بهار امسال از اونهاست که حسابی باید از بودنش استفاده کنی، بارونش قشنگه، آفتابش قشنگه، طراوت و سبز بودنش قشنگه و ...
از هر نظر نگاه میکنم اینستا راحتی تلگرام برای پست گذاشتن و نداره، اینجا خیلی امنتر و خودمونیتر بنظر میاد.
"کتابفروشی دی" همیشه یه گزینه مطمئن و دلچسبه، در نهایت وقتی میخوای جایی بری که هم کتاب باشه، هم آرامش باشه، هم آزادانه بچرخی و برگردی و لذت ببری سمتش میری و با لبخند ازش فاصله میگیری؛ و البته کمی غم چون نمیتونی همهی کتابهای مورد علاقهات رو بار بزنی و بشکن زنان سمت منطقه امنت بری.
ابرهای خاکستری رو که داشتن کم کم این سمتی میومدن و دیدیم اما با خوشخیالی بازی کردن و شروع کردیم. گذر زمان آنچنان مشخص نبود تا وقتی که داشتیم زیر بارون میدوئیدیم و توسط قطره هایی که هرکدوم رسما به اندازه یک کف دست بودن، خیس میشدیم. بماند که جوجه دانشجوهای خیسخوردهی خستهای بودیم که همچنان دست از مسخره بازی برنمیدارن، اما بازم خداروشکر که بارون هست.
نمیدونم چرا عادت کردم به لذت نبردن و استفاده نکردن از چیزی که اون لحظه دارم، همهش به بعداً موکولش میکنم و در نهایت دیگه ذوقی براش ندارم و نمیخوامش. به اسم اینکه دلم نمیاد استفادهش کنم از کنارش میگذرم و یه محرومیت خودخواسته رو شروع میکنم. چقدر دیگه باید بگذره تا بفهمم تو چه چیزهای سادهای به خودم ظلم کردم؟