شعر و غزل | کانال شعر | گروه شعر
1.13K subscribers
1.48K photos
93 videos
13 links
گروه شعر و غزل:
https://t.me/group_shear_ghazal

کانال شعر و غزل:
https://t.me/sheare_zemestan
Download Telegram
خوش آن ساعت‌ که چون تمثال از آیینهٔ فردی
تو آری سر برون از جیب ناز و من ‌کنم ‌گردی

ز رنگ ناتوانی عذر خواهد سیر این باغم
به دستنبویی خجلت ندارم جز گل زردی

اگر گردی ‌کند خاک ته پا پشت پا بوسد
بر احباب ازین بیشم نمی‌باشد ره آوردی

عقوبت از کمین معصیت غافل نمی‌باشد
شب من تیره‌تر شد آخر از تشویش شبگردی

جهان یکسر قمار آرزوی پوچ می‌بازد
بجز دست پشیمانی ‌که دارد برد و آوردی

مروت سخت دور است از مزاج بیحس ظالم
ز زخم کس نمی‌گردد دچار نیشتر دردی

به این سامان که‌ گردون نشئهٔ وارستگی دارد
بلند افتا‌ده باشد دامن برچیدهٔ مردی

اسیر فقرم اما راحت بی‌درد سر دارم
به ملک تیره‌ روزی نیست چون من سایه پرورد‌ی

به ذوق‌ کوثر و الوان نعمت خون مخور بیدل
بهشت آن بس ‌که یابی نان‌ گرم و آبک سردی

#بیدل_دهلوی
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۶۷۲
تو با منی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است

تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است

یاد دلنشینت ای امید جان
هر کجا روم روانه با من است

ناز نوشخند صبح اگر توراست
شور گریه ی شبانه با من است

برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست
رقص و مستی و ترانه با من است

#هوشنگ_ابتهاج
ترسم این است نیایی نفسم تنگ شود
نقش رویایی تو هی کم و کم رنگ شود

ثانیه گُم بشود عقربه ها گیج شود
دل خوش باورم آواره و دلتنگ شود

ترسم این است از این خانه دلت قهر کند
قصّه ها کَم بشود فاصله فرسنگ شود

#علی_نیاکوئی_لنگرودی
چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد
نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد

به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد
بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد

هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد

صبا کجاست که این جان خون گرفته چو گل
فدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد


#حــــافـظ
‍ یوسفا چندیست در چاه غمت افتاده ام
بی صدا از دوری ات در کُنج دل جان داده ام

حسرت آغوش گرمت میزند آتش به جان
کاش برگردی به تن ای جان ز پا افتاده ام

عاشقی کار منو ناز آفرینی کارِ تو
خوب دقت کن ببین جانا که من دلداده ام

چشم من مانده به در اینکه تو کی باز آیی ام
مست و بیتابت شدم در جامِ حسرت باده ام

دوستت دارم ،خودت هم خوب میدانی ولی
تا بیایی چشم در راهِ تو محوِ جاده ام

کاش میفهمیدی ای زیبا نگارین  دلبرم
ناله هایی که ز هجرت تا سحر سر داده ام

گرچه از تو دور بودن‌ عشق آبم می‌کند
جان به یادت شمع ره شد شعله ای آزاده ام

عمر این دنیا دو روز است و مرا نیمی برفت
من به بذل نیم دیگر پای تو آماده ام

اکرم نورانی
آهوانه در پی صیاد خود دامم هنوز
باز در آغوش مهرت همچنان رامم هنوز

می شوم مست از نگاهت هر زمان می بینمت
گر چه من در خاطرت آن مست بد نامم هنوز

آسمان شهرمان بی روی ماهت تار و من
چون برآیی در شبم آرام آرامم هنوز

بی قراری های دل را میتوانی حس کنی ؟
گفتمت مست تو و آن دست بر جامم هنوز

شعله بر پا کرده ای تا من بسوزم بعد از این
هر چه آتش می کشی من را همان خامم هنوز

یوسف حمزه
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
گیس گندم! با نسیمم هرچه میخواهی برقص
زیر باران گاه لبخندی بزن گاهی برقص

بیژنم که بوسه ام را سوی تو پر میدهم
با کبوترهای عاشق پیشه ی چاهی برقص

آه ای بالا بلای وسوسه! با دامنت
میکنی در حق من هرچند کوتاهی، برقص

آینه بشکن بزن تا بشکند تالار رقص
سوگلان را از حسادت ذله کن شاهی برقص

خواستی پلکی بزن تا غرق دریایت شوم
خواستی با قرمز لبهای چون ماهی برقص

موی ابرت را بروی ماه اندامت بریز
در خیالاتم شبیه سایه ای واهی برقص

برده ای دل از مکارم بس که قندی و شکر
بعد از این ها طبق فتوا آیت الاهی برقص

عشق گاهی کوه را چون کاه ویران میکند
این غزل را در میان دفتر کاهی برقص

# شهراد میدری
مهتابِ من بی روے تو، فردا نمیشود
طی ڪردنِ این زندگی ، تنها نمیشود

زخمی عمیق و کهنه اے گشته نبودَنت
مـرهم براےِ زخم دل ، پیدا نمیشود

عمرے ردیف و وزن اشعارم تو بوده اے
دور از تو شعرم الڪن و،‌معنا نمیشود

بعد ازتو با دلتنگی و،‌تقدیر تلخ و،‌جبر
جنگیده ام من با همه،‌ اما نمیشود

رفتی ڪه تا با رفتنت تقسیمِ غم شود
جمع است در قلبم غمت منها نمیشود

#مهناز_نجفی
.

پس ڪوچه های قلب مرا جستجو نڪرد
اما مرا به عمق درونم ڪشید و رفت

یڪ آسمان ستاره ی آتش ڪَرفته را
بر التهاب سرد قرونم ڪشید و رفت

من در سڪوت و بغض و شڪایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت

تا از خیال ڪَنڪَ رهایی رها شوم
بانڪَی به ڪَوش خواب سڪونم ڪشید و رفت

شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه ڪَونم ڪشید و رفت

تا از حصار حسرت رفتن ڪَذر ڪنم
رنجی به قدر ڪوچ ڪنونم ڪشید و رفت

دیڪَر اسیر آن من بیڪَانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم ڪشید و رفت.

#نوای_دل
تاب زلف و پیچش هر تار مویت محشر است
پرده بردار از رخ زیبا کــه رویت محشر است

خنـده هایت مـزه ی انگور میخوش می دهد
طعم دلچسب شرابِ در سبویت محشر است

می درخشد بــر سپیـدی حلقــه های زردِ زر
قاب الماس و طلای بــر گلویت محشر است

در میان هـر کلامـم عشوه می ریـزی بـه ناز
نم نم گلخنده ها در گفتگویت محـشر است

پلک هــایت را کـه می بندی فــرو ریزد دلم
حـالت آرام چشم فتنه جـویت محشر است

پا بنه بر چشم فــروردین که آید بوی خوش
سوگل اردیبهشتی عطر و بویت محشر است

گفته بودم آرزویم روز و شب آغوش توست
گفته بـــــودی تا بدانی آرزویت محشر است

کـــردی از ممنوعـه‌ ها منعـم‌ ولی بانـو عسل
میوه های نوبـر سیب و هلویت محشر است


علی قیصری
عاشقی بیچاره چون من، یار میخواهد چکار؟
آدمی بی دست و پا ابزار میخواهد چکار؟

باغِ چشمانت پُر است از لاله های واژگون
چشمِ نابینایِ من گلزار میخواهد چکار؟

دوست بسیارَست امّا کو رفیقِ بی کَلَک؟
آنکه در قلبش توئی دلدار میخواهد چکار؟

درد ِهجرانَت بدوشَم بیستونَست ای رفیق
مبتلایِ این بلا، آوار میخواهد چکار؟

آتشِ عشقَت بجانم استخوان سوزَست، لیک
هر که دارد این شَرَر، تیمار میخواهد چکار

عاقلان در جستجوی دلبری دنیاییند
هم پیاله با مَلِک، اغیار میخواهد چکار؟

باغِ دور از باغبان، هرگز نبیند حاصلی
گُل به پایِ سرو خود غمخوار میخواهد چکار؟

عاقبت منصور، وصلَش را به رویِ دار دید
همنشین با رویِ ماهَت، دار میخواهد چکار؟

#نظام_غلامی
من دلم هرگز نمی آید که دلگیرت کنم
یا که با خودخواهیم از زندگی سیرت کنم

هی نمک می ریختم با بیت بیت هر غزل
تا که با شعر خودم شاید نمک گیرت کنم

خواب خوب هرشبم بودی گمان کردم که تو
مال من هستی اگر هرجور تعبیرت کنم

گاه عاشق بودی گاهی بلای جان من
خوب یا بد نمیدانم چه تعبیرت کنم

من فقط میخواستم مال خودم باشی همین
من فقط میخواستم پای خودم پیرت کنم...

فریدون مشیری
‌‌بغلم کن به تو احساس عجیبی دارم
به دو لبهای تو وسواس غریبی دارم

بوسه بر دامنه ی سینه ی تو شیرین است
من به آغوش تو ماوای قریبی دارم

بغلم کن بخدا مست و خمارم امشب
چه کنم میل به بالین حبیبی دارم

تو همان میوه ی ممنوعه ی من هستی که
من عاشق هوس چیدن سیبی دارم

زده آتش به دلم شهوت بوسیدن تو
بی تو یک حالت ابهام مهیبی دارم

ای پرستار دل تنگ ، کجایی امشب
که در این بی نفسی میل طبیبی دارم

ای که مانوس حریر تن تب دار توام
وحشت از طلعت عصیان رقیبی دارم

ای تو شیرین من از عشق تو شاعر شده ام
که من از بهر تو احساس ادیبی دارم

#مرتضی_شاکری
با نغمه های دلبری تا ساز گیتارم بیا
حالا که میدانی چه بی حد دوستت دارم بیا

مثل غزالی دلربا، چون مرغ عشقی خوش‌نوا
مست از بهار و خوش خبر، سوی چمنزارم بیا

ای نوربخش جان من، ای آتش سوزان من
ای روشنی بخش دل و شمع شب تارم بیا

در قصر خورشید سحر، تا تاج بگذارم به سر
با چشم‌های قهوه ات تا عهد قاجارم بیا

تب کرده ام با یاد تو، دل داده ام بر باد تو
از دور بر بالین من، همچون پرستارم بیا

در این جهان بی‌کسی، جز تو نمی‌بینم کسی
ای یار بی همتا و ای یکدانه دلدارم بیا

من "شهریار"ت میشوم تا تو "ثریا"یم شوی
عشقم شو ای "جانم به قربانت" به اشعارم بیا

من عاشق تو "نوری"ام، دلخسته از این دوری‌ام
لطفی کن ای قرص قمر، امشب به دیدارم بیا


#آرمین_نوری
به گمانم نگهم دل به کسی بست که نیست
و دلم غرق تمنای کسی هست که نیست...

همه شهر به دلدادگی ام می خندند
که فلانی شده از چشم کسی مست، که نیست...

«تو به من گفتی ازین عشق حذر کن» ... آری
و تو گفتی که ره عشق تو سخت ست، که نیست...

مدتی هست به دلسوزی خود مشغولم
که دلم بند نفس های کسی هست که نیست...

فریدون مشیری
بیستون هیچ ،دماوند اگر سد بشود
چشم تو قسمت من بوده و باید بشود

زده ام زیر غزل؛ حال و هوایم ابریست
هیچ کس مانع این بغض نباید بشود

بی گلایل به درِ خانه تان آمده ام
نکند در نظر اهل محل بد بشود؟

تف به این مرگ که پیشانی ما را خط زد
ناگهان آمد تا اسم تو ابجد بشود

ناگهان آمد و زد، آمد و کُشت ،آمد و برد
او فقط آمده بود از دل ما رد بشود

تیشه برداشته ام ریشه ی خود را بزنم
شاید افسانه ی من نیز زبانزد بشود

باز هم تیغ و رگ و مرگ برم داشته است
خون من ضامن دیدار تو شاید بشود

#حامد_بهاروند
باید همیشه شاعران حق را بگویند
در بازی اندیشه راه حق بجویند

باید که بنویسند از درد جدایی
از حسرت و دلبستگی و بی وفایی

از عشق و از باغ و گل وریحان بگویند
از سرزمین خوب مان ایران بگویند

از جنگ  از تحریم از فقر و نداری
از سر زمین خوب ایران پاسداری

از سفره های خالی و اندوه فرزند
از کوه بودن مثل تاریخ دماوند

از بچه های کار و از مردان بیکار
پای برهنه در مسیری سخت و دشوار

از کردهای کولبر مردان غیرت
بر دوششان کوه غم و رنج و مرارت

از کشتی ی میهن که در امواج دریا
تا ساحل امنی کشانیده است خودرا!!

از زلزله از سیل و از آتش سرایند
اندیشه ها را وقف نو گفتن نمایند

از آن شهیدان لاله های خفته در خاک
غرنده شیران در صف پیکار بی باک

آه ای زمین لاله گون  ای خاک ایران
ای عرصه ات جولان گردان و دلیران

ای آنکه روید از زمینت سرو آزاد
خاکت سرشته با گِل شیرین و فرهاد

فرهاد ما دل را به دریای جنون زد
خود را به آب و آتش و بر خاک و خون زد

خواهم سرود آوازه ی آزادی‌ات را
فر و شکوه و شوکت آبادی ات را

#اعظم_کلیابی
دیگر از حرف و حدیث دل و دین خسته شدم
از رجزخوانی تردید و یقین خسته شدم

عمر، سرگرمی طفلانه‌ی روز و شب ماست
دیگر از بازی خورشید و زمین خسته شدم

بی‌هدف این همه چون باد دویدن تا کِی!
دلِ دیوانه کمی هم بنشین، خسته شدم

در پیِ صیدِ تو، ای مرغِ سعادت، همه عمر
بس که بیهوده نشستم به کمین، خسته شدم

دلْ نه دیوانه‌ی عشق است، نه فرزانه‌ی عقل
هم از آن رنج کشیدم، هم از این خسته شدم

#هادی_محمد_حسنی
حسود نيستم اما خوشا بحال كسی...
خوشا بحال هر آنكس كه گشته مال كسی

دلم دلم دل تنگم هزار دفعه شكست
نشد نشد نشد اين قلب، ايده آل كسی

اسير خال لبی، شب نمی برد خوابم
لب مرا برسانيد روی خال كسی

بجز هوای خيالش نمی روم جايی
به خود رسيده ام آری من از خيال كسی

به چال گونه ی او يوسفانه افتادم
نوشته اند دلم را اسير چال كسی

چقدر چله گرفتم، ولی هزار افسوس
تمام عمر نشستم در ارتحال كسی

حرام باد به تو فكر كردن اين لحظه
خبر رسيد كه ديشب شده حلال كسی

#حامد_فلاحی_راد
مرا جا می گذاری می روی دلدار یعنی این
کماکان عاشقت می مانم و ناچار یعنی این

شبیه کندن زخمی که دائم تازه می ماند
مرورت می کنم جان می کنم، بیمار یعنی این

برای دیدنت این روزها معطل نمی مانم
تو‌ هر شب در خیالم حاضری دیدار یعنی این

خجالت می کشم بعد از تو حتی از نفسهایم 
تو رفتی همچنان من زنده ام ، دشوار یعنی این

خیالت آمد و باران به چشمم هدیه داد امشب
چه جانانه شبم را ساختی معمار یعنی این

همه گفتند باور کن که مدتهاست او رفته
نمی بینند دائم با منی انکار یعنی این

تو را در آرزوی دیگران دیدن عذابم بود
و بعد از این کنار دیگری...آوار یعنی این

#علی_صفری