دکتر یحیی قائدی
1.4K subscribers
373 photos
59 videos
98 files
316 links
کانال اختصاصی دکتر یحیی قائدی
دانشیار گروه فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه خوارزمی
متخصص و پیشگام در حوزه فلسفه برای کودکان
برگزار کننده دوره های مقدماتی و پیشرفته تربیت مربی فلسفه برای کودکان
مشاوره فلسفی و کافه فلسفه
Download Telegram
Photo from حماقت بشر پایانی ندارد
Photo from حماقت بشر پایانی ندارد
VID-20200906-WA0001.mp4
16.6 MB
Video from حماقت بشر پایانی ندارد
VID-20200904-WA0032.mp4
14.8 MB
Video from حماقت بشر پایانی ندارد
خواب نوشت۳۸
۲۱شهریور۹۹
یحیی قائدی
دختران و پسران در جاده
این از آن خوابهای خیلی کوتاه است شایدهم خیلی دراز بوده است و من تنها کمی از آن را به یاد می آورم.صحنه اتوبان است و به نظرم اتوبان تهران کرج بود .ماشین ها به جای آنکه روی زمین حرکت کنند در هوا حرکت می کردند یک متری از زمین فاصله داشتند.خیلی آرام به پیش می رفتند انگار در هوا شناور بودند و انگار نباید برای به پیش رفتن تلاشی می کردند.مهمترین دشواری من و در واقع پرسش من این بود که اگر ماشین ها بخواهند کنار بکشند یا سبقت بگیرند ماشین های دیگر چگونه بدانند؟ چون در هوا که هیچ صدایی ایجاد نمی شود.در ذهنم برای آن صدا گذاشتم از آن صداهایی که وقتی ماشینها لایی می کشند یا تصادف می کنند.ماشین ها آرام ارام و تلو تلو خوران و شناور در هوا به پیش می روند.
چشمانم بدون انکه بدانم دوباره بسته می شوند این بار آدمها در جاده ها شناورند.آدمها در خطوط بین اتوبان شناورند در هر لاین تنها یک جور آدم هست در یک لاین دختران مدرسه ای و در لاین دیگر پسران مدرسه ای .با دقت بیشتری که نگاه می کنم می بینم خطوط بین لاین ها ممتد هستند و هیچ امکانی نیست که بشود از یک لاین به لاین دیگر آمد.در دست پسران و دختران کتابهایی هست .خوب که نگاه کردم دیدم کتاب سوم ریاضی ابتدایی است هم در دست دختران و هم پسران .پسران خوشحال بودند و دختران چهره در هم فرو رفته.
بیدار می شوم .به هیاهوی های حذف و یا تفکیک فکر می کنم .به این فکر می کنم که آغاز این جاده ها از کجا بوده است؟ در بیداری از خودم می پرسم چرا مردم پرسیدن پرسشهای نخستین را فراموش می کند؟ چگونه می شود که حتا بزرگترین برنامه ریزان درسی و مربیان این مملکت جسارت پرسیدن پرسشهای نخستین را ندارند و اجازه می دهند تا عروسک گردانی شوند.
#خواب_نوشت
#یحیی_قائدی
#حذف _تصویر_دختران
#کتاب_ریاضی_سوم_دبستان
https://www.instagram.com/p/CE_Dwchl3A0/?igshid=12v2chzcw2fsh
داستان در دو مدرسه می‌گذرد. دو مدرسه اشتراک‌هایی دارند و مهم‌ترینشان خانم بیان هست و اینکه بچه‌ها همه در کلاس اول و دوم دبستان هستند هر بند داستان دیگری را ادامه می‌دهد. از این رو، نخست ممکن است شاگردان کمی گیچ شوند؛ چون طبق عادت‌های مرسوم، خوانندگان داستان‌ها انتظار دارند داستان‌ها به همان صورت که در قسمت پیشين بوده، ادامه یابد اما در این كتاب هر باره ادامه داستان در مدرسه دیگر اتفاق می‌افتد.
اینستاگرام / سامانه موسسه مدارس یادگیرنده مرآت
#یحیی_قائدی
#فبک
#فلسفه_برای_کودکان_و_نوجوانان
#فلسفه_برای_کودکان
#دانشگاه_خوارزمی
#سحر_سلطانی
#مرات
#مدارس_یادگیرنده_مرآت
#محرم_نقی_زاده
#p4c
#iran_p4c
#p4c_ir
#p4c_iran
#p4c_facilitator
#fabac_ir
#yahyaghaedi
#yahyaghaedy
https://www.instagram.com/p/CFXNKByF4J5/?igshid=1or3u44ofp25v
کافه فلسفه ۶۳/کتاب نوشت۳۴

خر در ابله

یحیی قائدی. ۱۱مهر۹۹

تو: کف گیرت به ته دیگ خورده! دیگه کافه فلسفه و کتاب نوشت رو  یکی می کنی.

من: گیر نده خب.

تو: نمیشه. می خوای کتاب رو به ریش من ببندی."کره من از همان بچگی دم نداشت". این وصله های ناجور به من نمی چسپد:خر‌ها هرگز کتاب نمی خوانند.

من: اما کتاب ها همیشه در مورد خرها حرف می‌زنند و از شماها به نیکی یاد می کنند.

تو: آن کدام کتاب است؟ نامش را بگو  تا درسته بخورمش یا نام نویسنده را بگو تا دستش را ببوسم.

من: ابله داستا‌یوفسکی.

تو: جرا فحش می‌دهی؟

من: مرادم نیست که تو ابلهی و یا داستا‌یوفسکی ابله است.

تو: آهان گرفتم. برایم تعریف کن.

من: "....یادم هست غروب بود. در بازل به خاک سوئیس وارد شده‌بودیم که از این تاریکی بیرون آمدم. عرعر خری در میدان شهر هشیارم کرد. این عرعر خر عجیب به حیرتم  انداخت...

تو: شگفتا نمی‌دانستم عرعر من سبب حیرت می شود.

من: با سمهایت نپر وسط حرف های من. ".... و نمی دانم چرا خیلی از آن خوشم آمد و همان وقت بود که ناگهان انگاری همه چیز در ذهنم روشن‌شد.

تو: آخ جون دارم چون خودم کیف می کنم.

من: می گم مثل ترامپ نپر تو حرفام.

تو: خب مثل بایدن بهم بگو خفه شو دلقک!

من: خفه شو.

تو: خر فهم شدم.

من: ..خانم جنرال گفت:"خر؟ خیلی عجیب است! هر چند نمی دانم کجایش عجیب است!" ..و افزود :"بعضی حتا عاشق خر می شوند. حتا قدیم، دراساطیر هم صحبتش هست. شما ادامه بدهید پرنس!"

   "از آن وقت به بعد به خر دلبستگی عجیبی پیدا کردم. یک جور همدردی حقیقی! و شروع کردم در خصوص خر تحقیق کردن و اطلاعات بدست اوردن. آخر پیش از آن هرگز خر ندیده بودم! و بزودی دیدم که خر حیوان مفیدی است. زحمتکس،قوی،شکیبا،کم‌خرج، و پرتحمل و همین خر باعث شد که ناگهان از سوئیس خوشم بیاید. به طوری که اندوه سابقم پاک برطرف شد."

....تو چرا همه اش می خندی آگلایا؟توچی،آدلائید؟پرنس خیلی قشنگ تعریف کرد. خودش خر دیده، ولی تو چه دیده ای؟ تو که خاج نبوده ای!"

تو: واللا!هرکی تو عمرش خر نبوده،کل عمرش رو از دست داده!

من:هرکی ندیده مرادت بود؟

تو:حالا(حاللو).

آدلائید گفت:"مامان من خر دیده ام."

آگلایا تاکید کرد که من "صدایش را هم شنیده‌ام."

و هرسه باز به خنده افتادند.

#یحیی_قائدی

#ابله

#داستایوفسکی

#کافه_فلسفه

#کتاب_نوشت

#yahyaghaedi

#yahyaghaedy
https://www.instagram.com/p/CF2a_1VF4an/?igshid=1jrak440zcecg
پرسندو رو برای گروه سنی شش سال شروع کردم.
در کمال تعجب دیدم که از واژهء نخست باید چیزهایی را توضیح بدهم.
مثلاً به شش ساله ها بگویم (نام) یعنی چه؟!
فکر نمیکردم کودکی به این سن، معنای "نام" را نداند، ولی از ۱۸ کودک، حتی یکی هم نمی دانست.
به آنها گفتم نامِ من ساغر است، نام پسرم آران است، نام شما چیست؟ نام پدر؟ مادر؟...
و بعد واژهء "پرسش" و سپس "اندیشه" ، پس تر از آن "هاج و واج"

بچه ها با زبان پارسی بیگانه اند!
این اندوه بزرگی برای من است.
بچه ها تفاوتِ پرسش و خواهش را نمی دانستند، بچه ها اصلا پرسش نمی کنند و راحت ترین و بیشترین پاسخ شان، نمی دانم و یادم نیست، است!

یک فقدان بزرگ و رنج آور در برخورد با آنها مشاهده میشود.

با بچه ها حرف نزده اند! هیچکس با بچه ها حرف نزده است!

تمام دنیای کودکی شان در عروسک های آنچنانی و لباس های پرنسسی و پلیسی و کیک های فانتزی و عکس های مدلینگ خلاصه شده، معنای دابسمش را خوب می دانند ولی برای اینکه به جاده فکر کنند، کلی خمیازه میکشند.

بچه های دههء نود، با اسکایپ و واتس آپ و اینستاگرام آشنا هستند اما نوبت به کتاب و خواندن و فهمیدن که میرسد، یک پاسخ کلیشه ای از آنها حمایت میکند "بچه ها باید بچگی کنند".

نمی دانم کجای معنای بچگی، نادانی و ساده انگاری و بی پُرسشی است، اما پُرسندو به من فهماند که یک داستان ۲۰ جمله ای، می تواند به ما نشان دهد که بچه ها حتی زحمتِ پیدا کردنِ شباهتِ "پرسندو" و "پرسش" را نمیکشند و وقتی از آنها میپرسم نامِ پرسندو شما را یادِ چه واژه ای می اندازد، شانه بالا می اندازند و می گویند نمی دانیم.

بچه ها جاده های آسفالت و پر ماشین ترسیم میکنند به جای جاده های سرسبزی که پرسندو در آنها گام میزند، بچه ها می خواهند از جاده ها به لندن بروند که مستر بین را ببینند، آنها هوس برگ های رنگیِ جاده های شمال و کوه های لرستان و دشت های اصفهان را ندارند...

بچه های ایران را باید دریابیم ،
دریغ است ایران که ویران شود.

ساغر جمشیدی
گزارش از کارگاه اول پرسندو در جاده
#پرسندو
#ساغر_جمشیدیp4c
#یحیی_قائدی
#فبک
#فلسفه_برای_کودکان_و_نوجوانان
#fabac_ir
#iran_p4c
#yahyaghaedi
https://www.instagram.com/tv/CGAy-5xpb4R/?igshid=1p48747pe5iqu
گزارش اولین جلسه از کلاس قصه گویی فبکی با استفاده از کتاب پوپک و پرسندو

کلاس را با معرفی شخصیتهای داستان و نام کتاب شروع کردم. احتمال میدادم ناآشنا بودن نامها باعث بشود بچه ها نتوانند ابتدای کار با داستان ارتباط بگیرند. حتی وقتی نام شخصیت ها را گفتم چند تا از بچه ها خندیدند اما گمان میکنم در ادامه برایشان عادی شد. در کتاب فارسی اول دبستان دو شخصیت وجود دارد به نام آزاده و امین، که عکس آن¬ها روی طرح جلد کتاب هم آمده. از همین نکته استفاده کردم و شخصیت های جدید را به بچه ها معرفی کردم.
مرحلة بعد خوانش داستان بود. سعی کردم آن را طوری بخوانم که به درک محتوا کمک کند. فقط یکی دو جملة سؤالی را بد خواندم. در کمال تعجب بچه¬ها به راحتی با داستان ارتباط برقرار کردند و تمام مدت خواندن داستان سراپا گوش بودند. (بعضی از لغات داستان به نظرم برای این سن نامفهوم است اما فراموش کردم حین خوانش یا بعد از آن بپرسم که مفهومش را میدانند یا خیر. کلمه ها: دمی، سایرین)
در مراحل بعد باید ابتدا متوجه میشدم که آیا همه داستان را شنیده اند و میتوانند آن را تعریف کنند و سپس¬تر به این میپرداختم که منظور داستان چه بود همچنین باید میپرسیدم کدام قسمت داستان برای بچه ها نامفهوم بوده. موقع تعریف کردن داستان بچه¬ها بیشتر به حوادث بیرونی میپرداختند و کسی به افکار پوپک و فکرهایی که در سرش بود نپرداخت. اما با اشارة من و پرسیدن سؤالات بیش توانستند درباره برخی قسمتها مثل افکار پوپک موقع غذا دادن به کرمهای ابریشم حرف بزنند.
بعد از شنیدن داستان از بچه ها به کلی دست و پایم را گم کرده بودم و هیچ یادم نمی آمد حالا باید چه کار کنم. برای همین به سراغ لیست سؤالاتی که در قسمت «گفتگو درباره داستان» بود، رفتم. نام دوستان پوپک را پرسیدم و سپس پرسیدم کدام قسمت داستان برایشان جالب بوده است.(در همان لحظات میشد با پرسیدن یک «چرا» یک بحث را در کلاس شکل داد و حتی نظر دیگر دانش آموزان را در مورد جالب بودن یا نبودن فلان اتفاق پرسید.) اما من که همچنان سردرگم بودم به شنیدن پاسخ های بچه ها اکتفا کردم.
ادامه در کامنت
#حانیه_نمایان
#یحیی_قائدی
#فبک
#پوپک_پرسندو
#yahyaghaedi
#p4c_ir
#iran_p4c
#fabac_ir
#p4c_facilitator
#فبک_داراب
https://www.instagram.com/tv/CGCOxc-JsvV/?igshid=aqs19zaqr04i
گزارش اولین جلسه از کلاس قصه گویی فبکی با استفاده از کتاب پوپک و پرسندو

کلاس را با معرفی شخصیتهای داستان و نام کتاب شروع کردم. احتمال میدادم ناآشنا بودن نامها باعث بشود بچه ها نتوانند ابتدای کار با داستان ارتباط بگیرند. حتی وقتی نام شخصیت ها را گفتم چند تا از بچه ها خندیدند اما گمان میکنم در ادامه برایشان عادی شد. در کتاب فارسی اول دبستان دو شخصیت وجود دارد به نام آزاده و امین، که عکس آن¬ها روی طرح جلد کتاب هم آمده. از همین نکته استفاده کردم و شخصیت های جدید را به بچه ها معرفی کردم.
مرحلة بعد خوانش داستان بود. سعی کردم آن را طوری بخوانم که به درک محتوا کمک کند. فقط یکی دو جملة سؤالی را بد خواندم. در کمال تعجب بچه¬ها به راحتی با داستان ارتباط برقرار کردند و تمام مدت خواندن داستان سراپا گوش بودند. (بعضی از لغات داستان به نظرم برای این سن نامفهوم است اما فراموش کردم حین خوانش یا بعد از آن بپرسم که مفهومش را میدانند یا خیر. کلمه ها: دمی، سایرین)
در مراحل بعد باید ابتدا متوجه میشدم که آیا همه داستان را شنیده اند و میتوانند آن را تعریف کنند و سپس¬تر به این میپرداختم که منظور داستان چه بود همچنین باید میپرسیدم کدام قسمت داستان برای بچه ها نامفهوم بوده. موقع تعریف کردن داستان بچه¬ها بیشتر به حوادث بیرونی میپرداختند و کسی به افکار پوپک و فکرهایی که در سرش بود نپرداخت. اما با اشارة من و پرسیدن سؤالات بیش توانستند درباره برخی قسمتها مثل افکار پوپک موقع غذا دادن به کرمهای ابریشم حرف بزنند.
بعد از شنیدن داستان از بچه ها به کلی دست و پایم را گم کرده بودم و هیچ یادم نمی آمد حالا باید چه کار کنم. برای همین به سراغ لیست سؤالاتی که در قسمت «گفتگو درباره داستان» بود، رفتم. نام دوستان پوپک را پرسیدم و سپس پرسیدم کدام قسمت داستان برایشان جالب بوده است.(در همان لحظات میشد با پرسیدن یک «چرا» یک بحث را در کلاس شکل داد و حتی نظر دیگر دانش آموزان را در مورد جالب بودن یا نبودن فلان اتفاق پرسید.) اما من که همچنان سردرگم بودم به شنیدن پاسخ های بچه ها اکتفا کردم.
در آن لحظات هر چه فکر کردم به نتیجه نرسیدم که با چه بیانی از بچه ها بخواهم یک مفهوم، گزاره یا پرسش از داستان مطرح کنند. نتیجه این که تصمیم گرفتم خودم با یک سؤال بحث را شروع کنم. اگر چه اصل سؤال این بود که «اگر قرار باشد سلام نکنیم، از چه راهی می¬توانیم با دیگران دوست شویم»، من آن را این¬گونه پرسیدم که «چه جوری با دیگران دوست شویم؟» که پاسخ هم همان جملة تکراریِ «با من دوست میشوی؟» بود.
بعد، از بچه ها پرسیدم اگر نتوانند سلام کنند به جای آن چه کاری انجام میدهند که آنها به تکان دادن سر، بلند کردن دست و دست تکان دادن و بوق زدن اشاره کردند. سپس خواستم در مورد سلام کردن و دشواری آن صحبت کنم که همه گفتند سلام کردن برای آنها راحت است. گفتم خب اگر برای همة شما راحت است پس به این سؤال جواب بدهید که چرا برای بعضی ها این کار سخت است. تقریباً همه ساکت بودند و کسی پاسخی نداشت. به جز عاطفه که گفت چون بچه ها «کوچک» هستند نمیتوانند سلام کنند. بعد از آن سؤالِ «چرا ما حرف میزنیم؟» را پرسیدم که بچه ها پاسخ دادند چون کار واجبی داریم. که از نظرم همان نیاز به انتقال پیام بود و پاسخ قانع کننده ای بود و منجر به شکل گرفتن بحث نشد. اما همینجا فضایی پیش آمد که در باره این صحبت کنیم که «آیا ما فقط با دهنمان حرف میزنیم؟» نظر تمام بچه ها این بود که بله. من با چند مثال سعی کردم نشانشان دهم که خیر. بدون دهان و با بقیه اعضا بدن هم میتوان حرف زد. در ادامه این کار را تبدیل به یک تمرین یا بازی کردیم. از بچه ها خواستم با استفاده از بدنشان حرف بزنند و باقی هم¬کلاسیها باید سعی میکردند بفهمند او میخواسته چه چیزی بگوید.
سؤال بعدیام این بود که آیا حیوانات با یکدیگر حرف میزنند. اما به دلیل این که گوشی در حال ضبط فیلم بود و من ساعت همراهم نبود تا زمان را مدیریت کنم زنگ خورد و بحث ناتمام ماند.

نظر من در مورد اجرای فبکی خودم:
نداشتن مسیر ذهنی از پیش و تمرکز نکردن و فکر نکردن به سؤالات و لیست پاسخهای احتمالی آنها باعث شد در حین اجرا دست و پایم را گم کنم و نتوانم کلاس را به چالش بکشم و فضایی برای بحث پیش بیاورم.
در استفاده از برخی تکنیکها مثل اجازه گرفتن موقع صحبت و یا انتخاب هم کلاسها برای صحبت موفق عمل کردم. کلاس دچار هرج و مرج نبود و بچه ها میدانستند اگر میخواهند پاسخشان شنیده شود باید حتماً دست بلند کنند.
یک مورد هم از تکنیک چک کردن گوش کردن استفاده کردم که دوتا از دانش آموزان متوجه شدند که حواسشان به کلاس نبوده و بقیه توانستند سؤال من را به آنها بگویند.
برخی از دانش آموزان حواسشان به کلاس نبود یا علی رغم توجه و پیگیری جوابهای بقیه تمایلی برای نظر دادن و شرکت در بحث نداش
تند و من فقط متوجهشان شدم اما نتوانستم برایشان کار زیادی انجام بدهم.
از دیگر انتقاداتی که به این اجرا وارد است میتوانم به چینش کلاس و نحوه نشستن بچه ها اشاره کنم. بهترین حالت برای یک اجرای فبکی این است که اجتماع پژوهشی به صورت دایره وار یا حلقه ای بنشیند اما من فراموش کردم این نکته را اعمال کنم و بچه ها به همان صورت سنتی و ردیفی نشسته بودند.
فکر میکنم هنوز با تسهیلگر شدن خیلی فاصله دارم. نیاز است کمتر صحبت کنم. کمتر در بحث اظهار نظر کنم و بیشتر چالش ایجاد کنم و بچه ها را به بحث بکشانم. به گمانم هنوز یاد نگرفته¬ام که در تسهیل گری کار من پاسخ دادن یا درگیر شدن با مخاطب یا اثبات چیزی به او نیست. کار من تنها برانگیختن پرسش است.
نکتهی دیگری که میخواهم اینجا به آن اشاره کنم نحوه پاسخ دادن دانش آموزان است. گاهی وقتی سؤال را میپرسم تمرکز و نگاه دانش آموزان روی من و لحن من است. انگار فقط میخواهند بدانند من دوست دارم چه جوابی بشنوم تا همان را بگویند. انگار بله یا خیر بودن پاسخ برایشان فرقی نمیکند و تنها پاسخ درست آن است که به رضایت معلم منجر شود. نمیدانم این مشکل از شخص من نشأت میگیرد یا سیستم آموزشی یا روابط عاطفی معلم و دانش آموز یا...؟


حانیه نمایان
14 مهرماه1399
روستای فدامی بخش فرگ
وقتی به کودک ، کودکی ، کودکان می‌اندیشم دچار حس های گوناگونی میشوم، حس های خوش آیند و نا خوشایند
و نیز پرسشی مهم پیش چشمانم قرار میگیرد
کودک کیست؟
کودکی چیست؟
آیا کودکی امتداد بزرگسالیست؟
آیا کودکان تنها برای این هستند که بزرگسال شوند؟
بزرگسالی هم که نمی‌دانیم چیست؟
یعنی ما کودکان را به سمت چیزی که نمی‌دانیم چیست، باید به پیش ببریم؟
یا کودکی خود کودکیست
خودش زمانه ویژه ایست
باید بگذاریم تا کودکان کودکی کنند، به عنوان بزرگسالان نباید از کودکان نقش هایی همچون خود را انتظار داشته باشیم
کار ، خیابان گردی، مراقبت از بزرگسالان، کودکی نیست
کودکی باید سرشار از کودکی باشد
کودک باید سرشار از پرسش ، کاویدن برای پاسخ پرسش، بازی برای کشف رازهای جهان و لذت برای تکمیل روح و روان باشد
به امید ادراک کودکی توسط همه مردمان
روز جهانی کودک را به همه کودکان و بزرگسالان تبریک میگویم
دکتر یحیی قائدی، تاریخ ۱۷مهر۹۹
تهیه کننده کلیپ پریسا خداقلی
#روز_جهانی_کودک
#کودک
#یحیی_قائدی
#فبک
#فلسفه_کودکی
#فلسفه_برای_کودکان
#p4c
#iran_p4c
#p4c_ir
#p4c_iran
#fabac_ir
#yahyaghaedi
#yahyaghaedy

#دانشگاه_خوارزمی
https://www.instagram.com/p/CGFChprJDHP/?igshid=3ndpni84fb2d
#کتاب_نوشت۳۶ (۱)   / #یحیی_قائدی

#ژاک_قضا_و_قدری

#دنی_دیدرو  ترجمه #مینو_مشیری

ژاک، قضا و قدری است ، تنها بدان سبب که می گوید"فرماندهش می گفته از خوب و بد،هرچه در این پایین به سرمان می آید، آن بالا نوشته شده."

این آغاز این رمان یا ضد رمان است و همین کافی است تا  خواننده چیز فهم  فکر کند که با یک پرسش فلسفیِ اساسی روبرو است .چنانکه ارباب می گوید:"کم ادعایی نیست".

خب می‌دانید وقتی ادعایی هست  یعنی پیش اش(و به زبان ژاک پسش حالا چه فرقی می کند!)مساله یا پرسشی بوده است و این پرسش  احتمالا این بوده است  که چه کسی یا چیزی سبب می‌شود تا این رخداد ها رخ‌دهند و پاسخ ژاک البته طومار اعظم است.البته نویسنده  به هیچ رو نگذاسته است که  قضا و قدر چنان شود که کلیسا یا مذهب می خواسته و به نظرم این شاهکار رمان است این قضا و قدر حتا فراتر از مدرن است ،قضا و قدری پست مدرن : به تردید کشیدن هر چه تا آن زمان بر کلیسا و فضای فرهنگی فرانسه حاکم بوده ؛ که بطور عمده  متاثر از فضای مذهبی و فرهنگ بورژوایی بوده است. دیدرو یک عنصر قدیمی و کهنه که همان قضا و قدر باشد  را می گیرد و چنان استفاده پست مدرنی از آن می کند که خواننده چیز فهم(حالا شاید هم چیز نفهم چه فرقی می کند بستگی دارد ان بالا چه نوشته باشند،  نوشته باشند تو قرار است آدم چیز فهمی باشی یا چیز نفهم) را شگفت‌زده می‌کند.

او قضا و قدر را  با قمقمه چفت می کند .خب چیزی که انتطار نمی رفته   با آن جور در بیاید ‌در ژاک قضا و قدری قمقمه شراب و زن دو منبع اساسی لذت‌اند و در کمال شگفتی با طومار اعظم چفت شده اند.

ژاک نمونه های زیادی را ارایه می دهد که هیچی دست خود ما نیست از جمله عاشق شدن:"مگر عاشق شدن و نشدن دست ماست؟وقتی هم عاشق شدیم مگر می شود خودمان را به عاشق نشدن بزنیم؟"

چنانکه ژاک می گوید در وضعیت قضا و قدری  به فکر کردن احتیاج نیست:"نه فکر می کنم و نه می خواهم فکر کنم."

ادامه در شماره های سپس تر
#قضا
#قدر
#فلسفه
#دانشگاه_خوارزمی
#فبک
#فلسفیدن
#فلسفه_ورزی
https://www.instagram.com/p/CGrZskuF4X7/?igshid=1pygic91smmbp
#کتاب_نوشت۳۶ (۲)   / #یحیی_قائدی

#ژاک_قضا_و_قدری

#دنی_دیدرو  ترجمه #مینو_مشیری

#Denis_Diderot

#Jacques_le_Fataliste_et_son_Maitre

گرچه ژاک وضعیت پیچده‌ای را با همین فکر کردنش رقم می‌زند و نشان می‌دهد که در چنین وضعیتی هم او چقدر فلسفه ورزی می‌کند.او مدام وقتی بین دو گزاره برابر هم گیر می‌افتد، می‌گوید که شاید هردوی آنها آن بالا نوشته شده‌باشند. انگار در اینجا وضعیت قضا و قدری را ریشخند می کند.وضعیتی که بود و نبودش تفاوت نمی‌کند. چون هرچه به‌فکر تو رسیده باشد یا بتواند برسد ممکن است آن بالا نوشته شده باشد و آدم هیچ وقت نخواهد فهمید که  آن بالا واقعا چه چیزی نوشته است.از یک سو وضعیتی رواقی گونه برقرار است:با چرخ گردون بچرخ و از سوی دیگر وضعیتی اپیکوری:خوشی کن.قمقمه شراب و زن و داستان گویی برای ژاک منابع لذت‌اند، اما این اوضاع به نحو شگفت آوری  با اندیشیدن در هم تنیده می شوند:لذت دانایی.

دیدگاه قضا و قدری ژاک  به جایگاه عقل و حس هم گیر می‌دهد .می شود گفت دیدرو بیشترِ پرسش های فلسفی را در قالب این رمان ناب و از زبان ژاک و یا اربابش بیان می‌کند.خب چه می‌شود کرد ژاکِ نوکر، فیلسوف تر است از اربابش .شاید  نوکری ،سبب پدیدن آمدن حالت فیلسوفی می‌شود و اربابی سبب بی فکری.خب کسی چه می‌داند شاید هم جور دیگری باشد:"چون کسی نمی داند آن بالا چه نوشته اند،پس نمی داند چه می خواهد یا چه باید بکند،در نتیجه دنبال هوسش می رود و اسمش را می گذارد عقل ،در صورتی که عقل همیشه چیزی نیست جز هوس خطرناکی که گاهی به خیر می‌کشد و گاهی به شر".

ژاک و اربابش سراغ تحلیل درد و ماهیت زنان هم می روند. ژاک می گوید"واژه درد معنا ندارد و فقط زمانی معنا پیدا می‌کند که احساسی را که قبلا تجربه کرده ایم به یادمان بیاورد". یا می گوید "زنها به هیچ کس مدت زیادی گوش نمی‌دهند و دلشان می‌خواهد که گوش به دیگری بسپرند". البته از نظر ژاک همه اینها را آن بالا نوشته اند.بحث گوش دادن هم زمانی پیش می آید  که زن میزبان به شوهرش می گوید هر وقت گوشش می خارد  بچه ای در شکمش کاشته می شود.اینکه ژاک و اربابش چطوری از این رخداد به گوش دادن زنها رسیدند بماند شاید آن بالا نوشته باشند
ادامه در شماره های سپس تر
#قضا
#قدر
#فلسفه
#دانشگاه_خوارزمی
#فبک
#فلسفیدن
#فلسفه_ورزی
#yahyaghaedi
#yahyaghaedy
https://www.instagram.com/p/CGshwVPlnIG/?igshid=1lkrsmlhl0nlt
#کتاب_نوشت۳۶ (۳)   / #یحیی_قائدی

#ژاک_قضا_و_قدری

#دنی_دیدرو  ترجمه #مینو_مشیری

#Denis_Diderot

#Jacques_le_Fataliste_et_son_Maitre
در باره خوبی و  بدی و اخلاقیات هم ژاک و اربابش خیلی بحث می‌کنند: "هرکس تلقی خودش از خوبی و بدی دارد، و چه بسا در دو مورد خاص زندگی خودمان داوری یکسان نداشته باشیم". نسبی گرایی عمیقی در همه ابعاد و  به راههای گوناگونی بیان می شوند .فقط آدم در می ماند که چگونه با قضا و قدر مچ می شوند؛انگاه که  خوب و بد هر چیزی در  آن بالا نوشته شده و فرقی نمی کند که به تو کدام نوشته بیفتد.
حسادت چیز آشنایی است برای من،اما گاهی در تحلیلش در می مانم ،اما دنی دیدرو چه خوب می گوید :"حسادت احساسی است که دوستی همیشگی هم آن را از بین نمی برد.کاری سخت تر از گذشت کردن در مورد شایستگی دیگران نیست... دوستانی بوده اند که به رسم روزگار ،به لیاقت یکدیگر حسادت می‌ورزیدند...هر فضلیت و رذیلتی مدتی رایج می‌شود و سپس بر می افتد... ". در گیریهایِ از سر حسادت  "به شکل های گوناگون  در اجتماع رخ می دهد،میان کشیش ها،صاحب منصبان قضایی،،اهل قلم،فلاسفه.هر یک از این حرفه‌ها  نیزه ها و شوالیه های خاص خودش را دارد...هر چه تماشاگر بیشتری داشته‌باشند مبارزه پر شورتر می‌شود و حضور زنان بر آتش لجاجت دامن می زند و سر افکندگی باخت مقابل آنان  به  سادگی از یاد نمی رود".

سپس تر ژاک و اربابش  قدردانی را تحلیل می کنند و من از جزئیات آن در می گذرم  اما وقتی ژاک متوجه می شود که آنکه آنهمه از او قدردانی کرده جلاد شهر بوده ،شگفت زده می‌شود(خب جلاد به جز اینکه جلاد است آدم خوبی است و حتا حاضر نیست کارهای خیری که انجام‌ می‌دهد را به روی خود بیاورد‌.خب وقتی جلادی، شغل کسی باشد چه می شود کرد.چرا این مطالب را در  دو ابرو گذاشتم،خب نمی‌دانم. شاید  آن بالا نوشته باشد که من باید این مطلب را میان دو ابرو بگذارم،شاید هم‌نوشته باشد که مطالب در دو ابرو مطالب بی ربطی هستند،کسی چه می داند آن بالا چه نوشته است).
ادامه در شماره های سپس تر
#قضا
#قدر
#فلسفه
#دانشگاه_خوارزمی
#فبک
#فلسفیدن
#فلسفه_ورزی
#yahyaghaedi
#yahyaghaedy
https://www.instagram.com/p/CGuwBWxF7tZ/?igshid=zmyo1ohy4y66
به دو سوال در مورد گوش دادن فکر کنید
اگر گوش ندهیم چه میشود؟
چگونه خوب گوش کنیم؟

🔷تمرین گوش دادن انجام شد و همه متوجه شدند که خوب گوش نمی‌دهند

سوال دوباره تکرار شد و همه نظر خودشون رو گفتند
سر دسته مشکلات آدم ها گوش نکردن است. اکثرا ما گوش نمی‌دهیم که بفهمیم، گوش میدهیم که جواب بدهیم
هیچوقت نباید نگران جواب دادن باشیم، قبلش نگران فهمیدن باشیم
چرا ما گوش دهنده های خوبی نیستیم؟ چون هنر گوش کردن نداریم
ما فکر میکنیم، چون صدا به گوشمان میخورد، ما بلدیم، مثل اینه که بگیم چون کسی راه میره، دونده حرفه ای هستش. نه، همه ما راه میرویم ، ولی دونده های خوبی نیستیم، همه ما میشنویم ولی عده کمی خوب گوش میکنند.
آدم شدن آسان نیست، مهارت های آدمی کسب کردن آسان نیست، باید برایش تمرین انجام دهیم و این روش گفتگوی فبکی ، یکی از شیوه های کسب مهارت گوش کردن است.
هیچوقت برای گوش دادن عجله نکنیم
اگر متوجه صحبت کسی نشدیم، ازش بخواهیم دوباره تکرار کند، یا بگوییم من اینجوری متوجه شدم، درسته؟
گوش دادن رأس همه مهارت های انسانی است
کامل در آپارت ببینید
http://www.aparat.com/p4ciran
#فلسفه_برای_همه
#فلسفه_برای_بزرگسالان
#یحیی_قائدی
#فلسفه
#دانشگاه_خوارزمی
#فبک
#yahyaghaedi
#yahyaghaedy
#philosophy_for_all
#philosophy
https://www.instagram.com/tv/CGsv6GHJ6K5/?igshid=18bcm6ut8i3ln
Philosophy for all فلسفه برای همه

خوشبختی
هر کسی ممکنه که تعریفی از خوشبختی داشته باشه، نمیتونم تصور کنم کسی دنبالش نباشه، ولی تعریف هر کسی متفاوت است، شما برداشت یا تعریفتون رو از خوشبختی بگویید.

آقابراری:در کنار خانواده ام هستم
علی بخشی:سلامت که باشی
عفتی:در هر حال رضایت داشته باشی
ساربان:کسی که به تمام عقایدش برسد
خداپرست:اخلاق خوب داشته باشه و نیکوکار باشد
شما به وجوه مختلف خوشبختی اشاره کردید،حالا بحث کنیم و ببینیم آیا اینها درست است؟
چه کسی با خانم عفتی مخالف است؟
🔸اگر احساس رضایت کنم، خوشبختم!
همه موافق بودند
خانم ساربان چرا موافقی؟
ساربان: چون حتما یه از یه چیزی تو ذهنش بوده که راضیه، اون رو احساس خوشبختی خودش می‌دونه
چند نفر موافقند که خانم ساربان استدلال کرد؟
عفتی:استدلال نکرد
علی بخشی:وقتی تو زندگی راضی باشه،از دست شوهر،بچه ها راضی باشه، موفقه
آقابراری:همینکه تو زندگی، پیش شوهرش،بچه هاش، باشه
خداپرست:به این دلیل موافقم که با رضایت آقاشون، خوشبختن

فرم های مخالفت کردن و موافقت کردن
چون خوشبختی هم یک احساسه و اینجا هم احساس رضایته و هر دو هم احساس مثبته
وقتی ما احساس رضایت میکنیم، احساس خوشبختی هم میکنیم
ما نه فقط برای مخالفت باید دلیل داشته باشیم که برای موافقت هم دلیل داریم
سلامتی باشد ، خوشبختی هم هست، مخالف ها؟
عفتی:اگر سلامتی نباشد، خوشبخت نیستیم؟ شاید مریض باشیم، ولی احساس خوشبختی کنیم
مخالف خانم عفتی
علی بخشی:وقتی من سلامت نباشم، خوشبختی به چه دردم میخوره؟
ساربان:بعضیا مشکل حرکتی دارند، ولی خوشبختن
دوباره رای میگیریم
🔸اگر سلامت نباشم،خوشبخت هم نیستم!
و این جمله باقی ماند
کسی که به تمام عقایدش دست پیدا کرده باشد، خوشبخت است!
و این جمله رد شد
وقتی با خانواده زندگی میکنیم، خوشبختیم!
و این جمله رد شد
کی با این جمله مخالفه
🔸اگر اخلاق نیکو داشته باشیم، خوشبختیم!
و جمله پذیرفته شد

بر حسب بحثی که با هم کردیم به سه جنبه از خوشبختی اشاره کردید

براتون آرزوی خوشبختی میکنم🌹
کامل در آپارت ببینید
http://www.aparat.com/p4ciran
#فلسفه_برای_همه
#فلسفه_برای_بزرگسالان
#یحیی_قائدی
#فلسفه
#دانشگاه_خوارزمی
#فبک
#yahyaghaedi
#yahyaghaedy
https://www.instagram.com/tv/CGu7RMnpoKR/?igshid=1874nltgdqhxs