک دو روزی می گذارد یار من تنها مرا
وه! که هجران می کشد امروز، یا فردا مرا

شهر دلگیرست، تا آهنک صحرا کرد یار
میروم، شاید که بگشاید دل از صحرا مرا

یار آنجا و من این جا، وه! چه باشد گر فلک
یار را این جا رساند، یا برد آنجا مرا

ناله کمتر کن، دلا، پیش سگانش بعد ازین
چند سازی در میان مردمان رسوا مرا؟

غیر بدنامی ندارم سودی از سودای عشق
مایه بازار رسواییست این سودا مرا

می کشم، گفتی: هلالی را باستغنا و ناز
آری، آری، می کشد آن ناز و استغنا مرا

#هلالی_جغتایی
رو سر بِنِه به بالین، تنها مرا رها کن
تَرک من خراب شب‌گرد مبتلا کن

ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن

از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن

ماییم و آب دیده، در کنج غم خَزیده
بر آب دیدهٔ ما، صد جای آسیا کن

خیره‌کُشی است ما را، دارد دلی چو خارا
بُکْشد، کَسَش نگوید، تدبیر خون‌بها کن

#مولانا
با منِ دردآشنا، ناآشنایی بیش از این؟
ای وفادار رقیبان، بی وفایی بیش از این؟
 
گرم احساس منی، سرگرم یاد دیگران
من کجا از وصل خشنودم، جدایی بیش از این؟
 
موجی و بر تکه سنگی خرد، سیلی می زنی
با به خاک افتادگان، زورآزمایی بیش از این؟
 
زاهد دلسنگ را از گوشه ی محراب خود
ساکن میخانه کردی، دلربایی بیش از این؟
 
پیش از این زنجیر صدها غم به پایم بسته بود
حال، تنها بنده ی عشقم، رهایی بیش از این؟

#سجاد_سامانی
دانه سرد غزل گشته به گرمای دلم
منم و آه فرو خفته به غمهای دلم

اندکی آینه را در بر خود می نگرم
تا ببینم نفسی گرم به پهنای دلم

فصل پاییز و من و یاد تو باد خزان
ساخت یک مثنوی تازه ز یلدای دلم

باورم نیست که این قصه فراموش شود
خاطرت حک شده بر لوحه مینای دلم

تن من خسته از این زخم که بر من زده ای
زخم بهتر نشود از غم تنهای دلم

شاه شطرنج تویی،تا به ابد مات توام
برد برد است همین بازی زیبای دلم

با خیال تو بهارم به سر آمد اما
عاقبت گل شود این غنچه تنهای دلم

#جواد_سپهری
😊😍😊
شب ُ دريا و اين ساحل ،وقلبِ بى قرارِ من
تَرَنم هاى موج ُ خاطرات بى شمارِ من

ستاره مى چكد از آسمان بر بستر ساحل
و بارانى كه مى بارد ز چشمِ شب شكارِ من

هزاران مرغ دريايى به روى آب مى رقصند
يكى تنها ولى آواز مى خواند كنارِ من

زمين آرام مى چرخد،زمان درياى دلتنگيست
نمى گردد دمى حتى، زمانه بر مدارِ من

شب ُ دريا ،شب ُساحل، شب ُ مرغانِ دريايى
به من آرام می‌گويند،مى آيد بهارِ من...

#هنگامه_درخشان
😊😍😊
ای عشق! رفته‌ای که پریشان کنی مرا
دیوانه‌ترین عاشقِ دوران کنی مرا

آوار کرده‌ای غم خود را به روی من
تصمیم توست یکسره ویران کنی مرا

صحرای عطشناکم و پر حسرتم هنوز
باید که کمی شاهد باران کنی مرا

بیمار تر نکن دل من را عزیز دل
تب دار توام، کاش که درمان کنی مرا

با آمدنت حال مرا خوب کن شبی
ای کاش کمی شاد و غزل خوان کنی مرا

در انتظار عطر بهار است قلب من
سخت است غرق فصل زمستان کنی مرا

#مهدی_ملکی