Wish to Have a Balloon
111 subscribers
33 photos
5 videos
15 files
29 links
برای هزاره‌ها انسان پا بر زمین داشت و شگفتی را در آسمان می‌جست. اینجا ولی ما از لنزی که در آسمان داریم به «زمین» خیره می‌شویم؛ زمینی که «دورتر» از همیشه به‌نظر می‌رسد.
@lkhoda
Download Telegram
TeslaGigafactory4 I Grünheide
Video: March2020
GoogleEarth view: January2021
عباس ‌صفاری را با شعر «اورال می‌میرد» شناختم. سال ۸۸ در دانشگاه هنر اصفهان مجله‌ای بنام «بوم‌شهر» منتشر می‌کردیم که در آن به فاجعه‌های زیست‌محیطی و بی‌توجهی دانشکده‌های معماری و شهرسازی در ایران به این موضوع می‌پرداختیم.

به پیشنهاد دوست شاعری و با اجازه از خود جناب صفاری این شعر را در پرونده «پست‌تروما» چاپ کردیم. بعد از آن شعر صفاری آمد در کتابخانه‌ام نشست کنار اشعار بیژن نجدی.
این دو برای من شاعر هستند اما بیش از آن مبارزان زندگی روزمره‌اند، مبارزانی که کلمات را برای پس گرفتن شگفتی حیات و برای مرکززدایی از آن ردیف می‌کنند: شاعران مدافع نه فقط زندگی انسان که زندگی سیاره، زندگی هر چیز زنده در سیاره.

سال‌ها بعد مصاحبه‌ای از صفاری خواندم که می‌گفت «اورال می‌میرد» برای من شعر وحشتناکی است. یک بار با وحشت نابودی دریاچه‌ای که زمان مدرسه در کتاب‌های جغرافیا می‌خواندیمش این شعر را نوشتم، و بار دیگر با مرگ دریاچه ارومیه، بیست سال پس از مرگ اورال، با وحشت اینکه به نبود اورال عادت کرده‌ایم بازنویسی‌اش کردم.
صفاری دقیقا اینطور با عادی و بدیهی شدن نیستی می‌جنگید.

تلخ است مرگ شاعر؛ مرگ چنین شاعری.
سرزمین هند یکی از بازندگان اصلی جهانی‌شدن صنعت غذاست. تامین سوپرمارکت‌های چهارگوشه دنیا باری است که به نام توسعه کشاورزی بر دوش هند گذاشته شد، اما نه تنها کشاورزان هندی را برخوردار نکرد که منابع آب سرزمینی‌شان را نابود و زمین‌هایشان را بعد از از سرگذاراندن یک «انقلاب سبز» بی‌رمق و آلوده به انواع سم‌های شیمیایی رها کرد.
حالا چند دهه است که تحت نام «اصلاحات کشاورزی» فشار بیشتری به کشاورزان وارد می‌شود تا عطای کشاورزی را به لقایش ببخشند و به‌عنوان کارگر ارزان وارد حاشیه شهرها و صنایع و کارخانه‌ها شوند.

سورجیت پاتار، شاعر پنجابی، که جایزه دولتی پادما شری خود را در اعتراض به این وضعیت پس داده، در شعری نوشته:
مصائب کار نیست که ما را خشمگین می‌کند
بی‌تفاوتی و غفلت خشم بزرگ می‌آفریند
تغییر دیر یا زود باید اتفاق بیفتد،
اما نه بر گرده به‌حاشیه‌رانده‌شده‌گان

اگر دوست دارید درباره اتفاقات چند روز اخیر هند و اعتصاب گسترده کشاورزان هندی در اعتراض به وضعیت اسفناکی که شرکت‌های بزرگ کشاورزی با همدستی دولت برای مردمان و خاک و آب هند درست کردند بیشتر بدانید، لیب‌کام لینک‌های خوبی را یکجا جمع کرده.

https://libcom.org/blog/farmers-protests-india-resources-17122020
Wish to Have a Balloon
Photo
این قرنطینه کرونا مدام چیزهایی را از لابه‌لای تل این سال‌ها بیرون می‌کشد و جغرافیای چهار در پنج این اتاق را تا آنجا که چشم نمی‌بیند و خیال می‌رود کش می‌دهد.
چند روز است با فکر قبرستانی در محله زیتونه بیروت می‌خوابم و بیدار می‌شوم. داستانی دارد غاده ‌السمان با عنوان «حریق آن تابستان» که چند سال پیش با ترجمه درخشان نرگس قندیل‌زاده در مجموعه دانوب خاکستری خواندمش؛ داستان زنی که در تمام جغرافیای اجتماعی و سیاسی زیستش مامنی جز قبرستانی پنهان‌از‌انظار در بیروت پیدا نمی‌کند.
حالا بعد از چند روز که به صرافت پیدا کردن این قبرستان بی‌نام‌ونشان در گوگل‌ارث افتاده‌ام مطمئنم هجوم یادش بی‌دلیل نیست. شگفت‌زده‌ام اما از میزان انطباقی که حال و روزم در زمستان ۲۰۲۱ با احوالات غاده‌ السمان در زمستان ۱۹۷۲ دارد.

از روی نشانه‌های داستان نتوانستم به قطع نتیجه بگیرم که این کدام قبرستان از بی‌شمار قبرستان‌های بیروت بوده که می‌شده در آن از شر شهر در امان ماند، اما دستکم فهمیدم بیروت، که نمی‌دانم چرا لقب عروس خاورمیانه دارد، شهری است بر قبرستان‌ها نهاده؛ قبرستان مسلمان‌ها، دروزی‌ها، یهودی‌ها، مسیحیان ارتدکس، آنگلوآمریکن‌ها. هر قوم و طایفه‌ای از بی‌شمار مردمان این منطقه سهمی، انگار به مساوات، از قبرستان‌هایش دارد.

در جستجوهای آنلاینم به‌دنبال قبرستانِ «حریق آن تابستان» متوجه شدم دقیقا در روزهای انتهایی سال ۲۰۱۹سیلی در بیروت قبرها، و شاید مردگان، را در قبرستان یهودی‌ها از جا کنده و به راه انداخته -در همان ماه‌های انتهایی ۲۰۱۹ بود که من هم ریشه‌کن شدم و به راه افتادم- بعد دیدم در یادداشت‌های همان سال‌هایم درباره این داستان این جمله را گوشه‌ای توی پرانتز گذاشته‌ام:
«باران به شدت می‌بارد. تا مغز استخوانم خیس است. اگر سال‌ها هم ببارد، نمی‌تواند صدمیلیون جنازه‌ی عریان در خیابان‌ها و کشتزارها و دشت‌ها و غارهای این نقطه از زمین را بشوید ... به کجا بروم؟»
بله! باران تلاشش را کرد اما چیزی را نتوانست بشوید.

همین است که می‌گویم هجومِ یادِ این قبرستان بی‌جهت نیست. قبرستان خاورمیانه درون تک‌تک ما «وجود» دارد، ته‌نشین شده اما با تکانی باز به سطح می‌آید.
Forwarded from ساحت زیست
🌎مسئله «دومینوی شر » و بلوط‌های زاگرس

1️⃣سقوط اخلاقی آدم‌ها و جوامع هیچ گاه یک‌شبه اتفاق نمی‌افتد. همه‌چیز به‌مرور شکل می‌گیرد. کسی که دروغ اول را گفت احتمالاً پیش خودش فکر می‌کند بین یک دروغ و دو دروغ تفاوت چندانی نیست و بین دو و سه دروغ هم تفاوت چندانی نخواهد بود. حکومتی که اولین زندانی سیاسی‌اش را شکنجه کند، برای شکنجه و قتل دومین زندانی سیاسی موانع کمتری در پیش دارد، آن کس که اولین آفتابه را دزدید روزی شتری را هم خواهد دزدید.

2️⃣اینکه فعالین محیط زیست خط قرمزهای خود را تا آنجا عقب می‌کشند که قطع حتی یک درخت، تامین حقابه یک تالاب به ظاهر کوچک و بی‌ارزش، تصرف منابع طبیعی به اندازه یک متر مربع و ...نیز تحمل نمی‌شود به خاطر جلوگیری از مسئله «دومینوی شر» است. به‌خصوص آن که همچون آفتابی که دلیل آفتاب آمده باشد، وضعیت امروز محیط زیست ایران نشان می‌دهد اگر مجوزی برای قطع درختان محدودی صادر شود، سازوکارهای نظارتی نه‌تنها بر قطع همین تعداد نظارت نخواهند کرد بلکه تسهیل‌کننده قطع بیشتر درختان نیز خواهند بود.

3️⃣از آن چه امروز بر سر بلوط زاگرس می‌آید، ده سال بعد نه بلوطی باقی‌ خواهد ماند نه بلوط‌بانی.
@sahatzist
Wish to Have a Balloon
جای‌پای‌اسکندر-اسلام‌کاظمیه.pdf
اسلام کاظمیه که سال ۱۳۵۰ سفری به قول خودش کوتاه به بلوچستان کرده بود، بعدتر گزارش آن سفر را در کتابی با نام «جای پای اسکندر» منتشر کرد و در آن نوشت:
«درباره سرگذشت بلوچ، در اسناد مکتوب آنچه هست شرح کشتارها و یغماهاست. یک سلسله کوهستان وسیع و خشک، سرزمین بلوچستان را از کرمان جدا کرده و از این سوی ایران دسترسی به آنجا کار هر کس نبوده است. به همین علت هر یک از گردنکشان نکره‌ تاریخ ایران به اوج رسیده، برای قدرت‌نمائی، ضرب‌شستی به بلوچ‌ها نشان داده است تا نشان دهد به نواحی دور از دسترسی هم دست یافته است»

کاظمیه در پاراگراف بعد قشون‌کشی‌های تاریخی به سرزمین بلوچستان را ردیف می‌کند:
داریوش، اسکندر، ساسانیان یک بار در زمان اردشیر و بار بعد در زمان انوشیروان «عادل»، در صدر اسلام اعراب، یعقوب لیث صفاری، دیلمیان در حکومت عضدالدوله، آل‌بویه، محمود غزنوی (با پولتیکی دلخراش)، مسعود غزنوی، چنگیز، تیمور لنگ، گنجعلی‌خان در دوران صفویه، تحت حکومت محمد‌شاه قاجار حبیب‌الله خان ترکمن، باز در دوران قاجار فلان شاهزاده به فرمان امیرکبیر، باز در قاجاریه والی کرمان به امر ناصرالدین‌شاه و استعمارگران انگلیسی وقتی در هند بر سر کار بودند. (صفحات ۱۴ تا ۱۷)

و بعد اضافه می‌کند: «نویسندگان و محققین اخیر که کشتار بلوچ‌ها را به‌دست حکومت‌های جبار توجیه کرده‌اند، همه قولی را در نوشته‌های خود نقل می‌کنند و آن را نسبت می‌دهند به «یکی از محققین عرب» که بلوچ‌ها مردمی خونخوارند»

حالا بعد از گذشت پنج دهه از نگارش این سفرنامه، به نظر می‌رسد اگر خونریزانِ مردمان بلوچ در تمام تاریخ ایران از آن سلسله کوهستان وسیع و خشک می‌هراسیدند که «ارتباط» شرق و غرب فلات ایران را قطع کرده بود، خونریزانِ امروزِ ما دقیقا از «ارتباط» بلوچستان با جهان وحشت دارند. ارتباط، اینترنت، در چنین بزنگاه‌هایی باید قطع شود، تا بتوان با قاچاقچی خواندن بلوچ‌ها (چون دیگر افسانه خونریز بودن خریدار ندارد) بر تقدس مرزی که نزدیک به دو هزار است با خونریزی برجا مانده تاکید کرد.

نمی‌دانم اگر اسلام کاظمیه در تبعید، در پاریس، خودکشی نکرده بود، به این بسنده می‌کرد که چندین شماره به این لیست بلندبالای هجوم‌ها به بلوچستان بیافزاید یا برای آنچه در چند دهه اخیر بر سر این سرزمین آمده یک مثنوی تازه می‌نوشت.
فقر علت وضعیت اسفناک انسانی بلوچستان نیست، فقر خود معلول فرآیندهای تبعیض و سرکوب و غارتی است که چندین دهه است در این منطقه در جریان است. فرآیندهایی که جازموریان را خشکانده و حالا با وقاحت تمام از انتقال آب هلیل‌رود به صنایع شمال کرمان صحبت می‌کند؛ فرآیندهایی که صید روزانه صیادان محلی را با قلدری در تورهای ترال کشتی‌های چینی ریخته و بر آن نام «توسعه» و «مناسبات بین‌المللی» گذاشته، فرآیندهایی که بومیان را از مشارکت در منطقه آزاد چابهار طرد کرده و تنها دستاورد این پروژه اقتصادی برای آن‌ها را تبدیل کرده به حاشیه‌نشینی حدود ۱۵ هزار خانواده در اطراف چابهار که حالا باید برای نگاه‌داشتن همان کپرهایشان هم با «برنامه‌ریزان» فرودگاه جدید چابهار بجنگند.

بلوچستان محروم نیست، بلوچستان محروم نگاه داشته شده. در مسائل اجتماعی-سیاسی صحبت از پدیده‌ها بدون ارجاع به فرآیندهای منجر به ایجاد آن‌ها قطعا شکلی از شارلاتانیزم است؛ صحبت از به اصطلاح «قاچاقچی‌ها» بدون اشاره به این واقعیت که کودکان بلوچ یکی از کمترین میزان قبولی‌ها در دانشگاه‌ها را دارند، بدون اشاره به این واقعیت که می‌توان به‌راحتی اینترنت بخش‌های بزرگی از آن منطقه را قطع کرد بدون اینکه آب از آب تکان بخورد، بدون اشاره به نرخ بالای مرگ‌ومیر مادران هنگام زایمان، اصلا بدون اشاره به بدن مثله شده‌ی کودکانی که به دنبال آب می‌روند اما طعمه تمساح می‌شوند، نه فقط اشتباه که وقیحانه است.

مساله فقط این نیست که در بلوچستان (به اندازه کافی) «سرمایه‌گذاری» نشده، واقعیت این است که بلوچستان رسما از تمام آنچه می‌توانسته مبنای توسعه انسانی‌اش باشد، تهی شده. در ارجاع به چنین منطقه‌ای باید از صفت «غارت‌شده» استفاده کرد. هر صفت دیگری تنها به کار مبتذل کردن واقعیت می‌آید.

پی‌نوشت: در همین طرح رزاق که سوخت‌بری را تنها برای ساکنین بیست‌کیلومتری مرز مجاز دانسته می‌توان «سیاست مقیاس به مثابه سیاست طرد» را دید. هر کس تنها یک روز در منطقه بلوچستان زندگی کرده باشد می‌فهمد «۲۰ کیلومتر» مقیاس درستی برای سکونتگاه‌های منطقه‌ای نیست که گاهی بین دو شهر کوچک آن چندصد کیلومتر فاصله است. اِعمال این مقیاس در بلوچستان معنایی جز حذف قهرآمیز مردمی ندارد که به هزار و یک دلیل چاره‌ای جز مبادرت به کار پرخطر و بی‌آینده سوخت‌بری ندارند. (البته این مقیاس یک بار هم در تاثیر افزایش قیمت بنزین بر وضعیت تحصیلی و بهداشتی ساکنین بلوچستان نادیده گرفته شده.)
این طرح‌ها و فرمایشات که تا نام «قانون» می‌گیرند ناگهان مقدس می‌شود همان فرآیندهایی است که کار غارت مناطق را تسهیل و تسریع و البته توجیه می‌کند.
Forwarded from رودخانه‌ها و تالاب‌های ایران
سیحون
کانال سیحون در جهت حمایت و حفاظت از رودخانه‌های ایران زمین است.
شما هم میتوانید صدای رودخانه‌های ایران باشید.
با عضویت در پیج اینستاگرام:
https://instagram.com/seyhoon.99
و کانال تلگرامی:
https://t.me/seyhoon99
و باز نشر مطالب آن.
لینک زیر خلاصه بسیار فشرده‌ای از پایان‌نامه کارشناسی ارشد من است. بخشی از این کار بررسی تغییرات حقوقی مدیریت منابع آب در ایران بود. در این تایملاین می‌بینید که چطور نهاد تازه‌تاسیس «دولت مدرن» به‌مرور تحت‌لوای «قانون» حقانیت بیشتری برای مداخله در/کنترل و تعیین و تکلیف برای استحصال و مصرف منابع آب پیدا می‌کند. فرآیندی که نامی جز سلب‌مالکیت ندارد.

تصمیم جدید وزارت نیرو برای سند زدن بسترهای آبی به نام خود ادامه همین فرآیند است؛ گامی بسیار مخرب و برگشت‌ناپذیر از فرآیند طردکننده و محرومیت‌زای سلب‌مالکیت منابع آب.

در تمام دنیا آنچه به مالکیت دولت درمیاید در زمره مالکیت عمومی نمی‌گنجد. این ماجرا خاصه در یک جغرافیای سیاسی استبداد‌زده‌ که دولت اساسا فاصله زیادی با نمایندگی نفع عمومی در آن دارد، بیش از همه جا صدق می‌کند.

دریغ و افسوس از زیست‌بوم یگانه و گشاده‌دست ایران که اینچنین به تاراج می‌رود. دریغ و افسوس از مردمانی که اگر به حال خود رها شوند بلدند جوری زندگی کنند که زمین زیرپایشان را برای فرزندانشان هم به ارث بگذارند.
https://t1p.de/yx2y
برداشت‌های رایج از جغرافیا در ایران: نمونه‌ی عجیبِ دیوید هاروی
از «دیوید هاروی مارکسیست نیست» تا «دیوید هاروی جغرافی‌دان نیست»!
...
جغرافیا در ایران جایگاه چندان مهمی ندارد. بحران‌های زیست‌محیطی و اقلیمی خود به خوبی نشانگر وضعیت است. به لحاظ نگاه غالبِ اجتماعی نیز رشته‌های مرتبط با جغرافیا نه تنها نسبت به رشته‌های گروه مهندسی، بلکه نسبت به سایر رشته‌های گروه علوم اجتماعی، طرفداران کمتری دارد. بی‌توجهی به جغرافیا و جایگاه نمادینش با یک واقعیت مادی همبسته است: نابودی جغرافیای ایران. این نابودی شکل‌های مختلفی دارد. از خشک‌شدن دریاچه‌ها و رودخانه‌ها گرفته، تا جنگل‌خواری و کوه‌خواری، تا آلودگی شدید هوا، و نابودی پوشش گیاهی و زیست‌بوم‌ها و ... . شاید بتوان گفت در هیچ دوره‌ای، فضای زیست ما تا این اندازه در معرض خطر قرار نگرفته بود. طنز ماجرا اینکه در این شرایط، اکثر تحلیل‌ها و نظریه‌پردازی‌های معطوف به ایران، توجهی به بنیان‌های جغرافیایی وضعیت بحرانی‌مان ندارند. هنوز هم جغرافیا و فضا همچون زمینه‌ای ایستا و ازلی و طبیعی نگریسته می‌شود که بازیگران و گروه‌های اجتماعی صرفن روی آن یا درونش کار می‌کنند. فضا از این منظر در بهترین حالت چیزی بیش از یک ظرف ثابت که امور در آن رخ می‌دهند نیست. در این برداشتِ غالب، فضا/جغرافیا یا محیط مصنوع هیچ عاملیت و تاثیری ندارد و نمی‌تواند داشته باشد و در نتیجه واردِ تحلیل نمی‌شود. می‌توان گفت که جایگاه نمادین جغرافیا در عرصه‌ی اندیشه‌‌ورزی ما به روشنی با وضعیت مادی جغرافیای زیستِ‌مان تناسب دارد. اما چرا تا این حد نسبت به فضای زیست خودمان بی‌توجه بوده و هستیم؟ چرا جغرافیا جایگاهِ درخوری در نظریه‌پردازی‌ها و نقدهای‌مان نداشته است و ندارد؟‌
برای پاسخ به این پرسش باید پیش‌فرض‌های غالب درباره‌ی جغرافیا و فضا را برجسته و نقد کرد. به ویژه اینکه می‌دانیم رویکردهای سنتی نسبت به جغرافیا در دانشگاه‌های ایران دست بالا را دارد. هنوز هم هستند کسانی که دیوید هاروی را یک جغرافی‌دانِ پوزیتیویست (و نه مارکسیست) می‌دانند. مهم‌تر این که حتا در بین اندیشمندان و پژوهشگران انتقادی نیز هنوز برداشتی بسیار ابتدایی و سنتی از جغرافیا غلبه دارد. اینجا فقط برای مثال، به یک نمونه اشاره می‌کنم. دوست عزیز و اقتصاد‌دان، پرویز صداقت، در وبیناری با حضور مهرداد وهابی، صراحتن عنوان می‌کند که دیوید هاروی را نباید به یک جغرافی‌دان تقلیل داد. از دید صداقت، جغرافیا گستره‌ی دانش و نظریه‌پردازی هاروی را نشان نمی‌دهد. هاروی البته بر خلاف دیدگاه صداقت، یک جغرافی‌دان مارکسیست است و اساسن مهم‌ترین نظریاتش حول فضا و فضامندیِ سرمایه شکل گرفته است. برای این منظور برای مثال نگاه کنید به «مروری بر اندیشه‌ی دیوید هاروی» نوشته‌ی نوئل کستری. فارغ از این اما می‌خواهم بگویم برداشت‌های رایج از جغرافیا تا چه اندازه فروکاست‌گرایانه است. هنوز هم جغرافیا را غالبن همان جغرافیای کتاب‌های راهنمایی و دبیرستان می‌پندارند و از آن فراتر نمی‌روند. جغرافیا به شناخت پایتخت کشورها یا مناطق اقلیمی جهان تقلیل داده می‌شود. بی‌تردید جغرافیای انسانی در ایران هنوز در ابتدای راه خود قرار دارد.
سال گذشته در اولین هفته‌های قرنطینه که مصادف بود با اولین ماه‌های مهاجرتم، «بهار آبی کاتماندو» از شهرنوش پارسی‌پور را از فایل زیر شنیدم. داستان به طرز اعجاب‌آوری بر زندگی شخصی‌ام منطبق بود؛ بر تخیل «جغرافیاهای دور» که از زمانی که خودم را شناختم گریز از محدویت‌های خانوادگی‌ام بود. کم‌سن که بودم تنها رمان و داستان به این تخیل راه می‌داد اما بعدتر گوی جهان‌نمای گوگل شبیه یک معجزه بر زندگی‌ام نازل شد. (بله! من توی ذهنم فکر می‌کنم کائنات گوگل‌ارث را برای شخص من هدیه آورده‌!) حالا می‌شد هر کجا اسم شهری یا خیابانی را می‌دیدم روی این معجزه دنبالش بگردم، علامت‌گذاری‌اش‌کنم، متن کوچکی ضمیمه‌اش کنم، بارها ازش خارج شوم و بعد دوباره بهش رجوع کنم و اینطوری مدام به این مرض تخیل پروبال بدهم.

سال گذشته زندگی شخصی‌ام به جز مهاجرت که تصمیمی شخصی و به جز کرونا که مصبیتی جهانی بود، با حرکتی جمعی در ایران نیز گره خورد. حرکت جمعی تعدادی از زنان ایرانی که نام می‌توی ایرانی گرفت، بیش از آنکه تصور می‌کردم، جغرافیای زیستم را تغییر داد. هرچند که درخانه‌مانیِ قرنطینه و مهاجرت هر دو مشخصا به تحدید/تغییر مختصات مکانی مربوطند، اما این می‌توی ایرانی بود که مرا به معنای واقعی کلمه جاکن کرد. این جنبش نسبت مرا با تمام آنچه تا پیش از آن تصور می‌کردم «فضای امن» زیست و تجربه و فعالیتم است نابود کرد. آواره شدم. و آن‌ها که تجربه آوارگی در هر سطحی را دارند می‌دانند بی‌جایی لنز و زاویه دید آدم را هم تغییر می‌دهد.

«بهار آبی کاتماندو» بعد از می‌تو برای من معنای تازه‌ای پیدا کرد. در هر موج این حرکت یک بار دیگر به این داستان رجوع کردم و یک بار دیگر خودم را توی آن اتاق که «اتاق خیلی خوبی‌ست» گذاشتم، یک بار دیگر از پنجره به صاحب باغ نگاه کردم که با دستکش علف‌های هرز را می‌چیند و یک بار دیگر دیدم که مرد مرده‌ای توی تختم افتاده که از وقتی که به یاد دارم مرده بوده است. بعد از هر موج با خودم تکرار کردم حتما «اگر دو خیابان از خانه‌مان دور شوم مردم همه عاشق‌اند» تا تخیلِ جغرافیای ناموجودِ دو خیابان آنطرف‌تر کمی از درد آوارگی بکاهد و بعد باز به خودم آمدم و دیدم جهانی که کادربندی‌شده از دست پسرکان روزنامه‌فروش تحویل می‌گیرم و با واسطه تجربه می‌کنم، نه تنها مبهم، که بسیار دهشتناک و غیرانسانی است.

ماحصل برهمکنش «بهار آبی کاتماندو» و تجربه‌ی ویرانیِ حیات اجتماعی مالوفم پس از می‌توی ایرانی شد این که حالا هرچقدر هم که ترک این جهان برایم تلخ و سخت و دردناک و حتی ناممکن باشد، با تمام وجود آوارگی را به زیست در آن ترجیح می‌دهم.

این تغییر لنز را مفتخرانه مدیون زنانی هستم که سال گذشته جرات کردند و بلند و بی‌لکنت حرف زدند تا زنی مثل من بتواند با خودش و با جهان دروغِ اطرافش که چیزی جز ستونی شلخته‌نوشته‌شده در روزنامه نیست مواجه شود و بفهمد بدون روزنامه‌ها و پسرکان روزنامه‌فروش هم جهانی آن بیرون وجود دارد که باید شخصا کشف و تجربه شود. فردا #هشتم‌ـ‌مارس است. عشق و احترام و تواضعم نثار این زنان.

پی‌نوشت: هر بار چیزی از شهرنوش پارسی‌پور می‌خوانم بدون استثنا از خودم می‌پرسم اگر نویسنده‌ای با قدرت او مرد بود و در قید حیات چه جایگاهی در فضای عمومی فارسی‌زبانان داشت؟ چند پروژکتور رویش نور می‌تاباند و چند تریبون و بزرگداشت و محفل حولش شکل می‌گرفت؟
بی‌بی‌سی‌فارسی برنامه‌ای برای مرور خبرهای مهم سال سیاه ۱۳۹۹ تهیه کرده که در آن به اخبار به‌صورت حوزه‌بندی‌شده اشاره می‌کند: اخبار مربوط به صلح افغانستان، اخبار حقوق‌بشری، اخبار محیط‌زیستی، اخبار اقتصادی، اخبار مربوط به کرونا .

با اینکه این برنامه به‌طور مشخص مرور وقایعی بود که در شبکه‌های اجتماعی حساسیت و بحث برانگیخته‌اند، بخش عمده‌ای از تاریخ سال ۹۹ ایرانیان در این شبکه‌ها از آن حذف شده بود.

در این برنامه زنان در حالی به طور کامل حذف شده‌اند که تقریبا در ۸ ماه گذشته جنبش می‌توی ایرانی به‌تناوب در همین شبکه‌ها فراز و فرود یافت، به بحث گذاشته شد و پیش رفت. آنقدر این غیاب برایم عجیب بود که علی‌رغم محتوای بسیار نازل این برنامه یک بار دیگر آن را نگاه کردم تا مطمئن شوم اشتباه از من نیست.

بعد دیدم دقیقا حذف زنان را باید در کنار حذف جغرافیاهایی مورد بررسی قرار داد که به نام «جغرافیای حاشیه» تنها برای رنگ‌ولعاب دادن به اخبار در مواقعی که خطری نداشته باشد مورد اشاره رسانه‌های عمومی قرار می‌گیرند.

جغرافیاهایی که به زعم من از آنجا حاشیه‌ای قملداد می‌شوند که تنها بدون ساکنینشان، بدون انسان، برای این رسانه‌ها «وجود» دارند. به این ترتیب است که سوختن (یا سوزانده شدن) جنگل‌های بلوط زاگرس یا پروژه مخرب صید ترال در بلوچستان در بسته به اصطلاح اخبار زیست محیطی سال ۹۹ جا می‌گیرد، اما اخبار هرروزه طرد و قتل کولبران و سوختبران نه در بسته زیست‌محیطی، نه در بسته اقتصادی و نه حتی در بسته حقوق‌بشری جا نمی‌گیرد.

این نگاه تهی از انسان به محیط زیست است که آروزهای سیاوش اردلان، خبرنگار محیط‌زیست بی‌بی‌سی را تا این حد سخیف و مبتذل می‌کند: در سال آینده محیط زیست «سیاسی» نشود و سازمان حفاظت محیط زیست به یک وزارتخانه قدرتمند تبدیل شود!

من در آستانه نوروز ۱۴۰۰ و در آستانه چهارمین بهاری که فعالین پرونده معروف زیست‌محیطی در زندان هستند، آرزو می‌کنم همه ایرانی‌ها بفهمند محیط زیست‌شان، زمینی که هنوز زیر پایشان است اما می‌تواند به راحتی ازشان دزدیده شود، آبی که نصیب‌شان می‌شود یا نمی‌شود، هوایی که برایشان حیات‌بخش یا کشنده است، صیدی که در تورشان است یا به زور به تورهای دیگری سرازیر می‌شود و درختانی که می‌توانند حفاظت کنند یا جلوی چشمشان می‌سوزد مطلقا سیاسی است.
برای محیط‌زیست ایران و برای فعالین از جان گذشته آن در سال جدید به جای وزارتخانه دموکراسی، آزادی و عدالت آرزو می‌کنم.

بهارِ خاک بر چشمانِ نگرانِ طبیعتِ ایران مبارک.
زمین و آب

بزرگداشت روز جهانی آب سال 2021 با شعار "ارزش گذاری آب" بصورت آنلاین توسط سازمان فائو برگزار می گردد.

در این روز سازمان جهانی فائو آب را گرامی می‌دارد و آگاهی از بحران جهانی آب را افزایش می دهد و تمرکز اصلی در این مراسم حمایت از دستیابی به هدف ششم توسعه پایدار (SDG6) است: آب و بهداشت برای همه تا سال 2030.

موضوع روز جهانی آب سال 2021 ارزش نهادن به آب است.
ارزش آب چیزی بیش از ارزش اقتصادی آن است - آب برای خانوارهای ما، غذا، فرهنگ، بهداشت، آموزش، اقتصاد و اقتصاد یکپارچه با محیط طبیعی ما است که دارای ارزش بسیار زیاد و پیچیده ای است.
اگر هرکدام از این موارد را نادیده بگیریم، خطر سو مدیریت این منبع محدود و غیر قابل تعویض را داریم.
ھدف ششم توسعە پایدار برای اطمینان از آب و بهداشت برای همه است. بدون درک جامع از ارزش واقعی و چند بعدی آب، نمی توانیم از این منبع حیاتی به نفع همه محافظت کنیم.
#روز_جهانی_آب
منبع:worldwaterday.org
مترجم:محمد رامیار
@jiway_ngo
Wish to Have a Balloon
بی‌بی‌سی‌فارسی برنامه‌ای برای مرور خبرهای مهم سال سیاه ۱۳۹۹ تهیه کرده که در آن به اخبار به‌صورت حوزه‌بندی‌شده اشاره می‌کند: اخبار مربوط به صلح افغانستان، اخبار حقوق‌بشری، اخبار محیط‌زیستی، اخبار اقتصادی، اخبار مربوط به کرونا . با اینکه این برنامه به‌طور مشخص…
هنوز بیست روز هم از این پست نگذشته که در آن با خوش‌خیالی برای فعالین محیط زیست ایران در سال جدید دموکراسی و آزادی و عدالت آرزو کردم.

امروز هر سمت چشم چرخاندم جسد خونین دو محیط‌بان را دیدم که بی‌جان روی زمینی افتاده بودند که دست‌خالی حفاظتش می‌کردند.

انگار تلاش برای به واژه آوردن بی‌پناهی سرزمین ایران تنها مبتذل کردن مساله است. عمق این درد شکل واژه نمی‌شود.
Forwarded from خلل‌فرج
رود عریضی باید از نارمک می‌گذشت، طوری که بوی نمناکش را باد سبکی تا کوی گیشا می‌آورد. پنجاه میدان نارمک باید شمال رود می‌بود و پنجاه میدان در جنوب آن. بدیهی است چنین رودی هفت حوض و هفتاد حوض را باید در خود غرق می‌کرد. ماهیگیران متفنن را باید می‌دیدیم که بی‌اعتنا به عالم و آدم مشغول ماهی گرفتن‌اند، و نوک قلاب‌شان جز ماهی بلور نمی‌آویزد. مردی در کرانه‌ی رود چنان از خوشی نعره باید می‌کشید که زنی در میدان تسلیحات جوابش را با بوسه‌ای باید می‌فرستاد. اهالی سهروردی باید متعرض شهرداری می‌شدند که سهروردی جزو نارمک است. چنین رودی باید کاسبی دستفروش‌ها را رونق می‌داد که کتاب‌های کهنه و مرطوب می‌فروختند. کتاب کهنه خریدن از کناره‌ی رود حتماً لطف دیگری دارد. تازه باید می‌رسیدیم به جزیره‌ی پردرخت کوچکی میان رود که کسی تابه‌حال پایش را بر آن نگذاشته بود، چون می‌گفتند نحس است، و مادربزرگ‌ها هزار بار افسانه‌اش را دم گوش نوگان نجوا باید می‌کردند. کسانی باید می‌گفتند قایق‌سواری در رودهای تهران حظ دارد. آن‌ها نباید می‌دانستند تنها برنارمک‌قایق‌راندگان‌اند که طعم سعادت را می‌چشند. اما، مثل هر رودی، رود نارمک هم باید جایی می‌داشت که در آن آب بمیرد. کسی خرده‌ریزهای گم‌شده یا رؤیاهای بربادرفته‌اش را گم می‌کرد، باید آنجا می‌یافت‌شان. اما نه، باید این رود به دریا می‌ریخت و دریا به دریاها، تا هم به کشتی‌ها می‌رسیدیم و هم اینکه قایق‌سواری وقتی مزه دارد که برگشتی در کار نباشد.ــ

http://telegram.me/kholalforaj