⚖ مدرسه وکالت و تجارت ⚖
💢گزارش قتل ناموسی💢 ⚜گزارش خانم مرضیه حسینی خبرنگار دیدارنیوز راجع به معضل قتلهای ناموسی در کوردستان با تیتر: (ناموس چه بر سر زنان میآورد!) در بخشی از این گزارش هم بنده نظر خود را به اختصار بیان داشتهام به شرح زیر: "مسامحه قانون با قتل های ناموسی" …
💢فوق العاده جالب💢 داستان یک قاتل فراری ❗️
⚜ جنایتکاری که آدم کشته بود، در حال فرار با لباس ژنده خسته به دهکده رسید.
چند روزچیزى نخورده بود و گرسنه بود. جلوى مغازه میوه فروشى ایستاد و به سیب هاى بزرگ و تازه خیره شد، اما پولى براى خرید نداشت.
@vekalattejarat
دودل بود که سیب را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدایى کند. توى جیبش چاقو را لمس مى کرد که سیبى را جلوى چشمش دید! چاقو را رها کرد... سیب را از دست مرد میوه فروش گرفت. میوه فروش گفت: «بخور نوش جانت، پول نمى خواهم.»
روزها، آدمکش فرارى جلوى دکه میوه فروشى ظاهر میشد. و بى آنکه کلمه اى ادا کند، صاحب دکه فوراً چند سیب در دست او میگذاشت. یک شب، صاحب دکه وقتى که مى خواست بساط خود را جمع کند، صفحه اول روزنامه به چشمش خورد. عکس توى روزنامه را شناخت .زیر عکس نوشته بود: «قاتل فرارى»؛ و جایزه تعیین شده بود.
میوه فروش شماره پلیس را گرفت ...
@vekalattejarat
موقعی که پلیس او را مى برد، به میوه فروش گفت : «آن روزنامه را من جلو دکه تو گذاشتم . دیگر از فرار خسته شدم. هنگامى که داشتم براى پایان دادن به زندگى ام تصمیم مى گرفتم به یاد مهربانی تو افتادم.
"بگذار جایزه پیدا کردن من، جبران زحمات تو باشد".
نویسنده: گابریل گارسیا مارکز
#داستان #جنایی #اخلاق #مجرم #قاتل #قتل #حقوق #مجازات #قاتل_فراری #آدمکش
🌐 www.rkz.ir
📲 @vekalattejarat
⚜ جنایتکاری که آدم کشته بود، در حال فرار با لباس ژنده خسته به دهکده رسید.
چند روزچیزى نخورده بود و گرسنه بود. جلوى مغازه میوه فروشى ایستاد و به سیب هاى بزرگ و تازه خیره شد، اما پولى براى خرید نداشت.
@vekalattejarat
دودل بود که سیب را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدایى کند. توى جیبش چاقو را لمس مى کرد که سیبى را جلوى چشمش دید! چاقو را رها کرد... سیب را از دست مرد میوه فروش گرفت. میوه فروش گفت: «بخور نوش جانت، پول نمى خواهم.»
روزها، آدمکش فرارى جلوى دکه میوه فروشى ظاهر میشد. و بى آنکه کلمه اى ادا کند، صاحب دکه فوراً چند سیب در دست او میگذاشت. یک شب، صاحب دکه وقتى که مى خواست بساط خود را جمع کند، صفحه اول روزنامه به چشمش خورد. عکس توى روزنامه را شناخت .زیر عکس نوشته بود: «قاتل فرارى»؛ و جایزه تعیین شده بود.
میوه فروش شماره پلیس را گرفت ...
@vekalattejarat
موقعی که پلیس او را مى برد، به میوه فروش گفت : «آن روزنامه را من جلو دکه تو گذاشتم . دیگر از فرار خسته شدم. هنگامى که داشتم براى پایان دادن به زندگى ام تصمیم مى گرفتم به یاد مهربانی تو افتادم.
"بگذار جایزه پیدا کردن من، جبران زحمات تو باشد".
نویسنده: گابریل گارسیا مارکز
#داستان #جنایی #اخلاق #مجرم #قاتل #قتل #حقوق #مجازات #قاتل_فراری #آدمکش
🌐 www.rkz.ir
📲 @vekalattejarat
Forwarded from ⚖ مدرسه وکالت و تجارت ⚖
💢فوق العاده جالب💢 داستان یک قاتل فراری ❗️
⚜ جنایتکاری که آدم کشته بود، در حال فرار با لباس ژنده خسته به دهکده رسید.
چند روزچیزى نخورده بود و گرسنه بود. جلوى مغازه میوه فروشى ایستاد و به سیب هاى بزرگ و تازه خیره شد، اما پولى براى خرید نداشت.
@vekalattejarat
دودل بود که سیب را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدایى کند. توى جیبش چاقو را لمس مى کرد که سیبى را جلوى چشمش دید! چاقو را رها کرد... سیب را از دست مرد میوه فروش گرفت. میوه فروش گفت: «بخور نوش جانت، پول نمى خواهم.»
روزها، آدمکش فرارى جلوى دکه میوه فروشى ظاهر میشد. و بى آنکه کلمه اى ادا کند، صاحب دکه فوراً چند سیب در دست او میگذاشت. یک شب، صاحب دکه وقتى که مى خواست بساط خود را جمع کند، صفحه اول روزنامه به چشمش خورد. عکس توى روزنامه را شناخت .زیر عکس نوشته بود: «قاتل فرارى»؛ و جایزه تعیین شده بود.
میوه فروش شماره پلیس را گرفت ...
@vekalattejarat
موقعی که پلیس او را مى برد، به میوه فروش گفت : «آن روزنامه را من جلو دکه تو گذاشتم . دیگر از فرار خسته شدم. هنگامى که داشتم براى پایان دادن به زندگى ام تصمیم مى گرفتم به یاد مهربانی تو افتادم.
"بگذار جایزه پیدا کردن من، جبران زحمات تو باشد".
نویسنده: گابریل گارسیا مارکز
#داستان #جنایی #اخلاق #مجرم #قاتل #قتل #حقوق #مجازات #قاتل_فراری #آدمکش
🌐 www.rkz.ir
📲 @vekalattejarat
⚜ جنایتکاری که آدم کشته بود، در حال فرار با لباس ژنده خسته به دهکده رسید.
چند روزچیزى نخورده بود و گرسنه بود. جلوى مغازه میوه فروشى ایستاد و به سیب هاى بزرگ و تازه خیره شد، اما پولى براى خرید نداشت.
@vekalattejarat
دودل بود که سیب را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدایى کند. توى جیبش چاقو را لمس مى کرد که سیبى را جلوى چشمش دید! چاقو را رها کرد... سیب را از دست مرد میوه فروش گرفت. میوه فروش گفت: «بخور نوش جانت، پول نمى خواهم.»
روزها، آدمکش فرارى جلوى دکه میوه فروشى ظاهر میشد. و بى آنکه کلمه اى ادا کند، صاحب دکه فوراً چند سیب در دست او میگذاشت. یک شب، صاحب دکه وقتى که مى خواست بساط خود را جمع کند، صفحه اول روزنامه به چشمش خورد. عکس توى روزنامه را شناخت .زیر عکس نوشته بود: «قاتل فرارى»؛ و جایزه تعیین شده بود.
میوه فروش شماره پلیس را گرفت ...
@vekalattejarat
موقعی که پلیس او را مى برد، به میوه فروش گفت : «آن روزنامه را من جلو دکه تو گذاشتم . دیگر از فرار خسته شدم. هنگامى که داشتم براى پایان دادن به زندگى ام تصمیم مى گرفتم به یاد مهربانی تو افتادم.
"بگذار جایزه پیدا کردن من، جبران زحمات تو باشد".
نویسنده: گابریل گارسیا مارکز
#داستان #جنایی #اخلاق #مجرم #قاتل #قتل #حقوق #مجازات #قاتل_فراری #آدمکش
🌐 www.rkz.ir
📲 @vekalattejarat
⚖ مدرسه وکالت و تجارت ⚖
🔊 علی مطهری: @vekalattejarat ⚜ توضیحات رئیس قوه قضاییه مبنی بر اینکه درآمد و هزینهکرد حسابهای قوه قضاییه در پایان هر سال به اطلاع عموم میرسد، رویکرد مثبتی است. @vekalattejarat ⚜ سوال محمود صادقی از قوه قضاییه نیز همین مسئله بود که صورت هزینهکرد این حسابها…
📖 اندر حکایت استقلال قاضی
@vekalattejarat
⚜در قرن هجدهم فردریک پادشاه وقت آلمان در رقابت با لویی چهاردهم پادشاه وقت فرانسه و ینیانگذار کاخ ورسای دستور داد که در برلین قصری زیبا بسازند اما با یک مشکل مواجه شد و خانۀ آسیابانی در مسیر ساخت حیاط قصر بود که حاضر به همکاری نبود . فردریک به سراغ او رفت و گفت بفروش ، آسیابان پاسخ داد نه آنقدر پولدارم که به این خانه نیاز نداشته باشم و نه آنقدر فقیرم که به پول آن نیاز داشته باشم پس نمیفروشم. فردریک پاسخ داد : انگار نمیدانی با کی طرف هستی ؟؟ دستور میدهم اینجا را از تو بگیرند.
آسیابان خندید و گفت : تو هرگز نمیتوانی چنین کاری کنی چون هنوز در برلین قاضی هست
@vekalattejarat
ناگهان پادشاه به یاد نصایح ولتر وزیر اعظم خود افتاد که گفته بود : هرچه را خواستی در مسیر قدرت ابزار خود کن اما دستگاه عدالت را مستقل بگذار تا مردم به آنجا پناه ببرند زیرا وای از آن روزی که مردم از سیستم قضایی ناامید شوند آن وقت است که برای اجرای عدالت به بیگانه پناه خواهند برد و از خرید خانۀ پیرمرد منصرف شد./داستان کوتاه
#استقلال #قاضی #عدالت #داستان
🌐 www.rkz.ir
📲 @vekalattejarat
⏩فروارد
@vekalattejarat
⚜در قرن هجدهم فردریک پادشاه وقت آلمان در رقابت با لویی چهاردهم پادشاه وقت فرانسه و ینیانگذار کاخ ورسای دستور داد که در برلین قصری زیبا بسازند اما با یک مشکل مواجه شد و خانۀ آسیابانی در مسیر ساخت حیاط قصر بود که حاضر به همکاری نبود . فردریک به سراغ او رفت و گفت بفروش ، آسیابان پاسخ داد نه آنقدر پولدارم که به این خانه نیاز نداشته باشم و نه آنقدر فقیرم که به پول آن نیاز داشته باشم پس نمیفروشم. فردریک پاسخ داد : انگار نمیدانی با کی طرف هستی ؟؟ دستور میدهم اینجا را از تو بگیرند.
آسیابان خندید و گفت : تو هرگز نمیتوانی چنین کاری کنی چون هنوز در برلین قاضی هست
@vekalattejarat
ناگهان پادشاه به یاد نصایح ولتر وزیر اعظم خود افتاد که گفته بود : هرچه را خواستی در مسیر قدرت ابزار خود کن اما دستگاه عدالت را مستقل بگذار تا مردم به آنجا پناه ببرند زیرا وای از آن روزی که مردم از سیستم قضایی ناامید شوند آن وقت است که برای اجرای عدالت به بیگانه پناه خواهند برد و از خرید خانۀ پیرمرد منصرف شد./داستان کوتاه
#استقلال #قاضی #عدالت #داستان
🌐 www.rkz.ir
📲 @vekalattejarat
⏩فروارد