نمیتونم توصیف کنم چه حسی داره وقتی کسی عکسهات رو دوست داره، فقط میدونم حس فوقالعادهایه.
vkive
کِی سر به راه میشم و دست از نصفه رها کردن فیلم/سریال و کتابهام برمیدارم خدا داند.
در پی تلاش برای سر به راه شدن "Blue Eye Samurai" رو به اتمام رسوندم.
تا همین پارسال مسخره میکردم که شماها امتحان دارید من ندارم، چرا دستی دستی خودم و بیچاره کردم؟
بر خلاف سالهای گذشته که درس تاریخ هنر جهان و ایران کاملا پایبند به متون کتاب و بر همون اساس پیش میرفت، کلاسی که وقتی اسمش میاد کلمات سخت و سنگین و موضوعات طاقتفرسا و خستهکننده و در کل، جوی سنگین و غیرقابل فهم رو توی ذهن تداعی میکنه. واحد "آشنایی با هنر در تاریخ" این ترم عجیب به دلم نشست. خبری از کتاب نیست و استاد شبیه یه منبع متحرک عمل میکنه. مثل یه روایتگر قصه رو آغاز و به توضیح وقایع میپردازه و به طرز عجیبی، گیراست. مطالب از چندین نقاط و وجه های مختلف بهم مرتبط میشن و به موضوع شکل میدن. نه تنها خستهکننده نیست بلکه دلت میخواد بیشتر بشینی، گوش بدی، بفهمی، درک کنی و اطلاعات بگیری. بفهمی چی باعث به وجود اومدن این فرم از هنر دوران قرون وسطی شده، چه چیزایی روش اثر گذاشتن و اصلا چرا این شکلیه. هنر هیچوقت تافتهی جدا بافته از شرایط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و ... کشورش نبوده. فهمیدن این موضوع خودش یه قدم بزرگه توی درک هنر. با وجود این واحد و فرم خاص تدریس استادش حقیقتا دلم نمیخواد تموم بشه.
گاهی توی اوج شلوغی دلم سکوت میخواد. توی همهمهی مترو، زمزمههای کلاس، شلوغی خیابون، دلم میخواد تمرکزم و روی چیزی متفاوت از اینها بذارم، روی موزیک، کتاب صوتی، پادکست. مثل یه گرداب عمل میکنه و تو رو داخل خودش میکشه، از هیاهو دورت میکنه و یه محیط امن تشکیل میده. من از شلوغی بدم نمیاد اما بعضی اوقات، خیلی کلافم میکنه.
یکی از عادتهایی که باید روش کار کنم زود
پاسخ دادن پیویهاس، هرچی منتقلش میکنم به فرصتی مناسبتر فقط بیشتر عقب میوفته.
پاسخ دادن پیویهاس، هرچی منتقلش میکنم به فرصتی مناسبتر فقط بیشتر عقب میوفته.