یاس کلیک ( به خاطر تو )
79 subscribers
101 photos
2 videos
6 files
3 links
دوستان من شعرام را بی چشم داشتی تقدیم همه خوانندگان محترم میکنم و افتخار میکنم که شما خواننده شعرهایم باشید فقط خواهشمندم اگر نقل میکنید با منبع یا نام شاعر باشه
@aliryas5 آی دی ادمین کانال
در سروش هم با آی دیyasclick@ عضو کانال شوید
Download Telegram
دوستی تنها داروی بی عوارض دنیاست
۱۳۹۸.۰۸.۰۹ ۲۱:۳۹ "یسار"
این هم دلنوشته ای که نمیدانم چیست
شعر است یا نثر است یا واگویه دلی دردمند

این روزها
زخم زبان هم ارزانی شده
چیزی سر جایش نیست
همه دلتنگ مفهوم نامبهم قرن
قلم در راستای هنر نمیچرخد
به طعنه ای خرسند
میبینی باران که می بارد
یاس سفید هم درمه می پیچد
باغچه با ابر رقصان است
کجا رفته ای؟
دیرامده ای خیلی دیر!!!
من با شعر هایم معجونی ساخته ام
دست در دست بید مجنون به رقص آمده ام
پای گل ماندن ندارم

برای رسیدن باید مّرد
بی جواب ومغموم
چه بی رحمانه سکوت کرده ای؟!
نمیبینی؟؟؟؟

ذره ذره آب میشودکسی ازنبودنی
من در برهوت سکوت و انزوا
آرام آرام می پوسم
پوسیدن من مین های ضدنفرند
چون زخمی کهنه ی حک شده

افسوس که
آنان
مثل من صبور نیستند
از بلندی‌نظر یافته ای طبع بلند
ای خدا فقر و فنا را بر ایشان مپسند
دانش دین و بدن هر دو فراهم دارد
که چنین کرده بیابان خدا سبز و سهند
فضل علم و عمل و دین خدا را دارد
که از این فضل ، سلامت شده جانش خرسند
شکر ایزد که به ما روزی ، علم و عملش
شده در باغ فدک با همه طبع بلند
۱۳۹۷.۰۸.۰۹ ۰۹:۵۵ "یسار"
گلی از گلزاری
------------------------
دوست داشتن هایم
همچنان ادامه دارد

دیشب
همین حوالی خوابت رادیدم

چه میکنی بااین پاییز؟
این روزها
کافه ها شلوغ هستند و آدم هافضول
دیگر نمیشود مقابل این همه هرزه....

چیزی برای گفتن نیست
صدا درگلو گم شده است
هرچه هست
فقط سکوت است و
تماشا....
منتظرم بمان
من روزی خواهم آمد
وان روز اگرتونباشی
من خواهم مرد
شاید هرصدسال یک نفر پیدا شود
که دیوانه وار کسی را دوست داشته باشد
آری
شاید صدسال دیگر طول بکشد
تاکسی مثل من پیدا شود

و اینچنین عاشقانه
ترا دوست بدارد
ومن اینجا
بجای هردو نفرمان عاشقی میکنم
خودت را خسته نکن
محبوبم
من آزموده ام :
"بشکست اگردل من، به فدای چشم مستت "
عجب حال خوشی دارد ، غم دلتنگی دلبر
خوشا حال خوشت یارا که هستی در غمش یکسر
به هر ناله به هر مویه بری نام نگار خویش
چه توفیقی برای ما پدید آید از این بهتر
تمام خط ابرویش شود همچون کمان و تیر
که بر دوزد دل ما را به تیری بر غم دلبر
کنم شکوه کنم ناله ، که نام او برم هر دم
بود اشک بصر ما را ، به نزدش چون در و گوهر
در این بزم دل و دلدار شود گر جان و تن خسته
نشاید بر زبان آید ، که خستم از رخش آخر
به صبر ار کوشم و سازم، دل پر درد خود آرام
رسد مرهم بر این حرمان، ز روی دلکش دلبر
هوای دیدن رویش ، شده ورد مدام ما
عیان است آن رخ رعنا، بصیرت ار بود بر سر
1398.08.11 10:03 "یسار"
حکایت شیخ ما این است
شیره را خورد و گفت شیرین است👇
باز کدامین شعرمراخوانده ای
که چنین زبانت
معادله دومجهولی شده
دهان قلم از تعجب وامانده است
تیکه های شاعرانه
دومصرع دلخوشی ات شده

به خیالت
کاندیدای تصاحب دلها شده ای
تصویرت رابارها درشعرهایت
دیده ام
نیاز به گفتن برنامه های تبلیغاتی نداری
زبان سرخت
پیش کدام غزل گیرکرده است
باید شاعر بود
وگرنه هرکسی ازپس زخم زبان تو برنمی آید
این روزها
هوای دلت خوب نیست
زخم دلت سرباز کرده است
خنده هایت هم عفونی شده اند
صدایی نمی آید
جز سرفه های خشک
عجب وضعی شده
کافه پرهیاهو
کوچه هم در تب خمیازه می سوزد
هرکسی
خودرا به کوچه علی چپ میزند
فایده ای ندارد
آب ازسرگذشته
تیرهای انتقام
به هیچ کس رحم نمیکند
تک تیرانداز فاتح!
رد آخرین گلوله ات را هیچ مقتولی دنبال نمیکند
چون محکوم به اعدامی
منتظر رسیدن پیغام عفو از مقامات بالاست ویا بخشش اولیای
دم
این روزها چقدر ولخرج شده ای
دررایزنی !!!!
عجب مشتری خوش حسابی هستی
میدانی؟؟

من پیرو پیامبری هستم که آدم بود
وهم گاهی رنجور ...
مانده ام!!
نکند حرف مرا هیچ کس امروز نفهمد اصلا؟
یا پای تخته سیاه ،گچ دیروز نیمه تمام
نکته ای ،مجهولی جا بماند!!!
من معلم‌هستم
نیمکتها تنش حال مرا می فهمند

دردو گریه خنده ی بچه هامال منند
درد فهمیدن ولذت بردن!!!!

آنطرفترهم اهل خانه ام آباد
تنها مامن پاک من است
دختری بخت سپید
راستی اصطلاح بخت سیاه اصلا یعنی چه؟؟؟
یادم امد
داشتم میگفتم:
دختری سپیده بخت

چونان کولی مست ازشرابی کهنه
چهره از شرم چه گل انداخته

حالا توبگو
نماز عشق را به کدامین سوی اقتدا کنم
به بازمانده ای ازتبارحوایی
یاسایه سار موهوم این دنیای مجازی؟!


شاید به عنوان آخرین پست از این دست
از زخم زبانها دیگر دردم نمی گیرد
نه این که درد نداشته باشد
بلکه دیگر از زخمهای مداوم بی حس شده ام
خلسه ای خاص در وجودم حادث شده است
انگار صورت همه مساله ها را پاک کرده باشند
دیگر دردی جز درد مرا آزار نمی دهد
و تنها درد است که تسکین دردم شده است
درد روی درد را شنیده ای؟
دردی می آید و مرهم درد قبلی می شود
درد دیگری را که می بینی درد خودت فراموشت می شود
و گاهی اگر سادگی کنی ، شاکر میشوی که درد دیگری را نداری و این عین خودخواهی است
بزرگی را گفتند این همه گرفتاری و درد داری باز هم شاکری؟ فرمود: شاکرم که به مصیبتی گرفتارم ، نه معصیتی
درد داشتن هم حسن است هم عیب
درد می کشی ولی بی دردی آدمی را افسرده می کند
بی خاصیت می کند
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
(مجذوب علی شاه)
1398.08.12 13:55 "یسار"
ای زبان سرخ من بر باد ده هست مرا
خود بگیر و خود ببر هم پا و هم دست مرا
خوش نوازش میکنی هر دم که نجوا میکنی
باز بگشا راه تنگ و سخت و بن بست مرا
بر گشا یک‌قصه نو از نوازشهای خویش
کم ببُر با این رفیقان عهد و پیوست مرا
روزگاری خوش بودی با هر که بودم همنشین
از چه رو اکنون چنین آتش زنی هست مرا
تا سحر از ناله های آتشینت سوختم
مرهمی کن بر دل زخمی جان خست مرا
شکوه دارم از تو و از هر زبان جان گداز
خود کن انصاف و رها کن زخم پیوست مرا
می تراود از تو و از هرم آتشهای تو
هم نیستان سوختی هم باغ گل بست مرا
بهتر از مهر سکوتی بر تو درمانی نشد
تا به کی باید فرو بندی چنین دست مرا
۱۳۹۸.۰۸.۱۲ ۲۲:۲۷ "یسار"
بارها سوخته ام ، از غم هجران رخت
بارها دوخته ام دیده به چشمان خوشت
هر زمان جانه گَلیب اورگیم آغلار سنسیز
اودلانار جاه و جلالیم یانار آخر سنسیز
می گشایم چو دو دیده به سر کویت باز
می تراود ز دو لب سوز و صدای آواز
سون بانی خنجر اولوب اورگیمین دامارینی
کسیب و بیرده سالار درد و بلایه یارینی
حال با این دل هجران زده ای جان چه کنم
با غم دوری رخسار تو ای جان چه کنم
مست ایدیب درده سالیب جام شرابین هر دم
بو قدح جانیم آلیب دردیم اوجالیب هر دم
یک سخن باز بگو تا که شود چاره درد
ای حبیب من و ای همره فردا ای مرد
زندگانلیق داهی سنسیز منه خوش اولماز اویان
بو جهان سنسیز اولوب غمزده بیر تایماز اویان
دیده بگشا و ببین زخم دل و جان مرا
ای تو مرهم شده ای درد دل فکان مرا
هر‌ کسه درد دیلیم سیولدیم آغلار گئچدی
هر کسه گولدویم او دم باخدی پریوار گئچدی
هیچ کس راز دل و درد مرا هم نشنید
از دل غمزده ام لحظه ای از غم نشنید
ایندی ای یار پریچهره منه بیر باخاسان
ایله بیل باغ و گلستان کیمی یوزلر یاشاسان
من دلم شاد شود از گل لبخند لبیت
ای خوش آن روز که با یاد تو آید به شبت
۱۳۹۸.۰۸.۱۲ ۲۲:۴۳ "یسار"
قابل توجه دوستان عزیزی که این روزها از خواندن نوشته های کانال مکدر شده اند
سلام روز و روزگارتان به خیر و شادمانی
راستش گاهی انسان از دو رویی و دو رنگی افراد بیش از دشمنی و ستیز رو در رو زخم می خورد.
از این که نسبت به این دوست حقیرتان لطف و عنایت دارید واقعا ممنونم
ولی ما این میوه ممنوعه را به طالبانش بخشیدیم و ا زخیرش گذشتیم . شاید این طور هم خاطر خودمان آسوده تر باشد و هم اطرافیان از بیم و حراس در آیند.
آرامش و سکونی که در غنا و بی نیازی به انسان دست می دهد با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. آموخته ام از کودکی از هر خواسته ای به سادگی بگذرم و دیگری را بر خویش ترجیح دهم . و خداوند متعال نیز در جای خودش چنان زیبا جبران کرده برایم که باور بفرمایید واژه ای برای توصیفش نمی یابم.
این گونه است که زخم ها را به جان می خرم و خون دل می خورم و غمها را در عمق وجود خویش انبار می کنم . ولی چه کنم ، چاره چیست وقتی تن و روان ظرفیت پذیرش و نگهداری اسرار نهان را ندارد و با تلنگری به غلیان در می آید و مواج میگردد و طوفانی می شود این جسم و جان و در کلمات جاری و ساری . جز مهر سکوتی بر لب چاره ای نمی یابم بر حال پریشانی که وصف آن رفت. حال می فهمم که چرا برخی بزرگان علم و ادب و عرفان ، ترک یار و دیار میکنند و هجرت می گزینند از موطن ودیار خویش و رنج آ وارگی را بر رنج کنایه و زخمهای دوستان عزیزتر از جان ترجیح می دهند.
باشد که حال خوشی دست دهد و فرصت مغتنمی پیش آید که دوستان و احبا و هر آنکه دوستدار حقیر و دوستان حقیر است دور هم در مجلسی در خور شان دوستان بنشینیم و گل بگوییم و گل بشنویم و هیچ غم و اندوهی به مجلس خویش راه ندهیم
دوست دارم خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستانم بنشینند آرام
هر کسی میخواهد
وارد خانه پر عشق و صفامان گردد
یک سبد بوی گل سرخ به ما هدیه دهد
شرط وارد گشتن
شستشوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار
خانه دوستی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
خانه دوست کجاست
1398.08.13 08:56 "یسار"
ماه رویی یک شبی راهم ببست
بند بند جان و تن از هم گسست
گفت با من یک دمی تنها نشین
ای مرا در جان شیرین انگبین
می سرایم شعر زیبای رخت
می ستایم هر دمی من گلرخت
جام می گیرم ز رویت روشنی
زانکه روح و جان ما را گلشنی
ساده دل بودم خیال خام را
بر گرفتم دعوی ایام را
بر نشستم در بر سیمین برش
بر نوشتم نوش لب از گوهرش
گفتمش ای یار تنهای شبم
بی تو آید جان شیرین بر لبم
خود بفرما بی تو ای جان چون کنم
غم ز دل خود از چه رو بیرون کنم
گفت با غم همنشینی خوش بود
زندگانی با غم دل خوش بود
آنکه غم دارد همه ایام راست
کام دل او را هماره کامراست
بر نشین بر رهگذاران و بببین
دعوی ایمان و علم ناکسین
بنگر اینجا جز دغل نبود کسی
آبرو برده غم دلواپسی
من هم اینجا بی تو ای یار حزین
می نویسم شعر زیبای حزین
تا بخوانی دفتر شعر مرا
بر گشایی از غم دل ماجرا
بنگر اینجا حال دل را چون بود
اشک دیده بر رخم جیحون بود
بشکنم بتهای رنگین فام را
بر نتابم باقی ایام را
جان دهم از بهر جانانی حقیق
بگذرم از هر گذرگاهی عمیق
بر نویسم وصف حال یار خویش
تا بخوانم من غم از احوال خویش
رنگ چشمم گر سیه بین دیده ای
برگشا بر حال چشمم دیده ای
حال چشم و دل بود ابری چنین
خود به حال زار ما رحمی گزین
بگذر ا ز این قال و قیل عالمی
تا بخوانی رنگ رخسارم دمی
رنگ زردم سرخی خون من است
خود حریری بر تنم چون آهن است
می سپارم جان به جانان آفرین
می گذارم زخم دل را مرهمین
باشد این مرهم سکوتی دردناک
گفته آید راز دلها در مغاک
1398.08.13 13:52 "یسار"
از گل یاس و ز بوی نسترن
آورم عطری برای انجمن
دوست دارم بهر یاران نکو
راحت جان از همه درد و مَحَن
لطف ایزد باد همراه شما
در تمام زندگی ای خوش سخن
دوست آن باشد که گیرد دست دوست
در گرفتاری و در رنج و فتن
شاکرم لطف خداوند جهان
داده بر من دوستانی گل وشن
راه ایزد را بپوییم و خوشیم
با عزیزان چو بوی نسترن
یاد یاران یار را میمون بود
در گلستان و به هر دشت و دمن
ما سمیعیم و بصیریم و هوشیم
با همه نامحرمان ما خاموشیم

رخنه افتاده میان دوستان
در چنین فصل خزان بوستان
ساحل امنی نمی یابم چنین
تا بگویم شرح عشق بلبلان
رفته اند انگار بس احبارها
بر درون سینه باد خزان
رنگ رخسار گل و بلبل نگر
می نماید باغ گل را خاکدان
شاهد این قصه های راز کیست
بشنوید این صاحب آواز جان
روزن نوری نشانم می دهید؟
از غم هجران مرا ای همرهان
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم
با همه نامحرمان ما خاموشیم

حال ای محبوب خوب همنشین
زخم دلهای مرا مرهم نشین
آورید از بهر این قایق یمی
تا نهان سازم در آن درّ و نگین
کیست در زندان دل گوید سخن
از عروس یاس و از بلبل غمین
شکوه آغازیده بلبل در چمن
سوخته جان مرا باد وزین
رنگ بی مهری چرا رنگین شده
هجر رخسار گل باغ برین
خاطر آسوده را جویم دمی
تا بیابم یار نیکو ، مه جبین
تا بگویم راز دلداری خویش
تا نباشد یار دیرین دل غمین
من خزان گل فراوان دیده ام
از غم باد خزان آتشین
سخت باشد مر مرا هجر رخش
کاش بینم روی گلزار سمین
ما سمیعیم و بصیریم و هوشیم
با همه نامحرمان ما خاموشیم

اشک مهتاب آمده در آب رو
با دل خونین همی سازد وضو
بی قراری دل خونین من
برده عِرض و حسن خلق و آ برو
شاهد آواز بلبل در چمن
می نماید روی زردم شستشو
شبنم اشکی به چشمانم نشست
ای رفیقان حال من باشد نکو!
خالق جان را کنم من بندگی
تا بیابم حسن عقبت آبرو
سرخ سازم روی زرد خویش را
با وضوی خون به هنگام رجو
شاهراه بندگی را بنگرید
که شده در بند اعمال نکو
هر چه گوید حق هماناخوشتر است
از دل غمدیده آوازی شنو
راه می جویم بگویم درد خویش
انجمن در انجمن بی گفتگو
حال ما از راز ما دارد نشان
می تراود شبنمی از این سبو
ما سمیعیم و بصیریم و هوشیم
با همه نامحرمان ما خاموشیم

1398.08.14 10:04 "یسار"
می شود همه از جنس آسمان باشیم
می شود راهرو راه کهکشان باشیم
می شود غصه و درد از همگان بستانیم
می شود رونق بازار آسمان باشیم
می شود در همه دور زمان
گرد شمع خرد و صالح و نیکان باشیم
می شود رخت ببنیدیم ز غمهای جهان
نم اشکی به رخ غمزده درمان باشیم
می شود خواب و خور از خویش دمی برگیریم
در پی درد و غم یار مهربان باشیم
می شود غم ز دل غمزدگان بستانیم
تا به تدبیر جهان ، رونق بستان باشیم
1398.08.14 13:51 "یسار"
صحبت گل در چمن وصف خصال شماست
خصلت خوب شما ، تا به ابد رهنماست
ای همه مخلوق را نعمت و جان آفرین
جان و دل عالمی با غم تو مبتلاست
راه نشانم دهی ، امن و امانم دهی
ای نظر و لطف تو ، به درد جانم دواست
خواستگه عشق تو ، خدمت بر بنده است
خدمت مخلوق بر خالق تو رهگشاست
عشق مرا می دهی ، درد به جان می نهی
گرد نبود درد تو ، جان و حیاتم چراست
راه من بنده را جنت و فردوس توست
این همه آوارگی ، بنده خود را چراست
شان نزول همه، آیه قرآن تویی
بنده عاصی فقط بر در تو ملتجاست
بنده همان به که عذر بر در تو آورد
ورنه در بندگان ، درد به دردم فزاست
1398.08.14 15:30 "یسار"
شهد شیرین شهادت خوش بود
رزم میدان عبادت خوش بود
تا بودی منزل تو مسجد بود
رقص خونین تو در  شط خوش بود
زنده شد نام تو از مرگ چنین
مرگ در راه رسالت خوش بود
ای عزیز دل ما صاحب مجد
مجد و اعلای رشادت خوش بود
جلوه گر نام تو شد در حرمی
زینت دخت رسالت خوش بود
شام ویران شده گر مقتل تو
گل خوش بوی رسالت خوش بود
حرمش بی بی،  زینب  طلبید
عطر شیرین زیارت خوش بود
تو مجیدی و سعادت بر توست
منزلت گشت به جنت خوش بود
۱۳۹۸.۰۸.۱۴  ۱۹:۲۴  "یسار"
تو که احوال دل غمزده ام می دانی
همه حرف دل از رنگ رخم میخوانی
شده ای سنگِ دل و بر سر من می باری
تو چرا مثل گل نسترنم می مانی
شب و روزم شده از هجر تو گفتن یارا
از چه رو شعر مرا بی سر و ته می دانی
سخت مجنون شده ام لیلی شبهایم باش
ماه شبگرد توام در پس ابر زندانی
باد و طوفان شده ای هر طرف افتاده رهت
کلبه چوبی هر شاه نشین لرزانی
به تو پیوسته نگاهم شده از روز ازل
منِ آدم شده را جن و ملک مبخوانی
نه پری ام نه ملک آدم افتاده برون
همه جنت فردوس به خودت ارزانی
باز باران زده از ابر دل غمبارم
شده ام در غم هجران رخت زندانی
۱۳۹۸.۰۸.۱۵  ۰۱:۵۵  "یسار"
شکفته غنچه های باغ از این دل
بروید درد و هر تریاق از این دل
زده شبنم به باغ ارغوان باز
شده عطر تنت مشتاق از این دل
۱۳۹۸.۰۸.۱۵ ۰۲:۴۸ "یسار"
مزن تیشه به بیخ باور من
که بودی همره و خوش یاور من
اگر دین تو بر بال سکوت است
نشانده مهری اینجا در بر من
۱۳۹۸.۰۸.۱۵ ۰۲:۵۳ "یسار"
نشسته در برم آهو خصالی
غزالی مه وشی صاحب کمالی
کمان ابرویش دشمن شکار است
نگهدارش خدا از هر زوالی
۱۳۹۸.۰۸.۱۵ ۰۳:۰۳ "یسار"
دوستی مثل درختی است اگر برگ و برش
ریخت باز سایه خشکش به سرم می ماند
۱۳۹۸.۰۸.۱۵ ۱۱:۲۶ "یسار"