#تووییت 🌐
سختيش اين جاست كه هر روز ميديديش ولي الان بايد صبر كني عكس پروفايلش رو عوض كنه :)
@yavaashaki ✍
سختيش اين جاست كه هر روز ميديديش ولي الان بايد صبر كني عكس پروفايلش رو عوض كنه :)
@yavaashaki ✍
چگونه می شود...
از عشق دم نزد با تو...؟
در این هوای موافق...
قدم نزد باتو...
#محمدحسین_قمری
@yavaashaki 🍃🌺
از عشق دم نزد با تو...؟
در این هوای موافق...
قدم نزد باتو...
#محمدحسین_قمری
@yavaashaki 🍃🌺
#تووییت 🌐
یه رابطه در صورتی ادامه داره که بخاطر شباهتاتون ذوق کنین و برای تفاوتاتون احترام
@yavaashaki ✍
یه رابطه در صورتی ادامه داره که بخاطر شباهتاتون ذوق کنین و برای تفاوتاتون احترام
@yavaashaki ✍
#تووییت 🌐
یه حسی درون ما دختراس که میگه:
هر جا حس کردی دوس پسرت داره بهش خوش میگذره یکار کن زهرمارش شه
@yavaashaki ✍
یه حسی درون ما دختراس که میگه:
هر جا حس کردی دوس پسرت داره بهش خوش میگذره یکار کن زهرمارش شه
@yavaashaki ✍
یواشکی دوست دارم
Video message
- يک عالمه درخت بريده اند،
يک عالمه نيمکت چوبی ساخته اند،
يک عالمه چراغ روشن است
يک عالمه هوا دونفره است
آنوقت من ،
تنها
نشسته ام به انتظار...
اصراف نيست؟!
#مهدی_محمدزاده
@yavaashaki ✍
يک عالمه نيمکت چوبی ساخته اند،
يک عالمه چراغ روشن است
يک عالمه هوا دونفره است
آنوقت من ،
تنها
نشسته ام به انتظار...
اصراف نيست؟!
#مهدی_محمدزاده
@yavaashaki ✍
"شب"...
یعنی بی نهایت تو!
خیال و خواب تو،
بی نهایت من درمانده
و عشق جامانده...در دل این بیکران،
پنجره ایست؛ که قلبش
رو به سوی گیسوان تو می تپد..
و با هرکلامت،
با تمام سختی اش، به رقص در می آید..
عزیزترینم،
زندگی دست از خون من شسته
و خنجر غلاف کرده است ،
برای دل سپردنت ، جان سپردم،
کافی نیست؟!
#زیور_شیبانی
#شبتون_آروم ✨❤️✨
@yavaashaki ✍
یعنی بی نهایت تو!
خیال و خواب تو،
بی نهایت من درمانده
و عشق جامانده...در دل این بیکران،
پنجره ایست؛ که قلبش
رو به سوی گیسوان تو می تپد..
و با هرکلامت،
با تمام سختی اش، به رقص در می آید..
عزیزترینم،
زندگی دست از خون من شسته
و خنجر غلاف کرده است ،
برای دل سپردنت ، جان سپردم،
کافی نیست؟!
#زیور_شیبانی
#شبتون_آروم ✨❤️✨
@yavaashaki ✍
#چیره_دل
#به_قلم_کلثوم_حسینی
#قسمت_211
- آمدی جانم به قربانت حالا چرا...
محزون تر با سوز عجیبی ادامه میدهد.
- حالا که از پا افتادم، حالا چرا؟
آهی می کشد و سوی چشمهایش کدر و ب ی فروغ می شود.
- منکه نتونستم بهش برسم، لااقل تو؛ بهاوند رو به دست بیار...
لبخند کمرنگی به صورت هاج واجم می زند.
» واسه خاطر خودش؛ با خودش تقابل کن... بجنگ... اونو توی بازی دلش؛ مغلوب دلش کن، شکستش بده ساغر.
دستی روی لباس صورت ی خاص کشیدم، بلند یاش تا زانو بود و همراه میترا از یکی حراجی های پاریس خریده بودم. خیلی خوش دوخت به تن هر زنی می نشست. بنابراین برای میهمانی امشب ترجیح دادم این مدل ساده اما بسیار شیک را بپوشم .
کنارش ِست زیورآلات پلاتینی را هم در گوشواره و گردنم می اندازم با تک دستبند ظری فش؛ راضی از
میکاپ لایت و امروزی ام؛ شیشه ادکلن هلندی ام را زیر گردن و پشت گوش هایم پاف میزنم حتی زیر نبض مچ هایم هم از آن رایحه گرم و شیرین میپاشم.
میخواهم امشب به چشم بهاوند بیایم؛ هرچند بارها چشم دزدیده و سرش را پای بن می انداخت... اماحرف های میترا؛ مثل ضبط توی سرم اکو می شد... اینکه برای به دست آوردن دل شکسته بهاوند؛ پاروی خط قرمزهایش میگذاشتم...!
حاضر وآماده به پیراهن صورتی که آستین اش تا ساعدم می بود و روی طرح شیکش هم چهار خط باریک قسمت بالاتنه اش دیده می شد، که جفت کتف هایم به واسطه اسفنج ریز زیر پارچه؛ صاف یکدست قرار می گرفت؛ روی پیراهنم، مانتوی سفید و مشکی شطرنجی بلند زمستانه تا زانویم را
میپوشم و با انداختن شال مرواریدی سفیدم؛ آن را حالت لبنانی گوشه سرم با سنجاق میبندم و با گرفتن کیف دستی سفید؛ از اتاق بیرون می روم...
مامان ریحانه حاضر و آماده با دیدنم راضی از جایش بلند می شود و چادر قواره ایش را هم برمی دارد.
- ماشاالله ... ماشاالله ناز شدی دخترم...
نگاهی به روسری اش که گره سادهای زده میاندازم و دست جلو می برم با دقت گره اش را باز می کنم و
روسری اش را صاف و مرتب جلوی صورت گردش می آورم، در انتها از داخل کیف دستیام؛ یک سنجاق
صورتی ریز که برای شالم زاپاس گذاشته ام را با خونسردی کناره روسری مشکی اش می زنم؛ با رضایت
لبخندکمرنگی می زنم.
- حالا بهتر شد...
با سرانگشت سنجاق و گره ریز صورتی اش را لمس می کند.
- ِا چقد خوب بستی! مونده بودم چادرم رو بگیرم یا روسریم رو نگه دارم...
با چهره باز سری تکان میدهم.
- چون چادر می پوشی یکم سخته ولی این طوری الاقل حواست از نی فتادن روسریت جمع ِ خوبه...
ناگهان متوجه نبودن بابامحمد می شوم با کنجکاوی گردنم را به اطراف می چرخانم.
- بابا کوش؟ نیومده؟
- رفته حیاط... می خواست بره شیرینی بخره اما من نذاشتم... ماشین که هست دیگه چرا اینقدر خودش رو اذیت کنه...
مطمئن سری به طرفین تکان می دهم.
- کار خوبی کردی، بریم ...
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
#به_قلم_کلثوم_حسینی
#قسمت_211
- آمدی جانم به قربانت حالا چرا...
محزون تر با سوز عجیبی ادامه میدهد.
- حالا که از پا افتادم، حالا چرا؟
آهی می کشد و سوی چشمهایش کدر و ب ی فروغ می شود.
- منکه نتونستم بهش برسم، لااقل تو؛ بهاوند رو به دست بیار...
لبخند کمرنگی به صورت هاج واجم می زند.
» واسه خاطر خودش؛ با خودش تقابل کن... بجنگ... اونو توی بازی دلش؛ مغلوب دلش کن، شکستش بده ساغر.
دستی روی لباس صورت ی خاص کشیدم، بلند یاش تا زانو بود و همراه میترا از یکی حراجی های پاریس خریده بودم. خیلی خوش دوخت به تن هر زنی می نشست. بنابراین برای میهمانی امشب ترجیح دادم این مدل ساده اما بسیار شیک را بپوشم .
کنارش ِست زیورآلات پلاتینی را هم در گوشواره و گردنم می اندازم با تک دستبند ظری فش؛ راضی از
میکاپ لایت و امروزی ام؛ شیشه ادکلن هلندی ام را زیر گردن و پشت گوش هایم پاف میزنم حتی زیر نبض مچ هایم هم از آن رایحه گرم و شیرین میپاشم.
میخواهم امشب به چشم بهاوند بیایم؛ هرچند بارها چشم دزدیده و سرش را پای بن می انداخت... اماحرف های میترا؛ مثل ضبط توی سرم اکو می شد... اینکه برای به دست آوردن دل شکسته بهاوند؛ پاروی خط قرمزهایش میگذاشتم...!
حاضر وآماده به پیراهن صورتی که آستین اش تا ساعدم می بود و روی طرح شیکش هم چهار خط باریک قسمت بالاتنه اش دیده می شد، که جفت کتف هایم به واسطه اسفنج ریز زیر پارچه؛ صاف یکدست قرار می گرفت؛ روی پیراهنم، مانتوی سفید و مشکی شطرنجی بلند زمستانه تا زانویم را
میپوشم و با انداختن شال مرواریدی سفیدم؛ آن را حالت لبنانی گوشه سرم با سنجاق میبندم و با گرفتن کیف دستی سفید؛ از اتاق بیرون می روم...
مامان ریحانه حاضر و آماده با دیدنم راضی از جایش بلند می شود و چادر قواره ایش را هم برمی دارد.
- ماشاالله ... ماشاالله ناز شدی دخترم...
نگاهی به روسری اش که گره سادهای زده میاندازم و دست جلو می برم با دقت گره اش را باز می کنم و
روسری اش را صاف و مرتب جلوی صورت گردش می آورم، در انتها از داخل کیف دستیام؛ یک سنجاق
صورتی ریز که برای شالم زاپاس گذاشته ام را با خونسردی کناره روسری مشکی اش می زنم؛ با رضایت
لبخندکمرنگی می زنم.
- حالا بهتر شد...
با سرانگشت سنجاق و گره ریز صورتی اش را لمس می کند.
- ِا چقد خوب بستی! مونده بودم چادرم رو بگیرم یا روسریم رو نگه دارم...
با چهره باز سری تکان میدهم.
- چون چادر می پوشی یکم سخته ولی این طوری الاقل حواست از نی فتادن روسریت جمع ِ خوبه...
ناگهان متوجه نبودن بابامحمد می شوم با کنجکاوی گردنم را به اطراف می چرخانم.
- بابا کوش؟ نیومده؟
- رفته حیاط... می خواست بره شیرینی بخره اما من نذاشتم... ماشین که هست دیگه چرا اینقدر خودش رو اذیت کنه...
مطمئن سری به طرفین تکان می دهم.
- کار خوبی کردی، بریم ...
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
صبح آغاز شد...
امروز در گلدان زندگی،
عشق بکار
گل دوستی، گل صداقت،
گل محبت و گل مهربانی
خواهی دید گلدانهایت
از همه گلهای عالم خوشبوتر میشود 😍
#صبحتون_عاشقانه ✨💖✨
@yavaashaki 🍃🌺
امروز در گلدان زندگی،
عشق بکار
گل دوستی، گل صداقت،
گل محبت و گل مهربانی
خواهی دید گلدانهایت
از همه گلهای عالم خوشبوتر میشود 😍
#صبحتون_عاشقانه ✨💖✨
@yavaashaki 🍃🌺
ای بهار تو ما را میفریبی، با سبزی تاب دار ستارگان جوانت
و با ماه وانیلی بی تفاوتت که از شیره ی افرا درست شده
ما را با دروغ آوریل هم گول میزنی،
سال پیش با جرینگ جرینگ کودکانه ی باران پر زرق و برقت گولمان زدی،
باز هم سعی میکنی و بار دیگر دست می اندازی.
با بارش اهریمنی و یک یکباره ی بارانت،
ما فریاد میزنیم و میخواهیم
تا نور سپید و مطبوع صبح را نظاره گر باشیم.
گرچه سال دیگری از عمرمان روی زمین آزمند هدر شده،
اما تو همچنان ما را وسوسه میکنی
ما دوباره فریب می خوریم و در می یابیم
که یک جوری جوان تر از آنچه بودیم هستیم.
#سیلویا_پلات
#صبحتون_عاشقانه ❤️✨❤️
@yavaashaki ✍
و با ماه وانیلی بی تفاوتت که از شیره ی افرا درست شده
ما را با دروغ آوریل هم گول میزنی،
سال پیش با جرینگ جرینگ کودکانه ی باران پر زرق و برقت گولمان زدی،
باز هم سعی میکنی و بار دیگر دست می اندازی.
با بارش اهریمنی و یک یکباره ی بارانت،
ما فریاد میزنیم و میخواهیم
تا نور سپید و مطبوع صبح را نظاره گر باشیم.
گرچه سال دیگری از عمرمان روی زمین آزمند هدر شده،
اما تو همچنان ما را وسوسه میکنی
ما دوباره فریب می خوریم و در می یابیم
که یک جوری جوان تر از آنچه بودیم هستیم.
#سیلویا_پلات
#صبحتون_عاشقانه ❤️✨❤️
@yavaashaki ✍
بیاییدتمرین کنیم ؛
دل نشکنیم قضاوت نکنیم
به غم کسى نخندیم
و به حریم آبروى دیگرى
بدون اجازه وارد نشویم
دنیا دو روز است هوای دل
یکدیگر را داشته باشیم
@yavaashaki 🍃🌺
دل نشکنیم قضاوت نکنیم
به غم کسى نخندیم
و به حریم آبروى دیگرى
بدون اجازه وارد نشویم
دنیا دو روز است هوای دل
یکدیگر را داشته باشیم
@yavaashaki 🍃🌺