🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
هردختری که دخترزهرانمیشود
هربانویی که زینب کبری نمیشود🌸
دار وندارحضرت حیدر،مجلّله
جز توکسی که "زینت بابا"
نمیشود.
میلادحضرت زینب(س) قهرمان کربلاوروزپرستارمبارک باد🌸
@wwwmir_ir
🕊🌹🕊
🌹🕊
هردختری که دخترزهرانمیشود
هربانویی که زینب کبری نمیشود🌸
دار وندارحضرت حیدر،مجلّله
جز توکسی که "زینت بابا"
نمیشود.
میلادحضرت زینب(س) قهرمان کربلاوروزپرستارمبارک باد🌸
@wwwmir_ir
در شامِ تولدِ تو ای ماهِ دمشق؛
جای همه مدافعانت خالی...
🖼 #طرح| به مناسبت میلاد باسعادت حضرت زینب کبری (س)
#مدافعان_حرم
#حضرت_زينب_کبری
@wwwmir_ir
جای همه مدافعانت خالی...
🖼 #طرح| به مناسبت میلاد باسعادت حضرت زینب کبری (س)
#مدافعان_حرم
#حضرت_زينب_کبری
@wwwmir_ir
جبهه فرهنگی میر
#مبارزه با دشمنان خدا قسمت14 🔮 داستانی که در پیش رو دارید واقعی ست. نویسنده شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به رشتۀ تحریر در آورده است🔮 #جهاد من کشور من پر بود از مبلغ های وهابی و جوان هایی که با جون و دل، عقل و ایمان شون رو دست اونها می…
#مبارزه_با_دشمنان_خدا
قسمت 5⃣1⃣
🔮 داستانی که در پیش رو دارید واقعی ست. نویسنده ( شهید مدافع حرم: سید طا ایمانی ) شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به رشتۀ تحریر در آورده است🔮
# می خواهم بمانم
درد شدید شده بود ... گاهی از شوک درد، می افتادم روی زمین ... آخر، صدای بچه ها در اومد ... زنگ زدن به حاجی و جریان رو گفتن ... حالش خرابه، بیمه نداره. حاضرم نمیشه ما ببریمش دکتر ... .
حاجی سراسیمه خودش رو رسوند خوابگاه ... دقیقا هم زمانی رسید که من کف زمین از درد مچاله شده بودم ... بچه ها بلندم کردن ، گذاشتن توی ماشین ... .
بستری شدم ... جواب آزمایش که اومد، سرطان بود ... زیاد پخش نشده بود اما بدترین قسمتش جای دیگه بود ... زده بود به کبد ... هر چند قسمت کوچکی از کبد درگیر شده بود اما سرعت رشدش بالا بود ... .
شورا تشکیل شد ... گفتن باید برگردم ... یه نوجوان زیر 18 سال، توی یه کشور غریب، با این وضع بیماری و پذیرش خاص و شرایط کشور و خانواده ... اگر اتفاقی می افتاد، کار بدجور بالا می گرفت ... .
وقتی بهم گفتن بهم ریختم ... مسکن که دردم رو آروم نمی کرد، اینم بهش اضافه شد ... گریه ام گرفت ... به حاجی گفتم: مگه نمی گفتی من پسرتم؟ پس چرا داری بیرونم می کنی؟ کدوم پدری، پسرش رو بیرون می کنه؟ ... .
حاجی هم گریه اش گرفته بود ... پدرانه بغلم کرد ولی من آروم نمی شدم ... از بیمارستان زدم بیرون ... با اون حال رفتم حرم ...به صحن که رسیدم دیگه نمی تونستم قدم از قدم بردارم ... درد داشتم ... دلم سوخته بود ... غریب و تنها بودم ... زدم زیر گریه ... .
آقا جونم، اگه قراره بمیرم می خوام همین جا بمیرم ... تو رو خدا منو بیرون نکنید ... بگید منو بیرون نکنن ... اشک می ریختم و التماس می کردم ...
جواب آزمایش اومد، خوش خیم بود ... قول داده بودن اگر خوش خیم باشه توی ایران بمونم ... .
روز عملم بچه ها کلاس رو تعطیل کردن و ختم امن یجیب گرفتن ... .
دکتر سر تا سر شکمم رو باز کرد ... گفت تا جایی که می شده قسمت های سرطانی رو جدا کرده ... بقیه اش هم هنر شیمی درمانی بود ... .
سرطان، شکم پاره، شیمی درمانی ... گاهی اونقدر فشار درد شدید می شد که به جای صدای نفس کشیدن، از گلوم صدای ناله و زوزه بلند می شد ... کم کم دهنم هم به خاطر شیمی درمانی خشک و زخم شد ... دیگه آب هم نمی تونستم بخورم ... .
حالم که خیلی خراب می شد یکی از بچه های اهل نفس، برام مقتل و روضه کربلا می خوند ... لب های تشنه کودکان ... حضرت ابالفضل که دست ها و چشمش رو زدن ولی مشک رو رها نکرد ...
به خودم گفتم: اقتدا کردن به حرف و ادعا نیست ... توی اون شرایط دوباره کارم رو شروع کردم ... بچه ها میومدن و درس ها مطالب اون روز رو بهم یاد می دادن ... باهاشون مباحثه می کردم ... برام از کتابخونه و حرم کتاب میاوردن ... .
با همه چیز کنار میومدم ... تا اینکه دکتر گفت نتیجه شیمی درمانی مساعد نیست و بدنم اون طور که باید به درمان جواب نداده و ... داره با همون سرعت قبل برمی گرده
دلم خیلی سوخته بود ... این همه راه و تلاش ... حالا داشتم با مرگ دست و پنجه نرم می کردم در حالی که هیچ کاری برای خدا نکرده بودم ... از طرف دیگه خودم رو دلداری می دادم و می گفتم: مرگ تقدیر هر انسانه اما خدا رو شکر کن که در گمراهی نمیمیری. خدا رو شکر که با ولایت علی بن ابیطالب و عشق اهل بیت پیامبر محشور میشی ...
# برایم الرحمن بخوان
فشار شیاطین سنگین تر شده بود ... مدام یاس و ناامیدی و درد با هم از هر طرف حمله می کرد ... ایمانم رو هدف گرفته بودند ... خدا کجاست؟ ... چرا این بلا و درد، سر منی اومده که با تمام وجود برای اسلام تلاش می کردم؟ ... چرا از روزی که شیعه شدم تمام این مشکلات شروع شد؟ ... چرا؟ ... چرا؟ ... چرا؟ ... .
از هر طرف که رو می چرخوندم از یه طرف دیگه، حمله می کردن ... .
روز آخر، حالم از هر روز خراب تر بود ... دیگه هیچ مسکنی دردم رو آروم نمی کرد ... حمله شیاطین هم سنگین تر شده بود و زجرم رو چند برابر می کرد ... .
روز های آخر دائم حاجی پیشم بود ... به زحمت لب هام رو تکان دادم و گفتم: برام قرآن بخون ... الرحمن بخون ... از شدت درد و خشکی و زخم دهنم، صدا از گلوم خارج نمی شد ... .
آخرین راهی بود که برای نجات از شر شیاطین به ذهنم می رسید ... فبای آلاء ربکما تکذبان ... فبای آلاء ربکما تکذبان ... آیا نعمت های پروردگارتان را تکذیب می کنید؟ ...
آخرین شوک درد، نفسم رو گرفت ... از شدت درد، نفسم بند اومد ... آخرین قطره های اشک از چشمم جاری شد ... امام زمان منو ببخش ... می خواستم سربازت باشم اما حالا کو ...
و زمان از حرکت ایستاد ...
ادامه دارد.....
✍شهید مدافع حرم؛سیدطاهاایمانی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@wwwmir_ir
قسمت 5⃣1⃣
🔮 داستانی که در پیش رو دارید واقعی ست. نویسنده ( شهید مدافع حرم: سید طا ایمانی ) شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به رشتۀ تحریر در آورده است🔮
# می خواهم بمانم
درد شدید شده بود ... گاهی از شوک درد، می افتادم روی زمین ... آخر، صدای بچه ها در اومد ... زنگ زدن به حاجی و جریان رو گفتن ... حالش خرابه، بیمه نداره. حاضرم نمیشه ما ببریمش دکتر ... .
حاجی سراسیمه خودش رو رسوند خوابگاه ... دقیقا هم زمانی رسید که من کف زمین از درد مچاله شده بودم ... بچه ها بلندم کردن ، گذاشتن توی ماشین ... .
بستری شدم ... جواب آزمایش که اومد، سرطان بود ... زیاد پخش نشده بود اما بدترین قسمتش جای دیگه بود ... زده بود به کبد ... هر چند قسمت کوچکی از کبد درگیر شده بود اما سرعت رشدش بالا بود ... .
شورا تشکیل شد ... گفتن باید برگردم ... یه نوجوان زیر 18 سال، توی یه کشور غریب، با این وضع بیماری و پذیرش خاص و شرایط کشور و خانواده ... اگر اتفاقی می افتاد، کار بدجور بالا می گرفت ... .
وقتی بهم گفتن بهم ریختم ... مسکن که دردم رو آروم نمی کرد، اینم بهش اضافه شد ... گریه ام گرفت ... به حاجی گفتم: مگه نمی گفتی من پسرتم؟ پس چرا داری بیرونم می کنی؟ کدوم پدری، پسرش رو بیرون می کنه؟ ... .
حاجی هم گریه اش گرفته بود ... پدرانه بغلم کرد ولی من آروم نمی شدم ... از بیمارستان زدم بیرون ... با اون حال رفتم حرم ...به صحن که رسیدم دیگه نمی تونستم قدم از قدم بردارم ... درد داشتم ... دلم سوخته بود ... غریب و تنها بودم ... زدم زیر گریه ... .
آقا جونم، اگه قراره بمیرم می خوام همین جا بمیرم ... تو رو خدا منو بیرون نکنید ... بگید منو بیرون نکنن ... اشک می ریختم و التماس می کردم ...
جواب آزمایش اومد، خوش خیم بود ... قول داده بودن اگر خوش خیم باشه توی ایران بمونم ... .
روز عملم بچه ها کلاس رو تعطیل کردن و ختم امن یجیب گرفتن ... .
دکتر سر تا سر شکمم رو باز کرد ... گفت تا جایی که می شده قسمت های سرطانی رو جدا کرده ... بقیه اش هم هنر شیمی درمانی بود ... .
سرطان، شکم پاره، شیمی درمانی ... گاهی اونقدر فشار درد شدید می شد که به جای صدای نفس کشیدن، از گلوم صدای ناله و زوزه بلند می شد ... کم کم دهنم هم به خاطر شیمی درمانی خشک و زخم شد ... دیگه آب هم نمی تونستم بخورم ... .
حالم که خیلی خراب می شد یکی از بچه های اهل نفس، برام مقتل و روضه کربلا می خوند ... لب های تشنه کودکان ... حضرت ابالفضل که دست ها و چشمش رو زدن ولی مشک رو رها نکرد ...
به خودم گفتم: اقتدا کردن به حرف و ادعا نیست ... توی اون شرایط دوباره کارم رو شروع کردم ... بچه ها میومدن و درس ها مطالب اون روز رو بهم یاد می دادن ... باهاشون مباحثه می کردم ... برام از کتابخونه و حرم کتاب میاوردن ... .
با همه چیز کنار میومدم ... تا اینکه دکتر گفت نتیجه شیمی درمانی مساعد نیست و بدنم اون طور که باید به درمان جواب نداده و ... داره با همون سرعت قبل برمی گرده
دلم خیلی سوخته بود ... این همه راه و تلاش ... حالا داشتم با مرگ دست و پنجه نرم می کردم در حالی که هیچ کاری برای خدا نکرده بودم ... از طرف دیگه خودم رو دلداری می دادم و می گفتم: مرگ تقدیر هر انسانه اما خدا رو شکر کن که در گمراهی نمیمیری. خدا رو شکر که با ولایت علی بن ابیطالب و عشق اهل بیت پیامبر محشور میشی ...
# برایم الرحمن بخوان
فشار شیاطین سنگین تر شده بود ... مدام یاس و ناامیدی و درد با هم از هر طرف حمله می کرد ... ایمانم رو هدف گرفته بودند ... خدا کجاست؟ ... چرا این بلا و درد، سر منی اومده که با تمام وجود برای اسلام تلاش می کردم؟ ... چرا از روزی که شیعه شدم تمام این مشکلات شروع شد؟ ... چرا؟ ... چرا؟ ... چرا؟ ... .
از هر طرف که رو می چرخوندم از یه طرف دیگه، حمله می کردن ... .
روز آخر، حالم از هر روز خراب تر بود ... دیگه هیچ مسکنی دردم رو آروم نمی کرد ... حمله شیاطین هم سنگین تر شده بود و زجرم رو چند برابر می کرد ... .
روز های آخر دائم حاجی پیشم بود ... به زحمت لب هام رو تکان دادم و گفتم: برام قرآن بخون ... الرحمن بخون ... از شدت درد و خشکی و زخم دهنم، صدا از گلوم خارج نمی شد ... .
آخرین راهی بود که برای نجات از شر شیاطین به ذهنم می رسید ... فبای آلاء ربکما تکذبان ... فبای آلاء ربکما تکذبان ... آیا نعمت های پروردگارتان را تکذیب می کنید؟ ...
آخرین شوک درد، نفسم رو گرفت ... از شدت درد، نفسم بند اومد ... آخرین قطره های اشک از چشمم جاری شد ... امام زمان منو ببخش ... می خواستم سربازت باشم اما حالا کو ...
و زمان از حرکت ایستاد ...
ادامه دارد.....
✍شهید مدافع حرم؛سیدطاهاایمانی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@wwwmir_ir
🔰 حضرت زینب (س) نشان داد که میتوان حجب و عفاف زنانه را تبدیل کرد به عزت مجاهدانه، به یک جهاد بزرگ
🔻 رهبرانقلاب: در جمهوری اسلامی روز پرستار را با ولادت حضرت زینب کبری (سلام اللَّه علیها) برابر قرار دادهاند؛ این هم معنای بزرگی دارد.
🔹️ زینب کبری یک نمونهی برجستهی تاریخ است که عظمت حضور یک زن را در یکی از مهمترین مسائل تاریخ نشان میدهد.
🔸️ اینکه گفته میشود در عاشورا، در حادثهی کربلا، خون بر شمشیر پیروز شد - که واقعاً پیروز شد - عامل این پیروزی، حضرت زینب بود؛ والّا خون در کربلا تمام شد. حادثهی نظامی با شکست ظاهری نیروهای حق در عرصهی عاشورا به پایان رسید؛ اما آن چیزی که موجب شد این شکست نظامىِ ظاهری، تبدیل به یک پیروزی قطعىِ دائمی شود، عبارت بود از منش زینب کبری؛ نقشی که حضرت زینب بر عهده گرفت؛ این خیلی چیز مهمی است.
🔹️ این حادثه نشان داد که زن در حاشیهی تاریخ نیست؛ زن در متن حوادث مهم تاریخی قرار دارد. قرآن هم در موارد متعددی به این نکته ناطق است؛ لیکن این مربوط به تاریخ نزدیک است، مربوط به امم گذشته نیست؛ یک حادثهی زنده و ملموس است که انسان زینب کبری را مشاهده میکند که با یک عظمت خیرهکننده و درخشندهای در عرصه ظاهر میشود؛ کاری میکند که دشمنی که به حسب ظاهر در کارزار نظامی پیروز شده است و مخالفین خود را قلع و قمع کرده است و بر تخت پیروزی تکیه زده است، در مقر قدرت خود، در کاخ ریاست خود، تحقیر و ذلیل شود؛ داغ ننگ ابدی را به پیشانی او میزند و پیروزی او را تبدیل میکند به یک شکست؛ این کارِ زینب کبری است.
🔺️ زینب (سلام اللَّه علیها) نشان داد که میتوان حجب و عفاف زنانه را تبدیل کرد به عزت مجاهدانه، به یک جهاد بزرگ. ۱۳۸۹/۰۲/۰۱
@wwwmir_ir
🔻 رهبرانقلاب: در جمهوری اسلامی روز پرستار را با ولادت حضرت زینب کبری (سلام اللَّه علیها) برابر قرار دادهاند؛ این هم معنای بزرگی دارد.
🔹️ زینب کبری یک نمونهی برجستهی تاریخ است که عظمت حضور یک زن را در یکی از مهمترین مسائل تاریخ نشان میدهد.
🔸️ اینکه گفته میشود در عاشورا، در حادثهی کربلا، خون بر شمشیر پیروز شد - که واقعاً پیروز شد - عامل این پیروزی، حضرت زینب بود؛ والّا خون در کربلا تمام شد. حادثهی نظامی با شکست ظاهری نیروهای حق در عرصهی عاشورا به پایان رسید؛ اما آن چیزی که موجب شد این شکست نظامىِ ظاهری، تبدیل به یک پیروزی قطعىِ دائمی شود، عبارت بود از منش زینب کبری؛ نقشی که حضرت زینب بر عهده گرفت؛ این خیلی چیز مهمی است.
🔹️ این حادثه نشان داد که زن در حاشیهی تاریخ نیست؛ زن در متن حوادث مهم تاریخی قرار دارد. قرآن هم در موارد متعددی به این نکته ناطق است؛ لیکن این مربوط به تاریخ نزدیک است، مربوط به امم گذشته نیست؛ یک حادثهی زنده و ملموس است که انسان زینب کبری را مشاهده میکند که با یک عظمت خیرهکننده و درخشندهای در عرصه ظاهر میشود؛ کاری میکند که دشمنی که به حسب ظاهر در کارزار نظامی پیروز شده است و مخالفین خود را قلع و قمع کرده است و بر تخت پیروزی تکیه زده است، در مقر قدرت خود، در کاخ ریاست خود، تحقیر و ذلیل شود؛ داغ ننگ ابدی را به پیشانی او میزند و پیروزی او را تبدیل میکند به یک شکست؛ این کارِ زینب کبری است.
🔺️ زینب (سلام اللَّه علیها) نشان داد که میتوان حجب و عفاف زنانه را تبدیل کرد به عزت مجاهدانه، به یک جهاد بزرگ. ۱۳۸۹/۰۲/۰۱
@wwwmir_ir
مهم 🔴🔴🔴🔴🔴 مهم
مهدی نقویان، کارگردان مستند "خارج از دید" در مصاحبه با کیهان گفته قرار هست در دو قسمت آخر این مستند که امشب و فردا شب پخش میشه، اسناد و اطلاعاتی درباره روابط و همکاریهای برخی از عوامل روزنامههای زنجیرهای که اصطلاحا به آنها اصلاحطلب گفته میشه، با سرویسهای بیگانه ازجمله ایمیلهای رد و بدل شده آنها فاش بشه.
🔻این دو قسمت رو حتما ببینید تا دلیل بزک کردنهای غرب توسط این روزنامهها و تلاش برای اجرای برخی معاهدات بینالمللی در کشورمون رو بفهمید.
✅ شبکه ۳، بعد از اخبار ساعت ۲۲
📣اطلاع_رسانی_کنید
@wwwmir_ir
مهدی نقویان، کارگردان مستند "خارج از دید" در مصاحبه با کیهان گفته قرار هست در دو قسمت آخر این مستند که امشب و فردا شب پخش میشه، اسناد و اطلاعاتی درباره روابط و همکاریهای برخی از عوامل روزنامههای زنجیرهای که اصطلاحا به آنها اصلاحطلب گفته میشه، با سرویسهای بیگانه ازجمله ایمیلهای رد و بدل شده آنها فاش بشه.
🔻این دو قسمت رو حتما ببینید تا دلیل بزک کردنهای غرب توسط این روزنامهها و تلاش برای اجرای برخی معاهدات بینالمللی در کشورمون رو بفهمید.
✅ شبکه ۳، بعد از اخبار ساعت ۲۲
📣اطلاع_رسانی_کنید
@wwwmir_ir
⭕️ حسابرسی از نفس مانند یک شریک
🔹 نفس همانند یک شریک برای ماست. پس باید برای کارهایی که انجام میدهیم، به صورت روزانه حساب و کتاب داشته باشیم. درست مثل یک کاسب که هر روز این کار را میکند و اگر این حسابرسی روزانه انجام نشود، ممکن است به مشکل برخورد کند.
🔸 کسی که خود را منتظر میداند باید از عملکرد روزانه خود ارزیابی دقیقی داشته باشد، تا نقطه ضعف های خود را بشناسد و آنها را به موقع اصلاح کند. باید بدانیم که ظهور امام زمان، امری ناگهانی است. پس باید برای آن آماده بود.
📚 اخلاق مهدوی، اسماعیل حاجیان
@wwwmir_ir
🔹 نفس همانند یک شریک برای ماست. پس باید برای کارهایی که انجام میدهیم، به صورت روزانه حساب و کتاب داشته باشیم. درست مثل یک کاسب که هر روز این کار را میکند و اگر این حسابرسی روزانه انجام نشود، ممکن است به مشکل برخورد کند.
🔸 کسی که خود را منتظر میداند باید از عملکرد روزانه خود ارزیابی دقیقی داشته باشد، تا نقطه ضعف های خود را بشناسد و آنها را به موقع اصلاح کند. باید بدانیم که ظهور امام زمان، امری ناگهانی است. پس باید برای آن آماده بود.
📚 اخلاق مهدوی، اسماعیل حاجیان
@wwwmir_ir
مراسم هفتگی ۲۴ آذر
مشرف شوید روضه
سخنران:شیخ علی رجبی
با مداحی ذاکرین اهل بیت
امشب دوشنبه ساعت :۲۰:۳۰
میعادگاه:خیابان خلیج فارس خیابان حسینی کوچه هشتم حسینی حسینیه امیرالمومنین علیه السلام
@wwwmir_ir
مشرف شوید روضه
سخنران:شیخ علی رجبی
با مداحی ذاکرین اهل بیت
امشب دوشنبه ساعت :۲۰:۳۰
میعادگاه:خیابان خلیج فارس خیابان حسینی کوچه هشتم حسینی حسینیه امیرالمومنین علیه السلام
@wwwmir_ir
جبهه فرهنگی میر
#مبارزه_با_دشمنان_خدا قسمت 5⃣1⃣ 🔮 داستانی که در پیش رو دارید واقعی ست. نویسنده ( شهید مدافع حرم: سید طا ایمانی ) شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به رشتۀ تحریر در آورده است🔮 # می خواهم بمانم درد شدید شده بود ... گاهی از شوک درد، می افتادم…
#مبارزه_با_دشمنان_خدا
قسمت6⃣1⃣
🔮 داستانی که در پیش رو دارید واقعی ست. نویسنده ( شهید مدافع حرم: سید طا ایمانی ) شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به رشتۀ تحریر در آورده است🔮
#فرشته مرگ
دیدم جوانی مقابلم ایستاده ... خوشرو ولی جدی ... دستش رو روی مچ پام گذاشت ... آرام دستش رو بالا میاورد ... با هر لمس دستش، فشار شدیدی بر بدنم وارد می شد ... خروج روح رو از بدنم حس می کردم ... اوج فشار زمانی بود که دست روی قلبم گذاشت ... هنوز الرحمن تمام نشده بود ... .
حاجی بهم ریخته بود ... دکترها سعی می کردن احیام کنن ... و من گوشه ای ایستاده بودم و فقط نگاه می کردم ... .
وحشت و ترس از شب اول قبر و مواجهه با اعمالم یک طرف ... هنوز دلم از آرزوی بر باد رفته ام می سوخت ...
با حسرت به صورت خیس از اشکم نگاه می کردم ... با سوز تمام گفتم: منو ببخشید آقای من. زندگی من کوتاه تر از لیاقتم بود ...
غرق در اندوهی بودم که قابل وصف نیست ... حسرت بود و حسرت ... .
هنوز این جملات، کامل از میان ذهنم عبور نکرده بود که دیوار شکاف برداشت ... جوانی غرق نور به سمتم میومد ... خطاب به فرشته مرگ گفت: امر کردند؛ بماند ...
جمله تمام نشده ... با فشار و ضرب سنگینی از بالا توی بدنم پرت شدم ... .
برگشت ... نفسش برگشت ... توی چشم های نیمه بازم دکتر رو می دیدم که با خستگی، نفس نفس می زد و این جمله تکرار می کرد ... برگشت ... ضربان و نفسش برگشت ...
بالاخره مرخص شدم.
هر روز که می گذشت حالم بهتر می شد ... بدنم شیمی درمانی رو قبول کرده بود ... سخت بود اما دکتر از روند درمان خیلی راضی بود ...
چند هفته بعد از بیمارستان مرخص شدم ... هنوز استراحت مطلق بودم و نمی تونستم درست روی پا بایستم ... .
منم از فرصت استفاده کردم و دوباه درس خوندن رو شروع کردم ... یه هفته بعد هم بلند شدم، رفتم سر کلاس ... بچه ها زیر بغلم رو می گرفتن ... لنگ می زدم ... چند قدم که می رفتم می ایستادم ... نفس تازه می کردم و راه می افتادم ... .
کنار کلاس، روی موکت، پتو انداختم و دراز کشیدم ... بچه ها خوب درس می دادن ولی درس استاد یه چیز دیگه بود ... مخصوصا که لازم نبود با واسطه سوال کنم ...
حاجی که فهمید بدجور دعوام کرد ... گفت: حق نداری بری سر کلاس، میرم برمی گردم سر کلاس نبینمت ... منم پتو رو بردم پشت در کلاس انداختم ... در رو باز گذاشتم و از لای در سرک می کشیدم ... استاد هر بار چشمش به من می افتاد یا سوال می پرسیدم، بدجور خنده اش می گرفت ...
حاجی که برگشت با عصبانیت گفت: مگه من به تو نگفتم حق نداری بری سر کلاس؟ ... منم با خنده گفتم: من که اطاعت کردم. شما گفتی سر کلاس نه، نگفتی بیرون کلاسم نه ... .
از حرف من، همه خنده شون گرفت ... حاجی هم به زحمت خودش رو کنترل می کرد ... از فردا هماهنگ کرد اساتید میومدن خوابگاه بهم درس می دادن ... هر چند، منم توی اولین فرصت که تونستم بدون کمک راه برم، دوباره رفتم سر کلاس ... دلم برای کتابخونه و بوی کتاب هاش تنگ شده بود ..
✅ پ.ن: ان شاء الله از قسمت آینده، ادامه خاطرات ایشون در برگشت به کشورشون هست ... التماس دعای مخصوص❣
ادامه دارد.....
✍شهید مدافع حرم؛سیدطاهاایمانی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@wwwmir_ir
قسمت6⃣1⃣
🔮 داستانی که در پیش رو دارید واقعی ست. نویسنده ( شهید مدافع حرم: سید طا ایمانی ) شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به رشتۀ تحریر در آورده است🔮
#فرشته مرگ
دیدم جوانی مقابلم ایستاده ... خوشرو ولی جدی ... دستش رو روی مچ پام گذاشت ... آرام دستش رو بالا میاورد ... با هر لمس دستش، فشار شدیدی بر بدنم وارد می شد ... خروج روح رو از بدنم حس می کردم ... اوج فشار زمانی بود که دست روی قلبم گذاشت ... هنوز الرحمن تمام نشده بود ... .
حاجی بهم ریخته بود ... دکترها سعی می کردن احیام کنن ... و من گوشه ای ایستاده بودم و فقط نگاه می کردم ... .
وحشت و ترس از شب اول قبر و مواجهه با اعمالم یک طرف ... هنوز دلم از آرزوی بر باد رفته ام می سوخت ...
با حسرت به صورت خیس از اشکم نگاه می کردم ... با سوز تمام گفتم: منو ببخشید آقای من. زندگی من کوتاه تر از لیاقتم بود ...
غرق در اندوهی بودم که قابل وصف نیست ... حسرت بود و حسرت ... .
هنوز این جملات، کامل از میان ذهنم عبور نکرده بود که دیوار شکاف برداشت ... جوانی غرق نور به سمتم میومد ... خطاب به فرشته مرگ گفت: امر کردند؛ بماند ...
جمله تمام نشده ... با فشار و ضرب سنگینی از بالا توی بدنم پرت شدم ... .
برگشت ... نفسش برگشت ... توی چشم های نیمه بازم دکتر رو می دیدم که با خستگی، نفس نفس می زد و این جمله تکرار می کرد ... برگشت ... ضربان و نفسش برگشت ...
بالاخره مرخص شدم.
هر روز که می گذشت حالم بهتر می شد ... بدنم شیمی درمانی رو قبول کرده بود ... سخت بود اما دکتر از روند درمان خیلی راضی بود ...
چند هفته بعد از بیمارستان مرخص شدم ... هنوز استراحت مطلق بودم و نمی تونستم درست روی پا بایستم ... .
منم از فرصت استفاده کردم و دوباه درس خوندن رو شروع کردم ... یه هفته بعد هم بلند شدم، رفتم سر کلاس ... بچه ها زیر بغلم رو می گرفتن ... لنگ می زدم ... چند قدم که می رفتم می ایستادم ... نفس تازه می کردم و راه می افتادم ... .
کنار کلاس، روی موکت، پتو انداختم و دراز کشیدم ... بچه ها خوب درس می دادن ولی درس استاد یه چیز دیگه بود ... مخصوصا که لازم نبود با واسطه سوال کنم ...
حاجی که فهمید بدجور دعوام کرد ... گفت: حق نداری بری سر کلاس، میرم برمی گردم سر کلاس نبینمت ... منم پتو رو بردم پشت در کلاس انداختم ... در رو باز گذاشتم و از لای در سرک می کشیدم ... استاد هر بار چشمش به من می افتاد یا سوال می پرسیدم، بدجور خنده اش می گرفت ...
حاجی که برگشت با عصبانیت گفت: مگه من به تو نگفتم حق نداری بری سر کلاس؟ ... منم با خنده گفتم: من که اطاعت کردم. شما گفتی سر کلاس نه، نگفتی بیرون کلاسم نه ... .
از حرف من، همه خنده شون گرفت ... حاجی هم به زحمت خودش رو کنترل می کرد ... از فردا هماهنگ کرد اساتید میومدن خوابگاه بهم درس می دادن ... هر چند، منم توی اولین فرصت که تونستم بدون کمک راه برم، دوباره رفتم سر کلاس ... دلم برای کتابخونه و بوی کتاب هاش تنگ شده بود ..
✅ پ.ن: ان شاء الله از قسمت آینده، ادامه خاطرات ایشون در برگشت به کشورشون هست ... التماس دعای مخصوص❣
ادامه دارد.....
✍شهید مدافع حرم؛سیدطاهاایمانی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@wwwmir_ir
مراسم دهه اول فاطمیه
سخنران : حجت الاسلام سید جواد موسوی
با مداحی : حاج حسن دانا- کربلایی محمد محققی
وعده ما : شنبه مورخ 29 دیماه - ساعت :20:30
میعادگاه : خیابان خلیج فارس - خ شهید حسینی کوچه هشتم حسینی - حسینیه امیرالمومنین (علیه السلام)
@wwwmir_ir
سخنران : حجت الاسلام سید جواد موسوی
با مداحی : حاج حسن دانا- کربلایی محمد محققی
وعده ما : شنبه مورخ 29 دیماه - ساعت :20:30
میعادگاه : خیابان خلیج فارس - خ شهید حسینی کوچه هشتم حسینی - حسینیه امیرالمومنین (علیه السلام)
@wwwmir_ir
✨ تربیت مذهبی کودک
🔹از وظایف والدین،آشناسازی کودک با مفاهیم دینی،عبادات و ایجاد احساس خوشایند نسبت به خدا و پیامبر اکرم و ائمه است. آنچه به کودک درباره آموزه های دینی ارائه می شود،از طریق تکرار و تقلید است.
🔸توصیه شده به کودک در سه سالگی «لا اله الا الله» و در چهار سالگی «محمد رسول اللّه» یاد دهید و در پنج سالگی روی او را به قبله متوجه کنید تا با مقدمات نماز آشنا شود.
🔸البته اجبار کودک به یادگیری مفاهیم مذهبی اشتباه است و باعث بی رغبتی می شود،بلکه باید کاملا ظریفانه برخورد کرد.
در این سنین،کودک از رفتارهای والدین می آموزد.بنابراین انجام عبادت ها در حضور فرزند،او را تشنه هم رنگی با آنان می کند.
🔹در صورت همراهی کودک در این زمینه،تشویقی برای او در نظر بگیرید،کودک برای تکرار عمل شایسته اش مشتاق می شود.
🔸درباره یاد دهی مفاهیمی چون خدا،قیامت و... این نکته مهم است که ادراک کودک،حسی است و نمی تواند مسائل را عقلانی درک کند.پس بهتر است او را با زیبایی های خلقت آشنا کرد و از بیان شدت عذاب جهنم،مسائل این چنین و ارائه چهره خشمگین از خداوند پرهیز نمود.
#تربیت_فرزند
@wwwmir_ir
🔹از وظایف والدین،آشناسازی کودک با مفاهیم دینی،عبادات و ایجاد احساس خوشایند نسبت به خدا و پیامبر اکرم و ائمه است. آنچه به کودک درباره آموزه های دینی ارائه می شود،از طریق تکرار و تقلید است.
🔸توصیه شده به کودک در سه سالگی «لا اله الا الله» و در چهار سالگی «محمد رسول اللّه» یاد دهید و در پنج سالگی روی او را به قبله متوجه کنید تا با مقدمات نماز آشنا شود.
🔸البته اجبار کودک به یادگیری مفاهیم مذهبی اشتباه است و باعث بی رغبتی می شود،بلکه باید کاملا ظریفانه برخورد کرد.
در این سنین،کودک از رفتارهای والدین می آموزد.بنابراین انجام عبادت ها در حضور فرزند،او را تشنه هم رنگی با آنان می کند.
🔹در صورت همراهی کودک در این زمینه،تشویقی برای او در نظر بگیرید،کودک برای تکرار عمل شایسته اش مشتاق می شود.
🔸درباره یاد دهی مفاهیمی چون خدا،قیامت و... این نکته مهم است که ادراک کودک،حسی است و نمی تواند مسائل را عقلانی درک کند.پس بهتر است او را با زیبایی های خلقت آشنا کرد و از بیان شدت عذاب جهنم،مسائل این چنین و ارائه چهره خشمگین از خداوند پرهیز نمود.
#تربیت_فرزند
@wwwmir_ir
💌 نامه عاشقانه امام خمینی به همسرش
(در سفر حج سال 1312)
💞 تصدقت شوم؛ الهى قربانت بروم، در این مدت که مبتلاى به جدایى از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است.
عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ] من با هر شدتى باشد میگذرد ولى بحمدالله تا کنون هرچه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیباى بیروت هستم(جهت سفر حج از طریق بیروت با کِشتی) حقیقتاً جاى شما خالى است فقط براى تماشاى شهر و دریا خیلى منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالى به دل بچسبد
دلم براى پسرت قدرى تنگ شده است. امید است هر دو به سلامت و سعادت در تحت مراقبت آن عزیز و محافظت خداى متعال باشند اگر به آقا و خانمها کاغذى نوشتید سلام مرا برسانید. من از قِبَل همه نایب الزیاره هستم.
🌸🌸🌸🌸
@wwwmir_ir
(در سفر حج سال 1312)
💞 تصدقت شوم؛ الهى قربانت بروم، در این مدت که مبتلاى به جدایى از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است.
عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ] من با هر شدتى باشد میگذرد ولى بحمدالله تا کنون هرچه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیباى بیروت هستم(جهت سفر حج از طریق بیروت با کِشتی) حقیقتاً جاى شما خالى است فقط براى تماشاى شهر و دریا خیلى منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالى به دل بچسبد
دلم براى پسرت قدرى تنگ شده است. امید است هر دو به سلامت و سعادت در تحت مراقبت آن عزیز و محافظت خداى متعال باشند اگر به آقا و خانمها کاغذى نوشتید سلام مرا برسانید. من از قِبَل همه نایب الزیاره هستم.
🌸🌸🌸🌸
@wwwmir_ir
Forwarded from اَلَا بِذِکرِاللّهِ تَطمَئنُّ القُلوب
⚜💠⚜💠⚜💠⚜💠⚜💠⚜
هدیه می کنیم به امام زمان عجل الله
تعالی فرجه الشریف
👇تلاوت قرآن امشب 👇
🌺 سوره الرحمن 🌺
🌺🌺 آیات 41 الی 67 🌺🌺
به ما بپیوندید👇👇👇
🌺🌺 @khatmequoran 🌺🌺
هدیه می کنیم به امام زمان عجل الله
تعالی فرجه الشریف
👇تلاوت قرآن امشب 👇
🌺 سوره الرحمن 🌺
🌺🌺 آیات 41 الی 67 🌺🌺
به ما بپیوندید👇👇👇
🌺🌺 @khatmequoran 🌺🌺
Telegram
attach 📎
مراسم دهه اول فاطمیه
سخنران : حجت الاسلام سید جواد موسوی
با مداحی : حاج علیرضا دانا _حاج حسن دانا- کربلایی محمد محققی
وعده ما : شنبه مورخ 29 دیماه - ساعت :20:30
میعادگاه : خیابان خلیج فارس - خ شهید حسینی کوچه هشتم حسینی - حسینیه امیرالمومنین (علیه السلام)
@wwwmir_ir
سخنران : حجت الاسلام سید جواد موسوی
با مداحی : حاج علیرضا دانا _حاج حسن دانا- کربلایی محمد محققی
وعده ما : شنبه مورخ 29 دیماه - ساعت :20:30
میعادگاه : خیابان خلیج فارس - خ شهید حسینی کوچه هشتم حسینی - حسینیه امیرالمومنین (علیه السلام)
@wwwmir_ir
Audio
#فاطمیه
ناحله الجسم یعنی
نحیف ودل شکسته میری
جوونی اما مادرپیری
بهونه ی سفرمیگیری
باکیة العین یعنی
بارون غصه ها میباره
چشمای مادر ما تاره..
#حامد_زمانی
@wwwmir_ir
ناحله الجسم یعنی
نحیف ودل شکسته میری
جوونی اما مادرپیری
بهونه ی سفرمیگیری
باکیة العین یعنی
بارون غصه ها میباره
چشمای مادر ما تاره..
#حامد_زمانی
@wwwmir_ir