یاران همدل کانال شعر و ترانه
788 subscribers
16.2K photos
7.77K videos
77 files
2.02K links
ارتباط با ادمین

@seyedimorteza
Download Telegram
به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
چنان به ذوقِ ارادت خورم که حلوا را

کسی ملامت وامق کند به نادانی
حبیب من، که ندیدست روی عَذرا را

#سعدی
گر تو شکرخنده آستین نفشانی
هر مگسی طوطیی شوند شکرخا

لعبت شیرین اگر تُرُش ننشیند
مدعیانش طمع کنند به حلوا

#سعدی
این بوی روح‌پرور از آن خوی دلبر است
وین آب زندگانی از آن حوض کوثر است

ای باد بوستان مگرت نافه در میان
وی مرغ آشنا مگرت نامه در پر است

بوی بهشت می‌گذرد یا نسیم دوست
یا کاروان صبح که گیتی منور است

این قاصد از کدام زمین است مشک‌بوی
وین نامه در چه داشت که عنوان معطرست

بر راه باد عود در آتش نهاده‌اند
یا خود در آن زمین که تویی خاک عنبر است

بازآ و حلقه بر در رندان شوق زن
کاصحاب را دو دیده چو مسمار بر در است

بازآ که در فراق تو چشم امیدوار
چون گوش روزه‌دار بر الله اکبر است

دانی که چون همی‌ گذرانیم روزگار
روزی که بی تو می‌گذرد روز محشر است

گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است

صورت ز چشم غایب و اخلاق در نظر
دیدار در حجاب و معانی برابر است

در نامه نیز چند بگنجد حدیث عشق
کوته کنم که قصهٔ ما کار دفتر است

همچون درخت بادیه سعدی به برق شوق
سوزان و میوهٔ سخنش همچنان تر است

آری خوش است وقت حریفان به بوی عود
وز سوز غافلند که در جان مجمر است

#سعدی
از روی تو ســـر نمی‌توان تافت
وز روی تــو در نمی‌توان بست

از پیش تو راه رفتنـــم نیست
چون ماهی اوفتاده در شست

#سعدی
من مرغکی پربسته‌ام زان در قفس بنشسته‌ام
گر زان که بشکستی قفس بنمودمی پرواز را

سعدی تو مرغ زیرکی خوبت به دام آورده‌ام
مشکل به دست آرد کسی مانند تو شهباز را

#سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گر توانی که بجویی دلم امروز بجوی
ور نه بسیار بجویی و نیابی

#سعدی
#شجریان


⭕️⭕️
همچنان امّید می‌دارم که بعد از داغ هجر
مرهمی بر دل نهد امّیدوارِ خویش را

رای رای توست خواهی جنگ و خواهی آشتی
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را

#سعدی
زهد پیدا، کفر پنهان، بود چندین روزگار
پرده از سر برگرفتیم آن همه تزویر را

سعدیا در پای جانان گر به خدمت سر نهی
همچنان عذرت بباید خواستن تقصیر را


#سعدی
با جوانی سر خوش است این پیر بی تدبیر را
جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را

من که با مویی به قوّت برنیایم ای عجب
با یکی افتاده‌ام کو بُگسلد زنجیر را

#سعدی
🍃🌹🍃

🌹🍃♥️💫

آن دوست که دیدنش بیاراید چشم
بی‌دیدنش از دیده نیاساید چشم

ما را ز برای دیدنش باید چشم
ور دوست نبینی به چه کار آید چشم


#سعدی
دوشم آن سنگ دل پریشان داشت
یار دل برده دست بر جان داشت
دیده در می‌فشاند در دامن
گوییا آستین مرجان داشت

#سعدی
#غزل_۱۳۱
اندرونم ز شوق می‌سوزد
ور ننالیدمی چه درمان داشت
می‌نپنداشتم که روز شود
تا بدیدم سحر که پایان داشت

#سعدی
#غزل_۱۳۱
روزِ بازارِ جوانی پنج روزی بیش نیست
نقد را باش ای پسر کآفت بود تأخیر را

ای که گفتی دیده از دیدارِ بُت‌رویان بدوز
هر چه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را

#سعدی
گفتم به گوشه‌ای بنشینم چو عاقلان
دیوانه‌ام کند چو پری‌وار بگذرد

گفتم دری زِ خلق ببندم به روی خویش
دردی‌ست در دلم که زِ دیوار بگذرد

#سعدی
گر ملامت می‌کنندم ور قیامت می‌شود
بنده سر خواهد نهاد آن گه ز سر سودای تو

در ازل رفته‌ست ما را با تو پیوندی که هست
افتقار ما نه امروز است و استغنای تو

#سعدی
روزِ بازارِ جوانی پنج روزی بیش نیست
نقد را باش ای پسر کآفت بود تأخیر را

ای که گفتی دیده از دیدارِ بُت‌رویان بدوز
هر چه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را

#سعدی
گفتم به گوشه‌ای بنشینم چو عاقلان
دیوانه‌ام کند چو پری‌وار بگذرد

گفتم دری زِ خلق ببندم به روی خویش
دردی‌ست در دلم که زِ دیوار بگذرد

#سعدی
مقدار یار هم‌نفس چون من نداند هیچ‌کس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را

#سعدی



سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم

گاه گویم که بنالم ز پریشانیِ حالم
بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم؟...

من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم
نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم


نه مرا طاقتِ غربت نه تو را خاطرِ قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم...

#سعدی

گفتم به گوشه‌ای بنشینم چو عاقلان
دیوانه‌ام کند چو پری‌وار بگذرد

گفتم دری زِ خلق ببندم به روی خویش
دردی‌ست در دلم که زِ دیوار بگذرد

#سعدی