چرا اونی که همیشه باید درک میکرد من بودم؟
چرا نگفتم گند زدید به زندگیم؟
چرا نگفتم حالم ازتون به هم میخوره؟
چقدر فشار آوردم به دهنم که جای فریاد، لبخند بزنه!
من تیکه پاره کردم شخصیت خودمو، که احترامشون خط برنداره. اونا بدهکار من شدن وُ من پیش خودم ضمانتشونو کردم که کار به تلافی نکشه !
من نتونستم ببخشم. فقط خودمو زدم به فراموشی
اگه تسویه میکردم تصفیه میشدم !
نَکَردم! ریختم توو خودم
انقدر ریختم توی خودم، که الان سه قلو باردارم!
یه قُل خشم، یه قُل نفرت، به قُل هياهو !
@yavaashaki ✍
چرا نگفتم گند زدید به زندگیم؟
چرا نگفتم حالم ازتون به هم میخوره؟
چقدر فشار آوردم به دهنم که جای فریاد، لبخند بزنه!
من تیکه پاره کردم شخصیت خودمو، که احترامشون خط برنداره. اونا بدهکار من شدن وُ من پیش خودم ضمانتشونو کردم که کار به تلافی نکشه !
من نتونستم ببخشم. فقط خودمو زدم به فراموشی
اگه تسویه میکردم تصفیه میشدم !
نَکَردم! ریختم توو خودم
انقدر ریختم توی خودم، که الان سه قلو باردارم!
یه قُل خشم، یه قُل نفرت، به قُل هياهو !
@yavaashaki ✍
عصر که میشود دلت میخواهد
میز و صندلی باشد و لیوان چای
و بشینی کنار کسی که
تمام حواست را پرت خودش کرده...
#عصرتون_عاشقانه ✨❤️✨
@yavaashaki 🍃🌺
میز و صندلی باشد و لیوان چای
و بشینی کنار کسی که
تمام حواست را پرت خودش کرده...
#عصرتون_عاشقانه ✨❤️✨
@yavaashaki 🍃🌺
𝐷𝑒𝑙𝑒𝑔𝑎𝑡𝑒 𝑆𝑜𝑚𝑒𝑜𝑛𝑒 𝑇𝑜 𝑃𝑙𝑒𝑎𝑠𝑒 𝑇𝒉𝑒𝑚,
𝑁𝑜𝑡 𝑇𝑜 𝐸𝑛𝑡𝑒𝑟𝑡𝑎𝑖𝑛 𝑇𝒉𝑒𝑚༄
دِلگَرم ڪسي باش ك دلگرمیش
"تو" باشے، نه سرگرمیش!
@yavaashaki ✍
𝐷𝑒𝑙𝑒𝑔𝑎𝑡𝑒 𝑆𝑜𝑚𝑒𝑜𝑛𝑒 𝑇𝑜 𝑃𝑙𝑒𝑎𝑠𝑒 𝑇𝒉𝑒𝑚,
𝑁𝑜𝑡 𝑇𝑜 𝐸𝑛𝑡𝑒𝑟𝑡𝑎𝑖𝑛 𝑇𝒉𝑒𝑚༄
دِلگَرم ڪسي باش ك دلگرمیش
"تو" باشے، نه سرگرمیش!
@yavaashaki ✍
یواشکی دوست دارم
Video message
عادت کرده ام به تو
به کم بودنت
به دوست داشتنی که برای من نیست!
عادت کرده ام بروی ...
برگردی...
ببخشم و تکرار کنم
این حماقت بی پایان را!
عادت کرده ام به چشم هایت...
به سردیِ مطلقی که دلم را می لرزاند.
نامهربانم! روزی خواهی رفت...
و برایت خواهم نوشت :
"گاهی هم، ترک عادت موجب مرض نمیشود"
@yavaashaki ✍
به کم بودنت
به دوست داشتنی که برای من نیست!
عادت کرده ام بروی ...
برگردی...
ببخشم و تکرار کنم
این حماقت بی پایان را!
عادت کرده ام به چشم هایت...
به سردیِ مطلقی که دلم را می لرزاند.
نامهربانم! روزی خواهی رفت...
و برایت خواهم نوشت :
"گاهی هم، ترک عادت موجب مرض نمیشود"
@yavaashaki ✍
تو را شبیه شب دوست دارم!
یکنواخت و یکرنگ
بی صدا وتنها
و البته بی پایان...
#شبتون_عاشقانه ✨❤️✨
@yavaashaki 🍃🌺
یکنواخت و یکرنگ
بی صدا وتنها
و البته بی پایان...
#شبتون_عاشقانه ✨❤️✨
@yavaashaki 🍃🌺
کاش بدانی
دوست داشتنت
خورشید نیست،
که لحظه ای بیاید و لحظه ای برود؛
ماه نیست،
که یک شب باشد و یک شب نباشد؛
ستاره نیست،
که شبی پر شور باشد و شبی کم فروغ؛
باران نیست،
که گاه شدت گیرد و گاه نم نم ببارد
مثل نفس می ماند
همیشه با من است..
#شبتون_عاشقانه ✨❤✨
@yavaashaki ✍
دوست داشتنت
خورشید نیست،
که لحظه ای بیاید و لحظه ای برود؛
ماه نیست،
که یک شب باشد و یک شب نباشد؛
ستاره نیست،
که شبی پر شور باشد و شبی کم فروغ؛
باران نیست،
که گاه شدت گیرد و گاه نم نم ببارد
مثل نفس می ماند
همیشه با من است..
#شبتون_عاشقانه ✨❤✨
@yavaashaki ✍
یواشکی دوست دارم
.#خمار_مستی #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_205 وچندتانفس عمیق کشیدم تابغضم سربازنکنه جلوی ماشین فراری مشکیش ایستادم که بعدچنددقیقه اومدن نگاه خیره ارسلان رو روخودم حس می کردم اما اهمیت ندادم ومنتظرشدم تا قفل ماشین رو بزنه که بالاخره اینکاروکردی سریع عقب…
#خمار_مستی
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_206
خوش باش عروسی تک دخترته!
باچشمای پرم روبه حاج خانوم که باغم نگاهم می کردلب زدم
_بفرمایید بریم بش ینیم
سرتکون دادوبه طرف حاجی وارسلان که سمت چپ دورمیزنشسته بودن رفتیم
علی روبه حاج خانوم دادم وبدون نگاه به حاج همایون وارسلان به طرف اتاق
پرو رفتم لباسم روعوض کردم به خودم نگاه کردم همه چی عالی بود فقط
چشمای پرازاشکم بدجورتوذوق میزد بی خیال ازاتاق خارج شدم وکنارحاج خانوم
نشستم که همون لحظه صدای سوت وکل کشیدن باعث شد سرجام بایستم
نیلوفر تواون لباس پوشیده ساتن سفید و موهای بابلیس شده مشکی رنگ
چقدربهش می اومد رژقرمز اتیشیش بدجورتوچشم بودبالبخندازته دل بازوی
شوهرش روگرفته بود یه شوهر قدبلندوهیکلی پوست صورت سفیدی داشت و
موهای مشکی چهره زیبایی داشت چشمای درشت قهوه ای تیره ولبهای قلوه
ای وبینی صاف مردونه وته ریشی که جذاب ترش کرده بود کت شلوارمشکی
رنگ وپیراهن سفیدبراقی به همراه کراوات مشکی تنش بود باعشق دست
دورکمرنیلوفرحلقه کرده بود
نیلوفربالبخندخوشامدگویی میکردوبالاخره سرجاش نشست حتی نفهمیدمن
اومدم!صدای شکستن قلبم روبه وضوح شنیدم چقدردرد داره
بابیدارشدن علی ازحاج خانوم گرفتمش وبراش موز پوست کندم ومشغول دادن
میوه به علی شدم صدای کرکنده موزیک شاد بدجوری اعصابم روخوردکرده
بودسرم دردمیکردچشمام از اشک میسوخت بعداینکه علی سیرشدشروع کردبه
حرف زدن بعضی ازکلمه هارومیگفت
*مامان*
تمام غم های دلم پرزدوفقط عشق مادریم وجودم روپرکرد
گونه ش روپی درپی میبوسیدم که باشنیدن اهنگ ملایم شادبه پیست رقص
نگاه کردم که فقط عروس دامادوسط بودن ونیلوفر بانازشروع کرد رقصیدن
بااینکه قلبموسوزوند ارزومیکنم خوشبخت بشه براش دست میزدم و ارزوی
خوشبختیش رومیکردم باتموم شدن اهنگ علی روبه حاج خانوم دادم وسربه
زیرگفتم
_من میرم کادوم روبدم بریم خونه دیگه نمیتونم تحمل کنم
ازجام بلندشدم وبه مادری نگاه کردم که ازوقتی اومدم حتی یکبارهم نگاهم
نکردخب منم دخترشم چرا مثل نیلوفر باهام رفتارنمی کنه
باقدمهای تند به طرف جایگاه عروس دامادرفتم سعی کردم همون رزایی باشم
که جزغرورکسی چیزی ازش نمیبینه همون رزا که باغرورش چقدر می تونه
سنگدل باشه نیلوفربادیدنم بهت زده سرجاش ایستادکه روبه دامادلب زدم
_سلام خیلی تبریک میگم خوشبخت بشید!
بالبخندسرتکون داد
_نیلوفرجان معرفی نمیکنی !؟
نیلوفر_شهاب جان؛خواهرم رزا
شهاب _خیلی خوشحالم ازدیدنت رزا جان شب عقدکه نتونستم ببینمت خیلی
خوش اومدی
_ممنون
جعبه کادوروبه طرف نیلوفرگرفتم ودم گوشش لب زدم
_امشب فقط برای یه چیز اومدم اومدم تابهت بگم توبرام مردی همین امشب
دیگه خواهری به اسم تو ندارم ازاین به بعدمنوتو دو ادم غریبه ایم دوست
ندارم به هیچ عنوان دیگه ببینمت حتی روزمرگم
حنی نگاهشم نکردم ازشون دورشدم وبعدپوشیدن لباس هام برگشتم
کنارادمهایی که خیلی نگرانم بودن
_بریم
بیحرف همه به طرف خروجی حرکت کردیم وخیلی زودازتالار خارج شدیم
وبرگشتیم عمارت قرارشدعلی پیش حاج خانوم بخوابه سریع رفتم تواتاقم وزدم
زیرگریه هق هق ام دل سنگ روهم اب میکرد اما انگارخونواده من ازسنگ هم
سنگ تربودن
تاخودصبح اشک ریختم و سوختم خدایا یعنی سهم من ازدنیات همین بود!؟
اونقدر حالم بدبودکه نفهمیدم کی ازحال رفتم
صدای جیغ وداد میومد اما توان بازکردن چشمام رونداشتم انگار یه هیجده
چرخ از روسرم ردشده بود
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_206
خوش باش عروسی تک دخترته!
باچشمای پرم روبه حاج خانوم که باغم نگاهم می کردلب زدم
_بفرمایید بریم بش ینیم
سرتکون دادوبه طرف حاجی وارسلان که سمت چپ دورمیزنشسته بودن رفتیم
علی روبه حاج خانوم دادم وبدون نگاه به حاج همایون وارسلان به طرف اتاق
پرو رفتم لباسم روعوض کردم به خودم نگاه کردم همه چی عالی بود فقط
چشمای پرازاشکم بدجورتوذوق میزد بی خیال ازاتاق خارج شدم وکنارحاج خانوم
نشستم که همون لحظه صدای سوت وکل کشیدن باعث شد سرجام بایستم
نیلوفر تواون لباس پوشیده ساتن سفید و موهای بابلیس شده مشکی رنگ
چقدربهش می اومد رژقرمز اتیشیش بدجورتوچشم بودبالبخندازته دل بازوی
شوهرش روگرفته بود یه شوهر قدبلندوهیکلی پوست صورت سفیدی داشت و
موهای مشکی چهره زیبایی داشت چشمای درشت قهوه ای تیره ولبهای قلوه
ای وبینی صاف مردونه وته ریشی که جذاب ترش کرده بود کت شلوارمشکی
رنگ وپیراهن سفیدبراقی به همراه کراوات مشکی تنش بود باعشق دست
دورکمرنیلوفرحلقه کرده بود
نیلوفربالبخندخوشامدگویی میکردوبالاخره سرجاش نشست حتی نفهمیدمن
اومدم!صدای شکستن قلبم روبه وضوح شنیدم چقدردرد داره
بابیدارشدن علی ازحاج خانوم گرفتمش وبراش موز پوست کندم ومشغول دادن
میوه به علی شدم صدای کرکنده موزیک شاد بدجوری اعصابم روخوردکرده
بودسرم دردمیکردچشمام از اشک میسوخت بعداینکه علی سیرشدشروع کردبه
حرف زدن بعضی ازکلمه هارومیگفت
*مامان*
تمام غم های دلم پرزدوفقط عشق مادریم وجودم روپرکرد
گونه ش روپی درپی میبوسیدم که باشنیدن اهنگ ملایم شادبه پیست رقص
نگاه کردم که فقط عروس دامادوسط بودن ونیلوفر بانازشروع کرد رقصیدن
بااینکه قلبموسوزوند ارزومیکنم خوشبخت بشه براش دست میزدم و ارزوی
خوشبختیش رومیکردم باتموم شدن اهنگ علی روبه حاج خانوم دادم وسربه
زیرگفتم
_من میرم کادوم روبدم بریم خونه دیگه نمیتونم تحمل کنم
ازجام بلندشدم وبه مادری نگاه کردم که ازوقتی اومدم حتی یکبارهم نگاهم
نکردخب منم دخترشم چرا مثل نیلوفر باهام رفتارنمی کنه
باقدمهای تند به طرف جایگاه عروس دامادرفتم سعی کردم همون رزایی باشم
که جزغرورکسی چیزی ازش نمیبینه همون رزا که باغرورش چقدر می تونه
سنگدل باشه نیلوفربادیدنم بهت زده سرجاش ایستادکه روبه دامادلب زدم
_سلام خیلی تبریک میگم خوشبخت بشید!
بالبخندسرتکون داد
_نیلوفرجان معرفی نمیکنی !؟
نیلوفر_شهاب جان؛خواهرم رزا
شهاب _خیلی خوشحالم ازدیدنت رزا جان شب عقدکه نتونستم ببینمت خیلی
خوش اومدی
_ممنون
جعبه کادوروبه طرف نیلوفرگرفتم ودم گوشش لب زدم
_امشب فقط برای یه چیز اومدم اومدم تابهت بگم توبرام مردی همین امشب
دیگه خواهری به اسم تو ندارم ازاین به بعدمنوتو دو ادم غریبه ایم دوست
ندارم به هیچ عنوان دیگه ببینمت حتی روزمرگم
حنی نگاهشم نکردم ازشون دورشدم وبعدپوشیدن لباس هام برگشتم
کنارادمهایی که خیلی نگرانم بودن
_بریم
بیحرف همه به طرف خروجی حرکت کردیم وخیلی زودازتالار خارج شدیم
وبرگشتیم عمارت قرارشدعلی پیش حاج خانوم بخوابه سریع رفتم تواتاقم وزدم
زیرگریه هق هق ام دل سنگ روهم اب میکرد اما انگارخونواده من ازسنگ هم
سنگ تربودن
تاخودصبح اشک ریختم و سوختم خدایا یعنی سهم من ازدنیات همین بود!؟
اونقدر حالم بدبودکه نفهمیدم کی ازحال رفتم
صدای جیغ وداد میومد اما توان بازکردن چشمام رونداشتم انگار یه هیجده
چرخ از روسرم ردشده بود
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
کلاه خود و نیزه لازم نیست !
من آمده ام
با یک " دوستت دارم " ساده
بمیرم ...
#نیما_معماریان
@yavaashaki 🍃🌺
من آمده ام
با یک " دوستت دارم " ساده
بمیرم ...
#نیما_معماریان
@yavaashaki 🍃🌺