وقتِ بی وقتی؟؟!
خودکامگان کمفرصتاند؛ کوته مدتاند، و بسیار زود وقتشان به بی وقتی مسخ میشود.و این کشف تازهئی نیست.صاحبدلان روشن ضمیر، از گذشته نیز، با این پدیده_کم فرصتی_ آشنا بودهاند.
این قصیدهی مشهور #سیففرغانی(۸۰=۷۴۹-?۶۶۹ه.ق/۱۳۴۸-?۱۲۷۱م)، که یکی از معروفترین واکنشهای اجتماعی نسبت به حملهی مغول(۶۵۶-۶۱۶ه.ق/۱۲۵۸-۱۲۱۹م) است، درک کوتاهی مدت خودکامگان را، دستکم از ۷۰۰ سال پیش، در تاریخ ادبیات ما بوضوح، نشان میدهد:
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوِم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایّام ناگهان
برباغ و بوستان شمانیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
برحلق و بردهانِ شمانیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز!
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غُرّش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غُبارش فرونشست
گرد سُم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکُشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
"ای مُفتخر به طالعِ مسعود خویشتن!
تاثیر اختران شما نیز بگذرد"
این "نوبت" از کسان به شما ناکسان رسید
"نوبت" ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعداز دوروز از آن شمانیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمّل سپر کنیم
تا سختیِ کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدّتی
این گُل، ز گُلستان شما نیز بگذرد
آبیست ایستاده دراین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپُرده به چوپان گرگ طبع!
این گُرگیِ شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حُکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان! خوشم که به نیکی دُعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد
این شعر مورد استقبال معاصران نیز قرار گرفته است و همچنین بصورت فایلهای صوتی آنرا دکلمه کردهاند.
و صاحبدل گمنام دیگری ، دربارهی کم فرصتی #نادرشاه ،میسراید که:
سر شب،به تن سر، به سر تاج داشت
سحرگه؟!! نه تن سر، نه سر تاج داشت
به یک گردش چرخ نیلوفری
نه نادر بجا ماند و، نه نادری!!!؟
کوتاهی و نامعلومیِ"مدتفرصتنوبت"
سعدی نیز، با آگاهی و تکیه بر فرصت نوبت، و با دلسوزی و مهربانی، فرمانروایان را به پرهیز از خودکامگی چنین اندرز میدهد:
به"نوبت" اند ملوک اندر این سپنج سرای
کنون که"نوبت" تست، ای ملک! به عدل گرای
فقط مشکل ملوک در زمان #سعدی ،و حتی قبل از آن و بعد از آن، این بودهاست که مدت این نوبت را، نمیدانستند. هنوز هم دیگر خودکامگان، همچنان "مدت نوبت" بدخیم شان را نمیدانند. و مشکل دیگر اینکه، خودکامگانِ بیچاره، درست هنوز"فرصت مناسب"برای آمدن نوبتشان را هم نمیدانند. بلکه، مانند خروسهای بی محل، بسیار بیرون از وقت و هنگام، بیوقت و بیهنگام، کبکشان خروس میخواند. و دولتشان بسیار مستعجل از کار در میآید. و بگفتهی حافظ:
دیدی آن قهقههی کبک خرامان حافظ
که ز سرپنجهی شاهینقضا غافل بود
راستی خاتم فیروزه بواسحاقی
خوشدرخشید ولی دولت مستعجل بود
(غزلش۲۰۷)
و باز هم حافظ، تاکید میکند که، درکش از "فرصت نوبت" عمیق تر از آنست، که احیاناً تصادفی باشد . چنانکه میگوید :
دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر که را پنج روزه نوبت اوست
(غزلش۵۶)
باز هم رجوع به مامون
در این گفتار،سخن ما در تعریف"ایدئولوژی"و "فرصتها"،بیشتر متوجه شخص مامون است. #مامون که بنابر ظاهر، به اسلام مسلمان است. به مرام اهل تسنن اعتقاد میورزد، ولی نیمه راه خود را شیعه و حامی علویان بر میشمارد. و باز در مذهب متافیزیکی اعتقادات معتزله را بر میگزیند و خود را مجری آن میداند،و با دیکتاتوری تمام میکوشد، مرام معتزله را، که مرامی استدلالی و عقلانی است،چونیکمذهبوحیانی در جامعهمسلطسازد.
بنابه تعاریفی که دربارهی قدرت گفتیم، مامون خود، "اصل اسلام"،"اصل تشیع"،و"اصل اعتزال"است. به تفسیر و تعبیری دیگر خودکامه اصول، ابواب و مراحل مختلف آرمان و ایدئولوژیئی را که مدعی است بدان معتقد است، گاه تعطیل میکند؛ گاه ترجیح میدهد، و بسیاری از احکام و اصول دیگر آن را، بطور کلی نادیده میانگارد.ایدئولوژی مورد توجه و اعتقاد او، گویای خود اوست؛ متکلم مع الغیر اوست، و متکلم وحدهی اوست،تنها آن ایدئولوژی را قبول دارد، و لاغیر!
کوتاه سخن،"قدرت"،ایدئولوژی یا مرام و مسلک نمیشناسد. بلکه تنها خودش را حق مطلق میپندارد، و همه چیز را بگونهی ماکیاولیستی، وسیلهی توجیه حقانیت، مصلحت اندیشی و استواری و بقای شخص خودکامه میانگارد. زیرا خودکامه، فقط خواهان قدرت است، آنهم بگونهی ۱۰۰% و انحصاری.
#فرجامهاوسرانجامها 👇
#صدام #قذافی
http://s8.picofile.com/file/8352057376/117517_381.jpg
خودکامگان کمفرصتاند؛ کوته مدتاند، و بسیار زود وقتشان به بی وقتی مسخ میشود.و این کشف تازهئی نیست.صاحبدلان روشن ضمیر، از گذشته نیز، با این پدیده_کم فرصتی_ آشنا بودهاند.
این قصیدهی مشهور #سیففرغانی(۸۰=۷۴۹-?۶۶۹ه.ق/۱۳۴۸-?۱۲۷۱م)، که یکی از معروفترین واکنشهای اجتماعی نسبت به حملهی مغول(۶۵۶-۶۱۶ه.ق/۱۲۵۸-۱۲۱۹م) است، درک کوتاهی مدت خودکامگان را، دستکم از ۷۰۰ سال پیش، در تاریخ ادبیات ما بوضوح، نشان میدهد:
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوِم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایّام ناگهان
برباغ و بوستان شمانیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
برحلق و بردهانِ شمانیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز!
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غُرّش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غُبارش فرونشست
گرد سُم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکُشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
"ای مُفتخر به طالعِ مسعود خویشتن!
تاثیر اختران شما نیز بگذرد"
این "نوبت" از کسان به شما ناکسان رسید
"نوبت" ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعداز دوروز از آن شمانیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمّل سپر کنیم
تا سختیِ کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدّتی
این گُل، ز گُلستان شما نیز بگذرد
آبیست ایستاده دراین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپُرده به چوپان گرگ طبع!
این گُرگیِ شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حُکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان! خوشم که به نیکی دُعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد
این شعر مورد استقبال معاصران نیز قرار گرفته است و همچنین بصورت فایلهای صوتی آنرا دکلمه کردهاند.
و صاحبدل گمنام دیگری ، دربارهی کم فرصتی #نادرشاه ،میسراید که:
سر شب،به تن سر، به سر تاج داشت
سحرگه؟!! نه تن سر، نه سر تاج داشت
به یک گردش چرخ نیلوفری
نه نادر بجا ماند و، نه نادری!!!؟
کوتاهی و نامعلومیِ"مدتفرصتنوبت"
سعدی نیز، با آگاهی و تکیه بر فرصت نوبت، و با دلسوزی و مهربانی، فرمانروایان را به پرهیز از خودکامگی چنین اندرز میدهد:
به"نوبت" اند ملوک اندر این سپنج سرای
کنون که"نوبت" تست، ای ملک! به عدل گرای
فقط مشکل ملوک در زمان #سعدی ،و حتی قبل از آن و بعد از آن، این بودهاست که مدت این نوبت را، نمیدانستند. هنوز هم دیگر خودکامگان، همچنان "مدت نوبت" بدخیم شان را نمیدانند. و مشکل دیگر اینکه، خودکامگانِ بیچاره، درست هنوز"فرصت مناسب"برای آمدن نوبتشان را هم نمیدانند. بلکه، مانند خروسهای بی محل، بسیار بیرون از وقت و هنگام، بیوقت و بیهنگام، کبکشان خروس میخواند. و دولتشان بسیار مستعجل از کار در میآید. و بگفتهی حافظ:
دیدی آن قهقههی کبک خرامان حافظ
که ز سرپنجهی شاهینقضا غافل بود
راستی خاتم فیروزه بواسحاقی
خوشدرخشید ولی دولت مستعجل بود
(غزلش۲۰۷)
و باز هم حافظ، تاکید میکند که، درکش از "فرصت نوبت" عمیق تر از آنست، که احیاناً تصادفی باشد . چنانکه میگوید :
دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر که را پنج روزه نوبت اوست
(غزلش۵۶)
باز هم رجوع به مامون
در این گفتار،سخن ما در تعریف"ایدئولوژی"و "فرصتها"،بیشتر متوجه شخص مامون است. #مامون که بنابر ظاهر، به اسلام مسلمان است. به مرام اهل تسنن اعتقاد میورزد، ولی نیمه راه خود را شیعه و حامی علویان بر میشمارد. و باز در مذهب متافیزیکی اعتقادات معتزله را بر میگزیند و خود را مجری آن میداند،و با دیکتاتوری تمام میکوشد، مرام معتزله را، که مرامی استدلالی و عقلانی است،چونیکمذهبوحیانی در جامعهمسلطسازد.
بنابه تعاریفی که دربارهی قدرت گفتیم، مامون خود، "اصل اسلام"،"اصل تشیع"،و"اصل اعتزال"است. به تفسیر و تعبیری دیگر خودکامه اصول، ابواب و مراحل مختلف آرمان و ایدئولوژیئی را که مدعی است بدان معتقد است، گاه تعطیل میکند؛ گاه ترجیح میدهد، و بسیاری از احکام و اصول دیگر آن را، بطور کلی نادیده میانگارد.ایدئولوژی مورد توجه و اعتقاد او، گویای خود اوست؛ متکلم مع الغیر اوست، و متکلم وحدهی اوست،تنها آن ایدئولوژی را قبول دارد، و لاغیر!
کوتاه سخن،"قدرت"،ایدئولوژی یا مرام و مسلک نمیشناسد. بلکه تنها خودش را حق مطلق میپندارد، و همه چیز را بگونهی ماکیاولیستی، وسیلهی توجیه حقانیت، مصلحت اندیشی و استواری و بقای شخص خودکامه میانگارد. زیرا خودکامه، فقط خواهان قدرت است، آنهم بگونهی ۱۰۰% و انحصاری.
#فرجامهاوسرانجامها 👇
#صدام #قذافی
http://s8.picofile.com/file/8352057376/117517_381.jpg
همه_زمانی، و همه_مکانیِ خودکامگی!!؟
دیکتاتوری قدیم و جدید ندارد. مدرن و پست مدرن نمیشناسد!! اینجایی و آنجایی نیست، افریقا و آسیا ندارد، اروپا و امریکا هم ندارد، دیکتاتوری همانند شیطان، همه زمانی و همه مکانی است.
مگر آفات طبیعی: سیلها، زلزلهها، آتشفشانها، رعد و برقها، و طوفان، قدیم و جدید دارند؟
مگر زلزله و طوفان، آسیایی یا افریقایی است، امریکایی یا اروپایی است؟!
طوفان هر وقت بیاید، همان مصیبتهای همانند را با خود همراه دارد. زلزله همچنان است، آتشفشان همچنان، و رعد و برق نیز همان گونهاند.
دیکتاتورها هم، زلزله، آتشفشان، رعد و برق و بلای اجتماعیاند. تنها، گاه زبانشان متفاوت است. مثلا اسپانیایی زباناند،مانند #فرانکو در اسپانیا، #پینوشه در شیلی. یا ایتالیایی زباناند؛ مثل #موسولینی در ایتالیا.آلمانی زبان مثل #هیتلر،روسی زبان مثل #استالین، و عربی زبان مثل #مامون یا #قذافی و #صدام ،و،و،و،...
تفاوتِ دیگرِ خودکامگان، رنگ لباس و تاج و کلاهشان است.بقول قدیمیها: خر همان خر است، فقط پالانش عوض شده، و احیاناً خر مهرهها و زنگولههایش.
البته یک تفاوت بسیار مهم دیگر نیز، میان زلزلهها و طوفانها و دیکتاتورها وجود دارد. زلزلهها صداقت محضاند. آتشفشانها، مکر و حیلهای در کار ندارند. طوفانها بی نیرنگند، خودشانند. چه ما خوشمان بیاید چه نیاید!؟
دیکتاتورها، بویی از این حدیث واره نبردهاند که: "النجات فی الصدق" : رستگاری در راستی است. دیکتاتورها، مخلصِ" #دروغمصلحتآمیز " اند. چاکرِ مکر و، حیله و فریب اند. مردمفریب و، مکاراند. سخت، پنهانکار و، دسیسهچی هستند . دزدِ تقیهی راستین اند. کوتاه سخن، ناراستین و توطئه گراند. زیرا، شفافیت که کار خورشید است، مرگ ظلمت شب یلدای استبداد آنان است. راستی و صداقت، پایان کار ایشان است. بهتر بگوییم: خودکشی دیکتاتورها، در ابراز وجود شفافیت و صداقت محض است.
مامون آرکهتایپ، کهن الگوی خودکامگی در تاریخ آشنای ما
برای نمونه، رابطهی مامون با شیعیان، دعوت #امامهشتم (ع) به توس، بمنظور ایجاد اختلاف میان قریش به زیان #امین ، کنار گذاشتن حضرت و #قتل_ذوالریاستین وزیر وفادارش به کمک دائیاش، #غالب ، پسر #استادسیس ، تغییر لباس سبز علویان به لباس سیاه عباسیان، شیوهی قضاوت در مورد #مانویان و، و،و،... مأمون در تمام این موارد_ چنانکه اشاره رفت، مطالب شمارهی ۱۰۷تا ۱۱۳_همچون رعد و برقی اجتماعی، با عدم صداقت، دروغ، و فریبکاری ظاهر شد...
تمام آنچه که تاکنون در گفتارهای ما، دربارهی مامون،بعنوان الگوی کامل خودکامگی مورد بررسی قرار گفت، از جمله مواردی است در تاریخ که اگر به صورت #کهنالگوها و #آرکهتایپها تشخیص داده شود، یافتن موارد دیگر تاریخی و داوری از #طولتاریخ در #عرضتاریخ ، بسیار میسرتر میشود، و میتواند رشتهی تاریخ را، به یک رشتهی نزدیک به آزمایش و خطای علمی، و نتایج آنرا، به نتایج تجربهی علمی نزدیک سازد.
#فرجامهاوسرانجامها 👇
تصویر #صدام
http://s9.picofile.com/file/8352056592/mediumthumb.jpg
دیکتاتوری قدیم و جدید ندارد. مدرن و پست مدرن نمیشناسد!! اینجایی و آنجایی نیست، افریقا و آسیا ندارد، اروپا و امریکا هم ندارد، دیکتاتوری همانند شیطان، همه زمانی و همه مکانی است.
مگر آفات طبیعی: سیلها، زلزلهها، آتشفشانها، رعد و برقها، و طوفان، قدیم و جدید دارند؟
مگر زلزله و طوفان، آسیایی یا افریقایی است، امریکایی یا اروپایی است؟!
طوفان هر وقت بیاید، همان مصیبتهای همانند را با خود همراه دارد. زلزله همچنان است، آتشفشان همچنان، و رعد و برق نیز همان گونهاند.
دیکتاتورها هم، زلزله، آتشفشان، رعد و برق و بلای اجتماعیاند. تنها، گاه زبانشان متفاوت است. مثلا اسپانیایی زباناند،مانند #فرانکو در اسپانیا، #پینوشه در شیلی. یا ایتالیایی زباناند؛ مثل #موسولینی در ایتالیا.آلمانی زبان مثل #هیتلر،روسی زبان مثل #استالین، و عربی زبان مثل #مامون یا #قذافی و #صدام ،و،و،و،...
تفاوتِ دیگرِ خودکامگان، رنگ لباس و تاج و کلاهشان است.بقول قدیمیها: خر همان خر است، فقط پالانش عوض شده، و احیاناً خر مهرهها و زنگولههایش.
البته یک تفاوت بسیار مهم دیگر نیز، میان زلزلهها و طوفانها و دیکتاتورها وجود دارد. زلزلهها صداقت محضاند. آتشفشانها، مکر و حیلهای در کار ندارند. طوفانها بی نیرنگند، خودشانند. چه ما خوشمان بیاید چه نیاید!؟
دیکتاتورها، بویی از این حدیث واره نبردهاند که: "النجات فی الصدق" : رستگاری در راستی است. دیکتاتورها، مخلصِ" #دروغمصلحتآمیز " اند. چاکرِ مکر و، حیله و فریب اند. مردمفریب و، مکاراند. سخت، پنهانکار و، دسیسهچی هستند . دزدِ تقیهی راستین اند. کوتاه سخن، ناراستین و توطئه گراند. زیرا، شفافیت که کار خورشید است، مرگ ظلمت شب یلدای استبداد آنان است. راستی و صداقت، پایان کار ایشان است. بهتر بگوییم: خودکشی دیکتاتورها، در ابراز وجود شفافیت و صداقت محض است.
مامون آرکهتایپ، کهن الگوی خودکامگی در تاریخ آشنای ما
برای نمونه، رابطهی مامون با شیعیان، دعوت #امامهشتم (ع) به توس، بمنظور ایجاد اختلاف میان قریش به زیان #امین ، کنار گذاشتن حضرت و #قتل_ذوالریاستین وزیر وفادارش به کمک دائیاش، #غالب ، پسر #استادسیس ، تغییر لباس سبز علویان به لباس سیاه عباسیان، شیوهی قضاوت در مورد #مانویان و، و،و،... مأمون در تمام این موارد_ چنانکه اشاره رفت، مطالب شمارهی ۱۰۷تا ۱۱۳_همچون رعد و برقی اجتماعی، با عدم صداقت، دروغ، و فریبکاری ظاهر شد...
تمام آنچه که تاکنون در گفتارهای ما، دربارهی مامون،بعنوان الگوی کامل خودکامگی مورد بررسی قرار گفت، از جمله مواردی است در تاریخ که اگر به صورت #کهنالگوها و #آرکهتایپها تشخیص داده شود، یافتن موارد دیگر تاریخی و داوری از #طولتاریخ در #عرضتاریخ ، بسیار میسرتر میشود، و میتواند رشتهی تاریخ را، به یک رشتهی نزدیک به آزمایش و خطای علمی، و نتایج آنرا، به نتایج تجربهی علمی نزدیک سازد.
#فرجامهاوسرانجامها 👇
تصویر #صدام
http://s9.picofile.com/file/8352056592/mediumthumb.jpg
عاقبت بخیری، فرخنده فرجامی
بسیاری از ناقدان آگاه هنر هفتم، میگویند:
هالیوود،یکسره بیشتر،"کارخانهی رؤیا سازی!" ،شدهاست. فیلمهایش، همه بیشتر، "هپیاِند_نما"، هستند(Happy End)، نه تصویر کامل زندگی و واقعیت،آنچنان که باید بوده باشند!!؟
دعای خیر نسلهای گذشتهی ما
دعای خیر نسلهای ما،غالباً، این بوده است که:
_برو که خداوند،عاقبت بخیرت کند!
بخش کوتاهی، از خطبهی واعظان سخنور نامی ما،هماره، این "دعا_واره"، بودهاست که:
_العاقبة للمتقين !
_و الجنة، للموحدين!
_و النار، للملحدين! :
_سرانجام خیر، برای پرهیزگاران باد!
_بهشت، ویژهی یکتاپرستان باد!
_و جهنم، نصیب بدکاران، خدا ناباوران باد!
شاید، سعدی نخستین سخنور نامی ایران باشد که ترکیب تازهی مبارکی بفارسی برای عاقبت بخیری_"فرخنده فرجامی"_ گفته باشد.
#سعدی ،در سال ۶۵۵ه.ق/۱۲۵۷م، در مقدمهی بوستان، با صلابت عزت نفس والای فرادستانه،به پادشاه زمان خود_ #اتابکابوبکربنسعدبنزنگی (۳۰=۶۵۸- ۶۲۸ ه.ق/ ۱۲۶۰-۱۲۳۱م) _میگوید:
هم از بخت فرخندهفرجام تست
که تاریخ سعدی،در ایام تست :
یعنی این از عاقبت بخیری، یا فرخنده فرجامی تست که تصادفاً، دوران سلطنت تو در تاریخ زندگانی سعدی،اتفاق افتادهاست، تا بوسیلهی شعر او جاودان گردی.
#خودکامگان ، کمتر عاقبت بخیر اند.کمتر از "فرخنده فرجامی"، برخوردار اند! بلکه ، بیشتر "سیه انجام"، در روزگارانند!!؟
(و این قصه هنوز ادامه دارد)
#فرجامهاوسرانجامها👇
#موسولینی
http://s8.picofile.com/file/8352043034/bftum0q3htw7tqkyegc.jpg
بسیاری از ناقدان آگاه هنر هفتم، میگویند:
هالیوود،یکسره بیشتر،"کارخانهی رؤیا سازی!" ،شدهاست. فیلمهایش، همه بیشتر، "هپیاِند_نما"، هستند(Happy End)، نه تصویر کامل زندگی و واقعیت،آنچنان که باید بوده باشند!!؟
دعای خیر نسلهای گذشتهی ما
دعای خیر نسلهای ما،غالباً، این بوده است که:
_برو که خداوند،عاقبت بخیرت کند!
بخش کوتاهی، از خطبهی واعظان سخنور نامی ما،هماره، این "دعا_واره"، بودهاست که:
_العاقبة للمتقين !
_و الجنة، للموحدين!
_و النار، للملحدين! :
_سرانجام خیر، برای پرهیزگاران باد!
_بهشت، ویژهی یکتاپرستان باد!
_و جهنم، نصیب بدکاران، خدا ناباوران باد!
شاید، سعدی نخستین سخنور نامی ایران باشد که ترکیب تازهی مبارکی بفارسی برای عاقبت بخیری_"فرخنده فرجامی"_ گفته باشد.
#سعدی ،در سال ۶۵۵ه.ق/۱۲۵۷م، در مقدمهی بوستان، با صلابت عزت نفس والای فرادستانه،به پادشاه زمان خود_ #اتابکابوبکربنسعدبنزنگی (۳۰=۶۵۸- ۶۲۸ ه.ق/ ۱۲۶۰-۱۲۳۱م) _میگوید:
هم از بخت فرخندهفرجام تست
که تاریخ سعدی،در ایام تست :
یعنی این از عاقبت بخیری، یا فرخنده فرجامی تست که تصادفاً، دوران سلطنت تو در تاریخ زندگانی سعدی،اتفاق افتادهاست، تا بوسیلهی شعر او جاودان گردی.
#خودکامگان ، کمتر عاقبت بخیر اند.کمتر از "فرخنده فرجامی"، برخوردار اند! بلکه ، بیشتر "سیه انجام"، در روزگارانند!!؟
(و این قصه هنوز ادامه دارد)
#فرجامهاوسرانجامها👇
#موسولینی
http://s8.picofile.com/file/8352043034/bftum0q3htw7tqkyegc.jpg
مطلب شمارهی ۱۱۵
یکشنبه۲۸بهمن۱۳۹۷/ ۱۷فوریه۲۰۱۹
گزارشی از کهنههای بسیار تازهی روزآمد،یعنی
"#سهل_ممتنعی_نوپدید"
#جنگ_نسلها ، و #جنگ_درونطبقاتی_همنسلها
خانه تکانیِ #حافظهی_تاریخی
#درک_قانونمندی
#امیرمبارزالدین کیست؟
_امیرمبارزُالدین و قتل #شاهشیخابواسحاق
#ستیزافقیهمنسلها
#پیکارعمودیمضاعف
#نخستینحکومتمشروعه ، در ایران
_عقدهیدلحافظ
_جلاد قتل محکومان در بین دو نماز!!؟؟
#شاهشجاع در #پیکارمضاعفخطعمودیدرتاریخ
#مامون و #مبارزالدین
بقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
پسر که ناخلف افتد پدر زند چوبش
پدر که ناخلف افتد، پسر چه کار کند؟
(بنقل از گفتار۱۲ از #کتابروحبشر ، از نویسندهی همین گفتار )
...شاه غازی خسرو گیتیستان
آنکه از شمشیر او خون میچکید...
سروران را بیسبب میکرد حبس
گردنان را بیخطر سر میبرید
عاقبت شیراز و تبریز و عراق
چون مسخر کرد، وقتش در رسید
آنکه روشن بد جهانبینش بدو
میل در چشم جهانبینش کشید
#حافظ، قطعات/ ۱۴
آنکه میگفت شیر شرزه منم
روز هیجا و، دیگران همه کور...
"قرةالعين" ، کرد چشمش کور
#سلمانساوجی(۶۹=۷۷۸-۷۰۹ه.ق/۱۳۷۶-۱۳۰۹م)
در داستان قتل #هابیل به دست #قابیل، نخستین فاجعهی برادر کشی در تاریخ ادیان توحیدی، فقط #جنگافقینسلها مطرح نیست؛ یعنی ستیز دو نفر از یکنسل، در سطح "پیکار افقی در تاریخ". بلکه، همچنان "ستیز عمودی نسلها"، یعنی نافرمانی فرزند_ قابیل_ از فرمان پدر_ حضرت آدم_نمودار است.
بعبارت دیگر، در همین قصهی پر غصه، ولی بسیار کوتاه، هم ستیزیعمودی، در ردیف پدر و فرزند موجود است، و هم نبردی خونبار، میان دو برادر همنسل در سطحافقیتاریخ، آشکار است.یعنی حضرت آدم، به قابیل دستور میدهد، که از خواهر همزاد خود، برای ازدواج صرفنظر کند، و بگذارد تا او به ازدواج برادرش هابیل درآید، و خواهر همزاد هابیل را، به زنی اختیار کند، و قابیل از پذیرش این هر دو فرمان سرمیپیچد، و عصیان میورزد.
در داستان #یوسف و برادرانش نیز، باز "نبرد عمودی و افقی"، خود را باز مینماید. یعنی، فرزندان یعقوب، هم برخلاف خواست پدرشان_ یعقوب_ حرکت میکنند_ یعنی در سطحعمودیتاریخ_ و هم در سطحافقی، با برادر کوچکترشان یوسف، رفتاری ستمگرانه بکار میبرند.
نمونهی شگفت دیگر، که باید از آن به نام "پیکار عمودی مضاعف" نام برد؛ نمونهی #شاهشجاع از #آلمظفر است.
بدین معنی، که شاه شجاع در پیکار خود با پدرش_ #امیرمبارزالدین (سلطنت۴۱=۷۵۹-۷۱۸ه.ق/۱۳۵۷-۱۳۱۸م)_ "خط عمودی" از حال به گذشته را، در تاریخ طی میکند، و در کور کردن فرزند خود_ #شبلی _" #خطعمودیمضاعف "، از حال به آینده را، نیز ترتیب میدهد.
#شاهشجاع چنانکه دیدیم در "ستیزافقیهمنسلها" با یکدیگر، گوی سبقت را با افتخار از برادرش #شاهمحمود ، نیز میرباید. و با غرور، #چکامهیتقسیمبرادرانهیسلطنت در روی زمین را، برمیسراید که:
محمود برادرم شه شیر کمین
میکرد خصومت از پی تاج و نگین
کردیم دوبخش، تا برآساید خلق
او زیر زمین گرفت و من روی زمین
امیرمبارزالدین کیست؟
شرح مختصری از احوال، کار، و دست نشاندگی او را، از جانب مغول در ایران، لغتنامهی دهخدا چنین بدست میدهد:
"امیرمُبارِزُالدین_(زندگی۶۵=۷۶۵-۷۰۰ه.ق/۱۳۶۳-۱۳۰۱م)_مؤسس #آلمظفر_(دوره۷۷=۷۹۵-۷۱۸ه.ق/۱۳۹۳- ۱۳۱۸م)_بود. در سال ۷۱۸ه.ق/۱۳۱۸م،از طرف ایلخان [مغول]، بحکومت یزد و کرمان و فارس منصوب شد، و از آن پس، او و جانشینانشاز ضعف حکومت مغولی ایران استفاده کردند، و تا ۷۹۵ه.ق/۱۳۹۳م، در این نواحی حکومت نمودند.
امیر مبارزُالدین بسیار تندخو و درشتگو بود. و در نهی از منکر، سختگیری را بمنتهی درجه رسانید. مردم شیراز او را " #پادشاهمحتسب "_بر وزن مُحتکِر_ لقب دادند، ودر غزلیات حافظ نیز از وی بنام "محتسب" یاد شدهاست.(همچنین رک به:محمد معین:"حافظ شیرین سخن"،انتشارات: پروین،۱۳۱۹، صص ۲۳۳ - ۲۲۶)
امیر مبارزالدین و قتل شاهشیخابواسحاق
امیر مبارزالدین، برای گسترش قلمرو حکومت خود_در سال۷۵۴ه.ق/۱۳۵۳م _از یزد به شیراز حمله کرد، و در جنگیافقی، همطبقاتی، و گلادیاتوری، پادشاه وقت شیراز_ #شاهشیخابواسحاق (زندگی۳۷=۷۵۸-۷۲۱ه.ق/۱۳۵۷–۱۳۲۱م)_را، از فارس بیرون راند، و پس از چهار سال اسارت، سرانجام وی را، در سال ۷۵۸ه.ق/۱۳۵۷م، بقتل رسانید.(دانشنامهی بزرگ اسلامی، جلد ۵، مقالهی۱۹۴۴: ابواسحاقاینجو)
قلمرو حکمرانی #آلمظفر👇
http://s9.picofile.com/file/8352475784/MuzaffaridDynastyofIranMapHistoryofIran.png
یکشنبه۲۸بهمن۱۳۹۷/ ۱۷فوریه۲۰۱۹
گزارشی از کهنههای بسیار تازهی روزآمد،یعنی
"#سهل_ممتنعی_نوپدید"
#جنگ_نسلها ، و #جنگ_درونطبقاتی_همنسلها
خانه تکانیِ #حافظهی_تاریخی
#درک_قانونمندی
#امیرمبارزالدین کیست؟
_امیرمبارزُالدین و قتل #شاهشیخابواسحاق
#ستیزافقیهمنسلها
#پیکارعمودیمضاعف
#نخستینحکومتمشروعه ، در ایران
_عقدهیدلحافظ
_جلاد قتل محکومان در بین دو نماز!!؟؟
#شاهشجاع در #پیکارمضاعفخطعمودیدرتاریخ
#مامون و #مبارزالدین
بقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
پسر که ناخلف افتد پدر زند چوبش
پدر که ناخلف افتد، پسر چه کار کند؟
(بنقل از گفتار۱۲ از #کتابروحبشر ، از نویسندهی همین گفتار )
...شاه غازی خسرو گیتیستان
آنکه از شمشیر او خون میچکید...
سروران را بیسبب میکرد حبس
گردنان را بیخطر سر میبرید
عاقبت شیراز و تبریز و عراق
چون مسخر کرد، وقتش در رسید
آنکه روشن بد جهانبینش بدو
میل در چشم جهانبینش کشید
#حافظ، قطعات/ ۱۴
آنکه میگفت شیر شرزه منم
روز هیجا و، دیگران همه کور...
"قرةالعين" ، کرد چشمش کور
#سلمانساوجی(۶۹=۷۷۸-۷۰۹ه.ق/۱۳۷۶-۱۳۰۹م)
در داستان قتل #هابیل به دست #قابیل، نخستین فاجعهی برادر کشی در تاریخ ادیان توحیدی، فقط #جنگافقینسلها مطرح نیست؛ یعنی ستیز دو نفر از یکنسل، در سطح "پیکار افقی در تاریخ". بلکه، همچنان "ستیز عمودی نسلها"، یعنی نافرمانی فرزند_ قابیل_ از فرمان پدر_ حضرت آدم_نمودار است.
بعبارت دیگر، در همین قصهی پر غصه، ولی بسیار کوتاه، هم ستیزیعمودی، در ردیف پدر و فرزند موجود است، و هم نبردی خونبار، میان دو برادر همنسل در سطحافقیتاریخ، آشکار است.یعنی حضرت آدم، به قابیل دستور میدهد، که از خواهر همزاد خود، برای ازدواج صرفنظر کند، و بگذارد تا او به ازدواج برادرش هابیل درآید، و خواهر همزاد هابیل را، به زنی اختیار کند، و قابیل از پذیرش این هر دو فرمان سرمیپیچد، و عصیان میورزد.
در داستان #یوسف و برادرانش نیز، باز "نبرد عمودی و افقی"، خود را باز مینماید. یعنی، فرزندان یعقوب، هم برخلاف خواست پدرشان_ یعقوب_ حرکت میکنند_ یعنی در سطحعمودیتاریخ_ و هم در سطحافقی، با برادر کوچکترشان یوسف، رفتاری ستمگرانه بکار میبرند.
نمونهی شگفت دیگر، که باید از آن به نام "پیکار عمودی مضاعف" نام برد؛ نمونهی #شاهشجاع از #آلمظفر است.
بدین معنی، که شاه شجاع در پیکار خود با پدرش_ #امیرمبارزالدین (سلطنت۴۱=۷۵۹-۷۱۸ه.ق/۱۳۵۷-۱۳۱۸م)_ "خط عمودی" از حال به گذشته را، در تاریخ طی میکند، و در کور کردن فرزند خود_ #شبلی _" #خطعمودیمضاعف "، از حال به آینده را، نیز ترتیب میدهد.
#شاهشجاع چنانکه دیدیم در "ستیزافقیهمنسلها" با یکدیگر، گوی سبقت را با افتخار از برادرش #شاهمحمود ، نیز میرباید. و با غرور، #چکامهیتقسیمبرادرانهیسلطنت در روی زمین را، برمیسراید که:
محمود برادرم شه شیر کمین
میکرد خصومت از پی تاج و نگین
کردیم دوبخش، تا برآساید خلق
او زیر زمین گرفت و من روی زمین
امیرمبارزالدین کیست؟
شرح مختصری از احوال، کار، و دست نشاندگی او را، از جانب مغول در ایران، لغتنامهی دهخدا چنین بدست میدهد:
"امیرمُبارِزُالدین_(زندگی۶۵=۷۶۵-۷۰۰ه.ق/۱۳۶۳-۱۳۰۱م)_مؤسس #آلمظفر_(دوره۷۷=۷۹۵-۷۱۸ه.ق/۱۳۹۳- ۱۳۱۸م)_بود. در سال ۷۱۸ه.ق/۱۳۱۸م،از طرف ایلخان [مغول]، بحکومت یزد و کرمان و فارس منصوب شد، و از آن پس، او و جانشینانشاز ضعف حکومت مغولی ایران استفاده کردند، و تا ۷۹۵ه.ق/۱۳۹۳م، در این نواحی حکومت نمودند.
امیر مبارزُالدین بسیار تندخو و درشتگو بود. و در نهی از منکر، سختگیری را بمنتهی درجه رسانید. مردم شیراز او را " #پادشاهمحتسب "_بر وزن مُحتکِر_ لقب دادند، ودر غزلیات حافظ نیز از وی بنام "محتسب" یاد شدهاست.(همچنین رک به:محمد معین:"حافظ شیرین سخن"،انتشارات: پروین،۱۳۱۹، صص ۲۳۳ - ۲۲۶)
امیر مبارزالدین و قتل شاهشیخابواسحاق
امیر مبارزالدین، برای گسترش قلمرو حکومت خود_در سال۷۵۴ه.ق/۱۳۵۳م _از یزد به شیراز حمله کرد، و در جنگیافقی، همطبقاتی، و گلادیاتوری، پادشاه وقت شیراز_ #شاهشیخابواسحاق (زندگی۳۷=۷۵۸-۷۲۱ه.ق/۱۳۵۷–۱۳۲۱م)_را، از فارس بیرون راند، و پس از چهار سال اسارت، سرانجام وی را، در سال ۷۵۸ه.ق/۱۳۵۷م، بقتل رسانید.(دانشنامهی بزرگ اسلامی، جلد ۵، مقالهی۱۹۴۴: ابواسحاقاینجو)
قلمرو حکمرانی #آلمظفر👇
http://s9.picofile.com/file/8352475784/MuzaffaridDynastyofIranMapHistoryofIran.png
#حافظ در یکی از کمنظیرترین یادبودها از خاطرات دوران جوانی خود، و شرکت در مجلس انس #شاهشیخابواسحاق ،در یکی از "نوستالژیکترین"، یعنی "حسرتبارترین" دریغانههای خویش، چنین یاد میکند که:
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل، از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا، آنچه تو را در دل بود
دل چو از پیر خرد نقل معانی میکرد
عشق میگفت به شرح، آنچه بر او مشکل بود....
و به یکباره باحسرتبارترین سرودههای خویش، در غم از دست رفتن این ایام همنشینی با شاهشیخابواسحاق و #دولتمستعجل او، و شادخواری های خویش، حافظ ادامه میدهد که :
آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است
آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم
خُممِی دیدم، خون در دل و پا در گل بود
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق
مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود
راستی خاتم فیروزه بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دیدی آن قهقههی کبک خرامان حافظ
که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود
(غزل ش ۲۰۶)
_باحتمال قوی، با توجه به تولد حافظ(۷۲۶ه.ق/۱۳۲۵م) و قتل شاهشیخابواسحاق(۷۵۸ه.ق/۱۳۵۷م)، حافظ بهنگام سرایش این دریغانه، باید ۳۲ ساله بوده باشد.
محتسب کیست؟!
چنانکه در بالا اشاره رفت، مفسران غزلهای حافظ، عموما، معتقدند که کاربرد ویژهی "مُحتَسِب"، "اسم رمز" برای #امیرمبارزالدین است. زیرا، امیرمبارزُالدین، نه تنها خود را پادشاه میدانست، بلکه خویشتن را "حاکم شرع" نیز، مینامید، و محتسب_ پلیس قضایی و جنایی_"مفتی"، "قاضی"، و "جلاد" اجرای احکام خویش، دربارهی محکومان و قربانیان بیچاره میدانست.
نخستین حکومتمشروعه در ایران
#امیرمبارزالدین نیز، قرنها پیش از #حاجشیخفضلاللهنوری (۶۶=۱۲۸۸-۱۲۲۲ه.ش/۱۹۱۰-۱۸۴۴م)، خواهان #حکومتمشروعه بود، و نه هیچ کمتر از آن!!
با جمع مصرانهی سلطنت و دین، و یا حکومت دینی_ البته از نوع سُنّی آن_باحتمال قوی، امیرمبارزالدین ،حدود ۶قرن، پیش از شیخفضلاللهنوری، نخستین مبتکر "#حکومت مشروعه" در ایران، بودهاست.
بستن میکدهها، و اجرای حکم شرعی تازیانه بر پیکر میخوارگان، از نخستین"تحریمهای شرعی" امیر مبارزالدین، بشمار میرفت.
از اینرو حافظ نیز او را، مانند دیگر همشهریان خویش، #محتسب مینامید و میگفت:
_اگر چه باده فرح بخش و باد گلبیز است
به بانگ چنگ مخور می که "محتسب" تیز است(خانلری/غزل۴۲)
_دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند؟
پنهان خورید باده، که تعزیر میکنند(غزل۱۹۵)
_باده با محتسب شهر ننوشی زنهار
بخورد بادهات و سنگ به جام اندازد(غزل ۱۴۶)
_شراب خانگی ترس محتسب خورده
به روی یار بنوشیم و بانگ نوشانوش(غزل ۲۷۸)
_عمریست پادشاها کز می تهیست جامم
اینک ز بنده دعوی و از محتسب گواهی(غزل۴۸۰)
عقدهی دل حافظ
سنگینی وجود امیرمبارزالدین، ظاهرا عقده، و گره فرو بسته در کار بیشتر از همشهریان حافظ، بشمار میرفته است. و حافظ خود، در این رهگذر، همدل و همزبان با همشهریان خود میسراید :
بود آیا که در میکدهها بگشایند
گره از کار فرو بستهی ما بگشایند
اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند
دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند
به صفای دل رندان که صبوحی زدگان
بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند
در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه تزویر و ریا بگشایند
(غزل ۱۹۷)
جلاد قتل محکومان در بین دو نماز!!؟؟
شهرت دارد که #امیرمبارزالدین ،حتی هنگام نماز، اجرای حکم قتل در مورد محکومان را، یکسره تعطیل نمیکرده است. بلکه، میان دو نماز_بین نماز ظهر و عصر ، و مغرب و عشا_ نیز با زدن گردن یکی دو محکوم، گویا بر ثواب و صدق عبادت خویش میافزودهاست!!؟؟
مشهور است که شاه شجاع_ که بعدا، بیشتر بدو خواهیم پرداخت_ از پدر سوال کرد که: _حضرت پدر، تاکنون چند نفر را به دست خود کشتهای؟ امیر مبارزالدین، کمی فکر کرده، پاسخ داد:_
_ #هشتصدنفر . (#محمدمعین :"حافظ شیرین سخن"، ص۲۳۱)
http://s8.picofile.com/file/8352476918/300px_NUR11256J1.jpg
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل، از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا، آنچه تو را در دل بود
دل چو از پیر خرد نقل معانی میکرد
عشق میگفت به شرح، آنچه بر او مشکل بود....
و به یکباره باحسرتبارترین سرودههای خویش، در غم از دست رفتن این ایام همنشینی با شاهشیخابواسحاق و #دولتمستعجل او، و شادخواری های خویش، حافظ ادامه میدهد که :
آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است
آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم
خُممِی دیدم، خون در دل و پا در گل بود
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق
مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود
راستی خاتم فیروزه بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دیدی آن قهقههی کبک خرامان حافظ
که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود
(غزل ش ۲۰۶)
_باحتمال قوی، با توجه به تولد حافظ(۷۲۶ه.ق/۱۳۲۵م) و قتل شاهشیخابواسحاق(۷۵۸ه.ق/۱۳۵۷م)، حافظ بهنگام سرایش این دریغانه، باید ۳۲ ساله بوده باشد.
محتسب کیست؟!
چنانکه در بالا اشاره رفت، مفسران غزلهای حافظ، عموما، معتقدند که کاربرد ویژهی "مُحتَسِب"، "اسم رمز" برای #امیرمبارزالدین است. زیرا، امیرمبارزُالدین، نه تنها خود را پادشاه میدانست، بلکه خویشتن را "حاکم شرع" نیز، مینامید، و محتسب_ پلیس قضایی و جنایی_"مفتی"، "قاضی"، و "جلاد" اجرای احکام خویش، دربارهی محکومان و قربانیان بیچاره میدانست.
نخستین حکومتمشروعه در ایران
#امیرمبارزالدین نیز، قرنها پیش از #حاجشیخفضلاللهنوری (۶۶=۱۲۸۸-۱۲۲۲ه.ش/۱۹۱۰-۱۸۴۴م)، خواهان #حکومتمشروعه بود، و نه هیچ کمتر از آن!!
با جمع مصرانهی سلطنت و دین، و یا حکومت دینی_ البته از نوع سُنّی آن_باحتمال قوی، امیرمبارزالدین ،حدود ۶قرن، پیش از شیخفضلاللهنوری، نخستین مبتکر "#حکومت مشروعه" در ایران، بودهاست.
بستن میکدهها، و اجرای حکم شرعی تازیانه بر پیکر میخوارگان، از نخستین"تحریمهای شرعی" امیر مبارزالدین، بشمار میرفت.
از اینرو حافظ نیز او را، مانند دیگر همشهریان خویش، #محتسب مینامید و میگفت:
_اگر چه باده فرح بخش و باد گلبیز است
به بانگ چنگ مخور می که "محتسب" تیز است(خانلری/غزل۴۲)
_دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند؟
پنهان خورید باده، که تعزیر میکنند(غزل۱۹۵)
_باده با محتسب شهر ننوشی زنهار
بخورد بادهات و سنگ به جام اندازد(غزل ۱۴۶)
_شراب خانگی ترس محتسب خورده
به روی یار بنوشیم و بانگ نوشانوش(غزل ۲۷۸)
_عمریست پادشاها کز می تهیست جامم
اینک ز بنده دعوی و از محتسب گواهی(غزل۴۸۰)
عقدهی دل حافظ
سنگینی وجود امیرمبارزالدین، ظاهرا عقده، و گره فرو بسته در کار بیشتر از همشهریان حافظ، بشمار میرفته است. و حافظ خود، در این رهگذر، همدل و همزبان با همشهریان خود میسراید :
بود آیا که در میکدهها بگشایند
گره از کار فرو بستهی ما بگشایند
اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند
دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند
به صفای دل رندان که صبوحی زدگان
بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند
در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه تزویر و ریا بگشایند
(غزل ۱۹۷)
جلاد قتل محکومان در بین دو نماز!!؟؟
شهرت دارد که #امیرمبارزالدین ،حتی هنگام نماز، اجرای حکم قتل در مورد محکومان را، یکسره تعطیل نمیکرده است. بلکه، میان دو نماز_بین نماز ظهر و عصر ، و مغرب و عشا_ نیز با زدن گردن یکی دو محکوم، گویا بر ثواب و صدق عبادت خویش میافزودهاست!!؟؟
مشهور است که شاه شجاع_ که بعدا، بیشتر بدو خواهیم پرداخت_ از پدر سوال کرد که: _حضرت پدر، تاکنون چند نفر را به دست خود کشتهای؟ امیر مبارزالدین، کمی فکر کرده، پاسخ داد:_
_ #هشتصدنفر . (#محمدمعین :"حافظ شیرین سخن"، ص۲۳۱)
http://s8.picofile.com/file/8352476918/300px_NUR11256J1.jpg
خلع از سلطنت، کور کردن و مرگ نکبت بار پدر بدست پسر
امیرمبارزُالدین، ظاهرا، بخاطر شرکت در جشن عروسی خواهر زادهاش_شاهسلطان_ حاکم اصفهان، به اصفهان میرود. ولی اسیر توطئهی فرزندانش_ شاه شجاع و شاه محمود، همان که با تقسیم سلطنت زیر زمین را برگزید(مطلب ش۱۰۷)_ و جناب داماد_خواهر زادهاش،شاهسلطان_ میشود. پسران امیر، فرصت را غنیمت شمردند و پدر_ امیر مبارزالدین_ را گرفته، کور کردند و از سلطنت خلعش نمودند. ذکر مختصر آنرا در شرح زیر چنین میخوانیم:
"... امیر مبارزالدین نیمهی رمضان ۷۵۹ه.ق/۲۲ آگوست ۱۳۵۸م، به اصفهان رسید. شاهشجاع و شاهمحمود در آنجا، با "شاهسلطان" خواهر زادهی مبارزالدین_ که او نیز از امیرمبارزالدین رنجیده بود_ همدست شدند، و همان روز به کاخ مبارزالدین حمله بردند. و او را در حالی که قرآن میخواند، دستگیر کردند. مبارزالدین در ۱۹رمضان ۷۵۹ق /۲۵اوت ۱۳۵۸م، نابینا و به قلعهی طَبَرُک(بر وزن کچلوک، یعنی طبرستان کوچک)فرستاده شد. اندکی بعد، او را از قلعهی طبرک، به قلعهی سفید فارس فرستادند. چون شاه شجاع بر تخت نشست و شیراز را به پایتختی برگزید، با پدر بر سر مهر آمد، و او را به شهر فرا خواند، و به دیدارش رفت، و پای او را بوسید، و از گناهان گذشته پوزش خواست و، بسیار گریست. مبارزالدین، پسر را بخشود و، گفت من دیگر قصد فرمانروایی ندارم. و تنها گوشهای برای عبادت میخواهم(مانند #توبهیگربهیعابدعبیدزاکانی !!!؟).
عبید زاکانی(۷۱=۷۷۲-۷۰۱ه.ق/۱۳۷۱-۱۳۰۲م)
دو دوزه بازی خودکامه، و توبهی گرگ!!؟؟
اما پس از چند ماه[ مبارزالدین، با تزویر و شکست توبهی خود، علیه فرزند، در پیکار نسلها] ،در نهان با گروهی از اطرافیان خود، توطئهی قتل پسر را، ترتیب داد. چون شاه شجاع از این کار آگاه شد،اطرافیان پدر را کشت؛ و خود او را، به قلعهی بم بردند. و در آنجا در زندان بود، تا مرگش فرا رسید!..." (همان ماخذ پیشین /صص+۲۲۹_ همچنین دانشنامهی رشد: مبارزالدینمحمدمظفر )
شاه شجاع در پیکار مضاعف خطعمودیدرتاریخ
#سلطانشبلی_ فرزند #شاهشجاع _ در نوجوانی به مأموریتهایی چون امارت کرمان فرستاده شد، اما کمکم آثار سرکشی از وی به ظهور رسید.اما به فرمان پدرش[ بخاطر پیشگیری از آنکه مبادا شبلی، طبق الگوی خودش در مبارزه با پدرش_مبارزالدین_ وی را کور کند و یا به قتل رساند، بنابر #خطمضاعفعمودیپیکارنسلها ]، شبلی در سال ۷۸۵ ه.ق،بدستور پدر_شاهشجاع_ نابینا شد. سلطانشبلی، همراه با برادر کوچکش #سلطانزینالعابدین (سلطنت۳=۷۸۹-۷۸۶ه.ق/۱۳۸۷-۱۳۸۴م)_ که او نیز بدست پسر عمویش #شاهمنصور (زندگی۵۰=۷۹۵-۷۴۵ه.ق/۱۳۹۲-۱۳۴۵م) در نبردی درونطبقاتی و گلادیاتوری، برسم آلمظفر کور شده بود_ تنها شاهزادگان آلمظفر بودند، که از واقعهی قتل عام این خاندان پادشاهی، به فرمان #تیمور در سال ۷۹۵ ه.ق/۱۳۹۲م، در شهر قُمشه جان بهدربردند. تیمور، این دو شاهزاده را، که به سبب نابینایی، موجب خطر نمیدید، به سمرقند فرستاد و برایشان مستمری تعیین کرد. و آن دو در سمرقند زنده بودند، تا به مرگ طبیعی از دنیا رفتند. (فرهنگ مصاحب: #سلطانزینالعابدین )
مامون و مبارزالدین
در مقایسهی #مامون و #مبارزالدین به نظر میرسد که مبارزالدین، بمراتب گستاخ تر از مامون است. زیرا، مامون از نظر قدرت، ثروت و گسترهی قلمرو حکومت، دهها بار بیشتر و بزرگتر از امیرمبارزالدین است.
مامون، دستکم خلیفهای مستقل در امپراتوری شرقی اسلام بشمار میرود. دستنشانده کسی نیست. در صورتی که امیرمبارزالدین،دستنشاندهی مغولان مشرک اشغالگر،در بخش کوچکی_فارس و کرمان_ از جهان اسلام است!! بااینوصف، خود را حاکم شرع اسلام بر میشمارد. و فرمان و فتوای خود را، فرمان و فتوای الهی میداند. و می خواهد در قلمرو خود حکومتی اسلامی در بخشی از دارالکفر مغولان تشکیل دهد.
یک تفاوت دیگر، در خودخواهی و قساوت آنکه، مامون در حضور خود فرمان به قتل محکومان خویش میدهد. لکن،خود _ شخصا_مجری و جلاد آنان نمیگردد. درحالیکه،مبارزالدین اصرار میورزد که، "شخصا" در میان دو نمازهای خود، دست به قتل آنان بیالاید، و خود با شمشیر گردن آنها را بزند.
مقایسهی امیر مبارزالدین با مامون، خواه و ناخواه این ضربالمثل عامیانه را، در نظر مجسم میدارد که:
_ "عنتره هرچی زشتتره، اطوار و بازیش بیشتره!!"
و یا در سطحی حماسیتر و والاتر، یادآور سرودهی فردوسی، از زبان رستم فرخزاد، در شکایت از هدف حملهی اعراب به ایران، است که:
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و، دین، اندر آرند پیش(شاهنامه: آخرین نامهی فرخزاد به برادرش)
احتمالاً، شاید دیکتاتورهایکوچک، برای جبران حقارت هرچه بیشتر خود، در عمل،مصرانهتر، به پلیدی و قساوت خود میافزایند.
http://s8.picofile.com/file/8352476626/3534402.jpg
امیرمبارزُالدین، ظاهرا، بخاطر شرکت در جشن عروسی خواهر زادهاش_شاهسلطان_ حاکم اصفهان، به اصفهان میرود. ولی اسیر توطئهی فرزندانش_ شاه شجاع و شاه محمود، همان که با تقسیم سلطنت زیر زمین را برگزید(مطلب ش۱۰۷)_ و جناب داماد_خواهر زادهاش،شاهسلطان_ میشود. پسران امیر، فرصت را غنیمت شمردند و پدر_ امیر مبارزالدین_ را گرفته، کور کردند و از سلطنت خلعش نمودند. ذکر مختصر آنرا در شرح زیر چنین میخوانیم:
"... امیر مبارزالدین نیمهی رمضان ۷۵۹ه.ق/۲۲ آگوست ۱۳۵۸م، به اصفهان رسید. شاهشجاع و شاهمحمود در آنجا، با "شاهسلطان" خواهر زادهی مبارزالدین_ که او نیز از امیرمبارزالدین رنجیده بود_ همدست شدند، و همان روز به کاخ مبارزالدین حمله بردند. و او را در حالی که قرآن میخواند، دستگیر کردند. مبارزالدین در ۱۹رمضان ۷۵۹ق /۲۵اوت ۱۳۵۸م، نابینا و به قلعهی طَبَرُک(بر وزن کچلوک، یعنی طبرستان کوچک)فرستاده شد. اندکی بعد، او را از قلعهی طبرک، به قلعهی سفید فارس فرستادند. چون شاه شجاع بر تخت نشست و شیراز را به پایتختی برگزید، با پدر بر سر مهر آمد، و او را به شهر فرا خواند، و به دیدارش رفت، و پای او را بوسید، و از گناهان گذشته پوزش خواست و، بسیار گریست. مبارزالدین، پسر را بخشود و، گفت من دیگر قصد فرمانروایی ندارم. و تنها گوشهای برای عبادت میخواهم(مانند #توبهیگربهیعابدعبیدزاکانی !!!؟).
عبید زاکانی(۷۱=۷۷۲-۷۰۱ه.ق/۱۳۷۱-۱۳۰۲م)
دو دوزه بازی خودکامه، و توبهی گرگ!!؟؟
اما پس از چند ماه[ مبارزالدین، با تزویر و شکست توبهی خود، علیه فرزند، در پیکار نسلها] ،در نهان با گروهی از اطرافیان خود، توطئهی قتل پسر را، ترتیب داد. چون شاه شجاع از این کار آگاه شد،اطرافیان پدر را کشت؛ و خود او را، به قلعهی بم بردند. و در آنجا در زندان بود، تا مرگش فرا رسید!..." (همان ماخذ پیشین /صص+۲۲۹_ همچنین دانشنامهی رشد: مبارزالدینمحمدمظفر )
شاه شجاع در پیکار مضاعف خطعمودیدرتاریخ
#سلطانشبلی_ فرزند #شاهشجاع _ در نوجوانی به مأموریتهایی چون امارت کرمان فرستاده شد، اما کمکم آثار سرکشی از وی به ظهور رسید.اما به فرمان پدرش[ بخاطر پیشگیری از آنکه مبادا شبلی، طبق الگوی خودش در مبارزه با پدرش_مبارزالدین_ وی را کور کند و یا به قتل رساند، بنابر #خطمضاعفعمودیپیکارنسلها ]، شبلی در سال ۷۸۵ ه.ق،بدستور پدر_شاهشجاع_ نابینا شد. سلطانشبلی، همراه با برادر کوچکش #سلطانزینالعابدین (سلطنت۳=۷۸۹-۷۸۶ه.ق/۱۳۸۷-۱۳۸۴م)_ که او نیز بدست پسر عمویش #شاهمنصور (زندگی۵۰=۷۹۵-۷۴۵ه.ق/۱۳۹۲-۱۳۴۵م) در نبردی درونطبقاتی و گلادیاتوری، برسم آلمظفر کور شده بود_ تنها شاهزادگان آلمظفر بودند، که از واقعهی قتل عام این خاندان پادشاهی، به فرمان #تیمور در سال ۷۹۵ ه.ق/۱۳۹۲م، در شهر قُمشه جان بهدربردند. تیمور، این دو شاهزاده را، که به سبب نابینایی، موجب خطر نمیدید، به سمرقند فرستاد و برایشان مستمری تعیین کرد. و آن دو در سمرقند زنده بودند، تا به مرگ طبیعی از دنیا رفتند. (فرهنگ مصاحب: #سلطانزینالعابدین )
مامون و مبارزالدین
در مقایسهی #مامون و #مبارزالدین به نظر میرسد که مبارزالدین، بمراتب گستاخ تر از مامون است. زیرا، مامون از نظر قدرت، ثروت و گسترهی قلمرو حکومت، دهها بار بیشتر و بزرگتر از امیرمبارزالدین است.
مامون، دستکم خلیفهای مستقل در امپراتوری شرقی اسلام بشمار میرود. دستنشانده کسی نیست. در صورتی که امیرمبارزالدین،دستنشاندهی مغولان مشرک اشغالگر،در بخش کوچکی_فارس و کرمان_ از جهان اسلام است!! بااینوصف، خود را حاکم شرع اسلام بر میشمارد. و فرمان و فتوای خود را، فرمان و فتوای الهی میداند. و می خواهد در قلمرو خود حکومتی اسلامی در بخشی از دارالکفر مغولان تشکیل دهد.
یک تفاوت دیگر، در خودخواهی و قساوت آنکه، مامون در حضور خود فرمان به قتل محکومان خویش میدهد. لکن،خود _ شخصا_مجری و جلاد آنان نمیگردد. درحالیکه،مبارزالدین اصرار میورزد که، "شخصا" در میان دو نمازهای خود، دست به قتل آنان بیالاید، و خود با شمشیر گردن آنها را بزند.
مقایسهی امیر مبارزالدین با مامون، خواه و ناخواه این ضربالمثل عامیانه را، در نظر مجسم میدارد که:
_ "عنتره هرچی زشتتره، اطوار و بازیش بیشتره!!"
و یا در سطحی حماسیتر و والاتر، یادآور سرودهی فردوسی، از زبان رستم فرخزاد، در شکایت از هدف حملهی اعراب به ایران، است که:
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و، دین، اندر آرند پیش(شاهنامه: آخرین نامهی فرخزاد به برادرش)
احتمالاً، شاید دیکتاتورهایکوچک، برای جبران حقارت هرچه بیشتر خود، در عمل،مصرانهتر، به پلیدی و قساوت خود میافزایند.
http://s8.picofile.com/file/8352476626/3534402.jpg
#سعدی، دستکم دو بار، از اشارت پادشاهان به قتل اسیر و یا محکومی "بیگناه" در گلستان سخن گفتهاست:
۱)_ در حکایت اول از باب اول گلستان میخوانیم که:
" پادشاهی را شنیدم که به کشتن اسیری اشارت کرد!! "، و نه آنکه خود_شخصا_ به کشتن آن اسیر بیچاره اقدام ورزید. و،
۲)_ در حکایت سیام از باب اول، در سیرت پادشاهان، در گلستان آمده است که:
" پادشاهی به کشتن "بیگناهی" فرمان داد."
هرچند سعدی تاکید بر اسارت جنگی و یا بیگناهی قربانی میکند، #پادشاهانخودکامه را، تنها به اشارت کردن، و یا فرمان دادن به قتل آنان محکوم میدارد. و نه آنکه خود "شخصا" به نکبت جلادی نیز دست بیالایند.
اما امیر مبارزالدین_این خودکامهی حقیر دستنشاندهی مغولان اشغالگر ایران_ برای جبران حقارت خویش و بزرگنمایی قدرت ستمبارهی خود_"شخصا"_ بهروایت تاریخ، #هشتصدتن را، بتدریج دستگیری و محکوم کردنشان_ در میان دو نماز ظهر و عصر، و یا مغرب و عشا گردن میزند.
یاد آوریها:
۱ )_این فاجعه یکی از صدها نمونه، عوارض مرگبار نهاد سلطنت موروثی است، که پارهای بیخبر از تاریخ، آنرا برخی از افتخارات همانند ۲۵۰۰ سالهی تاریخ شاهنشاهی ایران برمیشمارند.(در شمارهی بعد_۱۱۶_ بیشتر بدین موضوع خواهیم پرداخت.)
۲)_ اگرچه، درخاندانهای سلطنتی، از جمله در تاریخ ایران، اختلاف میان #پدران_و_فرزندان ، و بویژه برادران وجود داشتهاست، لکن نزاع دائم، همهگیر، و متراکم خاندان #آلمظفر و کور کردن و کشتن یکدیگر، چنان شورش را در آورده بوده است، که از دیرباز، با ذکر گویندهای گمنام، بعنوان"بعبرت نظر کن به آل مظفر"،بعنوان نمونهای تمثیلی، و یک کهنالگوی شرمآور، برای #جنگنسلها و #ستیزدرونطبقاتیخاندانها، مشهور گردیدهاست. ابیاتی چند از خشم عمومی را، از افراد این خاندان، در بالا در مقدمهی این گفتار،در ابیاتی از #حافظ ، #سلمانساوجی ،و گویندهای ناشناس میتوان ملاحظه کرد.
۳)_برای آگاهی به جزئیات اختلافات دامنهدار #خاندانآلمظفر ، بویژه #امیرمبارزالدین و پسرانش #شاهشجاع ، و #شاهمحمود نسبت به هم_که در این گفتار بدان اشاره رفت_ از جمله دو اثر مهم در دسترس است:
الف: شادروان #دکترقاسمغنی (۵۹=۱۳۳۱-۱۲۷۲ه.ش/۱۹۵۲-۱۸۹۳م) :تاریخ عصر حافظ، انتشارات: زوار، ۱۳۸۹.
ب: زنده یاد #دکترمحمدمعین (۵۳=۱۳۵۰-۱۲۹۷ه.ش/۱۹۷۱-۱۹۱۸م): حافظ شیرین سخن،انتشارات: پروین،۱۳۱۹.
۴)_بخشی از گفتار ارزندهی دکتر محمد معین، بصورت فایل wordضمیمهی این گفتار است.خوانندگان باحوصلهتر میتوانند برای اطلاع بیشتر بدان مراجعه کنند.
۵)_دربارهی خاستگاه گیاهخواری گربهی عبید زاکانی، نویسنده سالها جستجو کردهاست. حدود ۲۵ سال پیش، در مجلهای به زبان اسپرانتو_ به نام "ئِل پوپولا چینی_ئو"El Popola Chinio (از چین مردمی)، حکایتی مشهور از افسانههای بودائیان، نقل شده بود؛ که گربهای زاهد، ترک گوشتخواری میکند، زاهدی بودایی میشود، و برای فریب موشان بیچاره، به گیاهخواری، روی میآورد. داستان از نظر #جامعهشناسیمعرفت ، یعنی توبه از گوشتخواری و اختیار گیاهخواری، در میان بوداییان گیاهخوار بسیار درست مینماید. اما هنوز بدرستی بر ما معلوم نشد، که #عبیدزاکانی چگونه بدین منشاء توبهی گیاهخواری گربه_ باحتمال قوی از منابع هندی_ راه یافته بودهاست؟! ( و این قصهی پر غصه هنوز ادامه دارد.)
چشمت بغمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا! روا نباشد خونریز را حمایت
در زلف چون کمندش،ای دل مپیچ کانجا
"سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت"👇
#حافظ
http://s8.picofile.com/file/8352475950/images_7.jpg
۱)_ در حکایت اول از باب اول گلستان میخوانیم که:
" پادشاهی را شنیدم که به کشتن اسیری اشارت کرد!! "، و نه آنکه خود_شخصا_ به کشتن آن اسیر بیچاره اقدام ورزید. و،
۲)_ در حکایت سیام از باب اول، در سیرت پادشاهان، در گلستان آمده است که:
" پادشاهی به کشتن "بیگناهی" فرمان داد."
هرچند سعدی تاکید بر اسارت جنگی و یا بیگناهی قربانی میکند، #پادشاهانخودکامه را، تنها به اشارت کردن، و یا فرمان دادن به قتل آنان محکوم میدارد. و نه آنکه خود "شخصا" به نکبت جلادی نیز دست بیالایند.
اما امیر مبارزالدین_این خودکامهی حقیر دستنشاندهی مغولان اشغالگر ایران_ برای جبران حقارت خویش و بزرگنمایی قدرت ستمبارهی خود_"شخصا"_ بهروایت تاریخ، #هشتصدتن را، بتدریج دستگیری و محکوم کردنشان_ در میان دو نماز ظهر و عصر، و یا مغرب و عشا گردن میزند.
یاد آوریها:
۱ )_این فاجعه یکی از صدها نمونه، عوارض مرگبار نهاد سلطنت موروثی است، که پارهای بیخبر از تاریخ، آنرا برخی از افتخارات همانند ۲۵۰۰ سالهی تاریخ شاهنشاهی ایران برمیشمارند.(در شمارهی بعد_۱۱۶_ بیشتر بدین موضوع خواهیم پرداخت.)
۲)_ اگرچه، درخاندانهای سلطنتی، از جمله در تاریخ ایران، اختلاف میان #پدران_و_فرزندان ، و بویژه برادران وجود داشتهاست، لکن نزاع دائم، همهگیر، و متراکم خاندان #آلمظفر و کور کردن و کشتن یکدیگر، چنان شورش را در آورده بوده است، که از دیرباز، با ذکر گویندهای گمنام، بعنوان"بعبرت نظر کن به آل مظفر"،بعنوان نمونهای تمثیلی، و یک کهنالگوی شرمآور، برای #جنگنسلها و #ستیزدرونطبقاتیخاندانها، مشهور گردیدهاست. ابیاتی چند از خشم عمومی را، از افراد این خاندان، در بالا در مقدمهی این گفتار،در ابیاتی از #حافظ ، #سلمانساوجی ،و گویندهای ناشناس میتوان ملاحظه کرد.
۳)_برای آگاهی به جزئیات اختلافات دامنهدار #خاندانآلمظفر ، بویژه #امیرمبارزالدین و پسرانش #شاهشجاع ، و #شاهمحمود نسبت به هم_که در این گفتار بدان اشاره رفت_ از جمله دو اثر مهم در دسترس است:
الف: شادروان #دکترقاسمغنی (۵۹=۱۳۳۱-۱۲۷۲ه.ش/۱۹۵۲-۱۸۹۳م) :تاریخ عصر حافظ، انتشارات: زوار، ۱۳۸۹.
ب: زنده یاد #دکترمحمدمعین (۵۳=۱۳۵۰-۱۲۹۷ه.ش/۱۹۷۱-۱۹۱۸م): حافظ شیرین سخن،انتشارات: پروین،۱۳۱۹.
۴)_بخشی از گفتار ارزندهی دکتر محمد معین، بصورت فایل wordضمیمهی این گفتار است.خوانندگان باحوصلهتر میتوانند برای اطلاع بیشتر بدان مراجعه کنند.
۵)_دربارهی خاستگاه گیاهخواری گربهی عبید زاکانی، نویسنده سالها جستجو کردهاست. حدود ۲۵ سال پیش، در مجلهای به زبان اسپرانتو_ به نام "ئِل پوپولا چینی_ئو"El Popola Chinio (از چین مردمی)، حکایتی مشهور از افسانههای بودائیان، نقل شده بود؛ که گربهای زاهد، ترک گوشتخواری میکند، زاهدی بودایی میشود، و برای فریب موشان بیچاره، به گیاهخواری، روی میآورد. داستان از نظر #جامعهشناسیمعرفت ، یعنی توبه از گوشتخواری و اختیار گیاهخواری، در میان بوداییان گیاهخوار بسیار درست مینماید. اما هنوز بدرستی بر ما معلوم نشد، که #عبیدزاکانی چگونه بدین منشاء توبهی گیاهخواری گربه_ باحتمال قوی از منابع هندی_ راه یافته بودهاست؟! ( و این قصهی پر غصه هنوز ادامه دارد.)
چشمت بغمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا! روا نباشد خونریز را حمایت
در زلف چون کمندش،ای دل مپیچ کانجا
"سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت"👇
#حافظ
http://s8.picofile.com/file/8352475950/images_7.jpg
مطلب شمارهی ۱۱۶
چهارشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۷/ ۲۰فوریه۲۰۱۹
گزارشی از کهنههای بسیار تازهی روزآمد،یعنی
"#سهل_ممتنعی_نوپدید"
#جنگ_نسلها ، و #جنگ_درونطبقاتی_همنسلها
خانه تکانیِ #حافظهی_تاریخی
#درک_قانونمندی
مکانیسم حیات
دو احساس اساسی در زیر ساز کارکرد زندگی:
#تنازعبقا X #تعاونبقا
تنازع، و تعاون در قانون جنگل
#سهمشیر
#کوروش و عاقبت خدماتش
مصداق ملموس #انسانعینی_و نه ذهنی_کیست!!؟؟
"پرورشکوروش"، بعنوان الگوی سمفونیهای موسیقی
کوروش، "منِ"دلخواه حماسی گزنفون
مرگ کوروش به روایت #گزنفون
کوروش، #ولیعهد خود را انتخاب میکند
#میراثتلخ کوروش برای نهاد سلطنت خویش
ناکامی خودکامگان
گزارش گزنفون،از قتل بَرَدیا بدست برادرش #کمبوجیه
روایت #هرودوت ،از #مرگنافرخندهفرجامکوروش
دو تفسیر: #تفسیرتعاونی و #تفسیرتنازعی ،از شعر سعدی
بقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی
که در نظام طبیعت ضعیف پامال است
#علیاکبرگلشنآزادی (۷۲=۱۳۵۳-۱۲۸۰ه.ش/۱۹۷۱-۱۹۰۱م)
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
#سعدی
اگر بینی که نابینا و چاه است
تو گر خاموش بنشینی گناه است
#سعدی ،گلستان: ۳۹/۱
مکانیسم حیات
دو احساس اساسی در زیر ساز کارکرد زندگی:
تنازع بقاXتعاون بقا
برای توضیح تفاوت میان"تنازعبقا"،و برخلاف آن"تعاونبقا"،بهتر است به حکایت سوم از باب اول گلستان، در سیرت پادشاهان، بذل توجه نماییم:
"ملک زادهای را، شنیدم که کوتاه بود و حقیر، و دیگر برادرانش، بلند و خوبروی!! باری پدر به کراهیت و استحقار(با نکوهش و تحقیر) در وی نظر همیکرد.
پسر به فراست(روشن بینی) بجای آورد:
گفت: ای پدر! کوتاه خردمند،بِه از نادان بلند[اندام]!؟... :
آن شنیدی؟! که لاغری دانا،
گفت باری به ابلهی فربه
اسب تازی اگر ضعیف بود!؟
همچنان از طویلهای خر، بِه!!
پدر بخندید!!
و ارکان دولت بپسندیدند!!
و[برعکس]، برادران، بجان[سخت] برنجیدند!!...
شنیدم که ملک را در آن مدت، دشمنی صعب روی نمود. چون لشکر از هر دو طرف روی در هم آوردند، اول کسی که اسب در میدان جهانید، این پسر بود و گفت:
آن نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من
آن منم گر در میان خاک و خون بینی سری
کان که جنگ آرد به خون خویش بازی میکند
روز میدان، وان که بگریزد به خون لشکری
این بگفت و بر سپاه دشمن زد و تنی چند مردان کاری را بینداخت. چون پیش پدر بازآمد زمین خدمت ببوسید و گفت:
ای که شخص منت حقیر نمود
تا، درشتی هنر نپنداری
اسب لاغر میان بکار آید
روز میدان، نه گاو پرواری!!
آوردهاند که سپاه دشمن بی قیاس بود، و اینان اندک. طایفهای آهنگ گریز کردند. پسر نعرهای زد و گفت: ای مردان بکوشید، یا #جامهیزنان بپوشید. سواران را به گفت او تهور(جرات، و جسارت) زیادت گشت و به یکباره حمله بردند. شنیدم که هم در آن روز بر دشمن ظفر یافتند.
ملک(پادشاه) سر و چشمش ببوسید و در کنار گرفت و هر روز نظر بیش کرد، [تا او را]، ولیعهد خویش کرد!!!؟ برادران،[ بر او، سخت] حسد بردند و "زهر" در طعامش کردند.
#خواهرشازغرفهبدید دریچه بر هم زد. پسر دریافت. دست از طعام باز کشید و گفت: محال است که هنرمندان بمیرند و بی هنران جای ایشان بگیرند..."(گلستان، ۱/ ۳)
و بدینسان، برنده در #جنگعمودینسلها ،بازنده در #جنگافقیهمنسلها گردید!!؟؟
یعنی در این داستان:
۱)_ پسر کوتاه قد، دقیقاً در تنازع بقا با ستیزه و جنگ و غلبه بر دشمنان، قدرت، صلاحیت و اعتبار خود را در #خطعمودینسلها برای ولیعهدی و جانشینی پدرش ابراز میدارد. چنان که هم پدرش و هم ارکان دولت او، وی را میپسندند.
۲)_ همچنان برادران به انگیزه حسادت، در #رقابتجنگنسلها_در_خطیافقی، پیکار مرگ و زندگی یا تنازعبقا، به زهرآگین کردن خوراک برادر موفق، و حذف فیزیکی یا کشتن وی اقدام میورزند.
۳)_ و خواهر_ که به احتمال قوی، خواهری از مادر اوست_ به حمایت، همدستی و تعاون برادر کوچک خود در جنگهمنسلها، میپردازد.
همانند #یوسف و همدلیاش با برادر مادریاش، #بنیامین، در مصر_هنگام رسیدن به مقام صدر اعظمی فرعون آنزمان_ که او را در گزینش برای ماندن نزد خویش، بر دیگر برادران ترجیح میدهد.
(ادامه در پست بعدی)
#خواهرشازغرفهبدیددریچهبرهمزد 👇
http://s8.picofile.com/file/8352825700/1521832_557771400959662_1249269024_n.jpg
چهارشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۷/ ۲۰فوریه۲۰۱۹
گزارشی از کهنههای بسیار تازهی روزآمد،یعنی
"#سهل_ممتنعی_نوپدید"
#جنگ_نسلها ، و #جنگ_درونطبقاتی_همنسلها
خانه تکانیِ #حافظهی_تاریخی
#درک_قانونمندی
مکانیسم حیات
دو احساس اساسی در زیر ساز کارکرد زندگی:
#تنازعبقا X #تعاونبقا
تنازع، و تعاون در قانون جنگل
#سهمشیر
#کوروش و عاقبت خدماتش
مصداق ملموس #انسانعینی_و نه ذهنی_کیست!!؟؟
"پرورشکوروش"، بعنوان الگوی سمفونیهای موسیقی
کوروش، "منِ"دلخواه حماسی گزنفون
مرگ کوروش به روایت #گزنفون
کوروش، #ولیعهد خود را انتخاب میکند
#میراثتلخ کوروش برای نهاد سلطنت خویش
ناکامی خودکامگان
گزارش گزنفون،از قتل بَرَدیا بدست برادرش #کمبوجیه
روایت #هرودوت ،از #مرگنافرخندهفرجامکوروش
دو تفسیر: #تفسیرتعاونی و #تفسیرتنازعی ،از شعر سعدی
بقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی
که در نظام طبیعت ضعیف پامال است
#علیاکبرگلشنآزادی (۷۲=۱۳۵۳-۱۲۸۰ه.ش/۱۹۷۱-۱۹۰۱م)
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
#سعدی
اگر بینی که نابینا و چاه است
تو گر خاموش بنشینی گناه است
#سعدی ،گلستان: ۳۹/۱
مکانیسم حیات
دو احساس اساسی در زیر ساز کارکرد زندگی:
تنازع بقاXتعاون بقا
برای توضیح تفاوت میان"تنازعبقا"،و برخلاف آن"تعاونبقا"،بهتر است به حکایت سوم از باب اول گلستان، در سیرت پادشاهان، بذل توجه نماییم:
"ملک زادهای را، شنیدم که کوتاه بود و حقیر، و دیگر برادرانش، بلند و خوبروی!! باری پدر به کراهیت و استحقار(با نکوهش و تحقیر) در وی نظر همیکرد.
پسر به فراست(روشن بینی) بجای آورد:
گفت: ای پدر! کوتاه خردمند،بِه از نادان بلند[اندام]!؟... :
آن شنیدی؟! که لاغری دانا،
گفت باری به ابلهی فربه
اسب تازی اگر ضعیف بود!؟
همچنان از طویلهای خر، بِه!!
پدر بخندید!!
و ارکان دولت بپسندیدند!!
و[برعکس]، برادران، بجان[سخت] برنجیدند!!...
شنیدم که ملک را در آن مدت، دشمنی صعب روی نمود. چون لشکر از هر دو طرف روی در هم آوردند، اول کسی که اسب در میدان جهانید، این پسر بود و گفت:
آن نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من
آن منم گر در میان خاک و خون بینی سری
کان که جنگ آرد به خون خویش بازی میکند
روز میدان، وان که بگریزد به خون لشکری
این بگفت و بر سپاه دشمن زد و تنی چند مردان کاری را بینداخت. چون پیش پدر بازآمد زمین خدمت ببوسید و گفت:
ای که شخص منت حقیر نمود
تا، درشتی هنر نپنداری
اسب لاغر میان بکار آید
روز میدان، نه گاو پرواری!!
آوردهاند که سپاه دشمن بی قیاس بود، و اینان اندک. طایفهای آهنگ گریز کردند. پسر نعرهای زد و گفت: ای مردان بکوشید، یا #جامهیزنان بپوشید. سواران را به گفت او تهور(جرات، و جسارت) زیادت گشت و به یکباره حمله بردند. شنیدم که هم در آن روز بر دشمن ظفر یافتند.
ملک(پادشاه) سر و چشمش ببوسید و در کنار گرفت و هر روز نظر بیش کرد، [تا او را]، ولیعهد خویش کرد!!!؟ برادران،[ بر او، سخت] حسد بردند و "زهر" در طعامش کردند.
#خواهرشازغرفهبدید دریچه بر هم زد. پسر دریافت. دست از طعام باز کشید و گفت: محال است که هنرمندان بمیرند و بی هنران جای ایشان بگیرند..."(گلستان، ۱/ ۳)
و بدینسان، برنده در #جنگعمودینسلها ،بازنده در #جنگافقیهمنسلها گردید!!؟؟
یعنی در این داستان:
۱)_ پسر کوتاه قد، دقیقاً در تنازع بقا با ستیزه و جنگ و غلبه بر دشمنان، قدرت، صلاحیت و اعتبار خود را در #خطعمودینسلها برای ولیعهدی و جانشینی پدرش ابراز میدارد. چنان که هم پدرش و هم ارکان دولت او، وی را میپسندند.
۲)_ همچنان برادران به انگیزه حسادت، در #رقابتجنگنسلها_در_خطیافقی، پیکار مرگ و زندگی یا تنازعبقا، به زهرآگین کردن خوراک برادر موفق، و حذف فیزیکی یا کشتن وی اقدام میورزند.
۳)_ و خواهر_ که به احتمال قوی، خواهری از مادر اوست_ به حمایت، همدستی و تعاون برادر کوچک خود در جنگهمنسلها، میپردازد.
همانند #یوسف و همدلیاش با برادر مادریاش، #بنیامین، در مصر_هنگام رسیدن به مقام صدر اعظمی فرعون آنزمان_ که او را در گزینش برای ماندن نزد خویش، بر دیگر برادران ترجیح میدهد.
(ادامه در پست بعدی)
#خواهرشازغرفهبدیددریچهبرهمزد 👇
http://s8.picofile.com/file/8352825700/1521832_557771400959662_1249269024_n.jpg
تنازع، و تعاون در قانون جنگل
#اصلتنازع، در #قانوناساسیجنگل ، اصلی بنیادی و همیشگی است. #اصلتعاون نیز، در جنگل یافت میشود. لکن، بسیار محدود و در مدتی نیز بسیار کوتاه و موقت.
اصل تنازع را بدین سان فرمول کردهاند:
۱)_ بکش، تا نکشندت!
۲)_ بخور، تا نخورندت!
لکن اصل محدود تعاون، بیشتر در حمایت مادران از جوجهها و تولهها و بچههای خویشتن، برای مدتی بسیار کوتاه است.
شاید در خانه ها نیز دیده باشیم، که گربهی مادر تا مدتی محدود، بچههای خود را سخت حمایت میکند. تا آنجا که مطمئن شود، آنها میتوانند مستقل به ادامهی زندگی خود مبادرت ورزند؛آنگاه آنان را از خود میراند!!؟
ملاحظات تعاونی در پارهای از موارد از جانواران، نسبت به بچهها و تولههای نوع دیگری از جانواران دیگر، نیز دیدهشدهاست. مانند توجه سگ حتی به بچهی گربه، و بالعکس و مانند آن.
با پیشرفت فرهنگ بشری، آرامآرام حس تعاون نیز رشد مییابد. و جایجای، بجای تنازع بقا، جایگزین آن میشود. مانند نهادهای موقوفات در گذشته و تا به امروز، و نیز نهادینه شدن #پستبینالملل ، #صلیبسرخ ، #جامعهیاتفاقملل ، و شعبههای آن. و سرانجام #سازمانمللمتحد ، با شعبههای #یونسکو ، #یونیسف ، و #سازمانبهداشتجهانی و مانند آن.
سهمشیر
در حکایتها و داستانها آمدهاست که، روزی شیری خسته و تنبل، بعنوان"پادشاه جنگل" به زیردستان خود، گرگ و روباه فرمان داد که:_
"امروز من حوصله شکار ندارم، به شکار بروید و خوراک روزانهی ما را شکار کنید." مدتی بعد گرگ و روباه، گاو، گوسفند و خرگوشی را، که با همدستی یکدگر(بنابر اصل موقت تعاون) شکار کردهبودند، بخدمت سلطان جنگل آوردند. شیر، رو به گرگ کرد و گفت:_
_ سردار، طعمه هایی که آوردهای، تقسیم کن!" گرگ با تعظیم گفت:_
_گاو، از آن حضرت سلطان!
_ گوسفند، برای بنده، چاکر حقیر!
_ خرگوش، سهم جناب روباه!
شیر، خشمگین او را فراخواند که:"قدمی نزدیکتر بیا"، و چون گرگ گامی بجلو آمد،شیر چنگ انداخت و،دو چشم گرگ را فروبرکند.
سپس شیر، رو به روباه، فرمان تقسیم طعمه داد! روباه با تعظیم گفت:_
_ گاو، ویژهی ناهار حضرت سلطان است!
_ گوسفند، شام حضرت سلطان باشد؛ زیرا شب با معدهی سبکتر باید خوابید.
_ و خرگوش، لقمةالصباح، ناشتایی، صبحانهی حضرت سلطان باشد!
شیر با خوشحالی گفت:_
_ آفرین، آفرین. این تقسیم بندی، عالی را از کجا آموختی؟!
روباه با تعظیم گفت:_
_از چشمهای درآمدهی گرگ، حضرت سلطان!
خودکامگی بر پایهی #تنازعبقا ، و نه بر پایهی #تعاونبقا
در این داستان،چنانکه مشاهده کردید، بخش اعظم #تنازعبقا در کار است، و #تعاون در حد اندکی، هنگام شکار گاو و گوسفند و خرگوش، در همدستی گرگ و روباه، خدمت کردهاست. #حستنازعبقا زیر ساز استوار حیات خودکامگان است، و نه #تعاونبقا
#سهمشیر _ #عدلروباه 👇
http://s9.picofile.com/file/8352826684/%D8%B9%D8%AF%D9%84_%D8%B1%D9%88%D8%A8%D8%A7%D9%87.jpg
#اصلتنازع، در #قانوناساسیجنگل ، اصلی بنیادی و همیشگی است. #اصلتعاون نیز، در جنگل یافت میشود. لکن، بسیار محدود و در مدتی نیز بسیار کوتاه و موقت.
اصل تنازع را بدین سان فرمول کردهاند:
۱)_ بکش، تا نکشندت!
۲)_ بخور، تا نخورندت!
لکن اصل محدود تعاون، بیشتر در حمایت مادران از جوجهها و تولهها و بچههای خویشتن، برای مدتی بسیار کوتاه است.
شاید در خانه ها نیز دیده باشیم، که گربهی مادر تا مدتی محدود، بچههای خود را سخت حمایت میکند. تا آنجا که مطمئن شود، آنها میتوانند مستقل به ادامهی زندگی خود مبادرت ورزند؛آنگاه آنان را از خود میراند!!؟
ملاحظات تعاونی در پارهای از موارد از جانواران، نسبت به بچهها و تولههای نوع دیگری از جانواران دیگر، نیز دیدهشدهاست. مانند توجه سگ حتی به بچهی گربه، و بالعکس و مانند آن.
با پیشرفت فرهنگ بشری، آرامآرام حس تعاون نیز رشد مییابد. و جایجای، بجای تنازع بقا، جایگزین آن میشود. مانند نهادهای موقوفات در گذشته و تا به امروز، و نیز نهادینه شدن #پستبینالملل ، #صلیبسرخ ، #جامعهیاتفاقملل ، و شعبههای آن. و سرانجام #سازمانمللمتحد ، با شعبههای #یونسکو ، #یونیسف ، و #سازمانبهداشتجهانی و مانند آن.
سهمشیر
در حکایتها و داستانها آمدهاست که، روزی شیری خسته و تنبل، بعنوان"پادشاه جنگل" به زیردستان خود، گرگ و روباه فرمان داد که:_
"امروز من حوصله شکار ندارم، به شکار بروید و خوراک روزانهی ما را شکار کنید." مدتی بعد گرگ و روباه، گاو، گوسفند و خرگوشی را، که با همدستی یکدگر(بنابر اصل موقت تعاون) شکار کردهبودند، بخدمت سلطان جنگل آوردند. شیر، رو به گرگ کرد و گفت:_
_ سردار، طعمه هایی که آوردهای، تقسیم کن!" گرگ با تعظیم گفت:_
_گاو، از آن حضرت سلطان!
_ گوسفند، برای بنده، چاکر حقیر!
_ خرگوش، سهم جناب روباه!
شیر، خشمگین او را فراخواند که:"قدمی نزدیکتر بیا"، و چون گرگ گامی بجلو آمد،شیر چنگ انداخت و،دو چشم گرگ را فروبرکند.
سپس شیر، رو به روباه، فرمان تقسیم طعمه داد! روباه با تعظیم گفت:_
_ گاو، ویژهی ناهار حضرت سلطان است!
_ گوسفند، شام حضرت سلطان باشد؛ زیرا شب با معدهی سبکتر باید خوابید.
_ و خرگوش، لقمةالصباح، ناشتایی، صبحانهی حضرت سلطان باشد!
شیر با خوشحالی گفت:_
_ آفرین، آفرین. این تقسیم بندی، عالی را از کجا آموختی؟!
روباه با تعظیم گفت:_
_از چشمهای درآمدهی گرگ، حضرت سلطان!
خودکامگی بر پایهی #تنازعبقا ، و نه بر پایهی #تعاونبقا
در این داستان،چنانکه مشاهده کردید، بخش اعظم #تنازعبقا در کار است، و #تعاون در حد اندکی، هنگام شکار گاو و گوسفند و خرگوش، در همدستی گرگ و روباه، خدمت کردهاست. #حستنازعبقا زیر ساز استوار حیات خودکامگان است، و نه #تعاونبقا
#سهمشیر _ #عدلروباه 👇
http://s9.picofile.com/file/8352826684/%D8%B9%D8%AF%D9%84_%D8%B1%D9%88%D8%A8%D8%A7%D9%87.jpg
کوروش و عاقبت خدماتش
عاقبت #کوروشبزرگ در تاریخها، متفاوت یاد شدهاست. یکی از بهترین طرحهای #خوشفرجامی و #عاقبتبخیری دربارهی مرگ کوروش، بقلم گزنفون(۷۶=۳۵۴-۴۳۰ق.م)، سردار یونانی است که شاگرد #سقراط نیز بودهاست.
گزنفون دو اثر مهم دربارهی ایران دارد:
۱)_" #آناباسیس"، یا حرکت دههزار یونانی ، که در جنگ #کوروشکوچک با برادرش در ایران، در سال ۴۰۲ق.م اتفاقافتادهاست_در ۲۸سالگی گزنفون.
یادآوری: فارسی این اثر را میتوانید در ترجمههای زیر مطالعه فرمایید:
الف) _این اثر نخستین بار ،تحت عنوان"لشکرکشی کوروش، بازگشت دههزارنفر"، به ترجمهی"زندهیاد #غلامعلیوحیدمازندرانی(۷۸=۱۳۶۹-۱۲۹۱ه.ش)، در سال ۱۳۵۲،بهمت انتشارات ابن سینا، منتشر شدهاست.
ب)_ ترجمهی دیگر با عنوان"آناباسیس"،بقلم شادروان #احمدبیرشک_ همزاد مشروطیت ایران_(۹۵=۱۳۸۱-۱۲۸۵ه.ش)، انتشارات: کتابسرا،در ۱۳۷۵است.
۲)_ دومین اثر نوشتهی گزنفون، "پرورشکوروش" است. این اثر، یک رمان خیالی از یک انسان ایدهآل است. کوروش، در این اثر بعنوان الگوی تربیت برای آینده، برگزیده شده است. ضمنا این کتاب بفارسی به نام " #کوروشنامه " هم توسط مترجم فقید فرزانه، مهندس#رضامشایخی (۸۴=۱۳۶۸-۱۲۸۴ه.ش)ترجمه شدهاست. انتشارات علمی فرهنگی، چاپ ۹، سال ۱۳۹۷.
" #پرورشکوروش" نوشتهی گزنفون، اثری بازمانده از قرن چهارم پیش از میلاد، از نظر آرمان تربیتی، بیشتر شبیه داستان پرورشی"امیل"نوشتهی #ژانژاکروسو(۶۶=۱۷۷۸-۱۷۱۲م/۱۱۵۷-۱۰۹۱ه.ش) در قرن ۱۸ است، با فاصلهای نزدیک به ۲۱ قرن.
#ژانژاکروسو را، در سه عرصهی #تفکرسیاسی ، #ادبیاترمانتیک، و در عرصهی #اندیشههایتربیتی ، یعنی در سه شعبه از معرفت بشری،به ترتیب با آثار " #قرارداداجتماعی "، " #هلوئیزجدید "، و " #امیل "، شاخص و پیشگام شناختهاند.
در امیل، ژانژاکروسو، پسری کاملا تخیلی را در نظر میآورد و شرایط بهترین نوع تربیت ممکن را دربارهی او ابراز میدارد. و حتی دختری را به نام "سوفی"، به موازی او تربیت میکند تا این دو، همسر ایدهآل یکدیگر گردند.
#صمدبهرنگی _آفرینندهی اثر بسیار دلپذیر " #ماهیسیاهکوچولو "، در نقد به اصطلاح غربزدگی خود، گفتهبودهاست که: "من در روستاهای آذربایجان هر جا که گشتم"امیلی" نیافتم!!؟؟" #صمدبهرنگی ، در حقیقت به تدریس کتاب امیل، در دانشسرای عالی، به عنوان یکی از کتابهای معتبر در آموزش و پرورش ایراد داشتهاست. لکن_برخلاف تصور بهرنگی_ امیل را، نه تنها در روستاهای آذربایجان نمیتوان یافت، بلکه حتی او را ، در سرزمین امیل، یعنی فرانسه یا سوئیس، و دیگر کشورهای پیشرفتهی اروپا، نظیر سوئد و نروژ، و هرجای دیگر نیز، هرگز، نمیتوان یافت.
کوتاه سخن،"امیل" بعنوان یک نوآموز تخیلی را، در هیچ جا، هرگز نمیتوان یافت. زیرا این ویژگی کلی ایدهآلهاست. مگر "انسان" را، در خارج از ذهن، میتوان یافت و بدو اشاره کرد؟
مصداق ملموس انسان عینی_ و نه ذهنی_ کیست !!؟؟
آیا #گاندی است؟ یا #تولستوی؟، #سقراط؟، #مادرترزا؟ ، #لیدیگاگا؟ و یا #مریممقدس؟ و یا برعکس، مصداق انسان #هیتلر است؟ #موسولینی است؟ #استالین؟ ، #قذافی و یا #صدامحسین است؟
نه تنها "انسانکلی"،بلکه، "درخت" هم همینطور است، ما مفهوم درخت را، درک میکنیم.لکن در خارج، کدام درخت، درخت کلی است؟ درخت گیلاس؟ درخت انگور؟ ، چنار؟ ، یا درخت سرو؟ این ویژگیِ تفاوت جزئی و کلی است. "کلی" همیشه ذهنی است، و "جزئی" پرتوی خاص، و بسیار تکیده یا تجزیه شده از " مفهوم ذهنی کلی" است.
(ادامه در پست بعدی)
http://s9.picofile.com/file/8352827018/%DA%98%D8%A7%D9%86_%DA%98%D8%A7%DA%A9_%D8%B1%D8%B3%D9%88_%D8%A7%D9%85%DB%8C%D9%84.jpg
عاقبت #کوروشبزرگ در تاریخها، متفاوت یاد شدهاست. یکی از بهترین طرحهای #خوشفرجامی و #عاقبتبخیری دربارهی مرگ کوروش، بقلم گزنفون(۷۶=۳۵۴-۴۳۰ق.م)، سردار یونانی است که شاگرد #سقراط نیز بودهاست.
گزنفون دو اثر مهم دربارهی ایران دارد:
۱)_" #آناباسیس"، یا حرکت دههزار یونانی ، که در جنگ #کوروشکوچک با برادرش در ایران، در سال ۴۰۲ق.م اتفاقافتادهاست_در ۲۸سالگی گزنفون.
یادآوری: فارسی این اثر را میتوانید در ترجمههای زیر مطالعه فرمایید:
الف) _این اثر نخستین بار ،تحت عنوان"لشکرکشی کوروش، بازگشت دههزارنفر"، به ترجمهی"زندهیاد #غلامعلیوحیدمازندرانی(۷۸=۱۳۶۹-۱۲۹۱ه.ش)، در سال ۱۳۵۲،بهمت انتشارات ابن سینا، منتشر شدهاست.
ب)_ ترجمهی دیگر با عنوان"آناباسیس"،بقلم شادروان #احمدبیرشک_ همزاد مشروطیت ایران_(۹۵=۱۳۸۱-۱۲۸۵ه.ش)، انتشارات: کتابسرا،در ۱۳۷۵است.
۲)_ دومین اثر نوشتهی گزنفون، "پرورشکوروش" است. این اثر، یک رمان خیالی از یک انسان ایدهآل است. کوروش، در این اثر بعنوان الگوی تربیت برای آینده، برگزیده شده است. ضمنا این کتاب بفارسی به نام " #کوروشنامه " هم توسط مترجم فقید فرزانه، مهندس#رضامشایخی (۸۴=۱۳۶۸-۱۲۸۴ه.ش)ترجمه شدهاست. انتشارات علمی فرهنگی، چاپ ۹، سال ۱۳۹۷.
" #پرورشکوروش" نوشتهی گزنفون، اثری بازمانده از قرن چهارم پیش از میلاد، از نظر آرمان تربیتی، بیشتر شبیه داستان پرورشی"امیل"نوشتهی #ژانژاکروسو(۶۶=۱۷۷۸-۱۷۱۲م/۱۱۵۷-۱۰۹۱ه.ش) در قرن ۱۸ است، با فاصلهای نزدیک به ۲۱ قرن.
#ژانژاکروسو را، در سه عرصهی #تفکرسیاسی ، #ادبیاترمانتیک، و در عرصهی #اندیشههایتربیتی ، یعنی در سه شعبه از معرفت بشری،به ترتیب با آثار " #قرارداداجتماعی "، " #هلوئیزجدید "، و " #امیل "، شاخص و پیشگام شناختهاند.
در امیل، ژانژاکروسو، پسری کاملا تخیلی را در نظر میآورد و شرایط بهترین نوع تربیت ممکن را دربارهی او ابراز میدارد. و حتی دختری را به نام "سوفی"، به موازی او تربیت میکند تا این دو، همسر ایدهآل یکدیگر گردند.
#صمدبهرنگی _آفرینندهی اثر بسیار دلپذیر " #ماهیسیاهکوچولو "، در نقد به اصطلاح غربزدگی خود، گفتهبودهاست که: "من در روستاهای آذربایجان هر جا که گشتم"امیلی" نیافتم!!؟؟" #صمدبهرنگی ، در حقیقت به تدریس کتاب امیل، در دانشسرای عالی، به عنوان یکی از کتابهای معتبر در آموزش و پرورش ایراد داشتهاست. لکن_برخلاف تصور بهرنگی_ امیل را، نه تنها در روستاهای آذربایجان نمیتوان یافت، بلکه حتی او را ، در سرزمین امیل، یعنی فرانسه یا سوئیس، و دیگر کشورهای پیشرفتهی اروپا، نظیر سوئد و نروژ، و هرجای دیگر نیز، هرگز، نمیتوان یافت.
کوتاه سخن،"امیل" بعنوان یک نوآموز تخیلی را، در هیچ جا، هرگز نمیتوان یافت. زیرا این ویژگی کلی ایدهآلهاست. مگر "انسان" را، در خارج از ذهن، میتوان یافت و بدو اشاره کرد؟
مصداق ملموس انسان عینی_ و نه ذهنی_ کیست !!؟؟
آیا #گاندی است؟ یا #تولستوی؟، #سقراط؟، #مادرترزا؟ ، #لیدیگاگا؟ و یا #مریممقدس؟ و یا برعکس، مصداق انسان #هیتلر است؟ #موسولینی است؟ #استالین؟ ، #قذافی و یا #صدامحسین است؟
نه تنها "انسانکلی"،بلکه، "درخت" هم همینطور است، ما مفهوم درخت را، درک میکنیم.لکن در خارج، کدام درخت، درخت کلی است؟ درخت گیلاس؟ درخت انگور؟ ، چنار؟ ، یا درخت سرو؟ این ویژگیِ تفاوت جزئی و کلی است. "کلی" همیشه ذهنی است، و "جزئی" پرتوی خاص، و بسیار تکیده یا تجزیه شده از " مفهوم ذهنی کلی" است.
(ادامه در پست بعدی)
http://s9.picofile.com/file/8352827018/%DA%98%D8%A7%D9%86_%DA%98%D8%A7%DA%A9_%D8%B1%D8%B3%D9%88_%D8%A7%D9%85%DB%8C%D9%84.jpg
بازگشت به نوشتهی گزنفون، "پرورشکوروش"
تولد گزنفون در سال ۴۳۰ق.م ، دقیقا ۹۹ سال، پس از مرگ کوروش_ ۵۲۹ ق.م _ روی دادهاست.و کتاب پرورش کوروش، حدود یک قرن و نیم پس از مرگ کوروش به رشتهی تحریر درآمده است. از اینروی گزنفون، هیچ گونه دسترسی شخصی به تحقیقی میدانی و اطلاعات شاهدان دست اول از زندگانی کوروش نداشتهاست. گزنفون تنها کوروش را، بعنوان یک ایدهآل تخیلی، همانند داستانهای علمی_ تخیلی(Science fiction)، همانند #امیل ، تالیف #ژانژاکروسو ،برای بیان اندیشههای تربیتی خود برگزیدهاست. بعبارت دیگر کوروشِ گزنفون، در کتاب "پرورشکوروش"، همانند "امیل" اصلا وجود خارجی نداشتهاست، و یا اگر هم به کوروش واقعی توجه داشتهاست، بیشتر بصورت گزینشی و تبلیغی، بخاطر شهرت و نام کوروش اصلی تاریخی با، ویرایشها و آرایشهای خیالپردازانه همساز بودهاست. #گزنفون ،نام هر کس دیگری را میتوانست بر کتاب خود بگذارد. چون محتوای نوشتههای او، واقعاً و دقیقا به زندگانی کوروش تاریخی، ربط چندانی ندارد. گزنفون_همانطور که اشاره رفت_ تنها از شهرت نام کوروش در جهان باستان، بعنوان برگ برندهی تبلیغاتی خود، حسن یا سوء استفاده کردهاست.
پرورش کوروش بعنوان الگوی سمفونیهای موسیقی
البته #تربیتکوروش ، به جای نفوذ در آثار پرورشی، بیشتر در آثار تخیلی موسیقیدانان بسیاری، راه یافتهاست. و اپراهای موزیکال بسیار موفق و ناموفقی، در دو،سه قرن اخیر در اروپا به نام کوروش، تحتتاثیر اثر گزنفون تصنیف و اجرا شده است.
برای اطلاع بر ماهیت تخیلی اثر #گزنفون ، و نفوذ تاریخی آن در پیدایش اپراهای موسیقی اروپایی، مطالعهی فشرده و تفسیر #فرهنگآثار درخور توصیه است. از آن جمله بخش کوتاهی از نوشتهی فرهنگ آثار در اینجا نقل میشود:
" اگرچه کوروش شخصیتی تاریخی بود، به دورهای نسبتا دور تعلق داشت. و همین امر به گزنفون امکان دادهاست تا کارهای بیشمار و مهم او را، بگونهای آزاد، آرمانی کند و همچون الگوی انسان[کامل] و پادشاهی معرفی نماید، که تحت تاثیر فلسفهی سقراطی در آرزوی تحقق آن بود. وانگهی، آشکار است که گزنفون، نه تنها در شیوهی ستایشآمیز ذکر طولانی اتفاقات کوچک دوران کودکی کوروش و توصیف عظمت شکارها و شکوه آداب شرقی، بلکه حتی در گزارش مرگ کوروش نیز، در جستجوی صحت تاریخی نیست. او مرگ کوروش را، مرگی طبیعی میداند. و حال آنکه از نظر تاریخی ثابت شده است(حتی در روایت هرودوت) که این پادشاه، در جنگ با ماساژتها جان سپرده است. گزنفون این تعبیر را، فقط بدین منظور وارد کردهاست که، #کوروش سخنان معروفی را به زبان آورد، که در آنها، کوروش فرزندان و دوستان خود را، به عدالت و محبت به یکدیگر و جستجوی صلح و آرامش فرا میخواند. باید به محتوای نظامهای آموزشی_پیش از گزنفون_ توجه کرد؛ از جمله آموزش جمعی از جوانان، [بوسیلهی گزنفون در اثر خود] که بسیاری از عناصر آن از #جمهوریافلاطون _ گرفته شدهاست....
(ادامه در پست بعدی)
http://s8.picofile.com/file/8352827226/74787.jpg
تولد گزنفون در سال ۴۳۰ق.م ، دقیقا ۹۹ سال، پس از مرگ کوروش_ ۵۲۹ ق.م _ روی دادهاست.و کتاب پرورش کوروش، حدود یک قرن و نیم پس از مرگ کوروش به رشتهی تحریر درآمده است. از اینروی گزنفون، هیچ گونه دسترسی شخصی به تحقیقی میدانی و اطلاعات شاهدان دست اول از زندگانی کوروش نداشتهاست. گزنفون تنها کوروش را، بعنوان یک ایدهآل تخیلی، همانند داستانهای علمی_ تخیلی(Science fiction)، همانند #امیل ، تالیف #ژانژاکروسو ،برای بیان اندیشههای تربیتی خود برگزیدهاست. بعبارت دیگر کوروشِ گزنفون، در کتاب "پرورشکوروش"، همانند "امیل" اصلا وجود خارجی نداشتهاست، و یا اگر هم به کوروش واقعی توجه داشتهاست، بیشتر بصورت گزینشی و تبلیغی، بخاطر شهرت و نام کوروش اصلی تاریخی با، ویرایشها و آرایشهای خیالپردازانه همساز بودهاست. #گزنفون ،نام هر کس دیگری را میتوانست بر کتاب خود بگذارد. چون محتوای نوشتههای او، واقعاً و دقیقا به زندگانی کوروش تاریخی، ربط چندانی ندارد. گزنفون_همانطور که اشاره رفت_ تنها از شهرت نام کوروش در جهان باستان، بعنوان برگ برندهی تبلیغاتی خود، حسن یا سوء استفاده کردهاست.
پرورش کوروش بعنوان الگوی سمفونیهای موسیقی
البته #تربیتکوروش ، به جای نفوذ در آثار پرورشی، بیشتر در آثار تخیلی موسیقیدانان بسیاری، راه یافتهاست. و اپراهای موزیکال بسیار موفق و ناموفقی، در دو،سه قرن اخیر در اروپا به نام کوروش، تحتتاثیر اثر گزنفون تصنیف و اجرا شده است.
برای اطلاع بر ماهیت تخیلی اثر #گزنفون ، و نفوذ تاریخی آن در پیدایش اپراهای موسیقی اروپایی، مطالعهی فشرده و تفسیر #فرهنگآثار درخور توصیه است. از آن جمله بخش کوتاهی از نوشتهی فرهنگ آثار در اینجا نقل میشود:
" اگرچه کوروش شخصیتی تاریخی بود، به دورهای نسبتا دور تعلق داشت. و همین امر به گزنفون امکان دادهاست تا کارهای بیشمار و مهم او را، بگونهای آزاد، آرمانی کند و همچون الگوی انسان[کامل] و پادشاهی معرفی نماید، که تحت تاثیر فلسفهی سقراطی در آرزوی تحقق آن بود. وانگهی، آشکار است که گزنفون، نه تنها در شیوهی ستایشآمیز ذکر طولانی اتفاقات کوچک دوران کودکی کوروش و توصیف عظمت شکارها و شکوه آداب شرقی، بلکه حتی در گزارش مرگ کوروش نیز، در جستجوی صحت تاریخی نیست. او مرگ کوروش را، مرگی طبیعی میداند. و حال آنکه از نظر تاریخی ثابت شده است(حتی در روایت هرودوت) که این پادشاه، در جنگ با ماساژتها جان سپرده است. گزنفون این تعبیر را، فقط بدین منظور وارد کردهاست که، #کوروش سخنان معروفی را به زبان آورد، که در آنها، کوروش فرزندان و دوستان خود را، به عدالت و محبت به یکدیگر و جستجوی صلح و آرامش فرا میخواند. باید به محتوای نظامهای آموزشی_پیش از گزنفون_ توجه کرد؛ از جمله آموزش جمعی از جوانان، [بوسیلهی گزنفون در اثر خود] که بسیاری از عناصر آن از #جمهوریافلاطون _ گرفته شدهاست....
(ادامه در پست بعدی)
http://s8.picofile.com/file/8352827226/74787.jpg
استقبال موزیکال از کوروش گزنفون
" #سمفونیکوروشکبیر "، اثر #لوریسچکناواریان (۱۳۱۶ه.ش/۱۹۳۷م)، از ایرانیان ارمنی تبار ،یکی از جدیدترین اجراهای موفق و مورد توجهی است، که نخستین بار در سال ۲۰۱۳م در سانفرانسیسکو، همزمان با ورود #منشورحقوقبشرکوروش به آمریکا به اجرا در آمدهاست. و در خرداد سال ۱۳۹۷ه.ش، در آلبومی به همین نام_کوروش کبیر_ با مجوز وزارت ارشاد بشمارهی۱۸۳-۱۳۹۶، به علاقمندان موسیقی تقدیم شدهاست و همچنین نسخهای از آن بشمارهی۱۹۳۳۸، در کتابخانهی ملی ایران به ثبت رسیدهاست. مبنای این کار بر تاریخ نویسی یونانیان از کوروش است و مبنای۲۵۰۰ساله دارد.
در این سمفونی از آثار تاریخ نویسانی چون گزنفون و هرودوت بهره گرفته شده است و کل داستان کوروش در ده قعطه و سه قسمت بیان می شود.
این پوئم سمفونی از خواب پدر بزرگ کوروش آغاز و با صدور منشور حقوق بشر پایان مییابد.
کوروش، منِدلخواه حماسی گزنفون
#گزنفون میگوید:
"...کوروش، که با انضباطی سخت به اطاعت عادت کرده بود، میتوانست بخوبی فرمان براند. کوروش این امر را، در زمانی ثابت کرد که به سرداری ارتشی تعلیم یافته، و جنگجو، ولی از نظر عده اندک، با ارمنیها و کلدانیها و بویژه آشوریان، که پادشاه ماد را تهدید میکردند، جنگید و آنها را شکست داد!!!..."( #فرهنگآثار ، ج۲،ص+۱۲۰۳)
#گزنفون یک سردار یونانی است که مهارت و توانایی اش در انتقال سلامت دههزار یونانی_ #آناباسیس _ را در جنگ ایران، در حمایت از #کوروشکوچک علیه برادرش که به شکست و قتل کوروش کوچک در سال ۴۰۲ق.م، منتهی شد، به یونان بردهاست.
از اینرو به نظر میرسد که گزنفون در کوروش یک الگوی سردار بزرگ نظامی شکست ناپذیر، که تمام زندگیاش در جنگها و پیروزی و غلبه بر دشمنان به پایان رسیدهاست، جستجو میکند و شیفتهی چنین سرداری است که اتفاقا "شرقی" بودهاست.
بدین سان، می توان با حد اعلایی از احتمال اظهار داشت که گزنفون یکی از بزرگترین #غربیهای_شرقزده در جهان باستان بودهاست.(رک به: #خداونددوکعبه ، #جان_غربیشرقزده ،صص۱۸۴تا۲۴۲، اثر دیگری از همین نویسنده)
کوروش گزنفون، همیشه میتواند #غرورباطلناسیونالیستی ایرانیان را، ارضاء کند، ولی نه آنکه، حقیقت تاریخی را بازگو نماید.
مرگ کوروش به روایت گزنفون
گزنفون حالتی پیامبرگونه به کوروش_قهرمان آرمانی خود_ فرامیبخشد. بگونهای که کوروش، هنگام مرگ خود را،گوئیا، بصورتی الهام واره به روشنی دریافت میدارد. و در نتیجه کوروشِ گزنفون_و نه کوروش واقعی تاریخی_ #فرخندهفرجام و #عاقبتبخیر با اراده، به رضایت خویش از مرگ، مرگی آرام استقبال میکند. بدین ترتیب، به پندار #گزنفون ، دربارهی آخرین روزهای مرگ کوروش_ برخلاف دادههای تاریخی مورخان دیگر_ میخوانیم که:
"... کوروش به قصر برگشت تا قدری استراحت کند. در ساعت مقرر خدمه به او گفتند که:" حمام حاضر است." جواب داد:" ترجیح می دهم که قدری استراحت کنم." در ساعت معین خدمه به او گفتند:" ناهار حاضر است." جواب داد:" اشتها ندارم، ولی تشنه ام". بعد با لذت قدری آب آشامید. روز دیگر، و روز بعد از آن، حال کوروش همان بود، و در این حال او پسرهای خود را طلبید. "چون اینها همراه او به پارس رفته بودند"، همه حاضر شدند. در این وقت کوروش دوستان خود و کارگزاران عمدهی پارس را طلبید و همه حضور یافتند.( #مشیرالدولهپیرنیا : #تاریخایرانباستان، انتشارات: نگاه،۱۳۸۶، جلد اول، صص+۳۳۹)
کوروش ولیعهد خود را انتخاب میکند
انتخاب کمبوجیه بعنوان ولیعهد ، همچنین بروایت گزنفون چنین بودهاست:
"...کوروش به فرزندان خود چنین گفت:_
_"بچههای من و شما ای دوستان، آخر زندگانی من فرا رسیده است؛ من این حال را از علاماتی به خوبی درک می کنم...باید از امروز من جانشین خود را معین کنم، تا در میان شما پس از من اختلافی نیفتد....بنابراین تو ای کمبوجیه، دارای سلطنت باش.خدایان آنرا به تو میدهند و پس از آن، من هم به قدری که در توانایی من است.
به تو ای #بردیا ، من ممالک ماد، ارمنستان و کادوسیان را میدهم. با این عطایا، با وجود اینکه عنوان شاهی و اقتدار از آن برادر تو است، سعادت بی غل و غشی برای تو تامین میکنم، و تصور نمیکنم که تو از سعادت بشری چیزی کم داشته باشی. زیرا آنچه برای خوشبختی بشر لازم است، تو آن را دارا خواهی بود...
و تو ای #کمبوجیه ، فراموش مکن که حفظ سلطنت تنها به داشتن عصای سلطنتی نیست! بلکه مطمئنترین و حقیقیترین حافظین آن دوستان وفادارند...
پس از آن کوروش رو به فرزندان خود کرده گفت:
خداحافظ فرزندان عزیزم،"وداع مرا به مادرتان برسانید."خداحافظ دوستان من، از "حاضرین و "غایبین".کوروش، پس از این کلمات، دست تمام حاضرین را فشرد و نقابی به سر کشیده و درگذشت..."(همان منبع، ص۳۴۰)
(ادامه در پست بعدی)
http://s9.picofile.com/file/8352827634/400x400.jpg
" #سمفونیکوروشکبیر "، اثر #لوریسچکناواریان (۱۳۱۶ه.ش/۱۹۳۷م)، از ایرانیان ارمنی تبار ،یکی از جدیدترین اجراهای موفق و مورد توجهی است، که نخستین بار در سال ۲۰۱۳م در سانفرانسیسکو، همزمان با ورود #منشورحقوقبشرکوروش به آمریکا به اجرا در آمدهاست. و در خرداد سال ۱۳۹۷ه.ش، در آلبومی به همین نام_کوروش کبیر_ با مجوز وزارت ارشاد بشمارهی۱۸۳-۱۳۹۶، به علاقمندان موسیقی تقدیم شدهاست و همچنین نسخهای از آن بشمارهی۱۹۳۳۸، در کتابخانهی ملی ایران به ثبت رسیدهاست. مبنای این کار بر تاریخ نویسی یونانیان از کوروش است و مبنای۲۵۰۰ساله دارد.
در این سمفونی از آثار تاریخ نویسانی چون گزنفون و هرودوت بهره گرفته شده است و کل داستان کوروش در ده قعطه و سه قسمت بیان می شود.
این پوئم سمفونی از خواب پدر بزرگ کوروش آغاز و با صدور منشور حقوق بشر پایان مییابد.
کوروش، منِدلخواه حماسی گزنفون
#گزنفون میگوید:
"...کوروش، که با انضباطی سخت به اطاعت عادت کرده بود، میتوانست بخوبی فرمان براند. کوروش این امر را، در زمانی ثابت کرد که به سرداری ارتشی تعلیم یافته، و جنگجو، ولی از نظر عده اندک، با ارمنیها و کلدانیها و بویژه آشوریان، که پادشاه ماد را تهدید میکردند، جنگید و آنها را شکست داد!!!..."( #فرهنگآثار ، ج۲،ص+۱۲۰۳)
#گزنفون یک سردار یونانی است که مهارت و توانایی اش در انتقال سلامت دههزار یونانی_ #آناباسیس _ را در جنگ ایران، در حمایت از #کوروشکوچک علیه برادرش که به شکست و قتل کوروش کوچک در سال ۴۰۲ق.م، منتهی شد، به یونان بردهاست.
از اینرو به نظر میرسد که گزنفون در کوروش یک الگوی سردار بزرگ نظامی شکست ناپذیر، که تمام زندگیاش در جنگها و پیروزی و غلبه بر دشمنان به پایان رسیدهاست، جستجو میکند و شیفتهی چنین سرداری است که اتفاقا "شرقی" بودهاست.
بدین سان، می توان با حد اعلایی از احتمال اظهار داشت که گزنفون یکی از بزرگترین #غربیهای_شرقزده در جهان باستان بودهاست.(رک به: #خداونددوکعبه ، #جان_غربیشرقزده ،صص۱۸۴تا۲۴۲، اثر دیگری از همین نویسنده)
کوروش گزنفون، همیشه میتواند #غرورباطلناسیونالیستی ایرانیان را، ارضاء کند، ولی نه آنکه، حقیقت تاریخی را بازگو نماید.
مرگ کوروش به روایت گزنفون
گزنفون حالتی پیامبرگونه به کوروش_قهرمان آرمانی خود_ فرامیبخشد. بگونهای که کوروش، هنگام مرگ خود را،گوئیا، بصورتی الهام واره به روشنی دریافت میدارد. و در نتیجه کوروشِ گزنفون_و نه کوروش واقعی تاریخی_ #فرخندهفرجام و #عاقبتبخیر با اراده، به رضایت خویش از مرگ، مرگی آرام استقبال میکند. بدین ترتیب، به پندار #گزنفون ، دربارهی آخرین روزهای مرگ کوروش_ برخلاف دادههای تاریخی مورخان دیگر_ میخوانیم که:
"... کوروش به قصر برگشت تا قدری استراحت کند. در ساعت مقرر خدمه به او گفتند که:" حمام حاضر است." جواب داد:" ترجیح می دهم که قدری استراحت کنم." در ساعت معین خدمه به او گفتند:" ناهار حاضر است." جواب داد:" اشتها ندارم، ولی تشنه ام". بعد با لذت قدری آب آشامید. روز دیگر، و روز بعد از آن، حال کوروش همان بود، و در این حال او پسرهای خود را طلبید. "چون اینها همراه او به پارس رفته بودند"، همه حاضر شدند. در این وقت کوروش دوستان خود و کارگزاران عمدهی پارس را طلبید و همه حضور یافتند.( #مشیرالدولهپیرنیا : #تاریخایرانباستان، انتشارات: نگاه،۱۳۸۶، جلد اول، صص+۳۳۹)
کوروش ولیعهد خود را انتخاب میکند
انتخاب کمبوجیه بعنوان ولیعهد ، همچنین بروایت گزنفون چنین بودهاست:
"...کوروش به فرزندان خود چنین گفت:_
_"بچههای من و شما ای دوستان، آخر زندگانی من فرا رسیده است؛ من این حال را از علاماتی به خوبی درک می کنم...باید از امروز من جانشین خود را معین کنم، تا در میان شما پس از من اختلافی نیفتد....بنابراین تو ای کمبوجیه، دارای سلطنت باش.خدایان آنرا به تو میدهند و پس از آن، من هم به قدری که در توانایی من است.
به تو ای #بردیا ، من ممالک ماد، ارمنستان و کادوسیان را میدهم. با این عطایا، با وجود اینکه عنوان شاهی و اقتدار از آن برادر تو است، سعادت بی غل و غشی برای تو تامین میکنم، و تصور نمیکنم که تو از سعادت بشری چیزی کم داشته باشی. زیرا آنچه برای خوشبختی بشر لازم است، تو آن را دارا خواهی بود...
و تو ای #کمبوجیه ، فراموش مکن که حفظ سلطنت تنها به داشتن عصای سلطنتی نیست! بلکه مطمئنترین و حقیقیترین حافظین آن دوستان وفادارند...
پس از آن کوروش رو به فرزندان خود کرده گفت:
خداحافظ فرزندان عزیزم،"وداع مرا به مادرتان برسانید."خداحافظ دوستان من، از "حاضرین و "غایبین".کوروش، پس از این کلمات، دست تمام حاضرین را فشرد و نقابی به سر کشیده و درگذشت..."(همان منبع، ص۳۴۰)
(ادامه در پست بعدی)
http://s9.picofile.com/file/8352827634/400x400.jpg
میراث تلخ کوروش برای نهاد سلطنت خویش
گزنفون، گرچه به خیال خود زندگانی کوروش را، با یک هَپیاِند(Happy End) هالیوودی، و #فرخندهفرجامی به پایان رسانده است، ولی خواندن ذکر چگونگی سلطنت کمبوجیه، و رفتار او با برادرش بردیا، درست از یک کاستی بزرگ زندگانی خودکامگان_از آغاز دور باطلی که پیوسته در تاریخ ایران تکرار شدهاست، پرده بر میدارد. اشاره بدین دورِباطلِفاجعهبارِ #انتقالسلطنتموروثی ،از پدر به پسر در ایران را، پیشتر، در مورد #انوشیروان و #ناصرالدینشاه ،ابراز داشتهایم.(رکبه: ش۱۱۴)و همچنین دربارهی تقسیم فرمانروایی میان امین و مامون از طرف هارون الرشید بتفصیل دیدهایم.(رکبه:ش۱۰۷) و تکرار باطل همین میراث تلخ را درمورد کوروش کوچک و برادرش اردشیر که اتفاقا گزنفون با ناکامی به یاری او شتافته بود، را نیز در شمارهی ۱۰۶ از این سلسله گفتارها می توان بازیافت.(برای اطلاع بیشتر در اینباره، همچنین رک به: تاریخ ایران باستان، ج۲، صص+۸۴۲)
ناکامی خودکامگان
خودکامگان، عموما، هرگز نتوانستهاند، خواستهای خود را، در ادارهی کشور نهادینه کنند. تا نه تنها یادشان، بلکه نهادشان، در میان جانشینانشان، برای اجرای عدالت برجای بماند، و احیاناً جاودانی گردد.
حتی در جهان اسطورهها _چنانکه در شاهنامه نیز آمدهاست_ #فریدونفرخ همچنان نتوانست تقسیمی فرخنده فرجام از قلمرو حکومت خود را، در میان سه فرزندش_ ایرج و سلم و تور_ بفرجام رساند .
تا جایی که_باحتمال قوی_ میتوان گفت، جهان شاهنامه به دو بخش _ قبل از فریدونفرخ ، و پس از او_ تقسیم میگردد. یعنی، همهی جنگهای جانفرسای میان ایران و توران زمین، حاصل زهرآگین همین تقسیم ناکام کشور، میان سه فرزند #فریدونفرخ ، بودهاست.
گزارش گزنفون از قتل بردیا بدست برادرش کمبوجیه
چنانکه در بالا اشاره رفت "کوروش غیر از کمبوجیه پسر دیگری داشت بردیا نام، که از او کوچکتر و بر حسب انتخاب پدر والی پارت (خراسان)، گرگان، باختر و خوارزم شدهبود....
از آنجا که مردم بردیا را دوست میداشتند، کمبوجیه بر او حسد برده، قبل از عزیمت خود به مصر، در نهان او را کشت." (ایران باستان،ج۱، ص۴۱۱)
انگیزهی پنهانی قتل بردیا بدست کمبوجیه
#گزنفون تصریح میکند که، بردیا محبوب مردمان بود. و کمبوجیه بر او حسد ورزید، و او را به قتل رسانید. توضیح دربارهی #انگیزهیستیزهمنسلانه ، #برادرکشی بخاطر انحصار قدرت، ثروت، سلطنت و توجه مردمان به خود را، که انگیزهی قتل پنهانی بردیا به فرمان کمبوجیه بود، مورخان دیگر یونانی_ هموطنان گزنفون_ از جمله #هرودوت، پدر تاریخ_ چنانکه لقبش دادهاند_ چنین گزارش میدهد:_
" #سمردیس ( بَرَدیا) با #کمبوجیه ، به مصر رفت و در آنجا قضیهای روی داد، که باعث وحشت شاه پارس و قتل بردیا گردید...
#پادشاهحبشه (اتیوپی) برای کمبوجیه کمانی فرستاد، که عرض آن دو انگشت و کشیدن آن بسیار دشوار بود. کمبوجیه نتوانست زه کمان را بکشد، و برادر کوچکتر او، بردیا توانست. کمبوجیه به برادر خود حسد برده، امر کرد عازم شوش شود. پس از آن شبی در خواب دید که قاصدی از راه رسید، و خبر داد که(بردیا) بر تخت سلطنت نشسته، و سر به آسمان میساید. از این خواب، نگرانی او بیشتر شد. و #پرکساسپس نامی را، که از رجال پارس بود، به شوش فرستاد تا برادرش_بردیا_ را بکشد. و این شخص،بردیا را به قول بعضی در حین شکار کشت، و به عقیدهی برخی، او را به کنار دریای اریتره(!!؟؟) کشانیده، در آب انداخت و غرقش کرد.(ماخذ همان، صفحه ۴۱۲)
یادآوریها:
۱)_با توجه به تاریخ تولد هرودوت(۴۲۵-۴۸۴ق.م) و مرگ کوروش در سال ۵۲۹ق.م، در مقایسه با تاریخ گزنفون، آشکار میشود که، هرودوت بیش از ۴۵ سال نزدیک تر به مرگ کوروش بوده است، و به اطلاعات اولیه و میدانی صحیحتر در مورد کوروش و کمبوجیه و بردیا دسترس داشته است.
۲)_ با توجه به اهداء کمانی که پادشاهحبشه به #کمبوجیه کرده بودهاست، دقت شود که حسادت فاجعهبار او نسبت به برادرش، بر اثر تجربهای چقدر بچهگانه بودهاست؛ که کمان را خودش نتوانست بکشد، ولی #بردیا توانستهاست. همین گناه، برای "خودکامه" کافی است که #خودی ، #غیرخودی شود ، و در نتیجه باید کشته و نابود گردد.
۳)_ باحتمالقوی، ناتوانی از کشیدن کمان، و مشاهده توانایی بردیا در کشیدن آن، هر چند بچهگانه، ولی همانند کشیدن ماشهی یک نارنجک، یا دقیقتر گفته شود یک بمب، برای کمبوجیه کابوس آفرین بودهاست. روابط همنسلانهی دو برادر، بر سر تسخیر قدرت چنان در ذهن خودکامه کمبوجیه کابوس آفریدهاست، که در خواب برادر خویش را، بر تخت سلطنت نشسته میبیند، و همین کابوس، از ترس تحقق آن در بیداری سبب میشود، که او به کشتن بردیا به پنهانی فرمان دهد.
http://s9.picofile.com/file/8352835818/Robert_Campin.jpg
گزنفون، گرچه به خیال خود زندگانی کوروش را، با یک هَپیاِند(Happy End) هالیوودی، و #فرخندهفرجامی به پایان رسانده است، ولی خواندن ذکر چگونگی سلطنت کمبوجیه، و رفتار او با برادرش بردیا، درست از یک کاستی بزرگ زندگانی خودکامگان_از آغاز دور باطلی که پیوسته در تاریخ ایران تکرار شدهاست، پرده بر میدارد. اشاره بدین دورِباطلِفاجعهبارِ #انتقالسلطنتموروثی ،از پدر به پسر در ایران را، پیشتر، در مورد #انوشیروان و #ناصرالدینشاه ،ابراز داشتهایم.(رکبه: ش۱۱۴)و همچنین دربارهی تقسیم فرمانروایی میان امین و مامون از طرف هارون الرشید بتفصیل دیدهایم.(رکبه:ش۱۰۷) و تکرار باطل همین میراث تلخ را درمورد کوروش کوچک و برادرش اردشیر که اتفاقا گزنفون با ناکامی به یاری او شتافته بود، را نیز در شمارهی ۱۰۶ از این سلسله گفتارها می توان بازیافت.(برای اطلاع بیشتر در اینباره، همچنین رک به: تاریخ ایران باستان، ج۲، صص+۸۴۲)
ناکامی خودکامگان
خودکامگان، عموما، هرگز نتوانستهاند، خواستهای خود را، در ادارهی کشور نهادینه کنند. تا نه تنها یادشان، بلکه نهادشان، در میان جانشینانشان، برای اجرای عدالت برجای بماند، و احیاناً جاودانی گردد.
حتی در جهان اسطورهها _چنانکه در شاهنامه نیز آمدهاست_ #فریدونفرخ همچنان نتوانست تقسیمی فرخنده فرجام از قلمرو حکومت خود را، در میان سه فرزندش_ ایرج و سلم و تور_ بفرجام رساند .
تا جایی که_باحتمال قوی_ میتوان گفت، جهان شاهنامه به دو بخش _ قبل از فریدونفرخ ، و پس از او_ تقسیم میگردد. یعنی، همهی جنگهای جانفرسای میان ایران و توران زمین، حاصل زهرآگین همین تقسیم ناکام کشور، میان سه فرزند #فریدونفرخ ، بودهاست.
گزارش گزنفون از قتل بردیا بدست برادرش کمبوجیه
چنانکه در بالا اشاره رفت "کوروش غیر از کمبوجیه پسر دیگری داشت بردیا نام، که از او کوچکتر و بر حسب انتخاب پدر والی پارت (خراسان)، گرگان، باختر و خوارزم شدهبود....
از آنجا که مردم بردیا را دوست میداشتند، کمبوجیه بر او حسد برده، قبل از عزیمت خود به مصر، در نهان او را کشت." (ایران باستان،ج۱، ص۴۱۱)
انگیزهی پنهانی قتل بردیا بدست کمبوجیه
#گزنفون تصریح میکند که، بردیا محبوب مردمان بود. و کمبوجیه بر او حسد ورزید، و او را به قتل رسانید. توضیح دربارهی #انگیزهیستیزهمنسلانه ، #برادرکشی بخاطر انحصار قدرت، ثروت، سلطنت و توجه مردمان به خود را، که انگیزهی قتل پنهانی بردیا به فرمان کمبوجیه بود، مورخان دیگر یونانی_ هموطنان گزنفون_ از جمله #هرودوت، پدر تاریخ_ چنانکه لقبش دادهاند_ چنین گزارش میدهد:_
" #سمردیس ( بَرَدیا) با #کمبوجیه ، به مصر رفت و در آنجا قضیهای روی داد، که باعث وحشت شاه پارس و قتل بردیا گردید...
#پادشاهحبشه (اتیوپی) برای کمبوجیه کمانی فرستاد، که عرض آن دو انگشت و کشیدن آن بسیار دشوار بود. کمبوجیه نتوانست زه کمان را بکشد، و برادر کوچکتر او، بردیا توانست. کمبوجیه به برادر خود حسد برده، امر کرد عازم شوش شود. پس از آن شبی در خواب دید که قاصدی از راه رسید، و خبر داد که(بردیا) بر تخت سلطنت نشسته، و سر به آسمان میساید. از این خواب، نگرانی او بیشتر شد. و #پرکساسپس نامی را، که از رجال پارس بود، به شوش فرستاد تا برادرش_بردیا_ را بکشد. و این شخص،بردیا را به قول بعضی در حین شکار کشت، و به عقیدهی برخی، او را به کنار دریای اریتره(!!؟؟) کشانیده، در آب انداخت و غرقش کرد.(ماخذ همان، صفحه ۴۱۲)
یادآوریها:
۱)_با توجه به تاریخ تولد هرودوت(۴۲۵-۴۸۴ق.م) و مرگ کوروش در سال ۵۲۹ق.م، در مقایسه با تاریخ گزنفون، آشکار میشود که، هرودوت بیش از ۴۵ سال نزدیک تر به مرگ کوروش بوده است، و به اطلاعات اولیه و میدانی صحیحتر در مورد کوروش و کمبوجیه و بردیا دسترس داشته است.
۲)_ با توجه به اهداء کمانی که پادشاهحبشه به #کمبوجیه کرده بودهاست، دقت شود که حسادت فاجعهبار او نسبت به برادرش، بر اثر تجربهای چقدر بچهگانه بودهاست؛ که کمان را خودش نتوانست بکشد، ولی #بردیا توانستهاست. همین گناه، برای "خودکامه" کافی است که #خودی ، #غیرخودی شود ، و در نتیجه باید کشته و نابود گردد.
۳)_ باحتمالقوی، ناتوانی از کشیدن کمان، و مشاهده توانایی بردیا در کشیدن آن، هر چند بچهگانه، ولی همانند کشیدن ماشهی یک نارنجک، یا دقیقتر گفته شود یک بمب، برای کمبوجیه کابوس آفرین بودهاست. روابط همنسلانهی دو برادر، بر سر تسخیر قدرت چنان در ذهن خودکامه کمبوجیه کابوس آفریدهاست، که در خواب برادر خویش را، بر تخت سلطنت نشسته میبیند، و همین کابوس، از ترس تحقق آن در بیداری سبب میشود، که او به کشتن بردیا به پنهانی فرمان دهد.
http://s9.picofile.com/file/8352835818/Robert_Campin.jpg
نافرخندهفرجامی عاقبت کوروش
برخلاف تصویر مرگ خیالی، #هالیوودی ،و#فرخندهفرجامی #گزنفون از مرگ کوروش، مورخان دیگر، عموماً، معتقد به قتل کوروش در جنگ هستند.اتفاقاً گزنفون نیز، رد پا و دم خروسی، در گزارش خود برجای گذاشتهاست که این نظر را تقویت میکند. #گزنفون با اشارهای کوچک، اما بسیار گویا و عمیق دربارهی مرگ کوروش گزارش میدهد که او، در حقیقت در کاخ خود، و پیش خانوادهی خود، در بستر مرگ نغنودهاست.بلکه، دور از خانه و دیار، احیاناً، در لشکرگاه و میدان جنگ، آنچنان فرشته مرگ را در آغوش گرفتهاست.و آن اینکه، به گفتار گزنفون، کوروش پس از نصیحت فرزندان خود، در #آخرینوداع خود میگوید:"خداحافظ فرزندان عزیزم، وداع مرا به مادرتان برسانید. خداحافظ دوستان من، از حاضرین و غایبین"(تاریخ ایران باستان،ج ۱،ص۴۰۲)
این مادر عزیز فرزندان عزیز او_ملکهی ایران، بانوی اول کوروش، و مادر پادشاه آینده_در هنگام مرگ او کجا بودهاست، که کوروش میبایستی #وداعآخرین خود را، بوسیلهی فرزندان خویش، به مادرشان ابلاغ نماید؟؟!! و همچنین یاران غائب که برایشان سلام میفرستد، کجا بودهاند؟؟
اگر کوروش، هنگام مرگ در قصر و پایتخت خود بوده باشد،آیا ممکن است که حرمسرا، متشکل از همسر، کنیزان و خواجهسرایان، و بویژه یاران نزدیکش،هیچکس در دور بستر مرگش نباشند، و او، ناگزیر برای آنان، غایبانه، سلام و وداع بفرستد؟؟!!
و سندی دیگر که احتمال مرگ کوروش در جنگ را تقویت میکند، باز در همان گزارش گزنفون آمدهاست که:"روز بعد...کوروش پسر های خود را،طلبید. چون اینها همراه او به پارس_و نه در تیسفون یا هگمتانه_رفته بودند، همه حاضر شدند..."(همان ماخذ،ص۳۹۹)
روایت هرودوت از مرگ کوروش
هرودوت میگوید که:
ملکه(شاهبانوی)ماساژتها در آن زمان بیوهی پادشاه سابق آنها بود. این ملکه را #تومیریس مینامیدند، کورش خواست با او ازدواج کند. ولی ملکه فهمید که کورش طالب خود او نیست. بلکه خواهان مملکت اوست و جواب رد داد. پس از آن کورش با قشون خود تا رود آراکس براند…به نیرنگ شراب و غذای فراوان بر سر راه ماساژتها نهادند و آنها در اثر سیه مستی و شادخواری بخواب عمیق فرو رفته بردند. هنگامی که کوروش از نتیجهی نیرنگ خویش مطمئن گشت و ماساژتها را در خواب دید، برآنها تاختند و عدهای را کشته اکثر ماساژتها را با رئیس آنها که پسر ملکه بود، اسیر کردند…
تومیریس...رسولی نزد کوروش با این پیغام فرستاد: "ای کوروش که از خون خوردن سیر نمیشوی، بر خود مبال، که بواسطهی ثمر انگور، مزورانه پسرم را اسیر کردهای!...چه این کار در دشت نبرد و از راه مردانگی نبودهاست.حالا پند مرا گوش کن،...پسرم را پس بده، و از مملکت ما بیرون رو، بی اینکه مجازات ببینی.اگر چنین نکنی،...قسم میخورم به آفتاب، خداوند ماساژتها، که تو را از خونخواری سیراب کنم.اگرچه تو از خونخواری سیراب نمیشوی."کوروش به این پیغام وقعی ننهاد...
پسر ملکه وقتی از مستی بخود آمد، و برآنچه که واقع شده بود آگاهی یافت، از کورش تمنا کرد که از غل و زنجیر او را رها کنند.و همین که آزاد شد فوراً خود را کشت…ملکه، قوای خود را جمع کرده به کورش حمله کرد…بالاخره ماساژتها فاتح شدند و قسمت بزرگ لشکر پارس در دشت نبرد معدوم و کورش هم کشته شد… تومیریس امر کرد، خیکی را پر از خون آدم کردند، بعد نعش کورش را یافته، سر او را در خیک انداخت و استهزاء کرده چنین گفت:هرچند من ترا در جنگ شکست دادم، ولی تو از راه تزویر، پسر مرا از من گرفتی.چنانکه بتو گفته بودم،حالا تو را از خونخواری سیراب میکنم."(تاریخایرانباستان، ج۱، صص+۳۸۵)
بدینسان #اصلتنازعبقا ، اصلحاکم در زندگانی کوروش و فرزندانش بودهاست.و #تعاونبقا ،گهگاه تجلی شهابگونهای در فروع زندگی تبلیغاتی این قهرمان بزرگ تاریخ داشتهاست.
یادآوریها:
۱)_دربارهی شعری که در بالا در مقدمهی این گفتار، بدین مضمون از #سعدی نقل شد:
اگربینیکهنابیناوچاهاست
توگرخاموشبنشینیگناهاست
این شعر را به دوگونهی تنازعی و تعاونی تفسیر کردهاند:
الف)_ #تفسیرتنازعی:اخیرا با شیوع نظریهی #ارادهیمعطوفبهقدرت #نیچه (۱۹۰۰-۱۸۴۴م)فیلسوف آلمانی، گفتهشدهاستکه:
_"چرا خاموشنشستندر برابر نابینا و چاه گناهاست؟"
_"برای آنکه،او با سقوطدر چاه، به مرگ نزدیک شدهاست. تو اگرخاموش بنشینی،و او را برایسقوط درون چاه هول ندهی،شاید،کهاو از کنار چاه، درگذرد و یکضعیف ناتوان از زندگی،برای مدتی دیگر جانسالم به در برد و به زندگیانگلوار خود در میان مردمان ادامه دهد!!؟؟
ب)_ #تفسیرتعاونی :شایدمردنابینا ناخواستهونادانسته،از چاهسرراهخود،در آنفروافتد.تو در این میان،اگر خاموش بنشینی گناهاست.بلکه،بگونهی تعاونی و پیشگیرانهازخطر، برو،دستش را بگیر،او را به سلامت بگذران.تا با رحمتوتعاون،تامرگطبیعی،همچنان به زندگیخود ادامهدهد.
برخلاف تصویر مرگ خیالی، #هالیوودی ،و#فرخندهفرجامی #گزنفون از مرگ کوروش، مورخان دیگر، عموماً، معتقد به قتل کوروش در جنگ هستند.اتفاقاً گزنفون نیز، رد پا و دم خروسی، در گزارش خود برجای گذاشتهاست که این نظر را تقویت میکند. #گزنفون با اشارهای کوچک، اما بسیار گویا و عمیق دربارهی مرگ کوروش گزارش میدهد که او، در حقیقت در کاخ خود، و پیش خانوادهی خود، در بستر مرگ نغنودهاست.بلکه، دور از خانه و دیار، احیاناً، در لشکرگاه و میدان جنگ، آنچنان فرشته مرگ را در آغوش گرفتهاست.و آن اینکه، به گفتار گزنفون، کوروش پس از نصیحت فرزندان خود، در #آخرینوداع خود میگوید:"خداحافظ فرزندان عزیزم، وداع مرا به مادرتان برسانید. خداحافظ دوستان من، از حاضرین و غایبین"(تاریخ ایران باستان،ج ۱،ص۴۰۲)
این مادر عزیز فرزندان عزیز او_ملکهی ایران، بانوی اول کوروش، و مادر پادشاه آینده_در هنگام مرگ او کجا بودهاست، که کوروش میبایستی #وداعآخرین خود را، بوسیلهی فرزندان خویش، به مادرشان ابلاغ نماید؟؟!! و همچنین یاران غائب که برایشان سلام میفرستد، کجا بودهاند؟؟
اگر کوروش، هنگام مرگ در قصر و پایتخت خود بوده باشد،آیا ممکن است که حرمسرا، متشکل از همسر، کنیزان و خواجهسرایان، و بویژه یاران نزدیکش،هیچکس در دور بستر مرگش نباشند، و او، ناگزیر برای آنان، غایبانه، سلام و وداع بفرستد؟؟!!
و سندی دیگر که احتمال مرگ کوروش در جنگ را تقویت میکند، باز در همان گزارش گزنفون آمدهاست که:"روز بعد...کوروش پسر های خود را،طلبید. چون اینها همراه او به پارس_و نه در تیسفون یا هگمتانه_رفته بودند، همه حاضر شدند..."(همان ماخذ،ص۳۹۹)
روایت هرودوت از مرگ کوروش
هرودوت میگوید که:
ملکه(شاهبانوی)ماساژتها در آن زمان بیوهی پادشاه سابق آنها بود. این ملکه را #تومیریس مینامیدند، کورش خواست با او ازدواج کند. ولی ملکه فهمید که کورش طالب خود او نیست. بلکه خواهان مملکت اوست و جواب رد داد. پس از آن کورش با قشون خود تا رود آراکس براند…به نیرنگ شراب و غذای فراوان بر سر راه ماساژتها نهادند و آنها در اثر سیه مستی و شادخواری بخواب عمیق فرو رفته بردند. هنگامی که کوروش از نتیجهی نیرنگ خویش مطمئن گشت و ماساژتها را در خواب دید، برآنها تاختند و عدهای را کشته اکثر ماساژتها را با رئیس آنها که پسر ملکه بود، اسیر کردند…
تومیریس...رسولی نزد کوروش با این پیغام فرستاد: "ای کوروش که از خون خوردن سیر نمیشوی، بر خود مبال، که بواسطهی ثمر انگور، مزورانه پسرم را اسیر کردهای!...چه این کار در دشت نبرد و از راه مردانگی نبودهاست.حالا پند مرا گوش کن،...پسرم را پس بده، و از مملکت ما بیرون رو، بی اینکه مجازات ببینی.اگر چنین نکنی،...قسم میخورم به آفتاب، خداوند ماساژتها، که تو را از خونخواری سیراب کنم.اگرچه تو از خونخواری سیراب نمیشوی."کوروش به این پیغام وقعی ننهاد...
پسر ملکه وقتی از مستی بخود آمد، و برآنچه که واقع شده بود آگاهی یافت، از کورش تمنا کرد که از غل و زنجیر او را رها کنند.و همین که آزاد شد فوراً خود را کشت…ملکه، قوای خود را جمع کرده به کورش حمله کرد…بالاخره ماساژتها فاتح شدند و قسمت بزرگ لشکر پارس در دشت نبرد معدوم و کورش هم کشته شد… تومیریس امر کرد، خیکی را پر از خون آدم کردند، بعد نعش کورش را یافته، سر او را در خیک انداخت و استهزاء کرده چنین گفت:هرچند من ترا در جنگ شکست دادم، ولی تو از راه تزویر، پسر مرا از من گرفتی.چنانکه بتو گفته بودم،حالا تو را از خونخواری سیراب میکنم."(تاریخایرانباستان، ج۱، صص+۳۸۵)
بدینسان #اصلتنازعبقا ، اصلحاکم در زندگانی کوروش و فرزندانش بودهاست.و #تعاونبقا ،گهگاه تجلی شهابگونهای در فروع زندگی تبلیغاتی این قهرمان بزرگ تاریخ داشتهاست.
یادآوریها:
۱)_دربارهی شعری که در بالا در مقدمهی این گفتار، بدین مضمون از #سعدی نقل شد:
اگربینیکهنابیناوچاهاست
توگرخاموشبنشینیگناهاست
این شعر را به دوگونهی تنازعی و تعاونی تفسیر کردهاند:
الف)_ #تفسیرتنازعی:اخیرا با شیوع نظریهی #ارادهیمعطوفبهقدرت #نیچه (۱۹۰۰-۱۸۴۴م)فیلسوف آلمانی، گفتهشدهاستکه:
_"چرا خاموشنشستندر برابر نابینا و چاه گناهاست؟"
_"برای آنکه،او با سقوطدر چاه، به مرگ نزدیک شدهاست. تو اگرخاموش بنشینی،و او را برایسقوط درون چاه هول ندهی،شاید،کهاو از کنار چاه، درگذرد و یکضعیف ناتوان از زندگی،برای مدتی دیگر جانسالم به در برد و به زندگیانگلوار خود در میان مردمان ادامه دهد!!؟؟
ب)_ #تفسیرتعاونی :شایدمردنابینا ناخواستهونادانسته،از چاهسرراهخود،در آنفروافتد.تو در این میان،اگر خاموش بنشینی گناهاست.بلکه،بگونهی تعاونی و پیشگیرانهازخطر، برو،دستش را بگیر،او را به سلامت بگذران.تا با رحمتوتعاون،تامرگطبیعی،همچنان به زندگیخود ادامهدهد.
اگر بینی که نابینا و چاه است ...👇
تو کز محنت دیگران بی غمی...👇
http://s9.picofile.com/file/8352837268/D1736920T15356148_web_d_.jpg
تو کز محنت دیگران بی غمی...👇
http://s9.picofile.com/file/8352837268/D1736920T15356148_web_d_.jpg
سبب یادآوری ملکه تومیریس، از فریب دادن لشکریانش توسط کوروش را، بطور مفصلتر در فایل pdf 👇پیوست میتوانید مطالعه فرمائید.
از جمله واکنشهایی که دربارهی مقالات این کانال بدست ما رسیدهاست ، نمونههایی با شما به اشتراک گذاشته می شود: