هر شب اینجا یاد تو
خوش می درخشد در دلم
می شود یک قدم مانده به صبح
عزم رفتن نکنی؟!
#شبتون_عاشقانه ✨❤️✨
@yavaashaki 🍃🌺
خوش می درخشد در دلم
می شود یک قدم مانده به صبح
عزم رفتن نکنی؟!
#شبتون_عاشقانه ✨❤️✨
@yavaashaki 🍃🌺
خسته از تمامِ پيغامهاى از روى عادت
بردار تلفنِ لعنتى ات را
شماره ام را بگير
و زمزمه كن كنارِ گوشم
هر شب،
قبل از خواب،
تمامِ دلتنگى ات را...
باور كن كلمات جان ندارند!
دلم صدايت را ميخواهد
#علی_قاضی_نظام
#شبتون_آروم ✨❤️✨
@yavaashaki ✍
بردار تلفنِ لعنتى ات را
شماره ام را بگير
و زمزمه كن كنارِ گوشم
هر شب،
قبل از خواب،
تمامِ دلتنگى ات را...
باور كن كلمات جان ندارند!
دلم صدايت را ميخواهد
#علی_قاضی_نظام
#شبتون_آروم ✨❤️✨
@yavaashaki ✍
یواشکی دوست دارم
#خمار_مستی #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_73 بالبخند مانتوم رو تنم کردم وهزینه ارایشگاه رو حساب کردم بعدازگرفتن ادرس مطب دکتر ازارایشگاه خارج شدیم وبه همراه شیرین برگشتیم خونه باورود به عمارت خواستم ازپله ها بالابرم که باسر رفتم تو دیوار بادرد دستم رو روی…
#خمار_مستی
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_74
_شیرین علی فقط چهارماهشه چهل سالش که نیست یه جوری حرف میزنی که انگار عاقل وبالغ شده
شیرین_خیله خب معذرت میخوام
امیرعباس بالبخند نگاهم کرد
امیرعباس_بریم که بردیا منتظره
شیرین قیافش توهم رفت
شیرین_حالااون اتلیه نشدیه جای دیگه
امیرعباس جد ی به شیرین نگاه کرد
امیرعباس_چرا مگه چیزی از بردیا دیدی خطایی ازش سرزده؟
شیرین باحرص پوست لبش روکند وجلوتر ازمارفت
شیرین_اره خیلی هیزه
باورم نمیشد به امیرعباس بگه
امیرعباس شوکه به من نگاه کردوبعدباصدای بلندگفت
امیرعباس_چیه؟
شیرین باخشم به طرف امیرعباس برگشت
شیرین_هیزهه هیز پسره ی گوزن همش سروگوشش میجنبه
امیرعباس با رگ گردنی که بادکرده بود گفت
امیرعباس_چرااینومیگی
شیرین_اون دفعه که باهم رفتیم اتلیه ش میخواست یه غلطی بکنه که زدم توصورتش هاج و واج با خجالت که تمام تنم روگرفته بودبه شیرین نگاه میکردم که امیرعباس باصورت قرمزشده فریادکشیدکه علی از خواب پرید وتوبغلم به گریه افتاد جوری ترسیده بودکه دلم اتیش گرفت وبی توجه به ارایشم همراهش زدم زیرگریه
وروی زمین نشستم که شیرین به طرفم اومد
امیرعباس با خشم به طرفم چرخیدبادیدن منو علی که هردوگریه میکردیم
پشیمون نگاهم کردکه بارنجش ازجام بلند شدم و به طرف پله هارفتم که شیرین با پشیمونی گفت
شیرین_نیلا بخدامن نمیخواستم
نذاشتم حرفش روکامل کنه وبادوو رفتم بالا دراتاق روقفل کردم واونقدر علی رو
سرپاتو بغلم تکون دادم تااروم شداما نخوابید تاخود صبح هروقت خواستم
بشینم یا بذارمش توتختش چنان به گریه افتادکه ترجیح دادم تاوقتی بخوابه سرپابمونم وتو بغلم باشه کمرم دردگرفته بود و ازطرفی ازترس اینکه علی بیدارشه جرات نمیکردم بذارمش
سرجاش ساعت هفت صبح اروم گذاشتمش روتخت که باحس روون شدن چیزی ازبین پام لبم روگازگرفتم
خاک توسرم ازبس دستشویی نرفتم بی اختیاری گرفتم
دوییدم به طرف دستشویی اما باورودم به دستشو ییی فهمیدم قضیه یه چیز
دیگه س اما الان که خیلی زوده دوهفته جلوانداختم
بابهت وتعجب خودم رو روبه راه کردم وازدستشویی خارج شدم اما پنج دقیقه
نگذشته بودکه حس کردم تمام شلوارم به گندکشیده شد با اعصاب داغون
دوباره رفتم دستشویی وبادیدن لکه بزرگ خون محکم زدم توسرم
لباسم روعوض کردم وبرای اینکه دوباره این اتفاق تکرارنشه به جای یه
نواربهداشتی دوتا نواربهداشتی به همراه دوتا لباس زیر تنم کردم وازسرویس خارج شدم زیر دلم به شدت تیر می کشید وکمرم بدجور دردمیکرد من هیچوقت انقدر دردنداشتم چرا اینجوری شدم پوووف
با کلافگی به ارومی ازاتاق خارج شدم وارد اشپزخونه شدم وبرای علی
شیردرست کردم اما باحس کثیف شدن شلوارم شیشه شیر روبا تمام سرعت
رواپن گذاشتم ودوییدم به طرف اتاق اما دیررسیدم تمام شلوارم به گندکشیده
شد به طوری که از حرص جیغ خفه ای کشیدم ووارد حمام شدم وسط حمام
نشستم وزدم زیرگریه خدایااین خونریزی لعنتی چی میگه این وسط مگه من
چیکارکردم که دوهفته جلو انداختم همیشه عقب مینداختما الان جلو انداختم
اونم اینطوری نیم ساعت سه تاشلوار عوض کردم
لباسم رودراوردم وتنم روباگریه شستم ازحموم خارج شدم اول ازهمه دوتالباس زیر با نواربهداشتی پوشیدم بعد یه ساپورت ولفت مشکی تنم کردم ودوباره یه لباس زیرکه نواربهداشتی بهش چسبیده بودم تنم کردم ویه شلوار دمپا گشاد اما...
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_74
_شیرین علی فقط چهارماهشه چهل سالش که نیست یه جوری حرف میزنی که انگار عاقل وبالغ شده
شیرین_خیله خب معذرت میخوام
امیرعباس بالبخند نگاهم کرد
امیرعباس_بریم که بردیا منتظره
شیرین قیافش توهم رفت
شیرین_حالااون اتلیه نشدیه جای دیگه
امیرعباس جد ی به شیرین نگاه کرد
امیرعباس_چرا مگه چیزی از بردیا دیدی خطایی ازش سرزده؟
شیرین باحرص پوست لبش روکند وجلوتر ازمارفت
شیرین_اره خیلی هیزه
باورم نمیشد به امیرعباس بگه
امیرعباس شوکه به من نگاه کردوبعدباصدای بلندگفت
امیرعباس_چیه؟
شیرین باخشم به طرف امیرعباس برگشت
شیرین_هیزهه هیز پسره ی گوزن همش سروگوشش میجنبه
امیرعباس با رگ گردنی که بادکرده بود گفت
امیرعباس_چرااینومیگی
شیرین_اون دفعه که باهم رفتیم اتلیه ش میخواست یه غلطی بکنه که زدم توصورتش هاج و واج با خجالت که تمام تنم روگرفته بودبه شیرین نگاه میکردم که امیرعباس باصورت قرمزشده فریادکشیدکه علی از خواب پرید وتوبغلم به گریه افتاد جوری ترسیده بودکه دلم اتیش گرفت وبی توجه به ارایشم همراهش زدم زیرگریه
وروی زمین نشستم که شیرین به طرفم اومد
امیرعباس با خشم به طرفم چرخیدبادیدن منو علی که هردوگریه میکردیم
پشیمون نگاهم کردکه بارنجش ازجام بلند شدم و به طرف پله هارفتم که شیرین با پشیمونی گفت
شیرین_نیلا بخدامن نمیخواستم
نذاشتم حرفش روکامل کنه وبادوو رفتم بالا دراتاق روقفل کردم واونقدر علی رو
سرپاتو بغلم تکون دادم تااروم شداما نخوابید تاخود صبح هروقت خواستم
بشینم یا بذارمش توتختش چنان به گریه افتادکه ترجیح دادم تاوقتی بخوابه سرپابمونم وتو بغلم باشه کمرم دردگرفته بود و ازطرفی ازترس اینکه علی بیدارشه جرات نمیکردم بذارمش
سرجاش ساعت هفت صبح اروم گذاشتمش روتخت که باحس روون شدن چیزی ازبین پام لبم روگازگرفتم
خاک توسرم ازبس دستشویی نرفتم بی اختیاری گرفتم
دوییدم به طرف دستشویی اما باورودم به دستشو ییی فهمیدم قضیه یه چیز
دیگه س اما الان که خیلی زوده دوهفته جلوانداختم
بابهت وتعجب خودم رو روبه راه کردم وازدستشویی خارج شدم اما پنج دقیقه
نگذشته بودکه حس کردم تمام شلوارم به گندکشیده شد با اعصاب داغون
دوباره رفتم دستشویی وبادیدن لکه بزرگ خون محکم زدم توسرم
لباسم روعوض کردم وبرای اینکه دوباره این اتفاق تکرارنشه به جای یه
نواربهداشتی دوتا نواربهداشتی به همراه دوتا لباس زیر تنم کردم وازسرویس خارج شدم زیر دلم به شدت تیر می کشید وکمرم بدجور دردمیکرد من هیچوقت انقدر دردنداشتم چرا اینجوری شدم پوووف
با کلافگی به ارومی ازاتاق خارج شدم وارد اشپزخونه شدم وبرای علی
شیردرست کردم اما باحس کثیف شدن شلوارم شیشه شیر روبا تمام سرعت
رواپن گذاشتم ودوییدم به طرف اتاق اما دیررسیدم تمام شلوارم به گندکشیده
شد به طوری که از حرص جیغ خفه ای کشیدم ووارد حمام شدم وسط حمام
نشستم وزدم زیرگریه خدایااین خونریزی لعنتی چی میگه این وسط مگه من
چیکارکردم که دوهفته جلو انداختم همیشه عقب مینداختما الان جلو انداختم
اونم اینطوری نیم ساعت سه تاشلوار عوض کردم
لباسم رودراوردم وتنم روباگریه شستم ازحموم خارج شدم اول ازهمه دوتالباس زیر با نواربهداشتی پوشیدم بعد یه ساپورت ولفت مشکی تنم کردم ودوباره یه لباس زیرکه نواربهداشتی بهش چسبیده بودم تنم کردم ویه شلوار دمپا گشاد اما...
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
گاهی با دویدن
برای رسیدن به کسی
نفسی برای ماندن در کنارِ او
نخواهی داشت !
پس با کسی بمان
که نصفِ راه را
به سمتت دویده باشد ...
#عباس_معروفی
@yavaashaki 🍃🌺
برای رسیدن به کسی
نفسی برای ماندن در کنارِ او
نخواهی داشت !
پس با کسی بمان
که نصفِ راه را
به سمتت دویده باشد ...
#عباس_معروفی
@yavaashaki 🍃🌺
#تووييت🌐
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
#سعدی
@yavaashaki ✍
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
#سعدی
@yavaashaki ✍
ما همه زندگیمان راهدر میدهیم
تابرای آینده آماده شویم
غافل ازاینکه تنهاراه شادبودن
اینست که هرلحظه را باآغوش بازپذیرا باشیم
ودر عین حال برای آینده تلاش کنیم
#عصرتون_عاشقانه❤️✨❤️
@yavaashaki 🍃🌺
تابرای آینده آماده شویم
غافل ازاینکه تنهاراه شادبودن
اینست که هرلحظه را باآغوش بازپذیرا باشیم
ودر عین حال برای آینده تلاش کنیم
#عصرتون_عاشقانه❤️✨❤️
@yavaashaki 🍃🌺
بهت میگم میدونی
قشنگترین عکسی که ازت دیدم،
کدومه؟
میگی کدومه؟
نشونم بده!
بعد لابد منتظری یکی از اون
پرترههای جذابت که عکاس
ازت گرفته رو برات بفرستم!
ولی من اولین سلفیِ تار و تاریکی که
باهم گرفتیم و میفرستم برات
و میگم
این قشنگترین عکسته!
ببین لبخندتو!
بهم میگی عه
من تاحالا تو این عکس فقط
حواسم به تو بود!
ندیده بودم خودمو!
حالا تو خودت اصن
دقت کردی لبخندت تو همین سلفیه
قشنگترین لبخندِ زندگیته؟
منم جوابتو این شکلی میدم:
همونجور که یه سلفی تار دونفره
میارزه به صدتا عکس تکی هنری قشنگ،
کنار تو بودن
حتی تو شرایط بد،
میارزه به همهچیو داشتن
ولی بدونِ تو بودن!
من خیلی وقته از زندگیم
هیچی نمیخوام!
جز تویی که
همه چیز منی!
#مانگ_میرزایی
@yavaashaki ✍
قشنگترین عکسی که ازت دیدم،
کدومه؟
میگی کدومه؟
نشونم بده!
بعد لابد منتظری یکی از اون
پرترههای جذابت که عکاس
ازت گرفته رو برات بفرستم!
ولی من اولین سلفیِ تار و تاریکی که
باهم گرفتیم و میفرستم برات
و میگم
این قشنگترین عکسته!
ببین لبخندتو!
بهم میگی عه
من تاحالا تو این عکس فقط
حواسم به تو بود!
ندیده بودم خودمو!
حالا تو خودت اصن
دقت کردی لبخندت تو همین سلفیه
قشنگترین لبخندِ زندگیته؟
منم جوابتو این شکلی میدم:
همونجور که یه سلفی تار دونفره
میارزه به صدتا عکس تکی هنری قشنگ،
کنار تو بودن
حتی تو شرایط بد،
میارزه به همهچیو داشتن
ولی بدونِ تو بودن!
من خیلی وقته از زندگیم
هیچی نمیخوام!
جز تویی که
همه چیز منی!
#مانگ_میرزایی
@yavaashaki ✍
بهانه برای رفتن زیاد است !
این ماندن است
که بهانه نمی خواهد ...
این ماندن است که دل می خواهد
شهامت می خواهد
عشق می خواهد
#نیلوفر_لاری_پور
@yavaashaki 🍃🌺
این ماندن است
که بهانه نمی خواهد ...
این ماندن است که دل می خواهد
شهامت می خواهد
عشق می خواهد
#نیلوفر_لاری_پور
@yavaashaki 🍃🌺