2.92K subscribers
1.37K photos
104 videos
12 files
192 links
You drew stars around my scars.
http://t.me/HidenChat_Bot?start=75474728

انجمن شاعران زجرکشیده
@starsversion

انباری
@inthemomentwearelostandfound
Download Telegram
درسته که خودم این احساس رو به خودم القا می‌کنم بهار خیلی فصل جادویی و جالبیه در صورتی که اگر بخوام واقعیت رو بدون سانسور ببینم، تا همین یک هفته پیش احساس گیرافتادگی می‌کردم، ولی باز تعداد روزهایی که احساس سرزندگی می‌کردم و از خوشی‌های کوچیک زندگی شاداب می‌شدم، به نظرم بیشتر میاد یا حداقل من بیشتر دوستشون دارم. نمی‌دونم خلاصه. بهار قشنگه؛ حتی اگر توش احساس کنی در انسان بودنت گیر افتادی و زندگی سخته‌.
در سال جدید سعی می‌کنم با اون edited زیر نوشته‌هام کنار بیام یا حواسم رو بیشتر جمع کنم که احتمالا همون اولی رو عملی کنم چون حواسم بیشتر از این جمع نمیشه. 👍🏻
Forwarded from Hiraeth
دیشب قبل از خواب داشتم به کتابخونه‌ام نگاه می‌کردم. سعی می‌کردم توی تاریکی اسم هر کتاب رو حدس بزنم. چشمم خورد به ابله از داستایوسکی که چند سال پیش از نمایشگاه کتاب خریدمش. اون موقع نمایشگاه کتاب واقعا نمایشگاه "کتاب" بود و می‌شد بریم. یادمه وقتی به فروشنده نشر چشمه گفتم که دنبال ابله هستم، با اخم نگاهم کرد و گفت:" خانم این کتاب 70 هزار تومنه‌ها! مطمئنی که می‌خوای؟" من هم بودجه‌ام رو توی ذهنم آوردم و بالاخره کتاب رو خریدم. اون سال‌ها که نمایشگاه کتاب واقعا نمایشگاه "کتاب" بود، می‌تونستم با 500 هزار تومن چندین جلد کتاب بخرم! داشتم فکر می‌کردم که چقدر ناراحتم از اینکه الان کتاب انقدر گرون شده. اینکه انگار الان کتاب داره کم کم تبدیل به یه کالای لوکس می‌شه. بله از وجود کتاب‌های دست دوم با قیمت پایین‌تر خبر دارم و عاشقشون هستم! اما دوست دارم کتاب‌های تازه رو هم بخرم و بخونم. با این وجود برای من سخت نیست که از پول قهوه، ناهار، تاکسی یا حتی لباس بگذرم که بتونم کتاب بخرم؛ اما چی می‌شه اگه اوضاع از این هم بدتر بشه؟ فکر کنم با این اوضاع تا آخر امسال می‌فهمیم که چی می‌شه!
دیشب متوجه شدم کتابی که سه‌ سال پیش ۳۸ هزارتومان خریدم، ۲۰۹ هزارتومان شده. خیلی عجیب و ترسناک و غم‌انگیز بود.💔
از خواب می‌پرم. صدای جیک جیک پرنده‌ها واضح‌تر از همیشه است. این پرنده‌ی کوچولو هیچ‌ ایده‌ای نداره داره کجای دنیا آواز صبگاهی‌ش رو از سر می‌گیره. شاید اگر می‌دونست یه پرنده ست توی خاورمیانه، پر می‌زد و به دورترین سرزمین‌ها می‌رفت ولی حالا اینجاست و بی‌خبر از همه‌جا می‌خونه. با خودم فکر می‌کنم چقدر دلم می‌خواست یه پرنده می‌بودم که هیچی نمی‌دونه. ولی همین حالا هم چیزی نمی‌دونم. تقریبا هیچیِ هیچی. من فقط یه زندگی خیلی معمولی می‌خواستم و حالا وسط یه آشوبم که هیچی ازش نمی‌دونم‌ ولی بهتر نمی‌شد اگر یه پرنده می‌شدم؟ اون‌وقت پنج صبح برای بقیه آواز می‌خوندم و بهشون اجازه می‌دادم فقط برای چند لحظه فراموش کنن آدم بودن چقدر سخته.
The Elevator
Lizzy McAlpine
It wasn't slow, it happened fast
And suddenly the only thing I saw was you
I didn't know the half of it
And suddenly I had everything to lose
stars
Lizzy McAlpine – The Elevator
If I could rewrite our story, I would put this song as the introduction.
Drunk, Running
Lizzy McAlpine
I wrote this song after I was out of the relationship [that this album is about] and pretty far removed from it. I went out with my friends one night and my ex was there; we were at a bar and he was ignoring me and just looked really miserable. I was like, ‘Damn, this is hard to watch.’ The song is about that experience, and our time together before that. I ordered the tracks in a very specific way to carry you from the beginning of the relationship into the second half, where things start to devolve and get really toxic. “Drunk, Running” is the beginning of that toxic chapter. The bridge is kind of like, ‘Oh God, what if I did this to you? What if I made you this way? I’m so sorry for staying when I should have left.’ It’s me realizing my part that I played.

– via Apple Music
Better Than This
Lizzy McAlpine
I like to be seen and I like to be wanted
Someone will love me better than this
خیلی جالبه که خانم لیزی می‌تونه پاشیدگی مغزم رو آهنگ کنه و با صدای جادویی و نازش اون‌ها رو بخونه و اجازه بده توی اقیانوسش غرق بشم.
داشتم فکر می‌کردم درسته که خواننده‌های زیادی هستن که آهنگ‌هاشون دقیقا همون چیزی هست که دنبالشی، ولی باز یه‌سری از اون‌ها یه‌جای ویژه‌تری توی قلبت پیدا می‌کنن و باعث میشن راحت‌تر با زندگی کنار بیای؛ حتی شده در حد چند دقیقه. خانم لیزی هم کنار این همه خواننده، یه‌جای ویژه داره که دلم می‌خواست باهاش دوست می‌شدم. حیف خیلی دوره و خب هیچ ایده‌ای درباره من نداره.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
همیشه یک جایی از ارتباط ما با آدم‌ها هست که کاملا متوجه این قضیه هستیم که همه‌چیز به یک تار مو و یا حتی نازک‌تر از اون وصله ولی چون هنوز یه‌چیزی هست که من رو به اون آدم ربط بده، تلاشی مذبوحانه برای نگه‌داشتنش می‌کنم که خودم هم می‌دونم باعث میشه همون لحظه احساس کنم کاملا از دستم رفته، ولی خب، همیشه رهایی از چیزی که مدت زمان طولانی دوستش داشتی و بخشی از وجودت شده سخته و هی دلت می‌خواد یادت باشه اون گوشه کنارها هنوز هست؛ حتی با این که یه نخی که همین حالا هم از بین رفته تو رو به اون آدم یا ارتباط متصل کرده.
متوجه شدم شبِ قبل از اینکه همه‌چیز تموم بشه، یه‌جایی برای خودم نوشته بودم: "احساس می‌کنم داره تموم میشه" ولی حتی وقتی تموم شد هم جرئت این رو نداشتم که به خودم بگم از قبلش می‌دونستم یه‌روزی می‌رسه که اون آدم ارتباطش با من رو تموم می‌کنه چون هرچقدر هم توی ذهنت آمادگی داشته باشی، باز اون لحظه خیلی می‌تونه غم‌انگیز و غیرمنتظره باشه.