جبهه فرهنگی میر
98 subscribers
1.54K photos
324 videos
64 files
248 links
کانال فرهنگی حسینیه محبان امیر المومنین(علیه السلام)
سایت:Www.mir.ir
جلسات هفتگی (دوشنبه شبها) بزرگراه فتح خ خلیج فارس خ حسینی ک 8 حسینی -حسینیه امیرالمومنین (ع)


ارتباط با ادمین
@mir313ir
Download Telegram
جبهه فرهنگی میر pinned «فوری فوری هم اکنون مستند خارج از دید ۲ از شبکه سوم (هرشب ساعت ۲۲:۲۰ اگر از حقیقت می خواهید بدانید . حتما نگاه کنید . خارج از دید 2 مجموعه مستند" خارج از دید ۲ " با موضوع نفوذ در حوزه های مختلف به روایت و تبیین نفوذ در حوزه‌های مختلف جامعه می‌پردازد…»
🌹 به احترام دختران

🌺 ترکیب ظریفی که ویژه خانم‌هاست...

🌟 ترکیبی که خانم‌ها را به عظمت می‌رساند و از نگاه تحقیر آمیز غربی جدا می‌کند.

🌺
#هفده_دی

@wwwmir_ir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر خوانی پسر قمی
درد و دل با امام زمان(عج)
دعوتید به..
@wwwmir_ir
جبهه فرهنگی میر
#مبارزه با دشمنان خدا قسمت13 🔮داستان های دنباله دار این نویسنده کاملا بر اساس واقعیت میباشد.🔮 # از حریمت دفاع می کنم دوباره لقمه هام رو می شمردم ... اما نه برای کشتن شیعیان ... این بار چون سر سفره امام زمان نشسته بودم ... چون بابت تک تک این لقمه ها مسئول…
#مبارزه با دشمنان خدا
قسمت14
🔮 داستانی که در پیش رو دارید واقعی ست. نویسنده شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به رشتۀ تحریر در آورده است🔮
#جهاد من
کشور من پر بود از مبلغ های وهابی و جوان هایی که با جون و دل، عقل و ایمان شون رو دست اونها می دادن ... .
حق با حاجی بود ... باید مانع از پیوستن جوانان کشورم به داعش می شدم ... باید کاری می کردم که توی سپاه اسلام بجنگن، نه سپاه کفر ... .
از اون روز، کلاس، جبهه نبرد من شد و قلم و کتاب ها، سلاحم ... باید پا به پای مجاهدان می جنگیدم ... زمان زیادی نبود ... یک لحظه غفلت و کوتاهی من و عقب موندنم، ممکن بود به قیمت گمراهی یک هموطنم و جان یک مسلمان دیگه تموم بشه ... .
خستگی ناپذیر و بی وقفه کارم رو شروع کردم ... غذا و خوابم رو کمتر کردم و تلاشم رو چند برابر ... به خودم می گفتم: یه مجاهد ممکنه مجبور بشه چهل و هشت ساعت یا بیشتر، بدون خواب و استراحت یا با وجود مجروحیت، بی وقفه مبارزه کنه ... تو هم باید پا به پای اونها بجنگی ... .
در مورد دفاع مقدس و شهدای ایران خیلی مطالعه کرده بودم ... خیلی ها رو می شناختم و توی خاطرات خونده بودم که چطور و در چه شرایط وحشتناکی ایستادگی کرده بودند ... اونها رو الگو قرار دادم و شروع کردم ... .

اما فکرش رو هم نمی کردم که با آغاز این حرکت، نبرد سخت دیگه ای هم در انتظار من باشه ... هر لحظه، هجوم شیاطین رو حس می کردم ... هجمه و فشاری که روز به روز بیشتر می شد ... شبهه، تردید، خستگی، یأس، رخوت، تنبلی و ... از طرف دیگه ..

# امواج بلا
کم مشکلات مختلف شروع به خودنمایی کرد ... سنگ پشت سنگ ... اتفاق پشت اتفاق ... و اوج ماجرا زمانی بود که به خاطر یک مشکل اداری، بیمه و شهریه ای که می گرفتم قطع شد ... حدود 5 ماه ... بدون منبع درآمد، بدون حمایت خانواده ... چند ماه با فقر زندگی کردم ... .
تنها یک قدم با فقر مطلق فاصله داشتم ... غذا بر اساس تعداد و اسامی ثبت شده می رسید که اسمم از توی لیست هم خط خورد ... بچه هایی که از وضعم خبر داشتن، دور هم جمع شدن ... هر روز بخشی از غذاشون رو جدا می کردن و یواشکی کنار تختم میزاشتن ... با این وجود، بیشتر روزها رو روزه می گرفتم ... شخصیتم اجازه نمی داد احساس عجز و ناتوانی کنم ... .

هر وقت فشار روم خیلی شدید می شد یاد سخن شهید آوینی می افتادم ... دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند و گرنه در صلح و آسایش و فراغت اهل دین بسیارند ... .
به خودم می گفتم ... برای اینکه از فولاد سخت، چیز با ارزشی بسازن ... اول خوب ذوبش می کنن ... نرمش می کنن ... بعد میشه ستون یک ساختمان ... و خدا رو به خاطر تک تک اون فشارها و سختی ها شکر می کردم ... .

کم کم دل دردهام شروع شد ... اوایل خفیف بود ... نه بیمه داشتم ... نه پولی برای ویزیت و آزمایش ... نه وقتی برای تلف کردن ... به هر چیز مثل خستگی، گرسنگی و ... فکر می کردم ... جز سرطان ...

ادامه دارد...

شهید مدافع حرم؛ سید طاها ایمانی
🌸🍂🍁🥀👇🥀🍂🍁
دعوتیدبه..
@wwwmir_ir
از تو دورم ليك دستم از درت كوتاه نيست؛

ميپرم با يك سلامِ ساده تا آغوش تو ...
ــــــــــ ـ ــــــــــــ
#السَّلامُ_عَليكَ_اَیُّهَا_الرئوف
#هشت

@wwwmir_ir
توجه ویژه به وضعیت معیشت مردم
@wwwmir_ir
عبادت از سر سیری!
@Panahian_ir
💠 از سر سیری عبادت نکن... خیلی بخواه از خدا... حداکثری زندگی کن...

#استاد پناهیان


@wwwmir_ir
سلام امام زمانم

🍃جمعه
عاشق ترین روز هفته است!

🍃آنقدر که
رنگ غریب انتظارش را
بر قلب همه اهل زمین میپاشد!

مولاجان
هفته به وقت دلتنگی رسیده است
یک جرعه نگاهت
درمان تمام بیقراری ماست!

🔹اللهم_عجل_لولیک_الفرج🔹

آقای غریبم کجائی؟؟😔
@wwwmir_ir
📝استاد رائفی پور:

حوزه ی کار برای #امام_زمان منت ندارها!!.
✔️رفتی سخنرانی کردی برای امام زمان اذیتت کردن داد و بیداد نکنیا،حواست باشه..
( ونريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض ونجعلهم ايمه ونجعلهم الوارثين)
💠تازه خدا منتم رو سرت میذاره برای امام زمان کار بکنی، نه؛ ظاهرا توجیح نیستی من هی میگم امام زمان، نمیدونی من چی میگم...!.
ببین عزیز من فقط 3 تا روایت از 3 تا امام میگم؛.
✔️امام صادق(ع):ای کاش من حجت را درک میکردم تا تمام مدت عمرم خدمتش کنم..
✔️سیدی من مولای من ای کسی که دوری تو خواب را از چشمان من ربوده است(.امام رضا در قنوت.)
✔️آقا امام هادی در حالت جان دادن امام حسن عسکری بالای سرشون بوده میدونی چی وصیت میکنه به امام حسن عسکری بغض کرده بوده اشکش یهو سرازیر میشه امام هادی میگه سلام مرا به بچه ام برسون یعنی نوه ام. بگو بابا بزرگت خیلی دوست داشت چهره ی چون ماه تو رو ببینه..
✔️امام زمان یعنی این....میگه منت سرت میذارم برای امام زمان کار کنی بیچاره ،تو دنیا هفت میلیارد جمعیت درگیر شکم و... هستن..من منت سر تو میذارم که تو جمعه صبح پاشی بیای دعای ندبه بخونی،تو صبحت دعای عهد بخونی...
✔️چند درصد جمعیت کره ی زمین این کارن،منت سرت گذاشتم..
✔️آقا امیرالمومنین پای امام زمان خودش کی؟آقا رسول الله، وایساد یا نه؟!.90تا زخم برداشت.حضرت زهرا میگن مرهم که میذاشت روی زخم امیرالمومنین خیلی اوضاع عجیب غریبی داشته،میگن حضرت امیر و پیچیدن روی پارچه ی مرهمی یعنی انقدر زخم داشت..
✔️حضرت زهرا گفت:جبران میکنم،پای امام زمانت خوشگل وایسادی..و زمانی که حضرت زهرا عبای امیرالمومنين چسبیده بود داشتن میبردن،دقت کن وقتی چسبید به این عبا،رک بگم هرچی زدن عبا پاره شد گرفتی چی شد!.او ول نکرد بعد وقتی داشتن میبردن بلند شد گفت:(یا علی خیرک خیری شرک خیری)اینا نمیفهمن تو که شر نداری همه چیزت خیره..
آقا امیرالمومنین وقتی داشت غسل میداد بی بی #حضرت_زهرا را تازه متوجه زخم ها شد بعد گریه اش گرفت گفت:من همه ی دردم اینه منه علی دردمو به این میگفتم اما او دردشو حتی به من هم نگفت..
چرا؟چون واسه امام زمان کاری نکردیم،حضرت زهرا نگاهش این بود..حالا زشته یه بازویی و یه سقط جنینی...اینها برای امام زمان چیزی نیستش!

💢چه کاری برای امام زمانمون کردیم....
@wwwmir_ir
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊

هردختری که دخترزهرانمیشود
هربانویی که زینب کبری نمیشود🌸

دار وندارحضرت حیدر،مجلّله
جز توکسی که "زینت بابا"
نمیشود.
میلادحضرت زینب(س) قهرمان کربلاوروزپرستارمبارک باد🌸
@wwwmir_ir
در شامِ تولدِ تو ای ماهِ دمشق؛
جای همه مدافعانت خالی...

🖼 #طرح| به مناسبت میلاد باسعادت حضرت زینب کبری (س)

#مدافعان_حرم
#حضرت_زينب_کبری
@wwwmir_ir
جبهه فرهنگی میر
#مبارزه با دشمنان خدا قسمت14 🔮 داستانی که در پیش رو دارید واقعی ست. نویسنده شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به رشتۀ تحریر در آورده است🔮 #جهاد من کشور من پر بود از مبلغ های وهابی و جوان هایی که با جون و دل، عقل و ایمان شون رو دست اونها می…
#مبارزه_با_دشمنان_خدا
قسمت 5⃣1⃣
🔮 داستانی که در پیش رو دارید واقعی ست. نویسنده ( شهید مدافع حرم: سید طا ایمانی ) شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به رشتۀ تحریر در آورده است🔮
# می خواهم بمانم
درد شدید شده بود ... گاهی از شوک درد، می افتادم روی زمین ... آخر، صدای بچه ها در اومد ... زنگ زدن به حاجی و جریان رو گفتن ... حالش خرابه، بیمه نداره. حاضرم نمیشه ما ببریمش دکتر ... .
حاجی سراسیمه خودش رو رسوند خوابگاه ... دقیقا هم زمانی رسید که من کف زمین از درد مچاله شده بودم ... بچه ها بلندم کردن ، گذاشتن توی ماشین ... .
بستری شدم ... جواب آزمایش که اومد، سرطان بود ... زیاد پخش نشده بود اما بدترین قسمتش جای دیگه بود ... زده بود به کبد ... هر چند قسمت کوچکی از کبد درگیر شده بود اما سرعت رشدش بالا بود ... .
شورا تشکیل شد ... گفتن باید برگردم ... یه نوجوان زیر 18 سال، توی یه کشور غریب، با این وضع بیماری و پذیرش خاص و شرایط کشور و خانواده ... اگر اتفاقی می افتاد، کار بدجور بالا می گرفت ... .
وقتی بهم گفتن بهم ریختم ... مسکن که دردم رو آروم نمی کرد، اینم بهش اضافه شد ... گریه ام گرفت ... به حاجی گفتم: مگه نمی گفتی من پسرتم؟ پس چرا داری بیرونم می کنی؟ کدوم پدری، پسرش رو بیرون می کنه؟ ... .
حاجی هم گریه اش گرفته بود ... پدرانه بغلم کرد ولی من آروم نمی شدم ... از بیمارستان زدم بیرون ... با اون حال رفتم حرم ...به صحن که رسیدم دیگه نمی تونستم قدم از قدم بردارم ... درد داشتم ... دلم سوخته بود ... غریب و تنها بودم ... زدم زیر گریه ... .
آقا جونم، اگه قراره بمیرم می خوام همین جا بمیرم ... تو رو خدا منو بیرون نکنید ... بگید منو بیرون نکنن ... اشک می ریختم و التماس می کردم ...
جواب آزمایش اومد، خوش خیم بود ... قول داده بودن اگر خوش خیم باشه توی ایران بمونم ... .
روز عملم بچه ها کلاس رو تعطیل کردن و ختم امن یجیب گرفتن ... .
دکتر سر تا سر شکمم رو باز کرد ... گفت تا جایی که می شده قسمت های سرطانی رو جدا کرده ... بقیه اش هم هنر شیمی درمانی بود ... .
سرطان، شکم پاره، شیمی درمانی ... گاهی اونقدر فشار درد شدید می شد که به جای صدای نفس کشیدن، از گلوم صدای ناله و زوزه بلند می شد ... کم کم دهنم هم به خاطر شیمی درمانی خشک و زخم شد ... دیگه آب هم نمی تونستم بخورم ... .
حالم که خیلی خراب می شد یکی از بچه های اهل نفس، برام مقتل و روضه کربلا می خوند ... لب های تشنه کودکان ... حضرت ابالفضل که دست ها و چشمش رو زدن ولی مشک رو رها نکرد ...
به خودم گفتم: اقتدا کردن به حرف و ادعا نیست ... توی اون شرایط دوباره کارم رو شروع کردم ... بچه ها میومدن و درس ها مطالب اون روز رو بهم یاد می دادن ... باهاشون مباحثه می کردم ... برام از کتابخونه و حرم کتاب میاوردن ... .
با همه چیز کنار میومدم ... تا اینکه دکتر گفت نتیجه شیمی درمانی مساعد نیست و بدنم اون طور که باید به درمان جواب نداده و ... داره با همون سرعت قبل برمی گرده
دلم خیلی سوخته بود ... این همه راه و تلاش ... حالا داشتم با مرگ دست و پنجه نرم می کردم در حالی که هیچ کاری برای خدا نکرده بودم ... از طرف دیگه خودم رو دلداری می دادم و می گفتم: مرگ تقدیر هر انسانه اما خدا رو شکر کن که در گمراهی نمیمیری. خدا رو شکر که با ولایت علی بن ابیطالب و عشق اهل بیت پیامبر محشور میشی ...
# برایم الرحمن بخوان

فشار شیاطین سنگین تر شده بود ... مدام یاس و ناامیدی و درد با هم از هر طرف حمله می کرد ... ایمانم رو هدف گرفته بودند ... خدا کجاست؟ ... چرا این بلا و درد، سر منی اومده که با تمام وجود برای اسلام تلاش می کردم؟ ... چرا از روزی که شیعه شدم تمام این مشکلات شروع شد؟ ... چرا؟ ... چرا؟ ... چرا؟ ... .
از هر طرف که رو می چرخوندم از یه طرف دیگه، حمله می کردن ... .
روز آخر، حالم از هر روز خراب تر بود ... دیگه هیچ مسکنی دردم رو آروم نمی کرد ... حمله شیاطین هم سنگین تر شده بود و زجرم رو چند برابر می کرد ... .
روز های آخر دائم حاجی پیشم بود ... به زحمت لب هام رو تکان دادم و گفتم: برام قرآن بخون ... الرحمن بخون ... از شدت درد و خشکی و زخم دهنم، صدا از گلوم خارج نمی شد ... .
آخرین راهی بود که برای نجات از شر شیاطین به ذهنم می رسید ... فبای آلاء ربکما تکذبان ... فبای آلاء ربکما تکذبان ... آیا نعمت های پروردگارتان را تکذیب می کنید؟ ...
آخرین شوک درد، نفسم رو گرفت ... از شدت درد، نفسم بند اومد ... آخرین قطره های اشک از چشمم جاری شد ... امام زمان منو ببخش ... می خواستم سربازت باشم اما حالا کو ...
و زمان از حرکت ایستاد ...

ادامه دارد.....
شهید مدافع حرم؛سیدطاهاایمانی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@wwwmir_ir
🔰 حضرت زینب (س) نشان داد که میتوان حجب و عفاف زنانه را تبدیل کرد به عزت مجاهدانه، به یک جهاد بزرگ

🔻 رهبرانقلاب: در جمهوری اسلامی روز پرستار را با ولادت حضرت زینب کبری (سلام اللَّه علیها) برابر قرار داده‌اند؛ این هم معنای بزرگی دارد.

🔹️ زینب کبری یک نمونه‌ی برجسته‌ی تاریخ است که عظمت حضور یک زن را در یکی از مهمترین مسائل تاریخ نشان میدهد.

🔸️ اینکه گفته میشود در عاشورا، در حادثه‌ی کربلا، خون بر شمشیر پیروز شد - که واقعاً پیروز شد - عامل این پیروزی، حضرت زینب بود؛ والّا خون در کربلا تمام شد. حادثه‌ی نظامی با شکست ظاهری نیروهای حق در عرصه‌ی عاشورا به پایان رسید؛ اما آن چیزی که موجب شد این شکست نظامىِ ظاهری، تبدیل به یک پیروزی قطعىِ دائمی شود، عبارت بود از منش زینب کبری؛ نقشی که حضرت زینب بر عهده گرفت؛ این خیلی چیز مهمی است.

🔹️ این حادثه نشان داد که زن در حاشیه‌ی تاریخ نیست؛ زن در متن حوادث مهم تاریخی قرار دارد. قرآن هم در موارد متعددی به این نکته ناطق است؛ لیکن این مربوط به تاریخ نزدیک است، مربوط به امم گذشته نیست؛ یک حادثه‌ی زنده و ملموس است که انسان زینب کبری را مشاهده میکند که با یک عظمت خیره‌کننده و درخشنده‌ای در عرصه ظاهر میشود؛ کاری میکند که دشمنی که به حسب ظاهر در کارزار نظامی پیروز شده است و مخالفین خود را قلع و قمع کرده است و بر تخت پیروزی تکیه زده است، در مقر قدرت خود، در کاخ ریاست خود، تحقیر و ذلیل شود؛ داغ ننگ ابدی را به پیشانی او میزند و پیروزی او را تبدیل میکند به یک شکست؛ این کارِ زینب کبری است.

🔺️ زینب (سلام اللَّه علیها) نشان داد که میتوان حجب و عفاف زنانه را تبدیل کرد به عزت مجاهدانه، به یک جهاد بزرگ. ۱۳۸۹/۰۲/۰۱

@wwwmir_ir
🌺خوف محشر ازکسی باشد که او بی صاحب است🌸

صاحب ما در قیامت عمه جانم زینب است.🌸
🍃🍃🍃🌸🌸🌸🌺🌺🍃🍃🍃
@wwwmir_ir
مهم 🔴🔴🔴🔴🔴 مهم

مهدی نقویان، کارگردان مستند "خارج از دید" در مصاحبه با کیهان گفته قرار هست در دو قسمت آخر این مستند که امشب و فردا شب پخش میشه، اسناد و اطلاعاتی درباره روابط و همکاری‌های برخی از عوامل روزنامه‌های زنجیره‌ای که اصطلاحا به آنها اصلاح‌طلب گفته میشه، با سرویس‌های بیگانه ازجمله ایمیل‌های رد و بدل شده آنها فاش بشه.

🔻این دو قسمت رو حتما ببینید تا دلیل بزک کردنهای غرب توسط این روزنامه‌ها و تلاش برای اجرای برخی معاهدات بین‌المللی در کشورمون رو بفهمید.

شبکه ۳، بعد از اخبار ساعت ۲۲

📣اطلاع_رسانی_کنید
@wwwmir_ir
⭕️ حسابرسی از نفس مانند یک شریک

🔹 نفس همانند یک شریک برای ماست. پس باید برای کارهایی که انجام میدهیم، به صورت روزانه حساب و کتاب داشته باشیم. درست مثل یک کاسب که هر روز این کار را میکند و اگر این حسابرسی روزانه انجام نشود، ممکن است به مشکل برخورد کند.

🔸 کسی که خود را منتظر میداند باید از عملکرد روزانه خود ارزیابی دقیقی داشته باشد، تا نقطه ضعف های خود را بشناسد و آنها را به موقع اصلاح کند. باید بدانیم که ظهور امام زمان، امری ناگهانی است. پس باید برای آن آماده بود.

📚 اخلاق مهدوی، اسماعیل حاجیان

@wwwmir_ir
مراسم هفتگی ۲۴ آذر
مشرف شوید روضه
سخنران:شیخ علی رجبی
با مداحی ذاکرین اهل بیت
امشب دوشنبه ساعت :۲۰:۳۰
میعادگاه:خیابان خلیج فارس خیابان حسینی کوچه هشتم حسینی حسینیه امیرالمومنین علیه السلام
@wwwmir_ir
جبهه فرهنگی میر
#مبارزه_با_دشمنان_خدا قسمت 5⃣1⃣ 🔮 داستانی که در پیش رو دارید واقعی ست. نویسنده ( شهید مدافع حرم: سید طا ایمانی ) شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به رشتۀ تحریر در آورده است🔮 # می خواهم بمانم درد شدید شده بود ... گاهی از شوک درد، می افتادم…
#مبارزه_با_دشمنان_خدا
قسمت6⃣1⃣
🔮 داستانی که در پیش رو دارید واقعی ست. نویسنده ( شهید مدافع حرم: سید طا ایمانی ) شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به رشتۀ تحریر در آورده است🔮

#فرشته مرگ
دیدم جوانی مقابلم ایستاده ... خوشرو ولی جدی ... دستش رو روی مچ پام گذاشت ... آرام دستش رو بالا میاورد ... با هر لمس دستش، فشار شدیدی بر بدنم وارد می شد ... خروج روح رو از بدنم حس می کردم ... اوج فشار زمانی بود که دست روی قلبم گذاشت ... هنوز الرحمن تمام نشده بود ... .
حاجی بهم ریخته بود ... دکترها سعی می کردن احیام کنن ... و من گوشه ای ایستاده بودم و فقط نگاه می کردم ... .
وحشت و ترس از شب اول قبر و مواجهه با اعمالم یک طرف ... هنوز دلم از آرزوی بر باد رفته ام می سوخت ...
با حسرت به صورت خیس از اشکم نگاه می کردم ... با سوز تمام گفتم: منو ببخشید آقای من. زندگی من کوتاه تر از لیاقتم بود ...
غرق در اندوهی بودم که قابل وصف نیست ... حسرت بود و حسرت ... .
هنوز این جملات، کامل از میان ذهنم عبور نکرده بود که دیوار شکاف برداشت ... جوانی غرق نور به سمتم میومد ... خطاب به فرشته مرگ گفت: امر کردند؛ بماند ...
جمله تمام نشده ... با فشار و ضرب سنگینی از بالا توی بدنم پرت شدم ... .
برگشت ... نفسش برگشت ... توی چشم های نیمه بازم دکتر رو می دیدم که با خستگی، نفس نفس می زد و این جمله تکرار می کرد ... برگشت ... ضربان و نفسش برگشت ...

بالاخره مرخص شدم.
هر روز که می گذشت حالم بهتر می شد ... بدنم شیمی درمانی رو قبول کرده بود ... سخت بود اما دکتر از روند درمان خیلی راضی بود ...
چند هفته بعد از بیمارستان مرخص شدم ... هنوز استراحت مطلق بودم و نمی تونستم درست روی پا بایستم ... .
منم از فرصت استفاده کردم و دوباه درس خوندن رو شروع کردم ... یه هفته بعد هم بلند شدم، رفتم سر کلاس ... بچه ها زیر بغلم رو می گرفتن ... لنگ می زدم ... چند قدم که می رفتم می ایستادم ... نفس تازه می کردم و راه می افتادم ... .
کنار کلاس، روی موکت، پتو انداختم و دراز کشیدم ... بچه ها خوب درس می دادن ولی درس استاد یه چیز دیگه بود ... مخصوصا که لازم نبود با واسطه سوال کنم ...
حاجی که فهمید بدجور دعوام کرد ... گفت: حق نداری بری سر کلاس، میرم برمی گردم سر کلاس نبینمت ... منم پتو رو بردم پشت در کلاس انداختم ... در رو باز گذاشتم و از لای در سرک می کشیدم ... استاد هر بار چشمش به من می افتاد یا سوال می پرسیدم، بدجور خنده اش می گرفت ...
حاجی که برگشت با عصبانیت گفت: مگه من به تو نگفتم حق نداری بری سر کلاس؟ ... منم با خنده گفتم: من که اطاعت کردم. شما گفتی سر کلاس نه، نگفتی بیرون کلاسم نه ... .
از حرف من، همه خنده شون گرفت ... حاجی هم به زحمت خودش رو کنترل می کرد ... از فردا هماهنگ کرد اساتید میومدن خوابگاه بهم درس می دادن ... هر چند، منم توی اولین فرصت که تونستم بدون کمک راه برم، دوباره رفتم سر کلاس ... دلم برای کتابخونه و بوی کتاب هاش تنگ شده بود ..

پ.ن: ان شاء الله از قسمت آینده، ادامه خاطرات ایشون در برگشت به کشورشون هست ... التماس دعای مخصوص

ادامه دارد.....
شهید مدافع حرم؛سیدطاهاایمانی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@wwwmir_ir
مراسم دهه اول فاطمیه
سخنران : حجت الاسلام سید جواد موسوی
با مداحی : حاج حسن دانا- کربلایی محمد محققی
وعده ما : شنبه مورخ 29 دیماه - ساعت :20:30
میعادگاه : خیابان خلیج فارس - خ شهید حسینی کوچه هشتم حسینی - حسینیه امیرالمومنین (علیه السلام)
@wwwmir_ir