Wish to Have a Balloon
111 subscribers
33 photos
5 videos
15 files
29 links
برای هزاره‌ها انسان پا بر زمین داشت و شگفتی را در آسمان می‌جست. اینجا ولی ما از لنزی که در آسمان داریم به «زمین» خیره می‌شویم؛ زمینی که «دورتر» از همیشه به‌نظر می‌رسد.
@lkhoda
Download Telegram
بندهای خوزستان
Wish to Have a Balloon
بندهای خوزستان
مدرسه که می‌رفتیم خوزستان در کتاب‌های جغرافیا استان رودهای جاری و جلگه‌های حاصلخیر بود؛ اولین اکوسیستمی در کل سرزمین ایران که توانسته بود نظام‌های اجتماعی پیچیده‌تر و تاسیس یک دولت ابتدایی را پشتیبانی کند و اینطوری به کتاب‌های تاریخ هم راه پیدا کرده بود. ما با این تصویر از جغرافیا بزرگ شدیم که ما همانی می‌شویم که زمین بگوید؛ اگر خشک باشد مجبوریم تن بدهیم به «استبداد شرقی» و اگر گشاده‌دست باشد می‌توانیم یکجانشین شویم و شروع کنیم به انباشت و ساخت نهادهای مدنیت و کسی چه می‌داند، اگر این نفرین لعنتی نفت بگذارد، چه بسا شاید یک روز دموکراسی را هم تجربه کردیم.

درونی شدن این تصورات کودکانه از جغرافیای سرزمینی پویا مانند ایران سال‌هاست که یا ما را دنبال قصه و افسانه‌ی مداخله در اکوسیستم و تغییر آن فرستاده یا مستاصل و افسرده از ایجاد هر تغییری در جهت بهبود اوضاع ناامید کرده.

حالا بیایید بپرسیم کارکرد این ایده‌های جبرگرایانه از جغرافیا چیست وقتی ادعا می‌کند برای تمام تاریخ نسخه از پیش آماده توی جیب دارد اما از تحلیل این تصویر ساده عاجز است؟ وقتی نمی‌بیند که دهه‌هاست ما دیگر رامِ زمین نیستیم و خودمان مشغول برپایی جغرافیاهای جدیدیم؟ وقتی نمی‌تواند بفهمد که خوزستان دیگر سرزمین آب‌های جاری و جلگه‌های حاصلخیر نیست و دیگر قطره‌ای در خوزستان نمانده که «مدیریت» نشده باشد؟ و وقتی تمایلی ندارد نشان بدهد که مهار آب‌های جاری (بخوانید هر منبع طبیعی) به دست قدرت قاهری به نام «دولت مرکزی» چه نسبت مشخصی با فرآیندهای طرد و حذف و تبعیض و سرکوب دارد؟

بپرسیم، هر چند که همین حالا هم دیر شده.
امروز در گوشه‌گوشه منطقه حفاظت‌شده ماسایی‌مارا نه سونتگاه‌های قبایل بومی، که ریزوت‌ها و جاده‌های دسترسی آف‌رود سواران را می‌بینیم.
جیمز اسکات در کتاب اسلحه ضعیفان به‌ویژه بر موقعیت‌هایی از مقاومت متمرکز می‌شود که در آن‌ها هرگونه مقاومت آشکار در برابر قدرت مسلط احتمال برخورد تلافی‌جویانه توسط او را افزایش می‌دهد. او تحلیل می‌کند که گروه‌های ضعیف برای مقابله با این وضعیت به ناچار به اقداماتی پنهانی روی می‌آورند که غالبا انفرادی است و قدرت مسلط را به‌صورت غیرمستقیم و موذیانه به چالش می‌کشد.
اسکات پیشنهاد می‌کند که به رفتارهای ضدقدرت گروه‌های مورد تبعیض در این موقعیت‌ها باید عنوان «مقاومت روزمره» داد و البته تاکید می‌کند که نباید مقاومت روزمره را رمانتیزه یا در مورد اثربخشی احتمالی آن بیش از حد درشت‌نمایی کرد.

برایانت و بیلی در کتاب ارزشمند اکولوژی سیاسی جهان سوم، آنجا که می‌خواهند به الگوهای ضدقدرت\مقاومت اشاره کنند، تاکید می‌کنند که جالب‌ترین این نوع مقاومت‌ها در مناطقی شکل گرفته که در آن یک قدرت قاهر سعی داشته محیط زیست را با تاسیس قلمروهای حفاظت‌شده مانند پارک‌های ملی و تحت توجیهاتی مانند توسعه اکوتوریسم «سبز» کند. آن‌ها در همین رابطه مثالی تکان‌دهنده می‌زنند از واکنش اعضای قبیله ماسایی در اعتراض به ایجاد پارک ملی ماسایی‌مارا که به نظر من برای بازخوانی مفهوم «خشونت» در مناسبات قطبی‌شده قدرت بسیار روشنگر است.

ماسایی‌ها و ماجرای طرد و سلب مالکیت آن‌ها ریشه در دوران استعمار دارد، آنجا که بریتانیا الگوی دامداری شبه‌کوچروی آن‌ها را در مناطق تحت کنترل خود به شدت محدود کرد. بعدها دولت پسااستعماری در کنیا هم با این ایده که فعالیت دامداری قبایل برای «حفاظت» حیات وحش در این منطقه مضر است همین الگو را ادامه داد و البته بعدتر مضر بودن حضور قبایل برای «توسعه گردشگری» را هم به فرض‌های خود افزود.

محدود شدن دسترسی دامداران کوچ‌رو به حوضچه‌ها و مرداب‌هایی که حیات‌ خود و دام‌هایشان کاملا به آن وابسته بود، انگیزه مشارکت ‌آن‌ها شد در کشتار گونه‌های در معرض خطر منطقه؛ کشتار و نابودی آنچه «دولت»، با مشارکت نهادهای اقتصادی و البته ان‌جی‌اوهای بین المللی محیط زیستی، به قیمت بی‌جا و بی‌سرزمین و بی‌آینده کردن آن‌ها می‌خواست از آن «حفاظت» کند. کشتار به ظاهر منفعلانه حیوانات بی‌دفاع، قتل کرگدن‌ها و فیل‌ها و البته بعدتر مشارکت فعالانه در اقتصاد قاچاق عاج احتمالا برای بسیاری از ما تعریف دقیق و درست فعل خشونت است، اما به نظر من خشونت را نمی‌توان ارزش‌گذاری کرد مگر بعد از اینکه قادر باشیم آن را تا چشمه‌ اصلی‌اش، تا نقطه‌ای که از آن زاده شده رد بزنیم. مانند هر پدیده‌ دیگری که تاریخ دارد، سیال و منعطف است، و از شکلی به شکل دیگر درمی‌آید.

ما اما غالبا به درکی از خشونت بسنده می‌کنیم که تنها متکی است به بعضی از بروزات معین آن. برای ما خشونت یعنی فریادهای بی‌محابا در خیابان‌ها و میدان‌ها، خونی ک مستقیما توی صورت خودمان بپاشد و شیشه‌های شکسته فروشگاه‌ها و بانک‌ها. ما عادت داده شده‌ایم که بپذیریم ماسایی‌ها قبیله‌ای غیرمتمدن، وحشی و بی‌فرهنگ هستند و عادت داده شده‌ایم که بپذیریم معترضین سیاه در آمریکا نیاز به توانمندسازی و فرهنگ‌سازی دارند تا یاد بگیرند مطالبات خود را (که ما هم به‌عنوان شهروندانی متمدن در کمال لطف آن‌ها را بر حق می‌دانیم) به صورتی «مدنی» و «مسالمت‌آمیز» بیان کنند. مثلا نماینده‌ای از خود را بفرستند پیش همان نهادی که هستی آن‌ها را به تاراج برده و از طریق چانه‌زنی سعی کنند او را قانع کنند که دسترسی به آب حق آن‌هاست، بعد هم اگر نشد یا نتوانستند، یاد بگیرند که خود را سریعا با جهان جدید انطباق بدهند، یا حتی در حضوری خیابانی اعلام کنند چه بد که زانوی یک پلیس سفید نه دقیقه آنچنان بر گردن یکی از ما فشار آورد تا مرد، اشکی بریزند، دعایی بخوانند و دوباره به خانه برگردند.

خوشبختانه گروه‌های تحت تبعیض و ستم کوچک‌ترین اهمیتی به ما و تفکرات سانتی‌مانتال ما در ارتباط با مقاومت و خشونت، نمی‌دهند. آن‌ها راه خود را می‌روند؛ گاهی موفق می‌شوند جهان خود را بسازند و گاهی هم مانند آنچه در استپ‌های کنیا می‌بینیم زمین و زندگی را به «توسعه پایدار» و «اکوتوریسم» می‌بازند.

پی‌نوشت: قصدم به هیچ عنوان این‌همان کردن دو تجربه مقاومت توسط ماسایی‌ها و سیاهان آمریکا نیست. جنبش سیاهان آمریکا یک جنبش آشکار، فعال، جمعی و فراگیر است و به هیچ‌عنوان در تعاریف اسکات از مقاومت روزمره نمی‌گنجد. بیشتر دوست داشتم نشان بدهم چطور فعلی که از زاویه دید ما، مایی که برای درک یک فرآیند ستم ناظر خارجی محسوب می‌شویم، عملی وحشیانه یا خشونت‌آمیز محسوب می‌شود، در بستر تاریخی خود و از زاویه دید گروه تحت ستم تلاشی برای رهایی است.
Forwarded from Mahdi Motagh ¦ مهدی معتق (MM)
بارها گفته شد، سد ها با ایجاد هاله پر ابی میتوانند در دراز مدت خود به ضد توسعه تبدیل شده و با افزایش تقاضا های کاذب خود بر مشکلات مدیریت منابع ابی بیفزایند. بعد از مناطق اطراف سد های کوثر و مارون و مناطق مرزی در اطراف سد در بندی خان در عراق، مناطق مجاور سد گوتوند نیز سوخت. مجاورتی که انچنان هم طبیعی به نظر نمیرسد.
@mahdi_motagh

مطالب مرتبط:

https://t.me/Mahdi_Motagh/561

http://newspaper.hamshahrionline.ir/id/102766/
از تو تواضع در برابر زمین و سرکشی در مقابل اعوجاج‌های انسان‌ساخت روی آن را آموختیم. تو زنده‌ای!
Gall–Peters projection
مینا خانی در توئیتر خود نوشت «ما «شمالی» نیستیم؛ زبان ما «شمالی» نیست، غذای ما غذای «شمالی» نیست؛ ما یک جهت جغرافیایی نیستیم» این گزاره چنان شعله‌های خشم کاربران توئیتر را فروزان کرد که کار به أنواع و اقسام تهدید و فحاشی و تمسخر کشید. این چند خط را به این بهانه می‌نویسم.
〰️〰️〰️
دستکم از دهه ۱۹۶۰ کارتوگرافی انتقادی به این مساله ورود کرده که جهات جغرافیایی (که بسیاری از ما بدیهی فرضشان می‌کنیم) و أساسا فرم و زبانی که نقشه‌ها با آن ترسیم می‌شوند و واقعیت‌های جغرافیایی خطاب قرار می‌گیرند، پیشینه و نگاه استعماری دارند. در این بین حتی جغرافیدانانی وسواس بیش از حد به خرج دادند و پروجکشن (سیستم تصویر) کره سه‌بعدی زمین روی کاغذ دوبعدی (نقشه) را زیر سوال بردند، چون باعث می‌شود بخش‌هایی از زمین کوچکتر و حاشیه‌ای‌تر از آنچه هست به نظر برسند.
در مناقشه‌ای که به «پروجکشن پیترز» معروف شده، پیترز تاریخنگار آلمانی سیستم تصویر متعارف مرکاتور را شدیدا مورد انتقاد قرار داد و کوشید نقشه‌ای بدیل از جهان بدون ایرادات مرکاتور بکشد. او نوشت: «تصویر [مرکاتور] از جهان مناسب این است که خودمتشکری مرد سفید اروپایی و بی‌قدرتی مردمان غیرسفید را ابدی کند.» پیترز حتی به این موضوع اشاره می‌کند که بعضی از نقشه‌های مرکاتور خط استوا را پایین‌تر از وسط نقشه ترسیم می‌کنند تا به این ترتیب اروپا نه‌تنها در طول، بلکه در عرض نقشه هم مرکزی‌ترین نقطه جهان باقی بماند.
فارغ از درست یا غلط بودن مصداقی که پیترز روی آن انگشت گذاشته بود، من از این مناقشه معروف استفاده می‌کنم تا کمی بداهت نقشه‌های جغرافیایی و بداهت زبانی که ما با آن به مکان‌های جغرافیایی ارجاع می‌دهیم را زیر سوال ببرم. در اصل اعتراض پیترز هم همین بود؛ اعتراض به این باور خلل‌ناپذیر که گویی نقشه‌ها یک «حقیقت» را تصویر می‌کنند و می‌توانند در مسیری همیشه رو به جلو مدام این حقیقت را بهتر و دقیق‌تر تصویر کنند.
این فهم رئالیستی از کارتوگرافی نقشه را «تصویری کوچک‌شده، ساده‌شده و مسطح‌شده از سطح زمین» تعریف می‌کند. در این تعریف نقشه‌کش حقیقت آن بیرون را به‌صورت کدگذاری شده به نقشه منقل می‌کند و نقشه‌خوان هم می‌تواند دقیقا همان کدها را رمزگشایی کند و بخواند. حقیقت در این تعریف محل هیچ چالشی نیست؛ یگانه و خلل‌ناپذیر و تغییرناپذیر.
اگر حقیقت اینقدر خلل‌ناپذیر باشد، پس می‌توان مرز بسیار مشخصی بین نقشه «درست» و «غلط» کشید؛ میان گزاره درست و غلط. نقشه غلط نقشه ای است که با «حقیقت» جهان مطابقت ندارد بلکه پروپاگاندیست‌ها با منظورهای سوگیرانه برای انحراف از این حقیقت یگانه ساخته و پرداخته کرده‌اند. انجمن نقشه‌برداری آلمان هم دقیقا با همین معیار نقشه پیترز از جهان را «اشتباه» خواند.
امروز نقشه پیترز یک نقشه از یاد رفته است، اما گفتمانی که او و بسیاری مانند او برای بازنگری قراردادهای نام‌گذاری و تصویر مکان‌ها و هویت‌های جغرافیایی به کار بردند تعریف نقشه را از «تصویر واقعیت» به «محصول ساختارهای اجتماعی» و بعدتر «تولیدکننده واقعیت‌های اجتماعی» تغییر داد. این میراث امروز به ما می‌گوید گزاره «ما را شمالی خطاب نکنید، ما یک جهت جغرافیایی نیستیم» آنچنان هم که خشم و تمسخر برانگیخت گزاره پرت و مهملی نیست. همین که این گزاره به بیان می‌آید و این میزان از خشم و تسمخر و فحاشی را به دنبال دارد، می‌تواند نشانه این باشد که پایه‌های قرادادی که تا دیروز بدیهی فرض می‌شده لرزان شده و این واقعیتی نیست که بتوان نادیده‌اش گرفت.
〰️〰️〰️
در نگارش این چند خط از مقاله کارتوگرافی انتقادی گئورگ گلاسزه استفاده کردم. نویسنده مقاله برای اشاره به نقشه‌هایی که با تعاریف کلاسیک کارتوگرافی، اشتباه خوانده می‌شدند از کلمه Propagandakarte «نقشه پروپاگاندا» استفاده کرده. فراموش نکنیم که دقیقا در همین روزها کسانی اعدام روح الله زم را با خطاب او به عنوان یک پروپاگاندیست و نه یک روزنامه‌نگار، عادی‌سازی کردند. آنان که خود را حقیقت محض می‌دانند همیشه برای حفاظت از خودشان و فرار رو به جلو به مخالفانشان برچسب پروپاگاندیست می‌زنند. یک «پروپاگاندیست» را می‌توان تمسخر و تهدید و اعدام کرد.
Wish to Have a Balloon
لیسبون ـ شیراز: نمای نزدیک، نمای دور بهار ۱۳۹۸ برای همیشه در تاریخ ثبت شد. بارش‌های بی‌سابقه‌ این فروردین تصاویری آفرید که هیچ نسبتی با تصور ما از سال نو نداشت. حالا که این کلمات را می‌نویسم آب هنوز در بسیاری از مناطق پایین نرفته، بسیاری کماکان (و احتمالا…
در این یادداشت به دو مقاله-ترجمه‌ از احسان‌ سنایی اردکانی در مورد زلزله بزرگ لیسبون ارجاع داده بودم
خوشبختانه حالا مجله معماری‌فرهنگ به‌صورت آنلاین هم قابل دسترس است، می‌توانید از اینجا هر دو متن را بخوانید:

در نسبت رنج، جهان، حقیقت؛ بحثی پیرامون «افسانه دروغگویی ایرانیان»
و
زمین، آسمان، لیسبون؛ ترجمه بخشی از یکی جستارهای سه‌گانه کانت در این ارتباط باعنوان «در باب فوائد زمین‌لرزه‌ها» و یک دیباچه از خود احسان
چند روز پیش دیدم که زن قهرمان فیلم توی ایستگاه تاکسی محله زندگیم توی تهران ایستاده و نمی‌دانم چه کار می‌کند. دیدن خود ایستگاه تاکسی چنان مهم بود که زن و تمام باقی متعلقات داستان پیشش بی‌اهمیت شد. بعد همانطورکه در لپ‌تاپ را می‌بستم چشمم افتاد به انگشت‌هام که انگار می‌لرزیدند.
حالا دو-سه روز است فایل‌های صوتی را که تمام این سال‌ها دزدکی از مکالمات تاکسی‌های تهران ضبط کرده‌ام گوش می‌کنم. این برای من قسمی از نقشه‌نگاریست، امکانی برای به مقیاس درآوردن تصاویری که مدام محوتر می‌شوند.

امشب بی‌خواب و کمی خشمگین و بسیار اندوهگین به سقف چشم دوخته بودم که لای مکالمات تاکسی تهران روایت شهر یخچالی یکی از ساکنین گوتینگن را شنیدم. آیا امکان دارد من هم روزی صداهای تهران را، لایه‌لایه‌های نقشه ذهنی‌ام از شهر سنگدلِ محبوبم را، بدهم به ماشین بازیافت که بردارد ببرد؟

حتی من که تمام عمر «غریبه» زیستم، از فکر چنین لحظه‌ای تیر می‌کشم.

نقشه شهر یخچالی را بشنوید:
https://t.me/EhsanAbdipourStories/87
اگر احیانا من را در توئیتر دنبال می‌کردید، احتمالا متوجه شدید که من فعالیتم در توئیتر را قطع کردم. دلایلش را اینجا نوشتم.
پریروز رفتم به چند دایرکت باقی‌مانده در توئیتر جواب بدهم، دیدم دوستی این آخرین توئیت من را نقل کرده و با این یادداشت پیشنهاد داده ماستودون می‌تواند جایگزین مناسبی برای توئیتر باشد. بعد از خواندن این یادداشت و کمی جستجوی اضافه تصمیم گرفتم به ماستودون کوچ کنم. در جمعیت عدالت اقلیمی عضو شدم و کمی هیجان دارم برای تجربه فعالیت در ماستودون.
جمعیت فارسی‌زبانان این شبکه هنوز بسیار کم است، اما فکر می‌کنم برای همه کسانی که دغدغه‌های مشابه من دارند ماستودون می‌تواند یک آلترناتیو -نه چندان بی‌نقص- برای توئیتر باشد. حالا این منم در ماستودون:
@Leylaa@climatejustice.social

ممنونم از امیرمسعود آبکنار عزیز و از همه کسانی که این چند روز به‌جای تمسخر، گوشه و کنایه و منبر رفتن برای اثبات اینکه تصمیم اشتباه، بیهوده‌ یا ریاکارانه‌ای گرفته‌ام، در کنار من به موضوع فکر کردند، ایده‌های خودشان را به اشتراک گذاشتند و تلاش کردند راه جدیدی نشانم بدهند. این دقیقا همان انگیزه‌ای است که من برای فعالیت در شبکه‌های اجتماعی دارم.

پی‌نوشت: در این دو روز به این اکانت بسیار دل بستم، اگر گذرتان به ماستودون افتاد از دستش ندهید: طراحی‌های تنوع زیستی
@biodiversitypix@botsin.space
قدرت در آمریکا به‌اصطلاح دست به دست شد. علی‌رغم تفاوت‌های زیاد در دو رویکرد عمده سیاسی در آمریکا، مشخصا در مورد تغییرات اقلیمی رویکرد ترامپ و بخش عمده‌ای از استبلیشمنت آمریکا و به‌تبع آن بقیه دنیا یک اشتراک بزرگ دارد: انکار

ترامپ و ترامپیست‌ها واقعیت تغییرات اقلیمی را انکار می‌کنند و بخش‌ عمده‌ای از رهبران سیاسی در جهان حقیقت آن را؛ این حقیقت را که تغییرات اقلیمی یک مساله از بیخ و بن سیاسی و جمعی‌ست و نه تکنولوژیک یا فردی.

نوع اول انکار مثل انکار وجود فیل یا زرافه است. می‌شود کمی با منکرین فکت‌های غیرقابل‌انکار بحث کرد اما از یک جایی به بعد حتی نباید برای اقناع‌شان وقت گذاشت. واقعیتِ سخت دیر یا زود توی صورتشان می‌خورد.

نوع دوم انکار اما به نظر من همان سیاستی است که باید برای مقابله با آن وقت و انرژی و توان گذاشت. انکار حقیقت تغییرات اقلیمی یعنی تعریف اشتباه صورت‌مساله برای جهت‌دهی سیاسی به پاسخ احتمالی آن و گرفتن کره از آب؛ یعنی مانور روی شیوه‌های فردگرایانه «مصرف سبز»، یعنی پنهان کردن این واقعیت که مصرف رو‌به‌رشد آووکادو در اروپا باعث نزاع آب در شیلی شده و فشار «اخلاقی» به «شهروندان متعهد» که به خرید آووکادوی بیو و آووکادوی عادلانه روی بیاورند. (جای آوردکادو بگذارید موز، آناناس، سویا ...)؛ یعنی توجیه سبزشوئی به اسم «توسعه پایدار»، یعنی تسلا به اسم تولید اتومبیل برقی می‌تواند هکتارها جنگل در نزدیکی متروپل برلین را نابود کند و همه هم برایش دست و سوت بزنند؛ یعنی کشورهای قدرتمند جهان با همدستی نهادهای جهانی به نام «حفاظت منابع طبیعی» سلب‌مالکیت از بومی‌های مناطق مختلف در سراسر جهان را تبدیل به رویه‌ای عادی در مسیر «توسعه» کنند؛ یعنی یک شرکت نفتی با بدترین سابقه در انواع آلودگی‌های زیست‌محیطی و کودتا علیه دولت‌های منتخب و حمایت از غاصبان قدرت در چهار گوشه دنیا با تغییر لوگو و اسم از British Petroleum به Beyond Petroleum می‌تواند در عرض چند ماه بشود سردمدار انرژی پاک آن هم در حالی که کماکان بیش از ۹۵ درصد فعالیتش در حوزه انرژی‌های فسیلی است ؛ یعنی درست در همان سال‌هایی که تمام سیاست‌مداران «نرمال» جهان مشغول ساخت لولویی بی‌افسار از ترامپ بودند چون توافق پاریس را ترک کرده و واقعیت تغییرات اقلیمی را انکار می‌کند، در آلمان ۸۰هزار شغل در حوزه انرژی‌های پاک از بین رفته و به جای آن سیاست‌مداران «معتدل» ترجیح داده‌اند برای استخراج زغال‌سنگ جنگل ارشمند هامباخ را صاف و ساکنین ده‌ها روستا در آن را آواره کنند و فعالین زیست‌محیطی را که برای مقابله با این روند مصمم بودند با خشونت بتارانند و دادگاهی کنند.

هرچند رسانه‌ها می‌کوشند به ما بقبولانند بیرون رفتن ترامپ از کاخ سفید دستاورد بزرگی برای جنبش زیست‌محیطی است و از فردا روند معقول مقابله با گرمایش جهانی شروع می‌شود، آنچه ما باید از آن بترسیم ریاکاری و دورویی در گفتار و عمل زیست‌محیطی است، نه انکارهای هذیان‌گونه کسی که فکر می‌کند چون زمستان سرد است، گرمایش زمین یک افسانه است.

پی‌نوشت: در گوگل‌ارث دنبال تصویر ماهواره‌ای تسلا گیگافکتوری۴ بودم در کمال تعجب دیدم قطعه زمینی که تسلا در سال ۲۰۲۰، درست همزمان با همه‌گیری کرونا ، صاف و برهوت کرده کماکان در گوگل‌ارث سبز و پر دار و درخت است. بی‌نهایت متعجبم. تا به حال به چنین چیزی در گوگل‌ارث برنخورده بودم و نمی‌دانم علت چیست. ویدیو به تاریخ مارس ۲۰۲۰ را با تصویر گوگل‌ارث در ماه ابتدایی ۲۰۲۱ مقایسه کنید.

⭕️اصلاحیه
این چند خط را بعد‌تر و با توجه به توضیح یکی از دوستان به متن اضافه کرده‌ام. گویا به‌طور میانگین بین ۱ تا ۳ سال طول می‌کشد تا تصاویر -و نه اطلاعات گوگل‌ارث- به‌روز شوند. این مدت زمان برای مناطق شهری یا مناطق حساس کمتر است. آخرین تصویر از جنگل‌های منطقه گرون‌هایده که در گوگل‌ارث ثبت شده، متعلق به آوریل ۲۰۱۹ است.
TeslaGigafactory4 I Grünheide
Video: March2020
GoogleEarth view: January2021
عباس ‌صفاری را با شعر «اورال می‌میرد» شناختم. سال ۸۸ در دانشگاه هنر اصفهان مجله‌ای بنام «بوم‌شهر» منتشر می‌کردیم که در آن به فاجعه‌های زیست‌محیطی و بی‌توجهی دانشکده‌های معماری و شهرسازی در ایران به این موضوع می‌پرداختیم.

به پیشنهاد دوست شاعری و با اجازه از خود جناب صفاری این شعر را در پرونده «پست‌تروما» چاپ کردیم. بعد از آن شعر صفاری آمد در کتابخانه‌ام نشست کنار اشعار بیژن نجدی.
این دو برای من شاعر هستند اما بیش از آن مبارزان زندگی روزمره‌اند، مبارزانی که کلمات را برای پس گرفتن شگفتی حیات و برای مرکززدایی از آن ردیف می‌کنند: شاعران مدافع نه فقط زندگی انسان که زندگی سیاره، زندگی هر چیز زنده در سیاره.

سال‌ها بعد مصاحبه‌ای از صفاری خواندم که می‌گفت «اورال می‌میرد» برای من شعر وحشتناکی است. یک بار با وحشت نابودی دریاچه‌ای که زمان مدرسه در کتاب‌های جغرافیا می‌خواندیمش این شعر را نوشتم، و بار دیگر با مرگ دریاچه ارومیه، بیست سال پس از مرگ اورال، با وحشت اینکه به نبود اورال عادت کرده‌ایم بازنویسی‌اش کردم.
صفاری دقیقا اینطور با عادی و بدیهی شدن نیستی می‌جنگید.

تلخ است مرگ شاعر؛ مرگ چنین شاعری.
سرزمین هند یکی از بازندگان اصلی جهانی‌شدن صنعت غذاست. تامین سوپرمارکت‌های چهارگوشه دنیا باری است که به نام توسعه کشاورزی بر دوش هند گذاشته شد، اما نه تنها کشاورزان هندی را برخوردار نکرد که منابع آب سرزمینی‌شان را نابود و زمین‌هایشان را بعد از از سرگذاراندن یک «انقلاب سبز» بی‌رمق و آلوده به انواع سم‌های شیمیایی رها کرد.
حالا چند دهه است که تحت نام «اصلاحات کشاورزی» فشار بیشتری به کشاورزان وارد می‌شود تا عطای کشاورزی را به لقایش ببخشند و به‌عنوان کارگر ارزان وارد حاشیه شهرها و صنایع و کارخانه‌ها شوند.

سورجیت پاتار، شاعر پنجابی، که جایزه دولتی پادما شری خود را در اعتراض به این وضعیت پس داده، در شعری نوشته:
مصائب کار نیست که ما را خشمگین می‌کند
بی‌تفاوتی و غفلت خشم بزرگ می‌آفریند
تغییر دیر یا زود باید اتفاق بیفتد،
اما نه بر گرده به‌حاشیه‌رانده‌شده‌گان

اگر دوست دارید درباره اتفاقات چند روز اخیر هند و اعتصاب گسترده کشاورزان هندی در اعتراض به وضعیت اسفناکی که شرکت‌های بزرگ کشاورزی با همدستی دولت برای مردمان و خاک و آب هند درست کردند بیشتر بدانید، لیب‌کام لینک‌های خوبی را یکجا جمع کرده.

https://libcom.org/blog/farmers-protests-india-resources-17122020
Wish to Have a Balloon
Photo
این قرنطینه کرونا مدام چیزهایی را از لابه‌لای تل این سال‌ها بیرون می‌کشد و جغرافیای چهار در پنج این اتاق را تا آنجا که چشم نمی‌بیند و خیال می‌رود کش می‌دهد.
چند روز است با فکر قبرستانی در محله زیتونه بیروت می‌خوابم و بیدار می‌شوم. داستانی دارد غاده ‌السمان با عنوان «حریق آن تابستان» که چند سال پیش با ترجمه درخشان نرگس قندیل‌زاده در مجموعه دانوب خاکستری خواندمش؛ داستان زنی که در تمام جغرافیای اجتماعی و سیاسی زیستش مامنی جز قبرستانی پنهان‌از‌انظار در بیروت پیدا نمی‌کند.
حالا بعد از چند روز که به صرافت پیدا کردن این قبرستان بی‌نام‌ونشان در گوگل‌ارث افتاده‌ام مطمئنم هجوم یادش بی‌دلیل نیست. شگفت‌زده‌ام اما از میزان انطباقی که حال و روزم در زمستان ۲۰۲۱ با احوالات غاده‌ السمان در زمستان ۱۹۷۲ دارد.

از روی نشانه‌های داستان نتوانستم به قطع نتیجه بگیرم که این کدام قبرستان از بی‌شمار قبرستان‌های بیروت بوده که می‌شده در آن از شر شهر در امان ماند، اما دستکم فهمیدم بیروت، که نمی‌دانم چرا لقب عروس خاورمیانه دارد، شهری است بر قبرستان‌ها نهاده؛ قبرستان مسلمان‌ها، دروزی‌ها، یهودی‌ها، مسیحیان ارتدکس، آنگلوآمریکن‌ها. هر قوم و طایفه‌ای از بی‌شمار مردمان این منطقه سهمی، انگار به مساوات، از قبرستان‌هایش دارد.

در جستجوهای آنلاینم به‌دنبال قبرستانِ «حریق آن تابستان» متوجه شدم دقیقا در روزهای انتهایی سال ۲۰۱۹سیلی در بیروت قبرها، و شاید مردگان، را در قبرستان یهودی‌ها از جا کنده و به راه انداخته -در همان ماه‌های انتهایی ۲۰۱۹ بود که من هم ریشه‌کن شدم و به راه افتادم- بعد دیدم در یادداشت‌های همان سال‌هایم درباره این داستان این جمله را گوشه‌ای توی پرانتز گذاشته‌ام:
«باران به شدت می‌بارد. تا مغز استخوانم خیس است. اگر سال‌ها هم ببارد، نمی‌تواند صدمیلیون جنازه‌ی عریان در خیابان‌ها و کشتزارها و دشت‌ها و غارهای این نقطه از زمین را بشوید ... به کجا بروم؟»
بله! باران تلاشش را کرد اما چیزی را نتوانست بشوید.

همین است که می‌گویم هجومِ یادِ این قبرستان بی‌جهت نیست. قبرستان خاورمیانه درون تک‌تک ما «وجود» دارد، ته‌نشین شده اما با تکانی باز به سطح می‌آید.