یه جای خوب واسه حس کردن زندگی
224 subscribers
4.89K photos
698 videos
32 files
641 links
Yejayekhob
ارتباط مستقیم با من
@pghmfy

https://t.me/HarfBeManBOT?start=ODMxNTM5MDA
Download Telegram
#پیام_ناشناس
تا الان چند کیلو کم کردی با این روش؟!
من خودم یکبار ۱۰ روزی مجبور شدم از این روش استفاده کنم حدودا ۴ کیلو کم کردم
و بعد از تقریبا ۳ سال اون ۴ کیلو برگشت ولی
دیگه تاب اینطوری رژیم گرفتنو ندارم

@HarfBeManBot
بیشتر از یک ماهه فکم درد می کنه
یه جور قولنج است انگار
اولین فرصت باید برم دکتر
😏
یه حسی بهم میگه فرشته های مأمور رساندن آرزوهامون به حضرت باریتعالی معلم ادبیات هستند!
ما هی می‌گیم پول می خواهیم اینها به خدا میگن منظور از پول در اینجا عشق الهی است، خدا هم از راه دور هی بهمون عشق میده!
#پیام_ناشناس
می دونی که نمی تونی همیشه این رژیم رو ادامه بدی درسته ولی این رو هم بدون به محض اینکه شروع کنی کالری بیشتری مصرف کنی چون نمیشه که تا همیشه ابن رژیم رو ادامه بدی
به محض شروع مصرف کالری بیشتر تمام وزنی که این مدت کم کردی چه بسا بیشتر بر می گرده و فقط الکی خودت و بدنت رو این مدت اذیت کردی

@HarfBeManBot
#پانیسا ، نورا، دلسا و یسنا با هستی قهر کردند
چون به یگانه و حنانه فحش داده!
هستی چندبار تو پارک آمد پیش من که خاله تو رو خدا ما رو آشتی بده!
به بچه ها گفتم: اگه راه داره ببخشیدش
بچه‌ها هم گفتند: نه! ممکنه به ما هم فحش بده چون بلده و بی ادبه!
دیدم انصافاً استدلالشون منطقیه!


بار آخری که هستی آمد پیشم بهش گفتم: خاله جون، شما خودت سابقه خودت رو خراب کردی. بچه‌ها بهت اعتماد ندارند و نگرانن بهشون بی ادبی کنی موقع عصبانیت!
به نظرم یه مدت صبر کن تا بچه‌ها ببینند که دیگه بددهنی نمی‌کنی و دختر بی ادبی نیستی، خودشون باهات آشتی می‌کنند. شما هم این مدت با بقیه دوست هایت بازی کن. اصلا بگرد دنبال دوست جدید که در موردت فکر و پیش داوری نداشته باشه. من بیشتر از این کاری از دستم بر نمی آید، نمی‌تونم بچه‌ها رو مجبور کنم حتماً باهات بازی کنند!
هستی گفت: خاله! من گُه بخورم اگه دیگه فحش بدم!!!!
😶😐😆😀🤣😅😁🙃😂🤦‍♀


پ. ن۱: یاد خودم افتادم که قول دادم فحش ندم!
پ. ن۲: ضرب المثل پسندیده آزموده را آزمودن خطاست!


#واقعی
#دبستان
#فرزند_پروری
نوشته: نگو دورت بگردم نفسم، اینها از مد افتاده!
بیا تو کانال بهت رایگان یاد بدیم چطوری شیک قربون صدقه بری!!


من یه چیزی هم دستی میدم به رضا یاد بدی همون دورت بگردم نفسم از مد افتاده رو بگه!



ولمون کنا!



#همسرانه
#پیام_ناشناس
پسرم، تو همسن پانیسا هستی و امروز آخرین روز مدرسه پانیساست. شاید برای شما هم آخرین روز مدرسه باشه. ازت دورم و جایی نبود که درد دوری ات رو ناشناس فریاد بزنم، جز این جا. پگاه جان باید منو ببخشی که تلخ شدم و اوقات شما رو هم با این حرفام تلخ می کنم. دعا کنید همه کنار عزیزانشون باشن.

@HarfBeManBot
اومدم یه جا نگم براتون!
یه جای خوب واسه حس کردن زندگی
چون قراره ناهار رو غیررژیمی بخورم، صبحانه هیچی! #کالری
اول عکس ناهار رو بذارم بعد بیان بگم کجا بودم

امروز آخرین روز مدرسه بود، با مهناز اینها رفتیم پارک و ساندویچ مرغ خوردیم.


#دبستان
یه جای خوب واسه حس کردن زندگی
اومدم یه جا نگم براتون!
خب
ما رو سفره ی مذهبی دعوت کردند، سفره ی حضرت زهرا!
من تا حالا سفره حضرت زهرا نرفته بودم، سفره حضرت ابوالفضل و امام حسن و بی بی سه شنبه رفته بودم، این رو نمی دونستم چیه
ظهر از مامان های دوست های پانیسا هم پرسیدم آنها هم نمی‌دونستند چیه!

رسیدیم من هی بو کشیدم بوی آش نمی اومد!
گفتم خدایا! مگه سفره نذری بدون آش هم میشه؟!
بعد یهو صاحبخانه سفره رو انداخت و صد و چهل تا تسبیح گذاشت وسط سفره که عزیزان! صلوات بفرستید!
فهمیدم سفره حضرت زهرا همان سفره صلوات است!
پذیراییش هم فقط چای است!

اینجا واسه تون تعریف کردم شما هم در جریان باشید!
😐😩😏😂
الآن چرا دو نفر رفتند؟!
😏😏
یه جای خوب واسه حس کردن زندگی
خب ما رو سفره ی مذهبی دعوت کردند، سفره ی حضرت زهرا! من تا حالا سفره حضرت زهرا نرفته بودم، سفره حضرت ابوالفضل و امام حسن و بی بی سه شنبه رفته بودم، این رو نمی دونستم چیه ظهر از مامان های دوست های پانیسا هم پرسیدم آنها هم نمی‌دونستند چیه! رسیدیم من هی بو کشیدم…
گفتم بهتون که مامان آدم عجولی است؟
اصلا اینکه بچه‌های من زودتر از موعد به دنیا آمدند دلیلش این است که به مامانم رفتند!!
بعد تو کار کردن هم مسئولیت پذیریش بالاست، مثلاً تو اداره بعد از بازنشستگیش به جایش شش نفر استخدام کردند که همان کارهایی رو که مامانم به تنهایی انجام می‌داد، انجام بدهند!

من تمام عمرم سعی کردم انگشت کوچکش بشم که نشدم!
به قول تراپیستم ستاره ی مامانم اینقدر درخشان بوده که نور ستاره ی من هیچ وقت به چشم نیامده!

حالا اینها رو بیخیال!

امروز سر سفره ی حضرت زهرا، همه دور اول تسبیح بودند که مامانم رفت سراغ سومین دور!
بعد همه مامان رو با تحیر نگاه می کردند و مامان با جدیت صلوات می‌فرستاد!

در پایان همه سیصد تا نهایتاً ششصد تا صلوات فرستاده بودند، مامانم دو هزار و صدتا!
منم خودم رو کشتم نهصد تا شد صلوات هایم!!


پ. ن: یه آقای نقاشی چند سال پیش آمده بود خانه مون رو رنگ کنه، از این ور آقا قلمو می‌کشید به دیوار و هنوز رنگ تمام نشده بود، مامان از آن طرف تند تند لکه های رنگ رو از روی سرامیک ها تمیز می‌کرد!
نقاشه هی به مامانم می گفت: حاج خانوم! عجله نکن! بگذار نقاشی من تموم بشه بعد تمیز کن!
از اون موقع افتاده سر زبونمون به مامان می‌گیم حاج خانوم عجله نکن!
مامان که می خواست سر سفره ششمین دور تسبیح رو برداره زیر گوشش گفتم: حاج خانوم عجله نکن!
بعد جفتمون قرمز شدیم از خنده!
فضا هم جدی، نگاه ها هم روی مامانم زوم بود. نباید هم می خندیدیم.
آمدیم بیرون منفجر شدیم از خنده!


#من‌وتراپیستم
#I_love_you_mom
موقع دعای توسل، خانم جلسه ای گفت: اسم هر کدام از ائمه اطهار رو به رویتان افتاده، بهش توسل کنید و حاجت بگیرید.
سرم رو آوردم بالا دیدم اسم امام جعفر صادق علیه السلام است!
یه خاطره ی نگفتنی داریم من و سها و امام جعفر صادق علیه السلام که وحیده و سهیلا هم در جریانش هستند!

فقط بدونید که یکبار دیگه منهدم شده بودم از خنده و خودم رو جمع و جور کردم!




سها جان! من که خدا می زنه پس کله‌ام با این مجلس مذهبی رفتنم!
ولی ان‌شاءالله که تو از امام جعفر صادق حاجتت رو بگیری، خیلی یادت بودم ها!