صوت کامل جلسه هفتگی
ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
حسینیه امیرالمومنین علیه السلام
@wwwmir_ir ☝️☝️☝️☝️☝️
ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
حسینیه امیرالمومنین علیه السلام
@wwwmir_ir ☝️☝️☝️☝️☝️
ولادت حضرت امام حسن عسگری علیه السلام بر همه شیعیان مبارک باشد .
آذین بندی کوچه حسینیه امیرالمومنین علیه السلام
#حسینیه_امیرالمومنین_علیه_السلام
@wwwmir_ir
آذین بندی کوچه حسینیه امیرالمومنین علیه السلام
#حسینیه_امیرالمومنین_علیه_السلام
@wwwmir_ir
#مبارزه با دشمنان خدا
قسمت6⃣
🔮داستان های دنباله دار این نویسنده کاملا بر اساس واقعیت می باشد.🔮
✅درست وسط هدف
کم غذا می خوردم و بیشتر مطالعه می کردم ... .
بین بچه ها می چرخیدم و با اونها دوست می شدم ... هر کاری از دستم برمیومد براشون می کردم ... اگر کسی مریض می شد و تب می کرد تا صبح بیدار می موندم ازش مراقبت می کردم ... سعی می کردم شاگرد اول باشم و توی درس ها به همه کمک کنم ... برای بچه ها هم کلاس عربی و مکالمه میزاشتم ... توی کارها و انجام کارهای خوابگاه پا به پای بچه ها کمک می کردم ... چون هیچ کس از شستن توالت ها خوشش نمیومد، شیفت سرویس ها رو من برمی داشتم ... .
از طرف دیگه، همه می دونستن من نور چشمی حاجی هم هستم ... همه اینها، دست به دست هم داده بود و من، کانون توجه و محبوب خوابگاه و رئیس طلبه ها شدم ... .
تمام ملیت ها حتی با وجود اختلافات عمیقی که گاهی بین خودشون هم بود، بهم احترام میزاشتن ... و زمانی این نفوذ کامل شد که کار یکی از بچه ها به بیمارستان کشید ... .
ایام امتحانات بود و برنامه ها و حجم درس ها زیاد ... هیچ کس نمی تونست برای مراقبت بره بیمارستان ... از طرفی مراقبت ویژه و لگن گذاشتن و ... توی اون شرایط درس و امتحان خودم رو هم باید می خوندم ...
وقتی با این اوضاع، شاگرد اول شدم ... کنترل کل بچه ها اومد دستم ... اعتبار و محبوبیت، دست به دست هم داد ... حتی بین اساتیدی که باهاشون درس نداشتم هم مشهور شده بودم ... .
دیگه اگر کسی، آب هم می خورد، من ازش خبر داشتم ... توی یک ترم، اولین مرحله از ماموریتم به پایان رسید ...
دیگه هیچ چیز جلودارم نبود ... شده بودم رئیس شیعه ها و از عمق دلم بهشون می خندیدم ... به کسی اعتماد کرده بودن که قسم خورده بود با دستان خودش سر 346 شیعه رو می بره ... .
هر چی به فاطمیه نزدیک تر می شدیم، تصویر کله پاچه عمر بیشتر جلوی چشمم میومد و آتش خشمم داغ تر می شد ... .
بین بچه ها پیچید که امسال سخنران فاطمیه، آیت الله فاطمی نیاست ... خیلی خوشحال بودن ... وقتی میزان ارادت شون رو دیدم تصمیم قاطع گرفتم که باید برم، هم از نزدیک بیینمش و به صحبت هاش گوش کنم ... و هم کامل بشناسمش ... .
با بچه ها رفتم و به هر زحمتی که بود توی آبدارخونه حسینیه مشغول شدم ... .
سخنرانی شب اول شروع شد ... از سقیفه شروع کرد ... هر لحظه منتظر بودم به خلفا اهانت کنه اما بحث عمیق و منطقی بود ... حتی سر سوزن به کسی اهانت نکرد ... بر اساس کتب شیعه و سنت حرف می زد ... دقیقا خلاف حرف وهابی ها ... .
اگر چه نمی تونستم اونها رو قبول کنم اما مغزم پر از تناقض شده بود ... تناقض ها و سوالاتی که ده شب، خواب رو از چشم هام گرفت ... و این آغاز طوفان من بود ...
ادامه دارد....
✍شهید مدافع حرم؛سید طاها ایمانی
🌸🍂🍁🥀👇🥀🍂🍁🌸
@wwwmir_ir
قسمت6⃣
🔮داستان های دنباله دار این نویسنده کاملا بر اساس واقعیت می باشد.🔮
✅درست وسط هدف
کم غذا می خوردم و بیشتر مطالعه می کردم ... .
بین بچه ها می چرخیدم و با اونها دوست می شدم ... هر کاری از دستم برمیومد براشون می کردم ... اگر کسی مریض می شد و تب می کرد تا صبح بیدار می موندم ازش مراقبت می کردم ... سعی می کردم شاگرد اول باشم و توی درس ها به همه کمک کنم ... برای بچه ها هم کلاس عربی و مکالمه میزاشتم ... توی کارها و انجام کارهای خوابگاه پا به پای بچه ها کمک می کردم ... چون هیچ کس از شستن توالت ها خوشش نمیومد، شیفت سرویس ها رو من برمی داشتم ... .
از طرف دیگه، همه می دونستن من نور چشمی حاجی هم هستم ... همه اینها، دست به دست هم داده بود و من، کانون توجه و محبوب خوابگاه و رئیس طلبه ها شدم ... .
تمام ملیت ها حتی با وجود اختلافات عمیقی که گاهی بین خودشون هم بود، بهم احترام میزاشتن ... و زمانی این نفوذ کامل شد که کار یکی از بچه ها به بیمارستان کشید ... .
ایام امتحانات بود و برنامه ها و حجم درس ها زیاد ... هیچ کس نمی تونست برای مراقبت بره بیمارستان ... از طرفی مراقبت ویژه و لگن گذاشتن و ... توی اون شرایط درس و امتحان خودم رو هم باید می خوندم ...
وقتی با این اوضاع، شاگرد اول شدم ... کنترل کل بچه ها اومد دستم ... اعتبار و محبوبیت، دست به دست هم داد ... حتی بین اساتیدی که باهاشون درس نداشتم هم مشهور شده بودم ... .
دیگه اگر کسی، آب هم می خورد، من ازش خبر داشتم ... توی یک ترم، اولین مرحله از ماموریتم به پایان رسید ...
دیگه هیچ چیز جلودارم نبود ... شده بودم رئیس شیعه ها و از عمق دلم بهشون می خندیدم ... به کسی اعتماد کرده بودن که قسم خورده بود با دستان خودش سر 346 شیعه رو می بره ... .
هر چی به فاطمیه نزدیک تر می شدیم، تصویر کله پاچه عمر بیشتر جلوی چشمم میومد و آتش خشمم داغ تر می شد ... .
بین بچه ها پیچید که امسال سخنران فاطمیه، آیت الله فاطمی نیاست ... خیلی خوشحال بودن ... وقتی میزان ارادت شون رو دیدم تصمیم قاطع گرفتم که باید برم، هم از نزدیک بیینمش و به صحبت هاش گوش کنم ... و هم کامل بشناسمش ... .
با بچه ها رفتم و به هر زحمتی که بود توی آبدارخونه حسینیه مشغول شدم ... .
سخنرانی شب اول شروع شد ... از سقیفه شروع کرد ... هر لحظه منتظر بودم به خلفا اهانت کنه اما بحث عمیق و منطقی بود ... حتی سر سوزن به کسی اهانت نکرد ... بر اساس کتب شیعه و سنت حرف می زد ... دقیقا خلاف حرف وهابی ها ... .
اگر چه نمی تونستم اونها رو قبول کنم اما مغزم پر از تناقض شده بود ... تناقض ها و سوالاتی که ده شب، خواب رو از چشم هام گرفت ... و این آغاز طوفان من بود ...
ادامه دارد....
✍شهید مدافع حرم؛سید طاها ایمانی
🌸🍂🍁🥀👇🥀🍂🍁🌸
@wwwmir_ir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مژده بر اهل خرد
باز به تن جان آمد
حجت یازدهم
رحمت رحمان آمد
خلف پاک نبی
زاده ی زهرای بتول
از گلستان علی
نـو گل خـنـدان آمد
میلاد امام
حسن عسکری (ع)بر امام عصر(عج)و عالمیان مبارکباد💐
@wwwmir_ir
باز به تن جان آمد
حجت یازدهم
رحمت رحمان آمد
خلف پاک نبی
زاده ی زهرای بتول
از گلستان علی
نـو گل خـنـدان آمد
میلاد امام
حسن عسکری (ع)بر امام عصر(عج)و عالمیان مبارکباد💐
@wwwmir_ir
#سبک_زندگی
⭕️ #محاسبه اعمال در دنیا، پیش از حساب #قیامت
🔸هرچند مدتی باید انسان خودش را چکاپ کند. چطور؟ در قالب محاسبه مرتب! «حَاسِبُوهَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تُحَاسَبُوا» (بحارالانوار/ج۴/ص۳۱۰) #امام_کاظم فرمود: اگر هرکسی شب به شب یک نگاهی به کار روزانهاش نکند که چه کرده است، این شیعهی کامل نیست. شب که میخواهید بخوابید، یکی دو دقیقه بگویید خب از صبح که بلند شدم، چه کردم؟ چطور اگر یک پولی داشته باشی، میگویی: خوب این پول، آن مقدارش کجا، آن مقدار… چطور حساب پولت را میکنی شب به شب؟ همینطور که حساب پولتان را میکنید، شب که میخواهید بخوابید، دو دقیقه از روی ساعت، امروز صبح که بلند شدم، ببین چه کردی؟ اگر کار خوب کردی، الحمدلله! اگر کار خلاف کردی، عذرخواهی کن.
🔹آنوقت حدیث داریم کسی که غروب به غروب، شب به شب خودش را محاسبه کند، در قیامت خدا میگوید: این را حسابش را رسید. چون این در دنیا خودش از خودش حساب کشید. چون خودش از خودش حساب کشید دیگر ما از او حساب نمیکشیم. چون اگر آدم محاسبه نکند، از دست در میرود. دیگر کار از کار گذشت.
🔸چطور ماشینتان را قبل از سفر چکاپ میکنید. خودمان را هم قبل از سفر مرگ چکاپ کنیم. واقعاً این پولهایی که گرفتم حلال است؟ الآن من پیر شدم یک سرمایهای دارم. میخواهم بمیرم، من رفتم از مسؤول مردهها پرسیدم. که آقا بیشتر افرادی که میروند در چه سن و سالی هستند؟ گفت: بیشتر مردهها بین ۶۰ تا ۷۰ هستند. الآن خود بنده در این ده سال هستم. بین ۶۰ تا ۷۰. بالاخره حالا این زندگی که داری از کجا آوردی؟ پولت از کجاست؟ خمسش را دادی؟ زکاتش را دادی؟ به فامیل رسیدی؟ به فقرا رسیدی؟ حلال بود؟ حرام بود؟ به کسی بدهکار نیستی؟ چطور وقتی میخواهید یک مسافرت بروید ماشینتان را میدهید چکاپ کند، بالانس کند. آبش، گازش، بنزینش…
حاج آقا #قرائتی
@wwwmir_ir
⭕️ #محاسبه اعمال در دنیا، پیش از حساب #قیامت
🔸هرچند مدتی باید انسان خودش را چکاپ کند. چطور؟ در قالب محاسبه مرتب! «حَاسِبُوهَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تُحَاسَبُوا» (بحارالانوار/ج۴/ص۳۱۰) #امام_کاظم فرمود: اگر هرکسی شب به شب یک نگاهی به کار روزانهاش نکند که چه کرده است، این شیعهی کامل نیست. شب که میخواهید بخوابید، یکی دو دقیقه بگویید خب از صبح که بلند شدم، چه کردم؟ چطور اگر یک پولی داشته باشی، میگویی: خوب این پول، آن مقدارش کجا، آن مقدار… چطور حساب پولت را میکنی شب به شب؟ همینطور که حساب پولتان را میکنید، شب که میخواهید بخوابید، دو دقیقه از روی ساعت، امروز صبح که بلند شدم، ببین چه کردی؟ اگر کار خوب کردی، الحمدلله! اگر کار خلاف کردی، عذرخواهی کن.
🔹آنوقت حدیث داریم کسی که غروب به غروب، شب به شب خودش را محاسبه کند، در قیامت خدا میگوید: این را حسابش را رسید. چون این در دنیا خودش از خودش حساب کشید. چون خودش از خودش حساب کشید دیگر ما از او حساب نمیکشیم. چون اگر آدم محاسبه نکند، از دست در میرود. دیگر کار از کار گذشت.
🔸چطور ماشینتان را قبل از سفر چکاپ میکنید. خودمان را هم قبل از سفر مرگ چکاپ کنیم. واقعاً این پولهایی که گرفتم حلال است؟ الآن من پیر شدم یک سرمایهای دارم. میخواهم بمیرم، من رفتم از مسؤول مردهها پرسیدم. که آقا بیشتر افرادی که میروند در چه سن و سالی هستند؟ گفت: بیشتر مردهها بین ۶۰ تا ۷۰ هستند. الآن خود بنده در این ده سال هستم. بین ۶۰ تا ۷۰. بالاخره حالا این زندگی که داری از کجا آوردی؟ پولت از کجاست؟ خمسش را دادی؟ زکاتش را دادی؟ به فامیل رسیدی؟ به فقرا رسیدی؟ حلال بود؟ حرام بود؟ به کسی بدهکار نیستی؟ چطور وقتی میخواهید یک مسافرت بروید ماشینتان را میدهید چکاپ کند، بالانس کند. آبش، گازش، بنزینش…
حاج آقا #قرائتی
@wwwmir_ir
حسینیه امیرالمومنین علیه السلام به متاسبت وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله اقامه عزا می نماید
سخنران:حجت الاسلام شیخ علی رجبی
با مداحی ذاکرین اهل بیت
وعده ما:دوشنبه ۲۶ آذر ساعت ۲۰:۳۰
میعادگاه:خیابان خلیج فارس خیابان حسینی کوچه هشتم حسینی حسینیه امیرالمومنین علیه السلام
#حسینیه_امیرالمومنین_علیه_السلام
#وفات_حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله
@wwwmir_ir
سخنران:حجت الاسلام شیخ علی رجبی
با مداحی ذاکرین اهل بیت
وعده ما:دوشنبه ۲۶ آذر ساعت ۲۰:۳۰
میعادگاه:خیابان خلیج فارس خیابان حسینی کوچه هشتم حسینی حسینیه امیرالمومنین علیه السلام
#حسینیه_امیرالمومنین_علیه_السلام
#وفات_حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله
@wwwmir_ir
جبهه فرهنگی میر pinned «حسینیه امیرالمومنین علیه السلام به متاسبت وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله اقامه عزا می نماید سخنران:حجت الاسلام شیخ علی رجبی با مداحی ذاکرین اهل بیت وعده ما:دوشنبه ۲۶ آذر ساعت ۲۰:۳۰ میعادگاه:خیابان خلیج فارس خیابان حسینی کوچه هشتم حسینی حسینیه امیرالمومنین…»
السلام علیک یا فاطمه معصومه سلام الله
به مناسبت وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله کوچه حسینیه سیاه پوش شد .
#حسینیه_امیرالمومنین_علیه_السلام
#حضرت_معصومه_سلام_الله
@wwwmir_ir
به مناسبت وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله کوچه حسینیه سیاه پوش شد .
#حسینیه_امیرالمومنین_علیه_السلام
#حضرت_معصومه_سلام_الله
@wwwmir_ir
حسینیه امیرالمومنین علیه السلام به مناسبت وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله اقامه عزا می نماید
سخنران:حجت الاسلام شیخ علی رجبی
با مداحی ذاکرین اهل بیت
وعده ما:دوشنبه ۲۶ آذر ساعت ۲۰:۳۰
میعادگاه:خیابان خلیج فارس خیابان حسینی کوچه هشتم حسینی حسینیه امیرالمومنین علیه السلام
#حسینیه_امیرالمومنین_علیه_السلام
#وفات_حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله
@wwwmir_ir
سخنران:حجت الاسلام شیخ علی رجبی
با مداحی ذاکرین اهل بیت
وعده ما:دوشنبه ۲۶ آذر ساعت ۲۰:۳۰
میعادگاه:خیابان خلیج فارس خیابان حسینی کوچه هشتم حسینی حسینیه امیرالمومنین علیه السلام
#حسینیه_امیرالمومنین_علیه_السلام
#وفات_حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله
@wwwmir_ir
💠 گوشه ای از عظمت و جایگاه #حضرت_معصومه سلام الله علیها در کلام معصومین علیهم السلام :
🔻 امام صادق علیه السلام :
🔹 إنَّ لَنا حَرَماً و هُوَ بَلَدَةُ قُمَّ و سَتُدفَنُ فيهَا امْرَأةٌ مِن أولادِي تُسَمّي فاطِمَةَ ، فَمَن زارَها وَجَبَت لَهُ الجَنَّةُ ؛
🔸 ما را حرمي است و آن "قم" است ، و به زودي بانويي از فرزندان من به نام فاطمه در آن دفن خواهد شد . هر كس او را زيارت كند ، بهشت بر او واجب شود
📚 بحار الأنوار ، ج ۶۰ ، ص ۲۱۶
______
🔻 امام صادق علیه السلام :
🔹 و تَدخُلُ بِشَفاعَتِها شِيعَتي الجَنَّةَ بِأجمَعِهِم ؛
🔸 همه شيعيان من با شفاعت او (فاطمه معصومه عليها السلام) وارد بهشت خواهند شد .
📚 بحار الأنوار ، ج ۶۰ ، ص ۲۲۸
______
🔻 امام رضا علیه السلام :
🔹 من زارَها بِقُمَّ كَمَن زارَني ؛
🔸 هر كس (حضرت معصومه عليها السلام) را در قم زيارت كند ، چنان است كه مرا زيارت كرده است .
📚 كامل الزيارات ، ص ۵۳۶
______
🔻 امام رضا علیه السلام :
🔹 من زارَها عارِفاً بِحَقِّها فَلَهُ الجَنَّةُ ؛
🔸 هر كس او را با شناخت زيارت كند ، بهشت پاداش او خواهد بود .
📚 بحار الأنوار ، ج ۱۰۲ ، ص ۲۶۶
______
🔻 امام جواد علیه السلام :
🔹 من زارَ قَبرَ عَمَّتي بِقُمَّ ، فَلَهُ الجَنَّةُ ؛
🔸 هر كس قبر عمّهام (حضرت معصومه عليها السلام) را در قم زيارت كند ، بهشت پاداش او است .
📚 كامل الزيارات ، ص ۵۳۶
________
@wwwmir_ir
🔻 امام صادق علیه السلام :
🔹 إنَّ لَنا حَرَماً و هُوَ بَلَدَةُ قُمَّ و سَتُدفَنُ فيهَا امْرَأةٌ مِن أولادِي تُسَمّي فاطِمَةَ ، فَمَن زارَها وَجَبَت لَهُ الجَنَّةُ ؛
🔸 ما را حرمي است و آن "قم" است ، و به زودي بانويي از فرزندان من به نام فاطمه در آن دفن خواهد شد . هر كس او را زيارت كند ، بهشت بر او واجب شود
📚 بحار الأنوار ، ج ۶۰ ، ص ۲۱۶
______
🔻 امام صادق علیه السلام :
🔹 و تَدخُلُ بِشَفاعَتِها شِيعَتي الجَنَّةَ بِأجمَعِهِم ؛
🔸 همه شيعيان من با شفاعت او (فاطمه معصومه عليها السلام) وارد بهشت خواهند شد .
📚 بحار الأنوار ، ج ۶۰ ، ص ۲۲۸
______
🔻 امام رضا علیه السلام :
🔹 من زارَها بِقُمَّ كَمَن زارَني ؛
🔸 هر كس (حضرت معصومه عليها السلام) را در قم زيارت كند ، چنان است كه مرا زيارت كرده است .
📚 كامل الزيارات ، ص ۵۳۶
______
🔻 امام رضا علیه السلام :
🔹 من زارَها عارِفاً بِحَقِّها فَلَهُ الجَنَّةُ ؛
🔸 هر كس او را با شناخت زيارت كند ، بهشت پاداش او خواهد بود .
📚 بحار الأنوار ، ج ۱۰۲ ، ص ۲۶۶
______
🔻 امام جواد علیه السلام :
🔹 من زارَ قَبرَ عَمَّتي بِقُمَّ ، فَلَهُ الجَنَّةُ ؛
🔸 هر كس قبر عمّهام (حضرت معصومه عليها السلام) را در قم زيارت كند ، بهشت پاداش او است .
📚 كامل الزيارات ، ص ۵۳۶
________
@wwwmir_ir
جبهه فرهنگی میر
#مبارزه با دشمنان خدا قسمت6⃣ 🔮داستان های دنباله دار این نویسنده کاملا بر اساس واقعیت می باشد.🔮 ✅درست وسط هدف کم غذا می خوردم و بیشتر مطالعه می کردم ... . بین بچه ها می چرخیدم و با اونها دوست می شدم ... هر کاری از دستم برمیومد براشون می کردم ... اگر کسی مریض…
#مبارزه با دشمنان خدا
قسمت 7⃣
🔮داستان های دنباله دار این نویسنده کاملا بر اساس واقعیت می باشد.🔮
✅آغاز یک پایان
فاطمیه تمام شده بود اما ذهن من دیگه آرامش نداشت ... توی سینه ام آتش روشن کرده بودن ... .
تمام کارهای ماموریتم رو کنار گذاشتم ... غیر از ساعات درسی فقط توی کتابخونه بودم ... حتی شب ها خواب درستی نداشتم ... تمام کتب تاریخی شیعه و اهل سنت ... فارسی و عربی رو زیر و رو کردم ... هر چه بیشتر می خوندم و پیش می رفتم، شعله های این آتش بیشتر می شد ... .
کم کم کارم داشت به جنون می کشید ... آخرین کتاب رو از شدت عصبانیت پرت کردم توی دیوار و از خوابگاه بیرون زدم ... به بهانه حرم خوابگاه نرفتم ... تا صبح توی خیابون ها راه رفتم و فکر کردم ... .
گریه ام گرفته بود ... به خاطر اینکه به ایران اومده بودم عصبانی بودم و خودم رو سرزنش می کردم ... بین زمین و آسمان، و حق و باطل گیر کرده بودم ... .
موضوع علی و خلفا و شیعه و سنت نبود ... باور کشته شدن دختر پیامبر با چنین شان و جایگاهی در کتب شیعه و سنت، اون هم به دست خلیفه اول و دوم برام غیر ممکن بود ... .
یک لحظه عمل اونها رو توجیه می کردم و لحظه بعد ... یادم میومد دشمن فاطمه زهرا، دشمن خداست ... خدا ... خدا ... خدا ... .
آتش خانه فاطمه زهرا، به جان من افتاده بود ... .
✍شهید مدافع حرم؛سید طاها ایمانی
🌸🍂🍁🍂🍁🌸
@wwwmir_ir
قسمت 7⃣
🔮داستان های دنباله دار این نویسنده کاملا بر اساس واقعیت می باشد.🔮
✅آغاز یک پایان
فاطمیه تمام شده بود اما ذهن من دیگه آرامش نداشت ... توی سینه ام آتش روشن کرده بودن ... .
تمام کارهای ماموریتم رو کنار گذاشتم ... غیر از ساعات درسی فقط توی کتابخونه بودم ... حتی شب ها خواب درستی نداشتم ... تمام کتب تاریخی شیعه و اهل سنت ... فارسی و عربی رو زیر و رو کردم ... هر چه بیشتر می خوندم و پیش می رفتم، شعله های این آتش بیشتر می شد ... .
کم کم کارم داشت به جنون می کشید ... آخرین کتاب رو از شدت عصبانیت پرت کردم توی دیوار و از خوابگاه بیرون زدم ... به بهانه حرم خوابگاه نرفتم ... تا صبح توی خیابون ها راه رفتم و فکر کردم ... .
گریه ام گرفته بود ... به خاطر اینکه به ایران اومده بودم عصبانی بودم و خودم رو سرزنش می کردم ... بین زمین و آسمان، و حق و باطل گیر کرده بودم ... .
موضوع علی و خلفا و شیعه و سنت نبود ... باور کشته شدن دختر پیامبر با چنین شان و جایگاهی در کتب شیعه و سنت، اون هم به دست خلیفه اول و دوم برام غیر ممکن بود ... .
یک لحظه عمل اونها رو توجیه می کردم و لحظه بعد ... یادم میومد دشمن فاطمه زهرا، دشمن خداست ... خدا ... خدا ... خدا ... .
آتش خانه فاطمه زهرا، به جان من افتاده بود ... .
✍شهید مدافع حرم؛سید طاها ایمانی
🌸🍂🍁🍂🍁🌸
@wwwmir_ir
جبهه فرهنگی میر
#مبارزه با دشمنان خدا قسمت 7⃣ 🔮داستان های دنباله دار این نویسنده کاملا بر اساس واقعیت می باشد.🔮 ✅آغاز یک پایان فاطمیه تمام شده بود اما ذهن من دیگه آرامش نداشت ... توی سینه ام آتش روشن کرده بودن ... . تمام کارهای ماموریتم رو کنار گذاشتم ... غیر از ساعات درسی…
مبارزه با دشمنان خدا
قسمت8⃣
🔮داستان های دنباله دار این نویسنده کاملا بر اساس واقعیت می باشد.🔮
# سه بار بی هوش شدم
دیگه هیچی برام مهم نبود ... شبانه روز فقط مطالعه می کردم ... هر کتابی که در مورد شیعه و اهل سنت و شبهات بود رو خوندم ... مهم نبود نویسنده اش شیعه است یا سنی ... و تمام مطالب رو با علمای عربستانی مناظره و مقایسه می کردم ... .
آخر، یه روز رفتم پیش حاجی ... بهش گفتم بزرگ ترین اساتید حوزه رو در بحث مناظره شیعه و سنی می خوام ... هزار تا حرف و بهانه چیده بودم و برای انواع و اقسام جواب ها، خودم رو آماده کرده بودم ... اما حاجی، بدون هیچ اما و اگری، و بدون در نظر گرفتن رده و جایگاه علمی من، فقط یه جمله گفت ... همزمان مناظره می کنی؟ ... .
دو روز بعد، با سه نفر از بزرگ ترین اساتید جلسه داشتم ... هر کدوم دو ساعت ... شش ساعت پشت سر هم ...
با هر شکست، کلی کتاب و مطلب جدید ازشون می گرفتم و تا هفته بعد همه اش رو تموم می کردم ... به حدی فشار درس و مطالعه و مناظرات زیاد شده بود که گاهی اوقات حتی فراموش می کردم غذا نخوردم ... بچه ها همه نگرانم بودند ... خلاف قانون کتابخونه برام غذا میاوردن اما آتشی که به جانم افتاده بود آرام نمی شد ...
از شدت فشاری که روم وارد شده بود 3 مرتبه از حال رفتم و کار به اومدن آمبولانس و سرم کشید ... و از شانس بدم، دفعه آخر توی راه پله از حال رفتم ... با مغز رفتم وسط کاشی ها و جانانه بخیه خوردم و دو شب هم به زور بیمارستان نگهم داشتن ... .
حاجی هم دستور داد دیگه بدون تاییدیه مسئول سالن غذا خوری، حق ورود به کتابخونه حوزه و امانت گرفتن کتاب رو ندارم ... اما نمی دونست کسی حریف من نیست و کتابخونه حرم، خیلی بزرگ تره ...
#کاروان محرم
تقرییا هفت ماه از فاطمیه گذشته بود ... و من هفت ماه در چنین وضعیتی زندگی کرده بودم ... حتی تمام مدت تعطیلات، جزء معدود طلبه هایی بودم که توی خوابگاه مونده بودم ... .
دیگه حاجی هم هر بار منو می دید به جای تعریف و تشویق، دعوام می کرد ... شده بود مثل پدری که دلش می خواست یک کشیده آبدار به پسرش بزنه ... حالت ها، توجه و نگرانیش برای من، منو یاد پدرم می انداخت و گاهی دلم شدید براش تنگ می شد ... .
در میان این حال و هوای من، محرم هم از راه رسید ... از یک طرف به شدت کنجکاو بودم شیعیان رو توی محرم از نزدیک ببینم ... از طرف دیگه، فکر دیدن قمه زنی از نزدیک و فیلم هایی که دیده بودم به شدت منزجرم می کرد ... این وسط هم می ترسیدم، شرکت نکردنم در این مراسم، باعث شک بقیه بشه .
بالاخره تصمیم گرفتم اصلا در مراسم محرم شرکت نکنم ... هر چه باداباد ... دو شب اول، خودم رو توی کتابخونه و به هوای مطالعه پنهان کردم و زیر چشمی همه رو زیر نظر گرفتم ... موقعی که برمی گشتن یواشکی چکشون می کردم ... همه سالم برمی گشتند و کسی زخمی و خونی مالی نبود ... .
روز سوم، چند تا از بچه ها دور هم جمع شده بودند و درباره سخنرانی شب گذشته صحبت می کردند ... سخنران درباره جریان های فکری و سیاسی حاضر در عاشورا صحبت کرده بود ... خیلی از دست خودم عصبانی شدم ... می تونستم کلی مطلب درباره عاشورا و امام حسین یاد بگیرم که به خاطر یه فکر احمقانه بر باد رفته بود ...
همون شب، لباس سیاه پوشیدم و راهی حسینیه شدم ...
✍شهید مدافع حرم؛سید طاها ایمانی
🌸🍂🍁🥀👇🥀🍂🍁🌸
@wwwmir_ir
قسمت8⃣
🔮داستان های دنباله دار این نویسنده کاملا بر اساس واقعیت می باشد.🔮
# سه بار بی هوش شدم
دیگه هیچی برام مهم نبود ... شبانه روز فقط مطالعه می کردم ... هر کتابی که در مورد شیعه و اهل سنت و شبهات بود رو خوندم ... مهم نبود نویسنده اش شیعه است یا سنی ... و تمام مطالب رو با علمای عربستانی مناظره و مقایسه می کردم ... .
آخر، یه روز رفتم پیش حاجی ... بهش گفتم بزرگ ترین اساتید حوزه رو در بحث مناظره شیعه و سنی می خوام ... هزار تا حرف و بهانه چیده بودم و برای انواع و اقسام جواب ها، خودم رو آماده کرده بودم ... اما حاجی، بدون هیچ اما و اگری، و بدون در نظر گرفتن رده و جایگاه علمی من، فقط یه جمله گفت ... همزمان مناظره می کنی؟ ... .
دو روز بعد، با سه نفر از بزرگ ترین اساتید جلسه داشتم ... هر کدوم دو ساعت ... شش ساعت پشت سر هم ...
با هر شکست، کلی کتاب و مطلب جدید ازشون می گرفتم و تا هفته بعد همه اش رو تموم می کردم ... به حدی فشار درس و مطالعه و مناظرات زیاد شده بود که گاهی اوقات حتی فراموش می کردم غذا نخوردم ... بچه ها همه نگرانم بودند ... خلاف قانون کتابخونه برام غذا میاوردن اما آتشی که به جانم افتاده بود آرام نمی شد ...
از شدت فشاری که روم وارد شده بود 3 مرتبه از حال رفتم و کار به اومدن آمبولانس و سرم کشید ... و از شانس بدم، دفعه آخر توی راه پله از حال رفتم ... با مغز رفتم وسط کاشی ها و جانانه بخیه خوردم و دو شب هم به زور بیمارستان نگهم داشتن ... .
حاجی هم دستور داد دیگه بدون تاییدیه مسئول سالن غذا خوری، حق ورود به کتابخونه حوزه و امانت گرفتن کتاب رو ندارم ... اما نمی دونست کسی حریف من نیست و کتابخونه حرم، خیلی بزرگ تره ...
#کاروان محرم
تقرییا هفت ماه از فاطمیه گذشته بود ... و من هفت ماه در چنین وضعیتی زندگی کرده بودم ... حتی تمام مدت تعطیلات، جزء معدود طلبه هایی بودم که توی خوابگاه مونده بودم ... .
دیگه حاجی هم هر بار منو می دید به جای تعریف و تشویق، دعوام می کرد ... شده بود مثل پدری که دلش می خواست یک کشیده آبدار به پسرش بزنه ... حالت ها، توجه و نگرانیش برای من، منو یاد پدرم می انداخت و گاهی دلم شدید براش تنگ می شد ... .
در میان این حال و هوای من، محرم هم از راه رسید ... از یک طرف به شدت کنجکاو بودم شیعیان رو توی محرم از نزدیک ببینم ... از طرف دیگه، فکر دیدن قمه زنی از نزدیک و فیلم هایی که دیده بودم به شدت منزجرم می کرد ... این وسط هم می ترسیدم، شرکت نکردنم در این مراسم، باعث شک بقیه بشه .
بالاخره تصمیم گرفتم اصلا در مراسم محرم شرکت نکنم ... هر چه باداباد ... دو شب اول، خودم رو توی کتابخونه و به هوای مطالعه پنهان کردم و زیر چشمی همه رو زیر نظر گرفتم ... موقعی که برمی گشتن یواشکی چکشون می کردم ... همه سالم برمی گشتند و کسی زخمی و خونی مالی نبود ... .
روز سوم، چند تا از بچه ها دور هم جمع شده بودند و درباره سخنرانی شب گذشته صحبت می کردند ... سخنران درباره جریان های فکری و سیاسی حاضر در عاشورا صحبت کرده بود ... خیلی از دست خودم عصبانی شدم ... می تونستم کلی مطلب درباره عاشورا و امام حسین یاد بگیرم که به خاطر یه فکر احمقانه بر باد رفته بود ...
همون شب، لباس سیاه پوشیدم و راهی حسینیه شدم ...
✍شهید مدافع حرم؛سید طاها ایمانی
🌸🍂🍁🥀👇🥀🍂🍁🌸
@wwwmir_ir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔷دین از انسان یک شخص جامع اضداد میسازه....
اگه داری تغییر میکنی یعنی داری دینداری میکنی وگرنه خیر!!!
#بادقت_ببینید
✨دعوتید به...
@wwwmir_ir
اگه داری تغییر میکنی یعنی داری دینداری میکنی وگرنه خیر!!!
#بادقت_ببینید
✨دعوتید به...
@wwwmir_ir