بیشترین افسوسِ زندگیام را
زمانی خوردم که فهمیدم
آدم ها خیلی ها را دوست دارند
اما فقط عاشقِ یک نفر میشوند !
تو برای من همان یک نفر بودی
و من برای تویکی از آن خیلی ها
#رضا_کریم_پور
@yavaashaki 🍃🌺
زمانی خوردم که فهمیدم
آدم ها خیلی ها را دوست دارند
اما فقط عاشقِ یک نفر میشوند !
تو برای من همان یک نفر بودی
و من برای تویکی از آن خیلی ها
#رضا_کریم_پور
@yavaashaki 🍃🌺
دلم میخواد به تمام مردای عاشق دنیا یه بار بگم که ببین تو عاشقشی فکر نکن اگه ولش کنی بره با یه مردی که شرایطش از تو بهتره خیلی فداکار و ایثارگری!
تو ممکنه با خودت بگی از من بهتر میتونه عاشقش بشه، از من پولدارتر، از من خوش اخلاقتر، از من رمانتیکتر! ولی با خودت فکر کن کی میخواد از تو عاشقتر باشه؟ خوشبختیشو میخوای؟ بمون! بساز! دلم میخواد به تمام مردای دنیا بگم اگه عاشقشی و عاشقته، گذاشتنش و رفتنت جنایته! با سختی میشه ساخت با جای خالیِ عشق؟ بعید میدونم! سختیا رو آسون کن واسش ولی جا نزن! جا نزن! جا نزن! مردونگی به رفتن نیست.
دعاهات واسه خوشبخت شدنش درگیر نمیشه وقتی اون فقط تو رو واسه خوشبخت شدن از خدا میخواد و تو بهش نمیرسی!
نمیخواد عاشق اسطورهای باشید. مرد زندگی باشید معشوقتون خیلی خوشبختتره. خیلی. خیلی. خیلی.
#مانگ_میرزایی
@yavaashaki ✍
تو ممکنه با خودت بگی از من بهتر میتونه عاشقش بشه، از من پولدارتر، از من خوش اخلاقتر، از من رمانتیکتر! ولی با خودت فکر کن کی میخواد از تو عاشقتر باشه؟ خوشبختیشو میخوای؟ بمون! بساز! دلم میخواد به تمام مردای دنیا بگم اگه عاشقشی و عاشقته، گذاشتنش و رفتنت جنایته! با سختی میشه ساخت با جای خالیِ عشق؟ بعید میدونم! سختیا رو آسون کن واسش ولی جا نزن! جا نزن! جا نزن! مردونگی به رفتن نیست.
دعاهات واسه خوشبخت شدنش درگیر نمیشه وقتی اون فقط تو رو واسه خوشبخت شدن از خدا میخواد و تو بهش نمیرسی!
نمیخواد عاشق اسطورهای باشید. مرد زندگی باشید معشوقتون خیلی خوشبختتره. خیلی. خیلی. خیلی.
#مانگ_میرزایی
@yavaashaki ✍
همه ى یک طرفه ها لعنتى اند ...
خيابان هاى یک طرفه ،
دوست داشتن هاى یک طرفه ،
تصميم گرفتن هاى یک طرفه ،
رها كردن ها ،
رها كردن ها ،
رها كردن هاى یک طرفه ...
#علی_قاضی_نظام
@yavaashaki 🍃🌺
خيابان هاى یک طرفه ،
دوست داشتن هاى یک طرفه ،
تصميم گرفتن هاى یک طرفه ،
رها كردن ها ،
رها كردن ها ،
رها كردن هاى یک طرفه ...
#علی_قاضی_نظام
@yavaashaki 🍃🌺
#خمار_مستی
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_181
بادقت نگاهم کردو بعد از وارسی لبخندمهربونی بهم زدمرد تپل وبامزه ای
بودوتقریباکچل با ریش پرفسوری
کلا مردای کچل می دیدم خنده م میگرفت یعنی اونقدرخنده م میگرفت که انگار
یکی توجمع گوزیده
انقدرمسخره کردم خودمم کچل شدم
رئیس_بفرماییدبشینید خانوم؟؟
سوالی نگاهم کردکه لب زدم
_ رزا رضایی هستم
سرتکون داد وبه صندلی کنارمیزش اشاره کردکه بااسترس روی صندلی نشستم
رئیس_من کاویانی هستم شهرام کاویانی صاحب این هتل؛ این هتل یه هتل
بین الملی پنج ستاره س از ساعت ۸صبح تا ۱۰شب شیفت شماست حقوقتون
۶تومن هستش وکارشما عوض کردن روتختی ها و نظافت کل اتاق های هتل
هست از شستشو ی حمام وسرویس گرفته تا مرتب کردن اتاق ها
اب دهنم رو باصداقورت دادم
_من مشکلی ندارم میتونم استخدام شم
کاویانی _شناسنامه وکارت ملی تون رولطف کنید بدیدبه من
بااسترس لب زدم
تو مسافرخونه است مدارک شناسا ییم
با ترحم نگاهم کرد که توکیف پولم رونگاه کردم بادیدن کارت دانشجو ییم
لبخندزدم وکارت روبه طرفش گرفتم
_این کارت دانشجوییمه اگه قبول کنید فرداحتما مدارکم رومیارم
کاویانی _......خیله خب فعلا یه ماه ازمایشی اینجاکارکنید تاببینیم خداچی
میخواد
بااخم لب زدم
_این یه ماه حقوق ندارم؟
کاویانی _حقوقتون حتی اگه اخرماه بگم نمیتونیدباماهمکاری کنیدبهتون
پرداخت میشه خیالتون راحت
سرتکون دادم وبالبخند کارت دانشجوییم روازش گرفتم
کاویانی _فردا راس ساعت اینجاباشید
_چشم
سرتکون دادکه با لبخند خداحافظی کردم و برگشتم مسافرخونه وبرگشتم
تواتاقم وبازم زدم زیرگریه
برای اینکه صبح سرحال باشم زودخوابیدم صبح ساعت شیش بیدارشدم یه
مانتو زرشکی باشلوار مشکی جین وشال مشکی سرکردم حوصله ارایش نداشتن
همونطور رنگ پریده از اتاق خارج شدم به طرف همون مرد مسئول رفتم ولب
زرم
_مدارکمولطف می کنید
سرتکون دادو مدارکموداد که لب زدم
_میشه کلیدواتاقوببرم
بااخم نگاهم کرد
_نه ابجی مدارکتوکه بگیری نمیتونی کلیداتاق ونگه داری
_اگه پول بدم چی؟
کمی مکث کرد
_باشه مشکلی نیست
سرتکون دادم و ازمسافرخونه خارج شدم و بااتوبوس به طرف هتل رفتم
ساعت هفت ونیم بودکه رسیدم کنارهتل
نفس عمیقی کشیدم و وارد هتل شدم به طرف همون دختردیروزی رفتم ولب
زدم
_سلام
_ساام عزیزم جناب رئیس درباره شمابامن صحبت کردن بیابریم بهت لوازمتوبدم
سرتکون دادمو همراهش وارد یه اتاق بزرگ که کمدهای فلزی داشت شدیم
دریکی ازکمدهاروبازکردولب زد
_این کمدلوازم شخصی توئه لباس مخصوصت هم داخل کمد هست
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_181
بادقت نگاهم کردو بعد از وارسی لبخندمهربونی بهم زدمرد تپل وبامزه ای
بودوتقریباکچل با ریش پرفسوری
کلا مردای کچل می دیدم خنده م میگرفت یعنی اونقدرخنده م میگرفت که انگار
یکی توجمع گوزیده
انقدرمسخره کردم خودمم کچل شدم
رئیس_بفرماییدبشینید خانوم؟؟
سوالی نگاهم کردکه لب زدم
_ رزا رضایی هستم
سرتکون داد وبه صندلی کنارمیزش اشاره کردکه بااسترس روی صندلی نشستم
رئیس_من کاویانی هستم شهرام کاویانی صاحب این هتل؛ این هتل یه هتل
بین الملی پنج ستاره س از ساعت ۸صبح تا ۱۰شب شیفت شماست حقوقتون
۶تومن هستش وکارشما عوض کردن روتختی ها و نظافت کل اتاق های هتل
هست از شستشو ی حمام وسرویس گرفته تا مرتب کردن اتاق ها
اب دهنم رو باصداقورت دادم
_من مشکلی ندارم میتونم استخدام شم
کاویانی _شناسنامه وکارت ملی تون رولطف کنید بدیدبه من
بااسترس لب زدم
تو مسافرخونه است مدارک شناسا ییم
با ترحم نگاهم کرد که توکیف پولم رونگاه کردم بادیدن کارت دانشجو ییم
لبخندزدم وکارت روبه طرفش گرفتم
_این کارت دانشجوییمه اگه قبول کنید فرداحتما مدارکم رومیارم
کاویانی _......خیله خب فعلا یه ماه ازمایشی اینجاکارکنید تاببینیم خداچی
میخواد
بااخم لب زدم
_این یه ماه حقوق ندارم؟
کاویانی _حقوقتون حتی اگه اخرماه بگم نمیتونیدباماهمکاری کنیدبهتون
پرداخت میشه خیالتون راحت
سرتکون دادم وبالبخند کارت دانشجوییم روازش گرفتم
کاویانی _فردا راس ساعت اینجاباشید
_چشم
سرتکون دادکه با لبخند خداحافظی کردم و برگشتم مسافرخونه وبرگشتم
تواتاقم وبازم زدم زیرگریه
برای اینکه صبح سرحال باشم زودخوابیدم صبح ساعت شیش بیدارشدم یه
مانتو زرشکی باشلوار مشکی جین وشال مشکی سرکردم حوصله ارایش نداشتن
همونطور رنگ پریده از اتاق خارج شدم به طرف همون مرد مسئول رفتم ولب
زرم
_مدارکمولطف می کنید
سرتکون دادو مدارکموداد که لب زدم
_میشه کلیدواتاقوببرم
بااخم نگاهم کرد
_نه ابجی مدارکتوکه بگیری نمیتونی کلیداتاق ونگه داری
_اگه پول بدم چی؟
کمی مکث کرد
_باشه مشکلی نیست
سرتکون دادم و ازمسافرخونه خارج شدم و بااتوبوس به طرف هتل رفتم
ساعت هفت ونیم بودکه رسیدم کنارهتل
نفس عمیقی کشیدم و وارد هتل شدم به طرف همون دختردیروزی رفتم ولب
زدم
_سلام
_ساام عزیزم جناب رئیس درباره شمابامن صحبت کردن بیابریم بهت لوازمتوبدم
سرتکون دادمو همراهش وارد یه اتاق بزرگ که کمدهای فلزی داشت شدیم
دریکی ازکمدهاروبازکردولب زد
_این کمدلوازم شخصی توئه لباس مخصوصت هم داخل کمد هست
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
یکوقتهایی هم که دلت گرفت، دل بده به دلِ زندگی و خیلی ساده، خودت را با دلخوشیهای معمولیِ پیشپاافتاده سرگرم کن، چای دم کن، غذای مورد علاقهات را بپز، خانه را گردگیری کن، قفسهی کتابها را مرتب کن، به گلها آب بده. چه اشکالی دارد آدم در دل همان روزمرگیهای جزئی زندگی، شفای درونِ خودش را پیدا کند؟
#نرگس_صرافیان_طوفان
@yavaashaki ✍
#نرگس_صرافیان_طوفان
@yavaashaki ✍
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دانلود تیزر و آهنگ جديد "سعید عزیزی" به نام نگام کن
@yavaashaki 🌺🍃
@yavaashaki 🌺🍃
شب فراق که داند
که تا سحر چند است
مگر کسی که به
زندان عشق دربند است
شبتون بخیر
#شبتون_عاشقانه ✨❤️✨
@yavaashaki 🍃🌺
که تا سحر چند است
مگر کسی که به
زندان عشق دربند است
شبتون بخیر
#شبتون_عاشقانه ✨❤️✨
@yavaashaki 🍃🌺
آن شب فکر میکردم که دیگر هیچ نیرویی برای دوباره عاشق شدن ندارم و هرگز لب به خنده نخواهم گشود و دنبال هیچ سودایی نخواهم رفت...
اما هرگز خیلی زیاد است! این را در زندگی طولانیام بارها آموختهام.
#ایزابل_آلنده
#شبتون_آروم ✨❤️✨
@yavaashaki ✍
اما هرگز خیلی زیاد است! این را در زندگی طولانیام بارها آموختهام.
#ایزابل_آلنده
#شبتون_آروم ✨❤️✨
@yavaashaki ✍
#خمار_مستی
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_182
بالبخند نگاهش کردم
_ممنون
لبخند مهربونی زدورفت
بارفتنش لوازمم رو داخل کمدچیدم و لباس هام رو باروپوش وشلوار سورمه ای
رنگ ومقنعه مشکی عوض کردم جلوی اینه خودم رو بررسی کردم
مانتوشلواریکم زیادی برام جذب بود پوزخند زدم خب به جهنم
درکمد روبستم وازاتاق خارج شدم وبعدازاینکه همون دخترکه فهمیدم اسمش
سمانه س تمام کارهام روبرام شرح دادبابسم الله کارم روشروع کردم
تاخودساعت ده شب یکسره کارکردم هتل خیلی بزرگ بود و بیش ازسیصدتا
اتاق داشت البته من تنها نبود چند ین نفردیگه هم مشغول کاری بودن که من
انجام میدادم اماخب بازم خیلی زیاد بود
کمرم ازخستگی درحال شکستن بود
ازطرفی تقریبادو روزبود چیزی نخورده بودم و ضعف داشتم باتمیزکردن اخرین
اتاق نفس اسوده ای کشیدم و به طرف اتاق تعویض لباس رفتم خسته وارداتاق
شدم که بادیدن ده تا دخترو زن کمی خجالت کشیدم ازهمه جوون ترمن بودم
سعی کردم باهاشون صمیمی شم بالبخند روبهشون لب زدم
_سلام من رزارضایی هستم همکارجدیدشما
یکی از خانوم هاکه سنش ازبقیه بیشتربودبالبخند به طرفم اومدودستم رو فشرد
_من سولماز کاشفیم عزیزدلم خوش اومدی به جمعمون
بالبخند دستش روفشردم
وکم کم باهمه اشناشدم
لباس هام روعوض کردم وبعدازخداحافظی راهی مسافرخونه شدم باید بگردم
دنبال خونه اینجانمیتونم زندگی کنم باوجود اونهمه خستگی به طرف بنگاه
مسکن رفتم واردبنگاه کوچیکی شدم وروبه مرد مسن سلام کردم شرایطم روگفتم وگفتم خونه دانشجویی مییخوام که باپولی که من داشتم ادرس یه خونه
روبهم داد که ازش گرفتم و هماهنگ کردم فردا ساعت ۶صبح برم اونجا
باخستگی وارداتاقم شدم ازگرسنگی دلم ضعف میرفت امااونقدرخسته بودم که چشمام غرق خواب شد
باصدای اذان سریع ازخواب بلندشدم واردسرویس شدم وصورتم روشستم
وضوگرفتم وبعدخوندن نمازلباس هام روپوشیدم واز مسافرخونه خارج شدم
باآژانس به اون ادرس خونه ای که دیشب گرفتم رفتم بادیدن یه ساختمون
پنج واحده لبخندرولبم نشست ازاینکه خونه اپارتمان بود ترسم کم شد اف اف
روفشردم که بعدپنج دقیقه صدای خواب الود دختری روشنیدم وبعد درخونه
روبازکردوارد اپارتمان شدم بااسانسور واحد سه رفتم که بادیدن یه دختر سی
وخورده ای ساله که باتاپ وشلوارک کناردرایستاده بودچشمام گردشد
_سلام
_بفرمایید داخل
واردخونه شدم یه خونه چهل متری بایه اتاق خواب بود
_من این خونه رومبله اجاره میدم اقای حسنی گفتن شمامجردی
ودانشجودرسته
سرم روبااسترس تکون دادم که لبخندزد
_من مشکلی ندارم اگه خونه اروپسندیدی بریم قولنامه کنیم
_ازکی میتونم بیام اینجا
_همین امروز
بابهت نگاهش کردم که لبخندتلخی زد
_منوهمسرم ازهم جداشدیم دیگه نمیتونم تواین خونه بمونم به خاطرهمین
دارم اجاره ش میدم وخودم میرم سوئد
_پس من چطوری باید باهاتون درتماس باشم
_وکیلم اینجاست شمارش روبهتون میدم که اگه خداخواست و موقع تمدید باایشون بریدبنگاه
سرتکون دادم
به ساعت نگاه کردم ساعت ۷بود بااسترس ازاینکه دیرم نشه سریع رفتیم بنگاه
ویکساله خونه ارواجاره کردم وبعد بااژانس رفتم هتل بادیدن ساعت که یه رب
به هشت بودنفسم رومحکم فوت کردم خداروشکردیرنرسیدم
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_182
بالبخند نگاهش کردم
_ممنون
لبخند مهربونی زدورفت
بارفتنش لوازمم رو داخل کمدچیدم و لباس هام رو باروپوش وشلوار سورمه ای
رنگ ومقنعه مشکی عوض کردم جلوی اینه خودم رو بررسی کردم
مانتوشلواریکم زیادی برام جذب بود پوزخند زدم خب به جهنم
درکمد روبستم وازاتاق خارج شدم وبعدازاینکه همون دخترکه فهمیدم اسمش
سمانه س تمام کارهام روبرام شرح دادبابسم الله کارم روشروع کردم
تاخودساعت ده شب یکسره کارکردم هتل خیلی بزرگ بود و بیش ازسیصدتا
اتاق داشت البته من تنها نبود چند ین نفردیگه هم مشغول کاری بودن که من
انجام میدادم اماخب بازم خیلی زیاد بود
کمرم ازخستگی درحال شکستن بود
ازطرفی تقریبادو روزبود چیزی نخورده بودم و ضعف داشتم باتمیزکردن اخرین
اتاق نفس اسوده ای کشیدم و به طرف اتاق تعویض لباس رفتم خسته وارداتاق
شدم که بادیدن ده تا دخترو زن کمی خجالت کشیدم ازهمه جوون ترمن بودم
سعی کردم باهاشون صمیمی شم بالبخند روبهشون لب زدم
_سلام من رزارضایی هستم همکارجدیدشما
یکی از خانوم هاکه سنش ازبقیه بیشتربودبالبخند به طرفم اومدودستم رو فشرد
_من سولماز کاشفیم عزیزدلم خوش اومدی به جمعمون
بالبخند دستش روفشردم
وکم کم باهمه اشناشدم
لباس هام روعوض کردم وبعدازخداحافظی راهی مسافرخونه شدم باید بگردم
دنبال خونه اینجانمیتونم زندگی کنم باوجود اونهمه خستگی به طرف بنگاه
مسکن رفتم واردبنگاه کوچیکی شدم وروبه مرد مسن سلام کردم شرایطم روگفتم وگفتم خونه دانشجویی مییخوام که باپولی که من داشتم ادرس یه خونه
روبهم داد که ازش گرفتم و هماهنگ کردم فردا ساعت ۶صبح برم اونجا
باخستگی وارداتاقم شدم ازگرسنگی دلم ضعف میرفت امااونقدرخسته بودم که چشمام غرق خواب شد
باصدای اذان سریع ازخواب بلندشدم واردسرویس شدم وصورتم روشستم
وضوگرفتم وبعدخوندن نمازلباس هام روپوشیدم واز مسافرخونه خارج شدم
باآژانس به اون ادرس خونه ای که دیشب گرفتم رفتم بادیدن یه ساختمون
پنج واحده لبخندرولبم نشست ازاینکه خونه اپارتمان بود ترسم کم شد اف اف
روفشردم که بعدپنج دقیقه صدای خواب الود دختری روشنیدم وبعد درخونه
روبازکردوارد اپارتمان شدم بااسانسور واحد سه رفتم که بادیدن یه دختر سی
وخورده ای ساله که باتاپ وشلوارک کناردرایستاده بودچشمام گردشد
_سلام
_بفرمایید داخل
واردخونه شدم یه خونه چهل متری بایه اتاق خواب بود
_من این خونه رومبله اجاره میدم اقای حسنی گفتن شمامجردی
ودانشجودرسته
سرم روبااسترس تکون دادم که لبخندزد
_من مشکلی ندارم اگه خونه اروپسندیدی بریم قولنامه کنیم
_ازکی میتونم بیام اینجا
_همین امروز
بابهت نگاهش کردم که لبخندتلخی زد
_منوهمسرم ازهم جداشدیم دیگه نمیتونم تواین خونه بمونم به خاطرهمین
دارم اجاره ش میدم وخودم میرم سوئد
_پس من چطوری باید باهاتون درتماس باشم
_وکیلم اینجاست شمارش روبهتون میدم که اگه خداخواست و موقع تمدید باایشون بریدبنگاه
سرتکون دادم
به ساعت نگاه کردم ساعت ۷بود بااسترس ازاینکه دیرم نشه سریع رفتیم بنگاه
ویکساله خونه ارواجاره کردم وبعد بااژانس رفتم هتل بادیدن ساعت که یه رب
به هشت بودنفسم رومحکم فوت کردم خداروشکردیرنرسیدم
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚