فردا شدنِ امروز‌‌
130 subscribers
174 photos
3 videos
17 files
603 links
فست فودِ(fast food )معرفت
***
"بجای آنکه تحقق آرزوها را به آینده محول کنیم بکوشیم تاآینده ی بهتر را امروز تحقق بخشیم."
#دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
لطفانظرات و پیشنهادات خود را با ما در میان بگذارید.
@Ramezani_zohreh
Download Telegram
مطلب شماره‌ی ۱۰۵
دوشنبه ۱۷ دی۱۳۹۷/ ۷ ژانویه ۲۰۱۹
رستاخیز جوانان:
گزارشی از کهنه‌های بسیار تازه‌ی روزآمد،یعنی
"#سهل_ممتنعی_نو‌پدید"
#جنگ_نسلها
#جنگ‌نسل‌ها،بعنوان یک #آرکه‌تایپ ،#کهن‌الگوها
#اختلاف‌نسل‌ها در #ادبیات‌مستقل
پیش لرزه‌هایِ #انقلاب‌اکتبر۱۹۱۷
#دو‌_پیکاربنیادین ، در جوامع بشری
#بازتاب‌_جنگ‌نسل‌ها در #هنر‌‌هفتم
#انگیزه‌کاوی_تک‌سبب‌بینی در #مانیفست_کمونیست
بقلمِ‌ #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی

به مجنون گفت روزی عیب جویی
که پیدا کن به از لیلی نکویی
که لیلی، گرچه در چشم تو، حوری است
به هر جزوی، ز حسن او قصوری است
ز حرف عیبجو، مجنون بر آشفت
در آن آشفتگی، خندان شد و گفت
اگر در دیده‌ی مجنون نشینی
بغیر از خوبی لیلی نبینی
#وحشی‌بافقی(۵۲=۹۹۱-۹۳۹ه.ق/ ۱۵۸۳-۱۵۳۲م)

جنگ نسل‌ها،بعنوان یک #آرکه‌تایپ، #کهن‌الگوها
این پدیده‌ی عام "جنگ‌نسل‌ها"، چنان در ذهن بشر و همه‌ی اقوام و ادیان حاکم است که می‌توان آن را، نمونه‌ی بارز از اصیل ترین مفهومی گفت که یونگ( ۸۶ = ۱۹۶۱ -۱۸۷۵م/ ۱۳۳۹-۱۲۵۳ه.ش)روانشناس سوئیسی،آنرا از مقوله‌ی"آرکه‌تایپ‌ها" می‌نامد."آرکه‌تایپ"، به بیان دیگر، کهن الگوی فراگیری است که در ضمیر باطن همه‌ی اقوام بشری نهفته است؛ و بهنگام بروز می‌کند و به کارهای شگفت از خوب و بد_فاجعه بار یا کام‌بخش_ منجر می‌گردد.
بدین ترتیب، در تاریخ‌ها، افسانه‌ها و داستان‌ها، در بیشتر از اقوام بشری، این پدیده را بمنزله‌ی یک پدیده‌ی فراگیر_ و نه استثنائی_می توان، پی‌جوئی نمود!؟
اختلاف نسل‌ها در ادبیات مستقل
#تورگنیف و رمان"پدران و فرزندان"
شاید کتاب پدران و فرزندان نوشته‌ی تورگنیف(۶۵=۱۸۸۳- ۱۸۱۸م/ ۱۲۶۱-۱۱۹۶ه.ش)، اگر در جهان اول نباشد، باحتمال قوی، در ادبیات روسیه سده‌ی نوزدهم،نخستین رمان مستقل است؛ که بر پایه‌ی اختلاف نسل‌ها، نوشته شده و در سال ۱۸۶۲انتشار یافته است.اهمیت این کتاب، بیشتر از آن جهت است، که حتی از وقایع بسیار دوران‌ساز لغوِ سِرواژ(برده های وابسته به زمین) که یکسال قبل از انتشار کتاب، یعنی در سال ۱۸۶۱ اتفاق افتاده است ، تاثیر پذیرفته، و بدان پرداخته است.
پیش لرزه‌های انقلاب اکتبر، در سده‌ی نوزدهم در روسیه
سده‌ی نوزدهم در روسیه، دستخوش پیش لرزه‌های یک انقلاب بزرگ بود، که در سال ۱۹۱۷، به قیام کمونیستی انجامید. این اختلاف نسل‌ها،در سده‌ی ۱۹، بین فرزندان و والدین آنها بشدت، بوجود آمده بود؛ که غالبا، فرزندان انقلابی و خواستار تغییر بنیادی، و تجدد( #مدرنیسم ) بودند؛ و طبعا پدران اشراف منش آنها، بیشتر،محافظه کار و سنت‌گرا بشمار می‌رفتند.
ذهن تیزیاب تورگنیف در شرایط سده‌ی نوزدهم روسیه، او را برانگیخت؛ تا بر پایه‌ی اختلاف نسل‌ها، کتاب پدران و فرزندان را پدید آورد. برای کمک به #حافظه‌ی_تاریخی ، در مورد تورگنیف، یک تصادف شگفت وجود دارد: سال تولد و سال درگذشتش، دقیقا، هردو با سال تولد و درگذشت کارل مارکس(۶۵=۱۸۱۸-۱۸۸۳) یکسان است!!؟
" فرهنگ‌آثار" درباره‌ی این کتاب، باختصار چنین نوشته است:
" پدران و فرزندان، رمانی از ایوان سرگیویچ تورگنیف، نویسنده‌ی روس که در سال ۱۸۶۲ انتشار یافته است. این رمان شدیدتر از دیگر آثار تورگنیف مناظراتی برانگیخته، از این جهت که در تأکید بر تضادهای نسل‌نو و کهن اصرار نشان داده است...._[ دو قهرمان اصلی محور داستان،"بازارُف"و "آرکادی..."هستند.]_...طی جدالی که، این دو جوان (بویژه بازارف)،رویاروی خویشان آرکادی قرار می‌گیرند، طرز تفکر نسل‌نو نمودار می‌شود. نه تنها اندیشه‌های نوی که بازارف، بیان می‌کند؛ بلکه،شیوه‌های بیان گستاخانه و بعضا عمدی، ولی، بیشتر دیمی و ناخواسته‌ی او موجب تضاد می‌گردد.وی، بدین سان، میزبانان خویش را، که به آداب و سنن دلبسته‌اند، عمیقاً آزرده می‌سازد...."( #فرهنگ_آثار ،انتشارات سروش،۱۳۷۹، جلد۲/ص۸۷۰)
و تایید دیگری بر این دریافت را، در کتاب "نویسندگان روس"، می خوانیم:_
"پدران و فرزندان، حداقل با در نظر گرفتن دو هدف عمده تنظیم شد:
۱)_در برابر هم نهادن نمایندگان بهترین نسلهای پیران و جوانان، و
۲)_ نشان دادن این نکته که، نظریه‌های آرمانگرایانه‌‌ی جوانان، گرچه به صورت انتزاعی، عالی و ستودنی است، اما در برخورد با واقعیت‌های زندگی، درهم می‌شکند."( #نویسندگان_روس ، نشر نی،۱۳۷۹،ص۲۱۴)
آیزایا برلین(۸۸=۱۹۹۷-۱۹۰۹م/۱۳۷۵- ۱۲۷۸ه.ش )_ فیلسوف سیاسی و اندیشمند انگلیسی روسی تبار، نیزدرباره‌ی پدران و پسران تورگنیف، معتقد است که:" موضوع اصلی داستان، روبرو شدن پیران و جوانان،لیبرال ها و رادیکال ها است: برخورد تمدن قدیم است، با پوزیتیویسم سرسخت جدید، که برای هیچ چیزی، ارزش قائل نیست، مگر آنچه، یک انسان منطقی به آن نیاز دارد."
( #متفکران_روس، #آیزایا_برلین ،ترجمه‌ی #نجف‌_دریابندری (++*۱۳۰۹ه.ش/ ۱۹۳۱م)،انتشارات خوارزمی۱۳۶۱، ص ۴۱۱)
http://s8.picofile.com/file/8348155918/250px_Keshan_01.jpg
دو پیکار بنیادین در جوامع بشری
اصولاً، در جوامع دو کشمکش و رویارویی مهم وجود دارد. صرف‌نظر از اختلافات فردی و دیگر تنازع‌ها، این دو کشمکش عبارتند از:
۱)_ کشمکش همنسل‌ها با یکدیگر، بر اثر رقابت ها و تبعیض ها( از جمله مانند آپارتاید و نظایر آن)، که ما از آن به عنوان "رقابت گلادیاتوری همنسل‌ها" یاد می‌کنیم.
۲)_ کشمکش نسلها یا "جنگ نسل‌‌ها": که ما در این گفتار، بیشتر، بدان توجه داشته‌ایم.یعنی کشمکش "نسل امروزی‌"ها با "نسل دیروزی" ها ، یا همان جنگ فرزندان با پدران خود، که تورگنیف، بیشتر، به آن پرداخته است.
کارل مارکس و مانیفست کمونیست
#کارل_مارکس، در نوشته هایش از جمله در #مانیفست_کمونیست (سال انتشار ۱۸۴۸) "تک‌سبب‌بینانه"،تنها از این کشمکش، بعنوان "جنگ طبقاتی همنسل‌‌ها" نام می برد. چون جامعه را فقط به دو طبقه‌ی متضاد استثمارگر و استثمار شونده تقسیم می‌کند.
انگیزه کاوی تک سبب بینی در مانیفست کمونیست
با دیدی منصفانه، در نقد تالیف #مانیفست_کمونیست، می توان دست کم، دو نکته را، خاطر نشان ساخت:
۱)_ فقر و بحران حاصل از انقلاب صنعتی که بشدت، شکاف طبقاتی فقیر و غنی، یا توانگران و تنگدستان را، در قرن ۱۹ بوجود آورده بود؛ هر سبب دیگر بحران‌های اقتصادی و اجتماعی را، تحت الشعاع خود قرار داده‌بوده‌است.
بازتاب این تک سبب بینی ناشی از انقلاب صنعتی را، نه‌تنها در آثار مارکس و انگلس(۷۵ =۱۸۹۵-۱۸۲۰م) می‌توان مشاهده کرد، بلکه، نویسندگان غیر مارکسیست نیز، از جمله در داستان‌ها و رمان‌ها، با جدیت، به نقد آن پرداخته‌اند. از جمله، در فرانسه #ویکتور_هوگو(۸۳=۱۸۸۵-۱۸۰۲م)در نوشته های مختلف، بویژه در #بینوایان(۱۸۶۲)_ هم سال انتشار پدران و پسران تورگنیف_ و در انگلستان #چارلز‌_دیکنز(۵۸=۱۸۷۰-۱۸۱۲م)،پیشگام پیکار با فقر شدید، در میان توده‌های مردم هستند.
۲)_باید به خاطر داشت که، مانیفست کمونیست ابتدا به ساکن، اثر خودجوش و ابتکاری کارل مارکس و فردریش انگلس نبوده است. بلکه، نوشتن آن در پاسخ به درخواست حزب کارگرانِ کم و بیش کمونیست، تالیف شده است. این کارگران، در حقیقت، بیانیه‌ای برای مجموعه‌ای از شعارهای خود، بخاطر پیکار های خیابانی، می خواستند.
شعارها، عموما، بر "ثنویت مطلقِ" حق و باطل، یا سیاه و سپید دیدن جهان، و آسیب‌های اجتماعی نوشته می‌شوند. توجیه های چند سبب بینانه‌ی فلسفی، و علمی، هرگز، نمی‌توانند جنبش های خیابانی از انبوه توده‌ها بوجود آورند. بلکه، فقط می‌توانند دیالوگ و گفتگو، و گفتمان‌های مختلف روشنفکران و دانشمندان را، دامن زنند. بدین ترتیب، مانیفست، برای تهیه‌ی شعار سیاسی احزاب کمونیست تدوین شده است؛ و رساله‌ای افلاطونی از امّاها و چرا‌ها و احتمال‌های نظریه پردازانه‌ی علمی یا فلسفی نیست.

بازتاب جنگ نسل‌ها در هنر هفتم
در مرور بر فیلم‌ها، موضوع جنگ نسل‌ها را، بسیار می توان یافت. در اینجا تنها به ۳ فیلم مشهور، که بفارسی نیز دوبله شده‌اند، اشاره می‌رود.
۱)_ Fiddler On The Roof(1971):
با عنوان فارسی"ویولون زن روی بام"، فیلمی‌ موزیکال است به کارگردانی نورمن جویسون(+۱۹۲۶م/ ۱۳۰۴ه.ش).فیلمنامه، که اقتباس از داستانی به همین نام است، از نویسنده‌ی طنز پرداز روس،شولوم علیخم(۵۷=۱۹۱۶-۱۸۵۹م/ ۱۲۹۵-۱۲۳۸ه.ش)، داستان مردی به نام "تویا" و دخترانش را باز می‌گوید. در این فیلم، دختران، در پیکار با پدران، از پسران سبقت می‌گیرند.
اما این فیلم هم، در زمینه‌ی ستیز بزرگ تبعیض نژادی یا آپارتاید بنا‌شده‌است. بدین معنی که، روسیه‌ی تزاری، در اجرای بیرحمانه‌ی سیاست #آنتی_سمیتیسم یا #یهود‌ستیزی خود، به اخراج اجباری یهودیان روسیه، پرداخته بوده‌است. در حالیکه، جنگ نسل‌ها، در اینجا میان پدر و دخترانش، ظاهرا، بصورت فرعی بخش اعظم روایت تصویری فیلم را بخود اختصاص داده است.
۳)_West Side Story:
فیلمی به کارگردانی رابرت وایز(۹۱=۲۰۰۵-۱۹۱۴م/۱۳۸۴-۱۲۹۳ه.ش)،و جروم رابینز (۷۸=۱۹۹۸-۱۹۱۸م/ ۱۳۷۷-۱۲۹۷ه.ش)،که فیلمنامه‌اش بر اساس داستان رومئو و ژولیت شکسپیر(۵۱=۱۶۱۶-۱۵۶۴م )نوشته شده است. و داستانی مدرن را در خیابان‌های نیویورک و گروهی گانگستری بازگو می کند.
"وست ساید استوری"هم، شامل هر دو ستیز بنیادین در نظام اجتماعی است یعنی:
هم جنگ تبعیضی میان دو گروه همنسل در امریکا، که بیشتر جنگ میان رنگین‌پوستان و سفید پوستان است. و هم، جنگ نسل‌موجود، برخلاف نسل پیش‌تر، و آداب و رسوم جا افتاده‌ی وضع موجود نسل‌گذشته است.
ولی، در فیلم و داستان"وست ساید استوری"، بسبب حاد بودن و غلبه‌ی #آپارتاید و تبعیض نژادی، در امریکا، جنگ همنسل‌ها، بر جنگ نسل‌ها، سایه افکنده است، و آنرا، تحت الشعاع خود قرار داده است. شاید، بعضی‌ها وجود آن اختلاف را، به سبب کمرنگی، اصولاً، نادیده انگارند. چنانچه در نقد این داستان چنین می‌خوانیم:
👇
http://s8.picofile.com/file/8348156034/8.jpg
"داستان وست ساید(۱۹۶۱)، برداشتی درخشان از #رومئو‌_و_ژولیت_شکسپیر است... داستان، به دعوای دو گروه خیابانی نیویورکی، با قومیت مختلف می‌پردازد،که یکی اصالتاً، از نژاد پورتوریکوئی است و دیگری سفیدهای کارگر هستند. یکی از اعضای گروه سفیدها(تونی) عاشق "ماریا"، خواهر رهبر گروه پورتوریکوئی‌ها یعنی "برناردو" می‌شود. و در حالی که، این دو تصمیم گرفته‌اند با هم ازدواج کنند، عشق ممنوع آنها پایان ناخوشی را رقم می زند.... در فصلی از فیلم ، دوربین دسته امریکایی‌ها... و شرایط زندگی‌شان، و برخورد جامعه و خانواده هایشان را، به تصویر می کشد.آنها با رقص خود علیه نارسایی های جامعه‌شان(نسل پیشین) برمی خیزند..."(مجله فیلم،ش۱۰۹،ص۳۴)
۳)_ رومئو و ژولیت Romeo and Juliet(۱۹۶۸) : فیلمی در سبک رمانتیک به کارگردانی #فرانکو_زفیرلی (۱۹۲۳+) با بازی #لئونارد_وایتینگ (۱۹۵۰م/۱۳۲۸ه.ش)هنرپیشه‌‌ی انگلیسی، در نقش رومئو، و #الیویا_هاسی (۱۹۵۱م / ۱۳۲۹ه.ش)هنرپیشه‌ی آرژانتینی، در نقش ژولیت است. این فیلم، بر اساس نمایشنامه‌ای(۱۵۹۷م) به همین نام، اثر ویلیام شکسپیر(۵۱=۱۶۱۶-۱۵۶۴م) ساخته شده است.
لیلی و مجنون غربی، رومئو و ژولیت شرقی
در داستان #لیلی‌و‌مجنون که آن را، بخاطر شباهت هایش، به داستان رومئو و ژولیت،که شکسپیر بدان نمایشنامه ای را اختصاص داده‌است؛ "رومئو و ژولیت شرقی" ، نام نهاده‌اند؛ و بالعکس، رومئو و ژولیت را "لیلی‌ومجنون غربی" ملقب ساخته‌اند. در این هر دو داستان، هر دو کشمکش و رقابت_ #جنگ_نسلها و #جنگ_همنسل‌های‌رقیب_ دست به یکدیگر داده، و تراژدی بزرگ را پدید آورده‌اند.
زیرا، مجنون، #قیس_عامری، برخلاف حمایت قبیله اش، عاشق لیلی و خواستار ازدواج با او می‌گردد؛ که به قبیله‌ی رقیب خاندانش، تعلق دارد.لیلی نیز، مانند مجنون، برخلاف اراده‌ی قبیله‌ی خود، عاشق مجنون و خواستار ازدواج با اوست.
همین داستان با نامهای مختلفی، در داستان رومئو و ژولیت تکرار می‌گردد. یعنی رومئو برخلاف اراده‌ی قبیله‌ی خانواده‌اش، عاشق و خواستار ازدواج با ژولیت می‌گردد. رومئو هم، در همراهی با ژولیت، عاشق و خواستار ازدواج با اوست. هرچند بشدت،مخالف خواست قبیله و خاندان خویشتن است....
در مورد داستان رومئو و ژولیت در نقدی از جمله چنین می خوانیم:
"داستان عشق دو جوان است... و در عین حال که، به روایت رقابت میان خانواده‌های پا به سن گذاشته‌ی این دو دلداده می پردازد؛نگاهی هم به کشمکش میان نسل‌ها دارد."( www.nsqderooz.com, رومئو و ژولیت)
یادآوری :
در روایات اسلامی مجنون را برادر رضاعی( هم‌شیر‌خواره) حضرت امام حسن مجتبی(۵۰-۳ه.ق/۶۷۰-۶۲۴م)نیز گفته‌اند.
بدین ترتیب، اگر این روایت درست باشد؛ سال تولد مجنون یا قیس عامری، باید نزدیک به سال تولد حضرت مجتبی(ع) بوده باشد.
(این گفتار همچنان ادامه دارد)
یادآوری: داستان "وست ساید استوری"، نوشته‌ی #ایرونینگ_شولمن ، بفارسی ترجمه شده است. مترجم #همایون_بدیع است. متاسفانه، ما در جستجوها، اطلاع بیشتری درباره‌ی نویسنده و مترجم نیافتیم.
http://s8.picofile.com/file/8348156392/download.jpg
مطلب شماره‌ی ۱۰۶
شنبه ۲۲دی ۱۳۹۷/ ۱۲ ژانویه ۲۰۱۹
رستاخیز جوانان:
گزارشی از کهنه‌های بسیار تازه‌ی روزآمد،یعنی
"#سهل_ممتنعی_نوپدید"
#جنگ_نسلها ، و #جنگ_درون_طبقاتی_هم‌نسل‌ها
خانه تکانیِ #حافظه‌ی تاریخی
#درک_قانونمندی‌
# بسامد_تاریخی جنگ نسل‌ها، و ستیزه‌ی هم‌نسل‌ها با یکدیگر
#هابیل_و_قابیل_ایرانی
- ستیز پسر با پدر: انوشیروان با پدرش قباد
- اختلاف خسرو پرویز با پدرش هرمز
- جنگ شیرویه با پدرش خسرو پرویز
قتل متوکل عباسی بدست پسرش، المنتصر
بقلمِ‌ #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
***
"...هنگامی که پرستوها باز می گردند!!..."

بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دیدن صحرا و تماشای بهار
صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار
که نه وقتست که در خانه بخفتی بیکار
#سعدی
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
تا که اسباب بزرگی همه آماده کنی
#حافظ
"بزک نمیر بهار میاد:
_کمبیزه و، خیار میاد"
(از ضرب المثل‌ها)

آیا هیچ گاه از خود پرسیده‌اید چرا از یک گل بهار نمی شود؟ بدون ورود در مباحث چند سبب بینی‌ها، در روانشناسی و جامعه شناسی مثال‌های تاریخی، در شعر سعدی، ملاحظه کردیم که نشانه‌ی بهار یک گل نیست؛ بلکه، نخستین نشانه‌اش:
۱)_برابری طول مدت روز و شب است؛ که معمولاً در نیمکره‌ی شمالی کره‌ی زمین، به تاریخ میلادی ۳۱ ماه مارس _سومین ماه از سال میلادی_و به تاریخ شمسی در نخستین روز فروردین یا نوروز انجام می‌گیرد.
۲)_ خوشبختانه، سعدی در بیت دوم هم، که به"صوفی" اشاره دارد، که از خانه‌ی خود بیرون آید، و به تماشای نشانه‌ی مهم دیگر بهار، یعنی گلزارها بپردازد؛ و نه یک گل، به فراگیری رشد گلها و شکوفه‌ها، بعنوان یکی دیگر از نشانه‌های بهار، تصریح می‌کند.
۳)_در بیت دیگری که، از حافظ نقل نموده‌ایم؛ حافظ نیز، نشان بزرگی را، نه یک سبب،که به مجموعه‌ای از اسباب بزرگی، منتسب می‌دارد.
پدیده های آنچنانی به بسامد موارد علت‌ها و سبب‌های فراوان نیازمند است نه یک سبب.
درک قانونمندی‌
#قانونمندی‌ها ، زمانی فرمول می‌شوند؛ که موارد بسیاری از تکرارهای همانند، و بسامد شاهدی نمونه، بدست آید. از اینرو، برای دریافت قانونمندی پدیده‌ی جنگ نسل‌ها، و جنگ درون طبقاتی هم‌نسل‌ها در طول تاریخ، در اینجا، ما ناچار به شواهدی، دست‌کم، از تاریخ ایران اشاره داریم:
داستان های زیر نمونه ای است از هر دو ستیزه بزرگ اجتماعی، یعنی هم " #جنگ_نسل‌ها"، و هم " #جنگ‌_هم‌نسل‌ها " با یکدیگر:
۱)_ #هابیل و #قابیل ایرانی
"هنگامی که #داریوش_دوم(دوران سلطنت= ۱۹=۴۰۴-۴۲۳ق.م) ، پسر #اردشیر درازدست(دوران سلطنت=۴۲=۴۲۴–۴۶۶ق.م)، شاهنشاه هخامنشی درگذشت؛ فرزندان او _#کوروش_کوچک و #اردشیر (دوران زندگانی۸۷=۳۵۸-۴۴۵ق.م/دوران سلطنت=۴۶=۳۵۸-۴۰۴ق.م)_ بر خلاف خواست پدرشان، با یکدیگر بر سر سهم خویش از قدرت جنگیدند. که منجر به کشته شدن کوروش کوچک گردید. در این جنگ ،۱۰ هزار سرباز یونانی، به سرفرماندهی" #گزنفون "(۷۶ =۳۵۴-۴۳۰ق.م)_شاگرد #سقراط _به دعوت کوروش _برای یاری رساندن به او، در جنگ علیه برادرش_ شرکت کرده بودند.(کتاب " #انضباط "،ناصرالدین صاحب‌الزمانی، بنگاه نشر مروّت، ۱۳۲۶،ص۶)
در جنگ میان این دو برادر_ که از نمونه‌های بارز" #جنگ_گلادیاتوری_هم‌نسل‌ها " علیه یکدیگر بشمار می‌رود_ ملاحظه می‌شود که کوروش کوچک، حتی از اینکه بیگانگان( یونانی ها) را دعوت کند، که با برادر خویش، بجنگد؛ و او را، بهمراه بسیاری از سربازان، و مردمان غیر نظامی ایرانیان،نابود سازد؛ابایی ندارد.
یاد آوری: سبب اختلاف سالمرگ #اردشیر و شروع سلطنت #داریوش،ظاهرا این است که به احترام اردشیر، تا یکسال پس از مرگ او ، همچنان تاریخ را، به نام او می‌نوشته اند.( ویکی پدیا، ذیل واژه‌ی اردشیر)
http://s9.picofile.com/file/8348627534/Xerxes_I_of_Persia_2_.jpg
۲)_ستیز پسر با پدر: #انوشیروان با پدرش #قباد
جنگ و اختلاف شدید انوشیروان(سلطنت ۴۷=۵۷۸-۵۳۱م /زندگی ۷۹=۵۷۸-۴۹۹م)با پدرش قباد( سلطنت ۴۳=۵۳۱- ۴۸۸م/ زندگی ۶۵=۵۳۱-?۴۶۶) بر سر مزدکیان که نمونه‌ای از "جنگ نسل‌ها" و رقابت "هم‌طبقه‌ها"، در آن نمودار است و می‌توان آن را #جنگ_هم‌طبقه (درون‌طبقاتی) نامید.
یادآوری:
سلطنت قباد دوبار تکرار شده است. لیکن در مدت فرار او از ایران ، بخاطر مزدکی شدنش و مخالفت موبدان با مزدک،ظاهرا، کسی بجای او بر تخت ننشسته‌است. از اینرو قباد با وقفه ای چند ساله، دو بار بر تخت سلطنت نشسته‌ بوده‌است.
۳)_اختلافِ #خسرو‌پرویز(سلطنت۳۸=۶۲۸-۵۹۰م)با پدرش #هرمز(سلطنت۱۱=۵۹۰-۵۷۹م): سعدی نیز به این فاجعه_ جنگ پرویز با پدرش هرمز پسر انوشیروان_ بعنوان شیوه‌ی متداول سلطنت استبدادی، تصریح، و تاکید دارد. ( #گلستان: باب اول، حکایت هشتم)
۴)_جنگ #شیرویه با پدرش خسرو‌پرویز:
جنگ منجر به قتل پدر بدست پسر، یعنی شیرویه علیه خسرو پرویز، ناشی از جنگ نسل‌ها و همچنین جنگ درون طبقاتی بر سر قدرت است. این جنگ منجر به کور کردن و قتل خسرو پرویز به دست پسرش شیرویه، بخاطر غصب سلطنت گردید.
ماجرای شیرویه و پدرش را در جلد دوم #تاریخ_طبری چنین می‌خوانیم:

" وقتی شیرویه [با جنگ علیه پدرش] به پادشاهی رسید... بگفت تا خسرو پرویز_ پدرش _ را از پایتخت ببرند در... [خانه‌ای دور از پایتخت، بشیوه‌ی حصر خانگی زندانی نمایند]. ...
[پس از آن] ...، شیرویه همه‌ی بزرگان و سران خاندان‌ها را ...[ برای کسب تکلیف!؟؟ فراهم آورد ]...
بزرگان پارسی... به او گفتند:"ما را دو شاه نباید؛ یا کسرا را بکش، و ما بندگان فرمانبردار تو باشیم. و یا تو را برداریم؛ و مانند پیش، از او فرمان بریم. [رسمی متداول در نظام سلطنتی، که سعدی به استمرار انحصار طلبانه‌ی آن،در ایران_(که البته در بسیاری کشورهای دیگر،و از جمله در میان مغول)_ همواره ادامه داشته است ، با این تعبیر فرمول‌وار تصریح کرده است که:
" ده درویش در گلیمی بخسبند!، و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند." (گلستان: باب اول، حکایت سوم)
این سخن در شیرویه اثر کرد مردی را [ که پدرش مورد آزار خسرو قرار گرفته بود]مأمور کرد و بگفت تا خسرو را بکشد.
...وقتی خبر قتل خسرو، به شیرویه رسید؛ گریبان درید و بگریست و بگفت پیکر وی را، برای دفن کردن، ببرند. و بزرگان و عامه‌ی کسان، به تشییع آن قیام کردند.و بفرمود تا قاتل خسرو را_بدون توجه به این اصل که "مامور فرمانبردار معذور است"_ بکشند".(طبری، ج۲، صص۷۷۹_۷۷۸)
یادآوری:
براساس نوشته های کتاب تاریخ سری مغول، جاموکا، دوست و همپیمان کودکی #چنگیز (۶۵=۱۲۲۷ -۱۱۶۲م)، در بزرگی بر او شورید. ولی، مغلوب گردید. چنگیز ،تمام یاران او را به " #یاسا " رسانید.یعنی، قتل عام کرد. ولی خود او را خواست ببخشد و از او درخواست ادامه‌ی دوستی، مثل گذشته نمود.
جاموکا به او گفت:" دو خورشید در یک آسمان جای ندارند. مرا بکش. ولی با ترحم و نه با شکنجه. "
به اصطلاح انگلیسی زبان تقاضای #مرسی_کیلینگ Merci killing ، کشتن با ترحم نمود.و چنگیز به خواست او پاسخ گفت. (برای اطلاع بیشتر در این باره رک:پل پلیو: تاریخ سری مغول، ترجمه شیرین بیانی، ۱۳۵۰، انتشارات دانشگاه تهران)
همچنین رک به: مستند چنگیزخان (انگلیسی: Genghis Khan) ،به کارگردانی ادوارد بازالگت که در سال ۲۰۰۵ میلادی توسط بی‌بی‌سی ساخته شده است که روی همین موضوع تکیه می کند و کشتن او را نشان می دهد که البته چندان هم با ترحم نیست.
عدم اعتبار در اقتدارِ" ثنویت در رهبری"
در ضرب المثل‌های عامیانه‌ی ما اینگونه طنین یافته است:
۱)_"ماما، که دو تا شود، سر بچه، کج در می آید!!" و یا،
۲)_"آشپز که دو تا شود، غذا یا شور می شود، یا بی نمک!!" و، و، و،....
۵)_ قتل متوکل عباسی بدست پسرش، المنتصر
اهمیت قتل خسرو بدست شیرویه، که بنا به تعبیر زمان، سبب کوتاهی مدت سلطنت و عمر او، در شش ماه گردید، در مورد همانندی، در دوره‌ی خلافت عباسی، درباره‌ی رابطه‌ی قاتلان میان #متوکل(خلافت۱۵=۲۴۷-۲۳۲ه.ق/زندگی۴۱=۲۴۷-۲۰۶ه.ق) و پسرش #المنتصر(زندگی۲۶=۲۴۸-۲۲۲ه.ق/۸۶۲-۸۳۶م)بدین سان تکرار گردیده است:
کتاب"تجارب السلف" حدود پنج قرن بعد _دقیقا ۴۷۶سال= ۲۴۸-۷۲۴ه.ق_ در این باره چنین گزارش می‌دهد:
" متوکل، و پسرش منتصر، پیوسته، منافات(نفی یکدیگر)....داشتندی و متوکل، او را گفتی تو "منتظری"، نه "منتصر". تا کار بدانجا رسید که، المنتصر با ترکان اتفاق کرد و در شبی که متوکل و #فتح_خاقان... شراب می‌خوردند،ترکان در آمدند،و هر دو را بکشتند، و آوازه در انداختند، که فتح خاقان متوکل را بکشت، ما، فتح را، بقصاص بکشتیم. ( تجارب السلف، تصحیح عباس اقبال، ص۱۸۰)
http://s9.picofile.com/file/8348657534/download_1.jpg
البته ۲۳ سال پیش از تجارب السلف ، تاریخ الفخری در سال ۷۰۱ه.ق/ ۱۳۰۱م، در اهمیت رابطه‌ی قتل المتوکل بدست پسرش آنرا بقتل خسرو پرویز بدست پسرش شیرویه _با غنا بخشی به #حافظه‌ی_تاریخی مردم ایران و عرب _چنین پیوند می‌زند:
" منتصر، مردی چالاک و دلیر و خونریز بود. چون پدرش متوکل را کشت، مردم به یکدیگر می‌گفتند:"منتصر، پس از پدرش دیری نخواهد زیست؛ و او را به شیرویه، پسر خسرو پرویز، که پدرش را کشت؛ و پس از وی، از پادشاهی کامیاب نشد، تشبیه می‌کردند.
گویند پس از آنکه منتصر پدرش را کشت، و می‌خواستند با او به خلافت بیعت کنند؛ روی فرشی نشست، که مردم مانند آن را، ندیده بودند؛ و بفارسی چیزی بر آن نوشته شده بود، منتصر بدان نگریسته، از آن خوشش آمده و از کسانی که آنجا حاضر بودند ، پرسید معنی این نوشته را می دانید؟ آنها از بیم وی خودداری کرده،گفتند نمی دانیم. منتصر مردی عجمی و غریب را، احضار کرده، بدو فرمان داد معنی آن نوشته را برایش بگوید.آن مرد نیز از بیم، خودداری کرد.منتصر بدو گفت:" بگو و نترس! زیرا تو گناهی نداری. آن مرد گفت: بر روی فرش نوشته شده: "من شیرویه، پسر خسرو هستم. من پدرم را کشتم و پس از وی بیش از شش ماه از پادشاهی برخوردار نشدم!"
منتصر نیز آن را به فال بد گرفته، خشمناک از جای خود برخاست. و از آن پس شش ماه نگذشت که زندگی را،ظاهرا، بعلت طاعون، بدرود گفت. این در سال ۲۴۸ه.ق(۸۶۲م) بود. ( #تاریخ_الفخری : محمد بن علی ابن طقطقی، مترجم : محمد وحید گلپایگانی،چاپ ۵، انتشارات علمی فرهنگی۱۳۹۰، ص۳۳۰)
( و این قصه‌ی پر غصه، از مسخ انسان‌ها به جانوران درنده، هنوز ادامه دارد)
http://s9.picofile.com/file/8348627526/Harun_Charlemagne.jpg
مطلب شماره‌ی ۱۰۷
چهارشنبه ۲۶دی ۱۳۹۷/ ۱۶ ژانویه ۲۰۱۹
رستاخیز جوانان:
گزارشی از کهنه‌های بسیار تازه‌ی روزآمد،یعنی
"#سهل_ممتنعی_نوپدید"
#جنگ_نسلها ، و #جنگ_درون_طبقاتی_هم‌نسل‌ها
خانه تکانیِ #حافظه‌ی تاریخی
#درک_قانونمندی‌
# بسامد_تاریخی جنگ نسل‌ها، و ستیزه‌ی هم‌نسل‌ها با یکدیگر
#جنگ_جمل در کشاکش نسل‌ها، و هم‌نسل‌ها
جنگ #معاویه با حضرت #امام_مجتبی (ع)، مصداقِ #جنگ_درون‌طبقاتی
جنگ حضرت سیدالشهداء با یزید
جنگ امین و مأمون، "جنگ درون‌طبقاتی برادران"
بقلمِ‌#دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی *
چکامه‌ی "تقسیم برادرانه‌ی" سلطنت،بشیوه‌ی
#هابیل و #قابیل

محمود برادرم شه شیر کمین
می‌کرد خصومت از پی تاج و نگین
کردیم دو بخش، تا برآساید خلق
او زیر زمین گرفت و من روی زمین

شاعر:
#شاه‌شجاع(زندگی۵۳=۷۸۶-۷۳۳ه.ق/۱۳۸۴-۱۳۳۳م)
از پادشاهان آل مظفر، ممدوحِ
#حافظ
سروده در سالمرگ برادرش، قطب الدین شاه محمود(۷۷۶ه.ق/۱۳۷۵م)
#قطب‌الدین‌_شاه‌محمود (زندگی۳۹=۷۷۶-۷۳۷ه.ق/۱۳۷۵-۱۳۳۶م)
**
در ادامه‌ی جنگ نسل‌ها و نمونه‌های تاریخی آن :
۶)_ #جنگ_جمل در کشاکش نسل‌ها، و هم‌نسل‌ها
جنگ جمل _۳۶ه.ق/۶۵۶م _جنگ عایشه با مولی امیرالمومنین(ع)، که مسلماً برخلاف اراده‌ی حضرت نبی اکرم(ص)،انجام شده‌است؛ هم از زمره‌ی"جنگ و اختلاف نسل‌ها" بشمار می‌رود، و هم "جنگ درون‌طبقاتی" بر سر قدرت است؛ که #عایشه (۶۶=ه.ق۵۷-۹ق.ه/۶۷۶-۶۱۳م) می‌خواست قدرت را، از امیرمومنان باز پس گیرد.
یادآوری: جنگ جمل از جمله "جنگ جنسیتی"، نیز بشمار می رود. نخستین جنگی است که جنبه‌ی‌ #فمنیستی نیز در آن قابل توجه است. یعنی، جنگ به رهبری یک زن، علیه یک رهبر مرد، برای نخستین بار در تاریخ اسلام.
۷)_جنگ معاویه با حضرت امام مجتبی(ع)، مصداق جنگ درون‌طبقاتی:
جنگ معاویه(خلافت۱۹=۶۰-۴۱ه.ق/زندگی ۷۵=۶۰ه.ق- ۱۵ق.ه)، با امام مجتبی(ع)، که منجر به صلح تحمیلی بر حضرت امام گردید؛ نمونه‌ی دیگری از هر دو نبرد است.
۸)_ جنگ حضرت سیدالشهداء با یزید(خلافت۴=۶۴-۶۰ه.ق/زندگی۳۸=۶۴-۲۶ه.ق)، که منجر به شهادت حضرت سیدالشهداء(زندگی۵۷=۶۱-۴ه.ق/۵۵=۶۸۰-۶۲۵م) گردید؛ همچنان آمیزه‌ی شوم و تلخ هر دو پیکار را، نمودار می‌سازد.
۹)_جنگ امین و مأمون، #جنگ‌_درون‌طبقاتی_برادران :
جنگ امین(خلافت۵=۱۹۸-۱۹۳ه.ق/زندگی۲۸=۱۹۸-۱۷۰ه.ق) و مأمون(خلافت۲۰=۲۱۸- ۱۹۸ه.ق/زندگی۴۸=۲۱۸-۱۷۰ه.ق)، که منجر به قتل امین به فرمان مأمون گردید؛ درست برخلاف وصیت بسیار مؤکد هارون الرشید(خلافت۲۳=۱۹۳-۱۷۰ه.ق/زندگی ۴۵=۱۹۳-۱۴۸ه.ق)، در تقسیم قدرت میان آن دو، انجام شد. که نمونه‌ی جنگ نسل‌هاست، و هم شاهد بارز جنگ درون‌طبقاتی هم‌نسل‌ها، و میراث تلخ و بدخیم نظام سلطنت است؛ که خودی و غیر خودی، برادر با برادر و پدر با فرزند نمی‌شناسد.
برای تاکید بسیار رسمی، همگانی و پرتشریفات هارون‌الرشید، و بی اعتنایی هر دو پسر به وصیت پدر، در تقسیم قدرت میان آن دو ، شایسته‌ی نقل به مضمون روایت تاریخی است.
تاریخ ها در این باره چنین می‌نگارند:
" هارون در سال ۱۷۵ ه‍.ق/۷۹۱م، با اقدامی زودهنگام، فرزند پنج ساله‌ی خود، محمد را، به ولایتعهدی منصوب کرد و او را "امین" لقب داد_به تقلید از نام و لقب بنیانگذار اسلام محمد امین(ص)_... .آنگاه در سال ۱۸۶ه.ق/۸۰۲م ، به حج رفت. در این سفر، فرزندان وی، امین و مأمون و عده‌ای از سرداران، وزیران، قاضیان و بسیاری بزرگان دیگر، با او همراه بودند. هنگامی که مراسم حج را به پایان رساند، برای مامون دو نامه نوشت، و فقهاء و قاضیان همراه را، بر آن نامه‌ها گواه گرفت. یکی از دو نامه شرایطی بود که برای امین، ولیعهد خود، تعیین کرده بود. تا پس از مرگش، بدانها عمل کند، و حق و حقوق برادرش، مأمون را، تمام و کمال ادا نماید. و نامه ی دیگر، بیعت نامه‌ای برای امین بود؛ که خاصه و عامه(بازاری‌ها، فرماندهان، فقهاء، قضات و سایر بزرگان دربار) بر آن گواهی داده بودند. و شرطهایی که مامون برای ولیعهدی برادرش باید بدانها عمل می‌نمود، در آن ذکر شده بود. آنگاه بالای منبر رفت و خطبه خواند. سپس دو فرزند خویش، امین و مأمون(که هر دو ۱۶ساله بودند)، را به داخل کعبه برد؛ عهدنامه‌ی هر یک از آنها را برخواند، و آنها را بر مضمون پیمان‌ها سوگند داد، و امضاء گرفت که به پیمان خویش پایبند باشند. آنگاه دستور داد تا این دو نامه، چندین بار بر مردم خوانده شود، و در کعبه بیاوزند؛ تا سالها پیش چشم مردمانی باشد_که از دورترین نقاط جهان اسلام_ به حج می‌آیند. آنرا ببینند و در بازگشت، در دیار خود، آنرا بازگو کنند.
دربار شاه شجاع👇
http://s8.picofile.com/file/8349082834/102.jpg
در سال ۱۹۳ه.ق/ ۸۰۸م، هنگامی که هارون در طوس درگذشت؛ #فضل‌بن‌ربیع(۶۸=۲۰۸- ۱۴۰ه.ق /۸۲۴-۷۵۷م)، بر خلاف وصیت دوم هارون، برای حفظ قدرت و ثروت نظامی، در پایتخت شرقی خلافت یعنی طوس، لشکر و خزائن را برداشت، از نزد مأمون گریخت، و به دربار امین در بغداد پیوست.
فضل‌بن‌ربیع در بغداد، امین را با وسوسه‌ی حفظ تمامیت قدرت مطلق در دست خود، به خلع مأمون از ولایتعهدی، با تاکید، تشویق و تحریض نمود. وسوسه‌ی فضل، در امین چنان اثر کرد، که او بر خلاف سوگندی که در حضور پدر و بزرگان، در خانه‌ی خدا، ادا کرده بود، و بر پای عهدنامه‌ی مربوط امضاء نموده، و آنرا سالها بر دیوار کعبه آویزان کرده بودند؛ سوگند خود را شکست، و همه چیز را زیر پا نهاد، و به عهدشکنی، خود را شهره‌ی آفاق ساخت.بحرانی بیسابقه از عهد شکنی آشکار، در جهان اسلام پدید آورد، که شاعران و گویندگان بسیاری، برآشفته، به نقد آن پرداختند.و با اشاره و تصریح، "عهد شکن"را لقب ویژه‌ی او ساختند. و در اشعار یادآور شدند که "الامین"، به تقلید از لقب والای نبی اکرم(ص)، به "نا_امین" _همانند مرد که تبدیل به نامرد گردیده باشد_لقبی تازه، به ننگ آفرینی برای خود ایجاد نمود.
سوکمندانه، امین تنها به نقض عهد خود اکتفا نکرد، و پیوسته مردم را هم، بدین امر تشویق می نمود و بر ضد مأمون بر می‌انگیخت.
بعضی مشفقان و نصیحتگران دربار، او را هشدار می‌دادند که:"مردم را بر خلع مأمون تشویق نکن! زیرا، قبح خلع که از میان برود؛ مردم خود تو را نیز خلع خواهند کرد."
امین این سخنان را نمی‌شنید و همچنان بر رفتار ناپسند خود اصرار می‌ورزید. و فریبکارانه، می‌کوشید تا مأمون را، به بغداد، فراخواند و در بغداد او را با افتضاحی آشکار خلع نماید. لیکن، مأمون فریب گفتار نرم و ریاکارانه‌ی برادر را نمی‌خورد.
سر انجام، امین در سال ۱۹۴ ه‍.ق/۸۰۹ م، به اقدام جدی‌تری دست یازید و فرمانی صادر کرد؛ که بر اساس آن، نام فرزندش موسی را، در خطبه بیاورند. و سپس در نامه‌ای به مأمون خواستار این شد که #موسی را — که الناطق بالحق لقب گرفته بود — به رسمیت بشناسد و بر نام خود نیز مقدم دارد_ نمونه‌ی اعلایی از یک مثلث برمودای تازه از خلافت اسلامی، بشیوه‌ی عباسی‌اش!! _
همچنین، برادر دیگر خویش، #قاسم را نیز از حکومت خلع کرده و به بغداد فراخواند. #عهدنامه‌ی_هارون نیز، مورد بی‌توجهی قرار گرفت و به دستور امین، از کعبه پایین کشیده و نابود شد.
بدین ترتیب، دشمنی و ستیزه میان دو برادر، شدت گرفت و منجر به جنگ میان آن دو گردید. دو برادر، علیه یکدیگر لشکر کشیدند. لشکریان آنها به رویارویی با هم، در ری فرا رسیدند. در این نبرد، لشکر امین شکست خورد. و بسیاری سرادارانش کشته شدند. دشمنی و نبرد پس از آن، همچنان، میان دو برادر، برقرار بود. تا سرانجام ، در سال ۱۹۸ه.ق /۸۱۳م، مأمون دو تن از سرداران خود را، به بغداد فرستاد و طی نبردی سخت امین را دستگیر کردند، کشتند و سرش را برای برادر ناتنی‌اش، مأمون، فرستادند. پس از آن، مأمون، اهل بغداد را، امان داد و فتنه تسکین یافت.

http://s8.picofile.com/file/8349082650/d3d1d8fb_ac22_4cb2_984c_68ce5997fa04.jpg
در این باره اشعاری سروده شد که در اینجا به نقل از تاریخ طبری، نمونه‌‌ی یکی از آنها را، از شاعری گمنام، که پیشگوی فاجعه‌ای تلخ و خونبار از #برادرکشی‌های_تاریخی و منازعه‌ بر سر قدرت است می‌خوانیم:
"و به سبب غمی که به خاطر هست می‌گریم
و اشکم همچنان روان است
برای دلهره آماده باش
چه چیزها بینی که خوابت را بِبُرد
اگر بمانی چیزی بینی که
غم و بیداریت را دراز کند
شاه نام‌آور(هارون)، تصمیمی بسیار بخطا اتخاذ نمود
که خلافت و ولایت‌ها را تقسیم کرد
به پندار خام اینکه با این کار، مایه‌ی اختلاف را
از میان فرزندان خویش نابود سازد
و با همدیگر به دوستی، و به صلح و صفا زندگی کنند
اما، برعکس[ بی توجه به ماهیت هیولای قدرت] بذر نفرت و اختلاف[ و پیکار #رقابت_گلادیاتوری] در میان فرزندان خویش، فرو کاشته بود[ یعنی، هارون نادانسته دروازه‌ی جهنم را به روی خاندان خویش فراگشود]
و الفتشان را به نابودی داد
و میانشان جنگ انداخت
و زمینه‌ی اختلافشان را فراهم کرد
از پس اندک مدتی، وای بر رعیت
که محنت های سخت به آنها داد
و بَلیّات پیوسته، برای آنها پدید آورد
و آشفتگی و تباهی را همراهشان کرد
و چنان باشد که از خونهاشان
دریاهای جوشان، روان شود
که تمام شدن آن را، نبینند
وبال بلیه‌هایشان، پیوسته، به گردن وی(هارون) باشد
واقعاً این گمرهی است یا هدایت؟"
(ترجمه‌ی تاریخ طبری، ج ۱۲، صص۵۲۸۶_۵۲۸۵)
یادآوری: گمنام نگهداشتن نام شاعر، بسبب نگرانی از سانسور عصر خویش، بسیار قابل درک است. در حقیقت این شاعر گمنام، سخنگوی فصیح وجدان و #حافظه‌ی_تاریخی مردم زمانه‌ی خویشتن بوده است. در آنزمان بدگویی از هارون‌الرشید کمترین پاداشش، همانند #برمکیان، به قتل عام تمام خاندان گوینده، می‌توانست منجر گردد.

تکرار کندن چاه در راه، در واقعیت و افسانه
در تاریخ اسطوره‌ها، کار فریدون فرّخ را، در تقسیم پادشاهی و ملک میان فرزندانش، سلم و تور و ایرج، و فرجام فاجعه آمیز آنرا،می‌توان با تقسیم پادشاهی هارون برابر دانست.

یادآوری:
برای کمک به #حافظه‌ی_تاریخی خوانندگان، تطبیق تاریخ‌های قمری به میلادی، به این قسمت منتقل شده است:
۱)_#معاویه :(خلافت ۶۸۰-۶۶۱م/ زندگی۶۸۰-۶۳۶م)
۲)_ #یزید‌ :(خلافت ۶۸۴-۶۸۰م/زندگی ۶۸۴-۶۴۷م)
۳)_ #هارون‌الرشید :(خلافت ۸۰۹-۷۸۶م/ زندگی ۸۰۹-۷۶۵م)
۴)_ #امین :(خلافت٨١۳-٨٠٩م/ زندگی ٨١۳- ۷۸۷م)
۵)_ #مأمون :(خلافت٨٣٣ -۸۱۳م /زندگی ۸۳۳-۷۸۶م )
۶)_ #قطب‌الدینْ شاه‌محمود ( سلطنت۱۷=۷۷۶-۷۵۹ ه‍.ق/۱۳۷۵- ۱۳۵۸م)
۷)_ #شاه‌شجاع(سلطنت۲۷=۷۸۶-۷۵۹ه.ق/۱۳۸۴-۱۳۵۸م)

منابع :
برای اطلاع بیشتر درباره‌ی #هارون‌الرشید، #امین و #مأمون ر‌ک به:
۱)_#ترجمه‌ی_تاریخ_طبری،ج۱۲، صص۵۲۹۶_۵۲۸۶.
۲)_#تاریخ_یعقوبی ، ترجمه‌ی #محمد_ابراهیم_آیتی(۴۹=۱۳۴۳-۱۲۹۴ه.ش/۱۹۶۴-۱۹۱۵م)،انتشارات علمی فرهنگی، چاپ یازدهم، ۱۳۸۹، ج۲، صص۴۳۰-۴۲۱.
۳)_تاریخ #مروج_الذهب : مسعودی(۶۲=۳۴۵-۲۸۳ه.ق/۹۵۶-۸۹۶م)، ترجمه‌ی #ابوالقاسم_پاینده(۷۱=۱۳۶۳-۱۲۹۲ه.ش/۱۹۸۵-۱۹۱۵م)، انتشارات علمی فرهنگی، چاپ نهم، ۱۳۹۰، ج۲، ص۳۵۷.
۴)_تاریخ #الکامل‌:ابن‌اثیر(۷۵=۶۳۰-۵۵۵ه.ق/۱۲۳۳-۱۱۶۰م)،نشر علمی،۱۳۷۱، وقایع سالهای۱۷۰تا۱۸۲ه.ق.
۵)_ #تاریخ_فخری ، صص۲۹۷_۲۹۲.
۶)_ #تجارب_السلف، صص۱۵۵_۱۵۳.
و این قصه‌ی پر غصه، از مسخ آدمیان به جانوران درنده، همچنان ادامه دارد.

http://s9.picofile.com/file/8349082942/800px_John_the_Grammarian_as_ambassador_before_Theophilos_and_Mamun.jpg
هیئت بیزانسی در دربار مامون
مطلب شماره‌ی ۱۰۸
شنبه۲۹ دی ۱۳۹۷/ ۱۹ژانویه ۲۰۱۹
گزارشی از کهنه‌های بسیار تازه‌ی روزآمد،یعنی
"#سهل_ممتنعی_نوپدید"
#جنگ_نسلها ، و #جنگ_درون_طبقاتی_هم‌نسل‌ها
خانه تکانیِ #حافظه‌ی تاریخی
#درک_قانونمندی‌
#مأمون ، نابغه‌ی نا‌متعادل،حاصل باخت در قمار شطرنج
از آشپزخانه‌ی #زبیده، تا حرمسرای #قذافی
بقلمِ‌ #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی

گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلک دگر همی‌ساختمی
که آزاده به کام دل رسیدی، آسان!
#خیام(۱۰۳=?۵۱۵-?۴۱۲ه.ق/?۱۱۲۲-?۱۰۲۱م)
***
مأمون نابغه‌ی نامتعادل
همسر #هارون‌الرشید، #زبیده (۶۸=۲۱۶-۱۴۸ه.ق/۸۳۱-۷۶۶م)دختر #جعفربن_منصور دوانیقی(۶۳=۱۵۸-۹۵ه.ق/۷۷۵-۷۱۴م) بود.ضمنا، زبیده با هارون پسر عمو و دختر عمو از خاندان عباسیان قریشی بودند.
درباره‌ی تولد #مامون ،پسر هارون‌الرشید، روایت‌های مختلفی وجود دارد که ما در اینجا به دو روایت استناد می‌کنیم:
۱)_مامون حاصل باخت در قمار شطرنج:تولید مثل اجباری
مشهور است که شبی از شبهای هزار و یک شبی، هارون و زبیده به بازی شطرنج پرداختند.قرار بر این بود که بازنده، هر خواهش و دستوری که برنده‌ی بازی بدهد، اجرا کند.
اتفاقاً هارون الرشید در این مسابقه برنده شد و از زبیده خواست که پوشش از سر، و پیراهن از بر و ازار از پای بیرون آورد و عریان در برابر بایستد. آنگاه از مقابل هارون تا دیوار مقابل در حرمسرا برود و رقص کنان از همان مسیر بازگردد. که البته بسیاری از خادمان حرم نیز می توانستند او را ببینند.
زبیده که از این عمل اکراه داشت هر چه به هارون التماس کرد تا از انجام این شرط صرفنظر کند، فایده‌ای نداشت و هارون زیر بار نرفت؛ و بناچار زبیده به فرمان هارون گردن نهاد.
چند شبی گذشت و مجدداً فرصتی بدست آمد، که زبیده و هارون با یکدیگر به بازی شطرنج، فرو بنشینند. این مرتبه نیز، بر همان قرار قبلی، بازنده باید فرمان برنده را تمکین کند. این بار بر خلاف خواست هارون، بازی با برد زبیده به پایان رسید. هارون مات شد و به انتظار دلخواه زبیده گوش بر فرمان نشست.
در مطبخ دربار خلیفه، کنیزکی ایرانی به نام "مراجل" از اهل بادغیس هرات خدمت می کرد که می گفتند: بسیار بدشکل و تیره رنگ و چرب و خشن بود و دست تقدیر او را به اسارت،به دستگاه باشکوه هارون کشانیده بود.
زبیده بی درنگ #مراجل را به حضور طلبید و از هارون خواست که با وی مباشرت کند. خلیفه‌ی مقتدر عباسی که هرگز تصور و انتظار چنین درخواستی از ناحیه‌ی زبیده را نداشت، ابتدا امتناع ورزید و از زبیده خواست تا این فکر را از سر بیرون نماید. لیکن زبیده به درخواست خود، اصرار ورزید. هارون به زبیده گفت:
«از این لجاجت زنانه دست بردار و مرا به حال خود بگذار...خراج یک ساله‌ی مصر را تمامی به تو می دهم که مرا معذور داری.»
زبیده حاضر نشد و در تصمیم عجولانه و انتقامجویانه اش پافشاری کرد. پس هارون ناچار از اجابت دلخواه زبیده شد و در نهایت کراهت و بی میلی، با مراجل، کنیز ایرانی همبستر گردید. و در نتیجه مراجل به مأمون حامله شد.
ظاهرا، مراجل پس از بدنیا آمدن مأمون فوت کرده است.
۲)_لعنت زبیده بر خود، بخاطر لجاجت بیکران:
#حمداله‌مستوفی(۷۰=۷۵۰-۶۸۰ه.ق/ ۱۳۴۹- ۱۲۸۱م)در کتاب خود_ #تاریخ‌گزیده ،نوشته در سال۷۳۰ه.ق/ ۱۳۲۹م _ آورده‌است که:
"چون خبر قتل #امین به مادرش زبیده رسید؛ گفت:" لعن الله اللجاج"،_ یعنی خدا لجاجت را لعنت کند_. بر سبب لفظ لجاج از او پرسیدند. گفت:" روز انعقاد نطفه‌ی مامون، هارون خواست تا با من مباشرت کند، او را منع کردم و پافشاری نمود. لجاج کردم و گفتم:...[در این حالت غلبه‌ی شهوت، پاسخگویی بدان، وظیفه‌ی ما بانوان اصیل درباری نیست. بلکه، پاسخگویی به آن، وظیفه‌ی کنیزان است. یعنی وظیفه‌ی ما پاسخ به عشق انسانی‌است. و وظیفه‌ی کنیزان پاسخگویی به شهوات حیوانی است ]. او از غلبه‌ی شهوت، پیش کنیزک رفت و کنیزک به مامون حامله شد و سبب هلاک فرزند من(محمد امین) گردید."(تاریخ گزیده، به اهتمام عبدالحسین نوائی ،امیر کبیر، چ ششم، ۱۳۹۶،ص۳۱۰)
همچنین محقق و پژوهشگر، عبدالحسین آیتی بافقی یزدی(۸۲=۱۳۳۲-۱۲۵۰ه.ش/ ۱۹۵۲-۱۸۷۱م)در توضیح مثل مشهور"لعن الله اللجاج"(لعنت خدا بر لجاجت)، چنین سروده‌است:
... لعن الله اللجاج
چون زبیده خواند بر او وصف حال
گفت با خود لج چنین آرد ملال
چون سخن در پرده کرد آن زن ادا
گفت این لج هم تو را باشد بلا
مر مرا را از آن لجاجت سوخت دل
زآن لجاجت من خجل، هارون خجل...
(عبدالحسین آیتی: لعن الله اللجاج، مجله‌ی آیین الاسلام،۲مهر ۱۳۲۴،شماره۷۹)

http://s8.picofile.com/file/8349365376/20190119_012112.jpg
مثلی که به زبیده نسبت داده‌‌اند،"لعنت بر لجاجت"، در پشیمانی بر سماجت و اصرار خود، در همبستری هارون با مراجل، در زبان فارسی به دو تعبیر بیان شده است:
۱)_خودم کردم، که لعنت بر خودم باد!
۲)_خود کرده را، تدبیر نیست.
ولی مضمون زبیده، به تعبیر اول،" خودم کردم که..."، نزدیکتر است.
در لغتنامه‌ی دهخدا ذیل واژه‌ی مراجل(بر وزن مَراحِل) آمده است که:"مَراجِل، جمعِ مِرجَل(بر وزن کهتر)، بمعنی دیگ سنگی است.
دیگهای سنگی، امروزه نیز در خراسان بعنوان"هر کاره"، از جمله صنایع مشهور و متداول‌ این دیار بشمار می‌روند.
بهمین دلیل بنظر می‌رسد،"مراجل"، نام حقیقی آن کنیز مطبخی نبوده‌است. و این نام را به تحقیر، بعنوان زشت رویی ، تیرگی و ناهمواری پوست صورتش به وی داده‌اند. ‌
در نام و نسب "مراجل"، معروف است که دختر "استادسیس"و مادر مأمون، خلیفه‌ی عباسى بود. پدرش استادسیس،سردار ایرانى زرتشتى بود كه در اواخر خلافت #منصور(۱۵۰ه.ق)، بر خلیفه‌ی عباسى شورید و ادعاى پیامبرى كرد و خود را از موعودهاى زرتشت و به جاى #هوشیدر یا #سوشیانت _ مهدی‌های موعود نجات بخش آخرالزمانی زرتشتی_ اعلام داشت.و در سیستان، هرات و بادغیس خروج كرد و تا مرو رود پیشروى كرد.لیکن از سپاه خلیفه شكست خورد و فرار نمود. پس از مدتی دستگیر و سپس كشته شد و دخترش، مراجل نیز به اسارت درآمد.(فرهنگ مصاحب ذیل واژه‌ی استادسیس، تاریخ طبری در وقایع سال ۱۵۰، تاریخ یعقوبی ، ج دوم، ص۳۷۳)
یادآوری: "استاد"، بخش نخست کلمه #استادسیس ، واژه‌ای فارسی است که در منابع تاریخی به گونه‌های مختلف آمده‌است، اما مفهوم جزء دوم این کلمه، یعنی «سیس»، به درستی روشن نیست. واژه‌ی"سیس"در چند نام ایرانی دیده می‌شود:
۱)_جانشین، مانی، سیس نام داشت. و مانوی دیگر که هم روزگار"رازی" بود، همین نام را داشت. نام‌های دیگر بهرام‌سیس و پارسیس است.
۲)_ در تبارنامه‌ی آل بویه، اسم یکی از نوادگان بهرام گور، سیس نامیده شده‌است.
رضازاده لنگرودی،«استادسیس».(دانشنامه ایران،ج۲،تهران: بنیاد دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۸۶،صص۱۴۴_۱۴۳.)
و استادسیس این لقب را، برگرفته از نام و لقب حواری مانی، البته بخاطر تعظیم به مانی، و جلب هر چه بیشتر مردم ایران، بر خود نهاده است. استادسیس بدون شک از قهرمانان بزرگ نهضت ایرانیان، ضد سلطه‌ی اعراب بوده است. و درباره اش نوشته اند که بالغ بر ۳۰۰ هزار لشکری، به دور او برای ایثار و فداکاری گرد آمدند.از اینرو نامیدن #مراجل بعنوان"شاهزاده‌ی ایرانی، یا دقیقتر شاهدخت ایرانی"، بوسیله‌ی پاره‌ای از پژوهندگان، مانند عبدالحسین آیتی_ زیاد بی مورد نبوده است.
از جمله رسوم منحوس ستمگران پیروزمند در جنگها، یکی نیز این بوده است که با دختران، زنان و دیگر محارم پادشاه یا سردار مغلوب، به تحقیر، به تجاوز جنسی بپردازند.از اینرو، آشکارا، مراجل، و با لقب نکوهیده‌ و تحقیر آمیز او( دیگ هرکاره‌ی سنگی!! و کنیزک آشپزخانه)، خود یکی از اینگونه قربانیان، در تاریخ ایران بشمار می‌رود. 
از جمله #ابن‌اثیر در تاریخ الکامل درباره‌ی استادسیس چنین می‌نویسد: «گفته‌اند که او جد مادری مامون و پدر مراجل، مادر مامون است و پسرش"غالب"_[بمعنی پیروزمند، یک شکست خورده ‌ی ایرانی در ردیف طرفداران پیروزمند مامون!!؟]_ دایی مامون، همان است که مامون به همدستی وی، فضل بن سهل ذوالریاستین، وزیر وفادار خویش را، بسبب گرایش به مذهب شیعه کشت.» (#الکامل، ج ۶ ص ۲۱۹)

_از آشپزخانه‌ی زبیده، تا #حرمسرای_قذافی
_از مراجل تا ثریا، قصه‌ی شومی که از گذشته تا حال ادامه دارد
_قصه‌ی پر غصه‌ی "اصل شوم تنازع" ، قانون فراگیر روبنا و زیربنای جنگل.
مقایسه ‌ی مورد مراجل و ثریا، اگر چه در طول عمودی تاریخ، اتفاق افتاده است؛ لکن، از نظر هولناکی کابوس تجاوز جنسی، در ساحت افقی تاریخ، مانند یک مساله‌ی حاد روز قرار می گیرد. زیرا، در واپسین تحلیل،بین قرن های گذشته و امروز، درباره‌ی اینگونه تجاوزهای قلدرانه نسبت به نوامیس،و قربانیان اسیر، و بی هیچ امکان دفاع،آشکارا، نه تنها هیچ تفاوتی روی نداده است؛ بلکه، با" #نهضت‌فمنیستی‌زنان ، و برابر جوئی آنان با مردان، جای جای، زنان نیز، در جمع متجاوزان به زنان، افزوده شده‌اند. چنانکه،در مورد قذافی، زنان برده‌بادیگارد او، با شکار زنان دیگری برای خوش رقصی ارباب سادیست شهوت باره‌ی خود، از مردان هم سبقت می‌جویند.کوتاه سخن، نهضتی‌ انحرافی در " #فمنیسم_جدید "، بعنوان " #زن_علیه_زن " نیز پدید آمده است.
اشتباه نشود که نهضت فمنیستی بخودی خود، از دستاوردهای آرزویی قرن‌ها، در زمان ما است.از اینرو، مورد"زنان برده‌‌بادیگارد قذافی"را، جنبه ی انحرافی نامبارکی، باید تلقی کرد که در نهضت مثبت فمنیستی روی داده است. و از تعمیم آن بر کل نهضت فمنیستی، کاملا، باید خودداری ورزید.
http://s9.picofile.com/file/8349365450/220px_%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%B1_%D9%88_%DB%8C%DA%A9_%D8%B4%D8%A8_.jpg
متاسفانه هر چیز آسیب پذیر است. نهضت فمنیست نیز، از این قاعده مستثنی نیست. از اینروی در حفظ سلامت، و رشد سالم #فمنیسم باید همه‌ی انسان‌دوستان، هشیار، بیدار و فعال باشند؛ تا زنان بعنوان "تجدد" ، و "برابر جوئی"، مورد سوء استفاده‌ی دشمنان بشریت، قرار نگیرند. (برای رفع هرگونه سوء تفاهم، در این باره رجوع شود به اثر دیگر نویسنده، #کتاب_روح_بشر"،۱۳۳۹، گفتار۲۲ "نقش زن...؟"، گفتار۲۶:"توطئه علیه زن"_ و کتاب" #آنسوی_چهره‌ها ،۱۳۴۳، گفتار ۳۷"کریستین کیلر، یا والنتیا ترشکوا؟")

دو مورد قربانیان همسان تجاوز جنسی، در فاصله‌ی دوازده قرن،
یعنی روایت ثریا، در مقایسه با مراجل: "ثریا"(متولد۱۹۸۹م/۱۳۶۷ه.ش)، به روایت کتاب"حرمسرای قذافی"(۶۸=۲۰۱۱-۱۹۴۳م/ ۱۳۸۹-۱۳۲۱ه.ش)، دختری است که در سال ۲۰۰۴م/۱۳۸۲ه.ش، در آستانه‌ی ۱۵سالگی، زمانی که " #قائد_اعظم "، " #بابا‌مُعَمَّر"بر وزن مُزیَّن_( #معمرقذافی)_مثلا برای بازدید به دبیرستان محل تحصیلش می‌رود، بعنوان طعمه‌ی جنسی انتخاب می‌شود. روز بعد، زنان محافظ و تحت امر قذافی، به بهانه‌ی این که، ثریا باید در ضیافتی رسمی، دسته گلی را به بابا معمر تقدیم کند، به زور و اصرار او را از آرایشگاه محل کار مادرش، می‌ربایند. و همچون انبوهی از دختران دیگر، سال‌ها، بعنوان برده‌ی جنسی، در باب العزیزیه، کاخ زندگی و سلطنت رهبر لیبی در طرابلس، زندانی می‌کنند.
قذافی، با خشونت تمام،ثریای نوجوان را کتک می زند؛ بارها به او تجاوز می‌کند. و در حقیقت او را، بازیچه‌ی انحراف‌ها و فانتزی‌های خشونت‌بار جنسی پلید خود قرار می‌دهد...
بانویی فرانسوی به نام"آنیک کوژان"(متولد۱۹۵۷م/۱۳۵۳ه.ش)، که پس از سرنگونی دیکتاتور لیبی،از طرف روزنامه‌ی #لوموند (روزنامه‌ی بسیار مشهور و پر نفوذ فرانسوی) به طرابلس رفته است؛ تا درباره‌ی نقش زنان در انقلاب به تحقیق بپردازد، در اکتبر ۲۰۱۱ با ثریا دیدار می کند. و در گفتگو با ثریا پرده از راز مخوف زندگی و کابوس‌های شبانه‌ی او بر می‌دارد. در بازگشت به فرانسه، بی آن که نامی از ثریا ببرد، مقاله‌ای درباره‌ی زندگی‌اش در روزنامه‌ی لوموند منتشر می سازد. این مقاله چنانکه انتظار می رفت، همانند یک بمب ساعتی، بسیار مورد توجه جهانیان قرار می‌گیرد و به بسیاری زبان‌ها ترجمه و منتشر می‌شود. وب سایت‌های طرفدار قذافی، با جوش و خروش بسیار، مندرجات این مقاله را، تکذیب می‌کنند. لیکن، پس از انتشار مقاله‌ی #آنیک‌کوژان ،طلسم سکوت زنان و دختران و قربانیان دیگر تجاوزهای قذافی نیز می‌شکند و داستان‌های بسیاری در تایید مقاله‌ی کوژان درباره‌ی ثریا"، بدست او می‌رسد.
کتاب حرمسرای قذافی، به ترجمه‌ی #بیژن_اشتری(۱۳۴۳ه.ش)، مستندی مکتوب و تکان دهنده از سرگذشت قربانیان قذافی است و از سوء استفاده‌های جنسی، طی بیش از چهل سال حکمرانی قذافی پرده برداشته است. این کتاب بهمت نشر ثالث، در سال ۱۳۹۷، بچاپ یازدهم رسیده است.
یادآوری:
از دو روایت متضاد درباره‌ی رابطه‌ی زبیده، هارون و مراجل، هر کدام به حقیقت نزدیکتر باشد؛ در اصل قضیه‌ی رابطه‌ی" #نبرد_درون‌طبقاتی " میان خاندان عباسی و استادسیس، تفاوتی نمی‌کند. و این ستیز هیچ رابطه‌ای با" #نبرد_طبقاتی_مارکسیستی " ندارد.
این قصه‌ی پر غصه همچنان ادامه دارد.
#زنان_برده‌بادیگارد_قذافی👇
http://s9.picofile.com/file/8349363900/n00058735_b.jpg
http://s9.picofile.com/file/8349364126/%D9%82%D8%B0%D8%A7%D9%81%DB%8C.jpg
مطلب شماره‌ی ۱۰۹
چهارشنبه ۳بهمن ۱۳۹۷/ ۲۳ژانویه ۲۰۱۹
گزارشی از کهنه‌های بسیار تازه‌ی روزآمد،یعنی
"#سهل_ممتنعی_نوپدید"
#جنگ_نسلها ، و #جنگ_درون_طبقاتی_هم‌نسل‌ها
خانه تکانیِ #حافظه‌ی تاریخی
#درک_قانونمندی‌
#مأمون ، نابغه‌ی نا‌متعادل
خودفریبانِ مردم فریب
#مامون در رویارویی با #مانویان
#دار‌الحکمه ، فرهنگستان علمی و فلسفی، و
#دار‌المحنه ، #انکیزیسیون یا، #سازمان_تفتیش_عقاید مامون
بقلمِ‌ #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی

هیتلر، ای ژرمن رند مکار!
طشت رسوائیت، فتد آخر کار...

بر چکسلاویان؟! زدی نیرنگ
بر یوگسلاویان؟! زدی ترفند...

هیتلرا ! عاقبت‌الامر فنا خواهی شد
بسوی"سنت‌هلن"، با سر و پا خواهی شد...

تکه‌هایی بریده، از یک"ترجیع بند ضد نازی‌"ها، که در دهه‌های جنگ جهانی دوم،بیشتر در دهه‌ی ۱۳۲۰ه.ش، در تهران، شهرت یافته بود. این شعر، در دوره پهلوی اول(۱۳۲۰-۱۳۰۴ه.ش/۱۹۲۵-۱۹۴۱م)، بگونه‌ی شب نامه، پخش می‌گردید، و اگر آن را در دست کسی می‌یافتند، سر و کارش با #شهربانی، _ #انکیزیسیون ، #دار‌المحنه_رضا‌شاه (۶۶=۱۳۲۳-۱۲۵۶ه.ش/۱۹۴۴- ۱۸۷۸م) می افتاد!! زیرا، رضا شاه سخت، طرفدار هیتلر شده بود. و بر سر همین وابستگی، تاج و تخت خود را، از دست داد. و در اسارت متفقین،به آفریقای جنوبی، تبعید گردید. هر کس، کل این اشعار را بخاطر دارد، اگر لطف کرده، برای ما بفرستد، ممنون خواهیم شد.
#دیکتاتورها ، #خودکامگان مردم فریب‌اند. خودکامگان، می‌کوشند به هر وسیله_ دروغ، فریب، مکر، ریا و جادو و جنبل_ خود را،"آدم خوبه!!" نشان دهند. نه،"آدم خوبه"، نه! بلکه، بهتر است بگوییم؛خود را، "بهتر از خوب"، یا "بهترین از بهترین‌ها"، بنمایانند.
#قذافی، در آخرین روزهای زوالش می‌گفت:
_"به من می‌گویند استعفا بده؟! از چه استعفا دهم؟! من مردم را می‌پرستم؛ آنها هم عاشق من هستند. و من معشوق آنان هستم. مگر از عشق و عاشقی می‌توان استعفا داد؟! "سلطنتی" نیست، "ریاست جمهوری"ئی نیست؛ که من استعفا بدهم..."
#مأمون ،نیز، از زمره‌ی خودکامگان بوده‌است. و از این قاعده_ خودفریبی بخاطر مردم فریبی، خودفریبی بخاطر دیگر فریبی_ مستثنا نیست. بویژه، که به شعر و شاعری هم، دستی داشته‌است. ببینیم چگونه با شعر، شعارِ"خوبی" می‌دهد. به نقل از نویسنده‌ی #تاریخ_فخری _ #ابن_طقطقی _که ساده‌دلانه، گفته‌های این فریبکار بزرگ را، حقیقت محض می‌شمارد. و مامون را، بعنوانِ "پادشاهی حلیم و شکیبا،و دوستدارِ عفو از گناهان"، به خوانندگان خود، در این حکایت معرفی می‌کند:_
_"مامون، مردی شکیبا و پر گذشت بود. و بدین صفت شهرت داشت. زمانی دِعبل خُزاعی _ بر وزن فلفل شجاعی_(۶۱=۲۴۶-?۱۸۵ه.ق/۸۶۰ -۸۰۱م) شاعر شیعه مذهب، در اشعاری چند، وی را نکوهش کرد. و این دو بیت از جمله‌ی آنها است:
" من از قبیله‌ای هستم، که شمشیرشان، برادر تو را، به کشتن داد. و تو را، به نشستن جای او مفتخر کرد. از همان کسانی که، آوازه‌ی تو را، پس از مدت‌ها گمنامی، بلند کردند؛ و از حقارت بی نام و نشانی رهانیدند."
چون این گفتار، به گوش #مامون رسید، چیزی بیش ازین نگفت که: خداوند، #دعبل را، بکشد! چه بهتان سختی زده است! کی من بی نام و نشان بوده‌ام؟ من در دامن خلافت پرورش یافته‌ام! و از پستان خلافت نوشیده‌ام!..."( تاریخ فخری، صص۲۳_۲۲)

نخست یک نکته در پاسخ مامون : در پاسخ به دعبل، زرنگی می‌کند و به اصطلاح مغلطه می‌فرماید، که جواب کشتن برادرش، بخاطر او را، نمی‌دهد. و فقط، از تهمت گمنامی خود، بهره می‌جوید؛ که من، گمنام نبوده‌ام.

افزون بر این، مامون، همچنین در بزرگواری خود، می‌سراید که: "اگر، مردم می‌دانستند، که من، عفو را چگونه دوست می‌دارم؛ حتی، به یاری گناه، سوی من‌می‌آمدند."( #تجارب‌السلف ، ص۱۶۱)
در حکایت بالا، مولف تاریخ الفخری، متوجه نیست، که روی سخن مامون با دِعبِل، از این جهت است، که او، از جمله گروهی است، که در رسیدن به خلافت، مامون را، یاری داده‌اند؛ و در کشتن برادرش_امین_ وی را کمک کرده‌اند. مامون، اگر بخواهد این شاعر را، برنجاند؛ تمام قوم او، یعنی طرفداران واقعی خود را، از دست داده‌است. بنا بر این، این حکایت، نمی‌تواند دلیلی قانع کننده، در بردباری و حلم مامون، بشمار آید.
مامون و مانویان
شخصیت واقعی مامون را، در روایتی از #مسعودی_مورخ بزرگ_باید پی گرفت که درباره‌ی رابطه‌ی او با #مانویان می‌گوید. (ادامه 👇)
http://s9.picofile.com/file/8349849668/manichaeism.jpg
داستانی را که #مروج‌الذهب مسعودی ذکر کرده، روایت ساده‌ای است؛ که یک طفیلی(مهمان ناخوانده) بیان می‌کند.و ما قلم را، بدست او می‌سپاریم، تا خوی سادیستی، آزارگرانه، و تلون دیکتاتوردیده شود.روایت چنین است:
طفیلی ئی می گوید: " درباره‌ی ده تن از اهل بصره، که معتقد #مانی و قائل نور و ظلمت بودند، برای مأمون خبر آورده بودند. و او بگفت، تا همه را، که نامشان یکایک گفته شده بود؛ پیش وی بیاورند! طفیلی‌ئی، آنها را بدید و با خود گفت:_
" این ها را،حتما، به مهمانی و جشن می‌برند." و با آنها به راه افتاد و از فرجام کارشان خبر نداشت.
گماشتگان،آنها را به کشتی نشاندند. طفیلی گفت:_
"حتما، آنها به گردش می‌روند." و با آنها به کشتی نشست. آنگاه، بند آوردند؛ و همه را، در بند کردند. طفیلی را،نیز ،بند نهادند.طفیلی گفت:
_"طفیلی شدن، کار مرا، به بند کشید." آنگاه رو به پیران کرد و گفت:
_" قربانتان شوم؛ شما کیستید؟ و چرا شما را به بند کرده اند؟"
گفتند:"تو کیستی، که جزء یاران ما نبوده‌ای؟"
گفت:" به خدا، نمی دانم. من، یک طفیلی هستم. امروز، از خانه بیرون آمدم، و شما را با وضع نکو بدیدم، و گفتم حتما، پیران و سالخوردگان و جوانان برای مهمانی فرا هم آمده‌اند. و با شما، به راه افتادم؛ چنانکه، یکی از شما هستم. به این زورق آمدید؛ دیدم فرش شده، و سفره‌های پر، و انبان‌ها و سبدها دیدم؛ گفتم، حتما، به گردش قصر و باغی(پیک نیک) می روید، روزی مبارک است، و خرسند شدم. ولی، این گماشته آمد، و شما را بند نهاد. و مرا، نیز ،بند نهاد، و مرا نیز به بند کرد. عقل، از سرم پرید. بگویید قصه‌ی شما چیست؟" همه خندیدند و مسرور شدند و گفتند:
_"اکنون، به شمار ما آمده‌ای؛ و بندت نهاده‌اند. ما، پیرو مانی هستیم،که احوال ما را به مأمون خبر داده‌اند. و حالا، ما را، پیش خلیفه، مامون می‌برند؛ که از کار ما، باز جویی می‌کند. و از مذهب ما، تحقیق می‌کند. و می‌گوید، توبه کنیم، و از مذهب مانی، بگردیم و در این زمینه، امتحانمان می‌کند. از جمله، این است که، تصویر مانی را، به ما نشان می‌دهد؛ و می‌گوید، آب دهان، بر آن بیندازیم. و از او، بیزاری کنیم. و می گوید، که یک درّاج را، که پرنده‌ی آبی است، بکشیم. هرکه دستور او را، بپذیرد؛ نجات یابد. و هر که، نپذیرد، کشته می‌شود. وقتی، تو را بخوانند و به معرض امتحان آرند؛ حقیقت حال، و اعتقاد خود را، چنان که می‌توانی، بگو. می‌گویی، طفیلی هستی؛ و طفیلی، قصه‌ها و خبرها، می‌داند. اکنون، در این سفر، تا بغداد، از قصه ها و حوادث مردم، برای ما نقل کن.
وقتی، به بغداد رسیدند و آنها را، پیش مأمون بردند. نام آنها را، یکی یکی، می‌خواند و از مذهبش می‌پرسید، و اسلام، بر او عرضه می‌کرد، و به معرض امتحان می‌آورد، و می گفت، از مانی بیزاری کند، و صورت مانی را، بدو نشان می‌داد و می‌گفت، آب دهان بر آن اندازد. آنها، نیز، دریغ می‌کردند؛ و عرضه‌ی شمشیر می‌شدند. وقتی، از کار آن ده نفر، فراغت یافت و نوبت طفیلی رسید؛ شماره‌ی آن گروه کامل شده بود. مأمون به گماشتگان گفت:" این، دیگر کیست؟" گفتند:" به خدا نمی دانیم، او را، با این جماعت دیدیم و او را، نیز، با خود بیاوردیم". مأمون بدو گفت:"قصه‌ی تو چیست؟"
گفت:" ای امیر مومنان، زنم طلاقی باشد؛ اگر از گفتار آنها، چیزی بدانم. من یک مرد طفیلی هستم."
قصه‌ی خویش را، از اول تا آخر برای او بگفت.مأمون بخندید و صورت مانی را، بدو نشان داد؛ که لعن کرد و گفت:_
"بدهید، تا روی آن کثافت کنم. بخدا، من نمی‌دانم مانی کیست. یهودی بوده، یا مسلمان بوده است." مأمون گفت:_
"به جهت اینکه، در کار طفیلی شدن، افراط کرده و، خویشتن را، به خطر افکنده تنبیهش کنند..." (مروج الذهب، ج۲،صص۴۲۳_۴۲۲)
از یک سو، در کدام آیین، مردان مومنی به دین خود _ به دین مانی _ می‌توان سراغ گرفت، که بعد از بالغ بر پنج قرن و نیم(۵۵۹=مرگ مامون۸۳۳م-مرگ مانی۲۷۴م)،اینچنین، استوار در ایمان خود، پایدار بایستند؛ و مرگ را، با شادی و مهربانی، در گفتگوی با طفیلی، بر کشتن یک پرنده، و یا آب دهان افکندن به تصویری، ترجیح دهند؟؟!! چون کشتن پرندگان، نیز، در دین مانی، منع شده بوده است!! و از جمله، شیوه‌ی مرگ خود را، برای طفیلی، به آرامی بازگو کنند، و به او پند دهند، که تو، چون مانوی نیستی، داستان خود را بگو. و هر چه مامون گوید، انجام ده. و حتی، آب دهان، بر تصویر مقدس پیامبر ما، بیفکن؛ تا، بی جهت کشته نشوی!!؟؟
(ادامه👇)
http://s8.picofile.com/file/8349847976/320px_Persecution_of_Paulicians.png
نقاشی از نگاره‌های مانویان
و از دیگرسو ، مامونِ مدعی به فضلیت #عفو_گناهکاران، اینچنین با مانویان رفتار می‌نماید. مامون کدام است؟ آنکه دعبل را می بخشد، یا آنکه خود ، در مورد مانویان، بازجوی تفتیش عقاید آنان، می‌گردد؛ و حکم اعدام، برای یکایک آنان صادر می کند، و خود، با خونسردی تمام، تماشاگر اجرای بیرحمانه‌ی قتل آنان می‌شود؛ و سپس، بدون اینکه از این صحنه‌ی پرفاجعه و خونین،ککش هم گزیده باشد؛ با خنده، به داستان طفیلی، گوش می‌دهد؟؟!!
و باز، مانند میخواره‌ی بد مستی که، به مزه‌ی لذیذی، نیازمند است؛ با خنده، به طفیلی می‌گوید: خیلی خب، تو مانوی نیستی؛ ولی، چون با مانویان آمده‌ای، در اینجا، تو را هم، باید، تنبیه کنم. پس از اهانت، و کشتن ده نفر، هنوز کم اش است!! باز ، می‌خواهد یک بیچاره‌ی از همه چیز بیخبر را، هم، تنبیه کند. تنها، دست تصادف، به یاری طفیلی بیچاره می‌شتابد، که عموی مامون، #مهدی ، اتفاقا، یا اجبارا، بعنوان ناظر در آن قتلگاه، در جلسه‌ای از المحنه، #سازمان‌تفتیش‌عقاید‌مامون _ حضور داشته است. و بخاطر جلوگیری از، احیانا، قتل دیگری، به برادر زاده‌اش می‌گوید:_
"یا امیر المومنین، او را به من ببخش، این بیچاره چیزی نمی دانسته است."(مروج الذهب، ج۲،صص۴۲۳_۴۲۲)
#دار‌الحکمه ، فرهنگستان علمی و فلسفی، و
#دار‌المحنه ، #انکیزیسیون یا، #سازمان_تفتیش_عقاید مامون
تضاد شدید روحی مامون را، در ایجاد دو سازمان کاملا مخالف یکدیگر، می‌توان بطور خلاصه، ملاحظه نمود:
۱)_ تشکیل #دارالحکمه ، خانه‌ی فرزانگی و آموزش فلسفه ، حکمت و دانایی با آزادی و استدلال عقلی.
۲)_#دار‌المحنه ، خانه‌ی امتحان، یا بدرستی #انکیزسیون یعنی #سازمان_بازجویی‌ و تفتیش عقاید، برای ایجاد خفقان صداهای مختلف، و ایجاد تک صدایی حکومتی و خفقان عمومی.
درباره‌ی دار المحنه، به یکی از تازه‌ترین مقالات تحقیقی، به نوشته‌ی پژوهنده‌ی ارجمند آقای #محمد_رضایی ،تحت عنوان "عصر محنه در تمدن مسلمانان" ، در مجله‌ی تاریخ اسلام، سال ۱۳۸۱، شماره ۱۹، استناد می‌کنیم،و جمله‌ای چند، از آن مقاله‌ی ارزنده، که تاکید بر ایجاد سازمان تفتیش عقاید، در عصر مامون دارد، نقل می‌شود. افزون بر آن را، باید به خود مقاله مراجعه نمود:
" محنه یا محنت، عنوانى است که، اکثر نویسندگان و مورخانِ متقدم و متأخر، براى محاکم تفتیشِ عقاید عصر #مأمون، #معتصم ،و #واثق ، بکار می‌برند. این دوره، عموما، دامن‏گیر فقها و محدثانِ اهل سنت شده، و بدین خاطر، جمهور اهل سنت، آن را شرّ و بلایى براى اسلام، و مصیبتى براى مسلمین، می‌دانند." (ماخذ همان #مجله‌ی_تاریخ_اسلام )
آغاز این مقاله، پیامد فاجعه بار دار المحنه را، برای اهل تسنن، یاد آور می‌شود. مورد اهل شیعه که، دیگر با شهادت حضرت #ثامن_الائمه (ع) و قتل پر نیرنگ بهترین وزیرش، " #ذوالریاستین "، بسبب تمایل به تشیع، در اینجا، نیاز به یاد‌آوری مکرر ندارد، و در گفتارهای بعد، بدان اشاره خواهد شد.
این قصه ادامه دارد.
http://s8.picofile.com/file/8349849218/photo_2016_10_07_18_25_37_768x360.jpg
مطلب شماره‌ی ۱۱۰
شنبه ۶ بهمن ۱۳۹۷/ ۲۶ژانویه ۲۰۱۹
گزارشی از کهنه‌های بسیار تازه‌ی روزآمد،یعنی
"#سهل_ممتنعی_نوپدید"
#جنگ_نسلها ، و #جنگ_درون_طبقاتی_هم‌نسل‌ها
خانه تکانیِ #حافظه‌ی تاریخی
#درک_قانونمندی‌
#مأمون ، نابغه‌ی نا‌متعادل
#دار‌المحنه ، #انکیزیسیون یا، #سازمان_تفتیش_عقاید مامون
#جهان‌بینی_مانی
#اقلیت‌ستیزی_سعدی
#مانویان و میراث زرتشتی آنان
#جبر ، یا #اختیار ؟؟؟!!
#اشاعره و #معتزله در آیین مسیحیت
#تقدیر_ازلی، و گریز از ستیز نسل‌ها، و پیکار میان طبقاتی
بقلمِ‌ #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
#سعدی
چنان با مردمان خو کن، که بعد از مردنت، عرفی
مسلمانت به زمزم شوید و، هندو بسوزاند
#عرفی (۳۶=۹۹۹-۹۶۳ه.ق/۱۵۹۱-۱۵۵۶م)
من و ملازمت آستان پیر مغان
که جام می ، به کف کافر و مسلمان داد
#آذر_بیگدلی
ما، صوفیان صفا، از عالم دگریم
عالم همه صور و، ما واهب الصُوریم
#ادیب‌نیشابوری(۶۳=۱۳۴۴-۱۲۸۱ه.ق/۱۹۲۶-۱۸۶۴م)
اینترنت: گستره‌ی ما، دهکده‌ی بی مرز جهانی است!! چون، ما جهانوندیم.
سر چشمه‌های تصوف را، بیشتر_نه، در آیین زرتشت_ بلکه، در آموزه‌های جهانوندانه‌ی مانی، باید جستجو نمود.
اقلیت ستیزی سعدی
چنانکه، این شعرِ "به جهان خرم از آنم..." را، سعدی_ احیانا، بدون آن که خود بداند_ در وصف #آیین_مانی(۵۸=۲۷۴-۲۱۶م) سروده است، و نه در وصف مذهب خویش. مرام سعدی، دشمن شمردن اقلیت‌های مذهبی، و اهل کتاب است. یعنی، درست آنانی را، که خداوند در قرآن، به وحدت کلمه، منتسبشان داشته، و قران، تحت عنوانِ "تَعالَوا إِلىٰ كَلِمَةٍ سَواءٍ "، از آنها، یاد می‌کند؛ و مسلمانان،از قرآن، باید، آنرا آموخته باشند:"قُل يا أَهلَ الكِتابِ تَعالَوا إِلىٰ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَينَنا وَبَينَكُم.(سوره‌ی آل عمران، کریمه‌ی ۶۴)
«ای پیامبر، بگو: ای اهل کتاب! بیایید بر سر کلمه‌ای، که میان ما و شما، همسان است، سخن بگوئیم."
" #کلمة_سواء "، سخن یکسان، یا همسان، کلمه‌ی یگانه، و مشترک میان مسلمانان و اهل کتاب را، عموما مفسران، اعتقاد به وجود ذات اقدس الهی، که وجه مشترک میان همه‌ی ادیان توحیدی است، دانسته‌اند.
ولی سعدی، در مقدمه‌ی گلستان، در التماس دعا و استدعای محبت و یاری خداوند نسبت به خود، خود را، از زمره‌ی"دوستان خدا"(محبون الله)می‌خواند، و اهل کتاب را، "دشمنان خدا"(الضالین، و المغضوب علیهم) می‌داند. چنانکه، در اینجا درباره‌ی زرتشتیان و مسیحیان، به نام گبر و ترسا، آنان را دشمنان خدا می‌‌نامد:
"ای کریمی که از خزانه‌ی غیب!؟
"گبر و"، "ترسا"، وظیفه خور داری
"دوستان" را، کجا کنی محروم؟!
تو که با "دشمنان" نظر داری
(مقدمه‌ی گلستان سعدی)
و اما درباره‌ی یهود، سعدی در گلستان_ در باب دوم ، حکایت سی ام + در باب چهارم ، حکایت نهم_ خشونت و بی مهری نسبت به یهودیان را ،بر می‌نماید . و از "اسماعیلیان" _ در باب چهارم ، حکایت چهارم_ به تبعیت از برچسب رسمی خلافت بغداد، درباره‌ی اسماعیلیان، آنانرا، #ملاحده (ملحدان، خدا منکران)، با لعنت ویژه‌ی خداوند بر آنان(ملاحده، لعنهم الله علی حده) یاد می‌کند.
مانویان و میراث زرتشتی آنان
در رفتار مانویان اسیر، بدست ماموران مامون، با دیگر اندیشان مانند طفیلی، و استواریشان در گفتار، بدانچه که ایمان دارند، آشکارا، سه نکته دیده می شود:
۱)_مانویان، در نیت، یا اندیشه و پندار، به آموزه‌های خود صمیمانه باور دارند.
۲)_مانویان، هرآنچه را، که در دل دارند_بنا بر اصل شفافیت، عینا، بی کم و کسر_در زبان و در گفتار خود، بیان می‌کنند .
۳)_مانویان، در کردارشان، کاملا، موافق ایمان قلبی و گفتارشان، تا پای ایثار جان، عمل می‌کنند.
این،دقیقا، همان چیزی است، که در آیین زرتشت از آن، به سه فضیلت ،"اندیشه یا پندار نیک"(نیت، یا عقیده‌ی نیک)، "گفتار نیک"، و بالاخره در"کردار نیک"، همواره، تبلیغ شده‌است. در آیین زرتشت، اتحاد، و یگانگی اندیشه‌ی نیک، با گفتار نیک، و هماهنگی این هر دو با کردار نیک، مثلث شخصیت والای"انسان کامل" را، فرا می‌نماید.
و این، درست همان چیزی است، که در شخصیت مانی پیامبر، حکیم، یا فرزانه‌ی ایرانی، و حتی پس از بالغ بر ۵ قرن و نیم، ما آنرا، در رفتار و گفتار و ایمان ده اسیر مانوی، در #سازمان_تفتیش_عقاید_مامون، فرا می یابیم.
و این، همان مفهوم است، که سعدی در شعر خود_ ولی نه در رفتار، و گفتار خود، با دیگر باوران، از "بنی آدم"_ بازگو می‌کند:
بنی آدم اعضای یکدیگر اند
که در آفرینش ز یک گوهر اند
چو عضوی به درد آورد روزگار ،
دگر عضوها را نماند قرار!!
تو، کز محنت دیگران، بی غمی!؟
نشاید که نامت نهند آدمی!!!
http://s9.picofile.com/file/8350207768/250px_Mani.jpg
توجه انسانی مانویان، نسبت به " #دیگر‌باوران "
مانویان_ در حالیکه آنان را، بسوی قتلگاه می برند_ با این وصف، دغدغه‌ی سلامت دیگر باوران را، سخت، در دل دارند.و از کسی چون طفیلی،که نسبت به رفتار مامون با مانویان و قتل آنان، یکسره بی غم و بی تفاوت بود؛ هنوز، او را از حق "آدمی خواندن"، بهیچ روی، محروم نمی‌دارند. و به او ،حتی، یاد می‌دهند، که علیه ایمان ما، سرور و پیامبر ما، در صورت لزوم برای نجات خود از گرفتاری به سرنوشت ما، دشنام بده، انکار بورز، و حتی آب دهان، به تصویر مقدس پیامبر ما بیفکن. و #طفیلی، در این رهگذر، خوب پیش می‌رود، که حتی آب دهان افکندن، بر تصویر مانی را، کافی نمی‌داند؛ و از "امیر‌المومنین، مامون!!!؟" می‌خواهد، که به او اجازه دهد، که در حضور او، و دیگر حاضران دادگاه تفتیش عقاید مامون، به آن کثافت کند. یعنی تغوط کند، یعنی...!!؟؟

آیا، سعدی نیز، دارای چنین هماهنگی و یگانگی، میان عقاید خود با گفتارهای خویش، و با کردارهای خویشتن_مانند مانویان،شفاف و دلیر_بوده‌است؟؟!! و به دیگر سخن: آیا سعدی، چنین تصور، ادراک و تفسیرهایی، از "بنی‌آدم"،همانند جهانوندان مانوی، داشته است، که بدان زیبایی و والایی، آنرا در ستایش خاستگاه یگانه‌ی بنی آدم، سروده است؟؟!! می‌گویند، این شعر سعدی را، احیانا، به انگلیسی و یا شاید همراه با فارسی آن، بر سردر #سازمان_ملل_متحد(UN)، در نیویورک نگاشته‌اند. ولی سوکمندانه، توفیق زیارت آن کتیبه‌ی پر افتخار، تاکنون، برای نویسنده دست نداده‌است!!
خودکامه، در تضاد و غفلت، نسبت به ایدئولوژی مورد ادعای خود
مامون در #دارالمحنه، #انکیزسیون خود برخلاف روش انکیزسیون مسیحی و زرتشتی_ که در مورد انکیزسیون بهرام اول و مانی، بزودی خواهیم دید_ به بررسی و تفتیش عقاید مانویان نمی‌پردازد. بلکه، او پیشداورانه_ بدون هیچگونه پرسشی از اسیران مانوی_ آنها را #مرتد می‌‌شمارد، و فقط از آنها انکار و توبه، از عقاید خویش را، می‌خواهد و بس!! و در صورت مقاومت آنان، در انکار از عقاید خویش، به قتل آنها فرمان می‌دهد. در حالی که، اگر به بررسی عمیق عقاید مانی، می‌پرداخت، آنان را، با مذهب یا ایدئولوژی و آرمان اعتزالی خویش، به مراتب نزدیک‌تر از زرتشتیان، به خود می‌‌یافت.
جبر، یا اختیار؟؟؟!!
در مورد جبر و اختیار یا توانایی مدیریت بر سرنوشت انسان، در برابر تقدیر، سه امکان، یا نظریه موجود است:
۱)_ تقدیر ازلی، یا جبر مطلق: یعنی سرنوشت هرکس پیشاپیش، در " #روز_ازل!؟ "، تعیین شده است. و هیچ کس، یارای تغییر همه، یا اندکی از آن به اختیار خود را، به هیچ وجه، ندارد!
۲)_ تغییر، با اختیار مطلق: یعنی،هرکس،خود آفریننده و مدیر مختار سرنوشت خویشتن است. همانند یک معمار توانا، طرح، نقشه‌ و "ماکت" سرنوشت خود را، به اختیار خویش پیشاپیش، تعیین می‌کند. و به دلخواه، در میانه‌ی راه، آن را، با شرایط پیش آمده، دگرگون و همساز می‌نماید.
۳)_ جبر و اختیار نسبی: یعنی نه جبر مطلق بر سرنوشت بشر حاکم است؛ و نه اختیار مطلق، در اختیار اوست.
مانویان، و نظریه‌ی " #منزله_بین_منزلتین‌ " معتزله
نظریه‌‌ی سوم، همان است که معتزله، تحت عنوان نه جبر و نه اختیار، بطور مطلق، بلکه، منزله‌ای بین این دو، در اختیار بشر است؛ بدان اعتقاد دارند. و اتفاقا، مامون معتزلی است. یعنی به جبر و اختیار نسبی، با توانایی بشر و مدیریت عقلانی و، هدایت خلاق خویشتن، اعتقاد دارد.
و درست مانی و مانویان، به همین شیوه‌ی نظریه سوم، که در جهان اسلام با عقیده استدلال عقلانی معتزله هماهنگی دارد، باور داشته‌اند.
ضرورت اختیار روش گزینشی، برای آرمان مشترک وحدت جهانی
طبیعی و منطقی است که کسی_ شخصیتی چون مانی_ که می‌خواهد، میان سه آیین متضاد بزرگ زمانه‌ی خویشتن_ آیین زرتشتی، مسیحیت، و آیین بودا_ هماهنگی پدید آورد، ناچار باید، با شیوه‌ی گزینشی، و اختیاری عمل نماید. یعنی از هر کدام، وجه مشترکی را بگیرد، و وجوه افتراق آنان را، حذف کند. تا بتواند وحدتی جهانی، حاکم بر سه منطقه از دنیای زمان خویش، که تحت حاکمیت مسیحیت، آیین زرتشت، و آیین بودا بوده است، حاکم گرداند.
به زودی، در ادامه خواهیم دید که، #بهرام_اول (سلطنت۲۷۶-۲۷۳م) چهارمین پادشاه ساسانی، که فرمان داد، موبد موبدان، با جمعی از صاحب نظران زرتشتی، به محاکمه‌ی مانی پردازند، می خواستند، ببینند که، آیا مانی به آیین زرتشت، طبق برداشت موبدان_بدون یک کلمه بیشتر، یا یک کلمه کمتر_ معتقد است، یا " #بدعتی "_سخنی بیسابقه در سنت، و کاملا تازه و نو _ در آن فرو آورده است. طبیعتاً، همانند قاضیان انکیزیسیون مسیحی، اگر مانی، یک کلمه برخلاف باورهای کلیشه‌ای، نا‌پویا، و تغییر ناپذیر موبدان زرتشتی می‌گفت، محکوم به مرگش می‌کردند.
http://s9.picofile.com/file/8350207818/aseguran_la_Masoner%C3%ADa.jpg
طبق روایت #فردوسی، از گفتار موبد موبدان زرتشتی_قاضی القضات انکیزیسیون آنان_ موبد معتقد بوده است که سرنوشت همه چیز، همه کس سرنوشتی مطلق و تقدیری ازلی است، که بی چون و چرا باید
روی دهد، و مانی را، محکوم می‌کند به اینکه: تو در ذات هرکس، بخش اهورایی و اهریمنی را، برابر می‌دانی و معتقدی که اهرمن می‌تواند در کار خداوند، دخالت کند، و حال آنکه چنین نیست.
به گفته فردوسی در اینجا:
همه!!؟؟ کرده‌ی کردگار است و بس
جز او، کرد نتواند، این کرده کس
به برهان صورت چرا بگروی
همی پند دین آوران نشنوی؟؟!
همه جفت و همتا و یزدان یکیست
جز از "بندگی!"(بردگی)کردنت، رای نیست_ آن هم بیچون و چرا!!_
ندانی، که " #برهان ! "، نیاید به کار؟؟!
ندارد کسی این سخن استوار
اگر "اهرمن"، جفت "یزدان" بدی
شب تیره، چون روز خندان بدی...(شاهنامه، پادشاهی شاپور ذوالاکتاف)
طنز آمیز است که سعدی، که خود #اشعری و مخالف #معتزله است، یکباره در بوستان ، معتزلی شده، درباره‌ی ضرورت و اصالت کاربرد منطق، " #برهان " و استدلال می‌سراید که:
دلایل قوی باید و منطقی/معنوی
نه رگهای گردن به حجت بری ( بوستان باب چهارم، حکایت ششم)
یادآوری: بخش اهرمنی در وجود هر فرد، بنابر آموزه مانویان، کم و بیش همان است که در اسلام، عنوان "نفس اماره" بخود می گیرد،(که در حقیقت امارة بالسوء است).(سوره یوسف، کریمه‌ی۵۳)
در این جا، تضاد مامون، در به اصطلاح محاکمه‌ی پیش داورانه‌ی مانویان، آشکار می‌شود. بدون آنکه بداند، آنان همانند خودش در اسلام ،معتزلیان آیین زرتشتی،هستند.
مامون از این نظر هم_ بی اعتنایی به تعهد آرمانی خود، به مسلک معتزله در داوری‌اش نسبت به مانویان_ شوربختانه، بازهم #خودکامه‌ای کم و بیش استثنایی، و بدخیم‌تر، درمیان اکثرِ از خودکامگان دیگر، در تاریخ است.
#واصل‌بن‌عطا، مبتکر نظریه‌ی "منزله بین منزلتین"
معمای اعتزال، که در حدود ۱۰۵ ه.ق/۷۲۳م، موجب شکاف میان‌واصل بن عطا(۱۳۰-۸۰ه.ق/۷۴۸-۷۰۰ م)، از استاد و مرشدش، حسن بصری(۱۱۰-۲۱ه.ق/ ۷۲۹-۶۴۲م) گردید، در حقیقت، حل مسئله بود؛ نه یک مشکل تازه.
از زمان جنگ نهروان_ ۹صفر۳۸ه.ق/۱۶جولای ۶۵۸/ ۲۹تیر ماه ۳۸ه.ش _" #خوارج "، با انشعاب در برابر پیروان امام، #امیر المومنین علی(ع)، بعنوان نیروی سومی ،در برابر خود حضرت امام و در برابر #معاویة بن ابی سفیان، پدید آمدند. نظریه #خوارج، این بود که، ثنویت مطلق، بین کفر و ایمان وجود دارد.کفر نه تنها ضد ایمان،بلکه "نقیض" آن است_شخص یا مومن است، یا کافر، و وجه سومی، وجود ندارد!!؟؟_
البته که وجه سومی("آنتی تزی "، در برابر "تز" خوارج نهروان) وجود دارد، که پاسخ به این مسئله، در مکتب اعتزال_ با پیشنهاد این که حالت سومی، حد وسطی، میان کفر و ایمان به عنوان "عصیان" یا "گناه" وجود دارد. مسلمانی اگر گناه کند، البته که کیفر و قصاص دارد، ولی، آن گناه، موجب کفر او، و خروج وی، از اسلام نمی‌شود.و این گروه واصل بن عطا، با ذکر این فرمول، که "لاجبر و لا تفویض و الامر بین الامرین" : نه جبر مطلق است،، و نه اختیار مطلق، بلکه، امر، منزله‌ای در میان دو منزله است. یعنی جایگاهی بینابین کفر و ایمان، بعنوان "عصیان" وجود دارد.
چون، در حقیقت، واصل بن عطا ، از مرشد خود_حسن بصری_ کناره گرفت، یا گوشه گیری کرد، یعنی به زبان عربی اعتزال جست_( قَد اِعتزلَ عَنّا واصل)_پیروان او را، معتزله، یا اعتزال گرایان، یا عزلت جویان نامیدند. این نظریه با جهان بینی علم کلام شیعه، بسیار نزدیک است.
معتزله، در برابر اشاعره_ پیروان ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری(۳۲۴-۲۶۰ه.ق/ ۹۳۶-۸۷۳م)_که به تقدیر ازلی اعتقاد داشتند، به تفسیر و استدلال منطقی و عقلانی برای شکست #اشاعره ، دست یازیدند. و از شگفتی‌ها، در تصادفی زبانشناسانه‌ است، که اشاعره، یا اشعریان، عنوان خود را، از نام بانی مکتب خویش #ابوالحسن_اشعری، گرفته‌اند. که خود، نامی ایستا، نا پویا، یا استاتیک است. و معتزله، نام خود را ،نه از عنوان شخص، بلکه، از حرکت، تکاپو، و پویایی اعتراضی واصل بن عطا، برگزیده‌اند، که یکی در حقیقت نا‌پویا، تقدیر ازلی، و دیگری پویا، و آفریننده‌ از سهم اختیار انسان، در مدیریت سرنوشت خویشتن است.
و شگفت آنکه، مامون بر خلاف خلفای قبل از خود ،از بنی امیه و عباسیان، نخستین کسی است که به معتزله پناه داد و به آموزه معتزله پایگاه ایدئولوژی رسمی خلافت عباسی اهداء نمود. و خود، در مورد مانویان، بدون توجه به آیین آنان، که بیشتر، معتزلیان آیین زرتشت‌اند، به قتل عام آنان اقدام ورزید.
http://s9.picofile.com/file/8350207884/3f6a9d9cddcd4156b50b25ee71ca7273.jpg
#اشاعره و #معتزله در آیین مسیحیت
و درست مسیحیان کاتولیک، نیز، همانند اشاعره، تنها به "تقدیر ازلی"، و خواست مسیح که مظهر اراده‌ی پدر آسمانی است، اعتقاد داشتند. و همه باید، در شخص مسیح ذوب شوند، و دیگر، جز او هیچکس را، یارای اظهار نظری نیست.(انجیل متی: فصل ۸، آیات ۲۳-۲۱/ فصل ۱۰،آیات ۳۴-۳۲/انجیل لوقا: فصل۱۴،آیات ۳۴-۲۵)
در حقیقت، کاتولیک‌ها، اشاعره‌ی مسیحیت‌اند. و پروتستان‌ها_نه کاملا، بلکه تا حدی نسبتا،نزدیک به_آموزه‌های معتزله‌ی اسلامی، در آیین مسیحیت انجیل‌ها، بشمار می‌روند.
مسیحیان کاتولیک _همانند اشاعره در اسلام_ نظریه استدلالی مانوی را، نه تنها نمی پذیرفتند، بلکه آن را بدعتی خطرناک، و درخور تکفیر و انهدام، می‌شمردند.
آیین بودا، نظریه‌ی سوم، یا اختیار نسبی بشر
لکن در مذهب بودا، امکان تصرف فرد در سرنوشت خود، و ایجاد تغییر در تسلسل تناسخ روح ، یعنی پس از مرگ به درون بدن دیگر رفتن ،و از نو باز زنده شدن با جسمی تازه، قائل بودند. فرد با انجام کارهای نیک، می توانست از دگردیسی خود، به صورت یک حیوان پلید، یا یک انسان چون بودا، دخل تصرف نماید.یعنی می تواند نیل به #نیروانا (کم و بیش بهشت بودایی) را تسریع نماید، یا به تاخیر اندازد.
و از اینروست، که در میان زرتشتیان و مسیحیان، #مانویان_بودایی یا #بوداییان_مانوی ، عموما،تنها گروهی بودند، که نسبت به مانی و مذهب او، صمیمیت و وفاداری، ابراز می‌داشتند. و ما بیشتر، آثار باقی مانده و کشف شده از مانی و مانویان را، در نزد این گروه مانویان بودایی، بویژه در ناحیه‌ی #تورفان ، به آنان مدیونیم.
تولد پیش از وقت نابهنگام
ذکر این نکته، که مانی بالغ بر ۲۰۰۰ سال زودتر از زمان خویش، پا به جهان نهاده‌است؛ برای این است، که اندیشه‌ی استقلال و اختیار فرد، در تصرف بر سرنوشت خویشتن _ و رهایی و گریز، از تقدیر ازلی، تنها از حدود قرن ۱۸ام، بدین سوی، با رشد علوم و مهارت های صنعتی، اندک اندک، در فرهنگ بشری، آغاز به طلوع گسترده نمود.
کرانمندی، در حدود اختیارات بشر
امروزه، ما می‌دانیم که در انتخاب پدر و مادر خویش، یعنی سلسله ژن‌های خود، هیچگونه، اختیاری نداریم. همچنین، در انتخاب زمان و مکان تولد خویش، ناچار بی اختیاریم. و باز هم، بنابر مقتضیات زمان و مکان، زبان مادری خویش را، نیز، نمی‌توانیم خود برگزینیم، و یا در آغاز، از پذیرش دین و ایدئولوژی حاکم بر محل تولد خود_همانند اختیار زبان مادری خویش_ ناگزیریم. در حقیقت، ما همه، تسلیم داده‌های جغرافیایی، و فرهنگی، و اجتماعی محیط بومی زادگاه خویشتن‌ایم! به گفته‌ی زیبای #ایرج‌میرزا :
گویند:مرا چو زاد مادر
پستان به دهان گرفتن آموخت
شبها بر گاهواره ی من
بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پابه پا برد
تا شیوه‌ی راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن آموخت
پس هستی من، ز هستی اوست
تا هستم و هست دارمش دوست
لکن، در دهه‌ی دوم زندگی، بهنگام بلوغ، هر کس، تا حدی، می‌تواند بر سرنوشت آینده و شیوه زندگی خود، دخالت کند. اگر، زبان مادریش، محدود است؛ و به او امکان پیشرفت و خلاقیت کافی نمی دهد، می‌تواند با آموزش یک، یا حتی چند زبان، از زبان های مهم زمانه‌ی خویش، و انتخاب رشته‌ی تحصیلی، همراه با هجرت به مکان‌های مناسب دیگر، برای پیشرفت خود، و انتخاب همسری متناسب با علایق خود، دخل تصرف در سرنوشت آینده‌ی خویشتن نماید. تنها دو چیز در این امکان نامعلوم است:
۱)_درصد توانایی ما، در دخالت در سرنوشت خویشتن و،
۲)_نیز هر کس نسبت به دیگران تا چه حد، بیشتر یا کمتر، می تواند در سرنوشت خود، دخالت ورزد.
#تقدیر_ازلی، و گریز از ستیز نسل‌ها، و #پیکار_میان‌طبقاتی
مثلا، حتی اگر ما، در انتخاب سرنوشت خود، تا حد بسیار چشمگیری، پیشرفت کنیم و دیگران، نیز، دارای همین اختیار باشند؛ هنوز نمی توانیم از جنگ نسل‌ها و رقابت‌های درون طبقاتی، یکسره، گریبان خویش را رها سازیم.
آنچه که، به نظر می رسد، هنوز چاره ناپذیر و تقدیر ازلیست، #جنگ_نسلها ، و #نبرد‌_میان‌طبقاتی است. هنوز، و تا قرن‌های نامعلوم در پیش، انسان چه مسیحی، چه مسلمان، چه زرتشتی، چه یهودی، چه بودایی، و چه مارکسیست، و چه، "چه‌"های دیگر، باشد؛ از محسود واقع شدن، در صورت زیبایی، هوشمندی، موفقیت، ثروت، قدرت، و شهرت ،مصون نخواهد بود.
اگر چه، بنا بر فرض، تغییر در #تقدیر_ازلی ، درباره‌ی توقف #جنگ_نسل‌ها و #پیکار_درون‌طبقاتی ، ناممکن نباشد؛ لکن مسلما، دشوار، حتی، بلکه، ابعد از بعید است. و تا آنزمان نا معلوم، بگفته‌ی جبری صفت حکمت عامیانه: "آش کشک خالته، بخوری پاته، نخوری پاته!!!؟؟؟ "
و این قصه‌ی پر غصه، هنوز، ادامه دارد.
http://s8.picofile.com/file/8350207926/%D8%B6%D8%B8.jpg
مطلب شماره‌ی ۱۱۱
چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۷/ ۳۰ژانویه ۲۰۱۹
گزارشی از کهنه‌های بسیار تازه‌ی روزآمد،یعنی
"#سهل_ممتنعی_نوپدید"
#جنگ_نسلها ، و #جنگ_درون‌طبقاتی_هم‌نسل‌ها
خانه تکانیِ #حافظه‌ی_تاریخی
#درک_قانونمندی‌
#مانی_نخستین_جهانوند_ایرانی
#مسیحیت_برضد_مانویت
#رسام_ارژنگی
#حلاج_بسوی_قربانگاه_به_روش_مانویان
#شهادت_مسیح_بر_صلیب_بروایت_انجیل‌ها
بقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی

بیامد یکی مرد گویا ز چین
که چون او مصوّر نبیند زمین
بدان چربدستی رسیده به کام
یکی برمنش مرد، "مانی" به نام
...زچین، نزد شاپور شد، بار خواست
به پیغمبری، شاه را، یار خواست....
سرش تیز شد، موبدان را بخواند
ز #مانی ، فراوان سخن‌ها براند
کز این مرد چینی و چیره زبان
فتادستم، از دین او، در گمان...
بگفتند کاین مرد صورت پرست
نه برمایه‌ی موبدان موبد است
بفرمود تا موبد آمدش پیش
سخن گفت با او، ز اندازه بیش...
بدو گفت: کای مرد صورت پرست
به یزدان چرا آختی خیره دست...
نگنجد جهان آفرین در گمان
که او برتر است از زمان و مکان...
سخن های دیوانگان است و بس
بدین بر، نباشد تورا یار کس...
ز #مانی برآشفت پس شهریار
بر او تنگ شد گردش روزگار....
چنین گفت: کاین مرد صورت پرست
نگنجد همی در سرای نشست
چو آشوب و آرام گیتی بدوست
بباید کشیدن، سراپاش، پوست
همان، خامَش، آکنده باید بکاه
بدان تا نجوید، کس این پایگاه
بیاویختند از در شارستان
دگر، پیش دیوار بیمارستان
#شاهنامه‌ی_فردوسی

مانی،نخستین جهانوند ایرانی، از ایران!
#مانی، پیامبر یا حکیم فرزانه‌ی ایرانی، شخصیتی است، که کم‌نظیر نه! بلکه، واقعا، "بینظیر!"، در تاریخ بشریت تا به امروز است. شخصیت #گاندی ، #مارتین_لوتر‌‌کینگ ، #ماندلا ،#تولستوی ، #آلبرت_شوایتزر ، #مادر‌_ترزا و امثال آنها، تنها کسانی هستند، که با تأخیری ۱۸۰۰ ساله، گام در بخش باریکی از گستره‌ی صراط مستقیم مانی، نهاده‌اند. (برای دریافت تاریخ دقیق زندگانی بزرگان یاد شده رک به: یادآوری شماره‌ی۲ )
مانی، باحتمال قوی، ۲ هزار سال زودتر از زمان خود، به عرصه‌ی هستی پاگشوده است. زیرا، سوگمندانه، در ایران باستان، زرتشتیان، به مانی، بگونه‌ی یک "مرتد" نگریستند. و او را، به سخت‌ترین شیوه‌ها، ظاهراً، با کندن پوست و تپاندن کاه در آن، به دار مجازات آویخته‌اند. ( درباره ی شیوه کشتن مانی رک به: روایت فردوسی در ، بخش پادشاهی #شاپور_ذو‌الاکتاف ، همچنین دیگر منابع داده شده، در یادآوری‌ها)
مسیحیت بر ضد مانویت
و مسیحیان، بویژه توسط #سنت‌آگوستین(۷۵=۴۳۰-۳۵۴م)، که نخست به "مانویت" گرویده بود؛ و پس از اسقفی،به ضدیت با آن برخاست و به تکفیر "مانی‌که‌ئیسم" Manichaeism_ نامی که در غرب به مذهب مانی داده‌اند_ پرداخت، از در مخالفت با مانی در آمدند. از جمله، مراجعه شود به #اعترافات‌_سنت‌آگوستین ، که در ویکی پدیا با اشاره به آن چنین آمده است :
" سنت آگوستین، در ابتدا مانوی یا ثنویت گرا بود. ولی به اعتراف خودش، چون به بیهودگی این مذهب، در بسیاری از عقاید و اندیشه‌هایش پی می‌برد؛ به رم مهاجرت کرده و به مکتب فلسفی شکاکیون جدید ملحق می‌گردد..." (دراین باره بیشتر رک به : کتاب اعترافات آگوستین قدیس، مترجم: افسانه نجاتی،انتشارات: پیام امروز،سال نشر: ۱۳۸۲، و همچنین، خلاصه‌ی شرح اعترافات در #فرهنگ_آثار ، جلد اول ، ص ۴۱۲)
اکتشاف آثار مانی در تورفان
تنها، این بیشتر، چینیان بودایی بوده‌اند، که همچنان ،به مانی و مذهب او، وفاداری نمودند. بگونه‌ای که، ما بیشتر آثار برجای مانده و کشف شده از مانی را، به آنان و "اکتشافات مانی شناسی"، در تورفان، مدیون هستیم.
یاد آوری: #تورفان ، یا #طرفان شهری واحه‌ای و مرکز ولایت تورفان در شرق ناحیه خودگردان سین‌کیانگ، در کشورچین است.در هزاره‌ی اول میلادی، ناحیه‌ی تورفان، مرکز تمدن پرقدرتی بود؛ که عناصر هندی و ایرانی در آن درهم آمیخته بود.(ویکی پدیا، ذیل واژه‌ی تورفان)
ارژنگ مانی_نخستین کتاب مصور درسی، در تاریخ آموزش و پرورش جهان:
از ابتکارات دیگر مانی، به احتمال قوی، اینست، که او، نخستین مبتکر کتاب‌های درسی مصور است. زیرا، با توجه به بی سوادی عمومی دنیای زمان خود، مانی، تعلیماتش را، غالباً، با تصاویر همراه می‌نمود. از اینرو، کتاب مانی را،" #ارژنگ_مانی_نقاش " خوانده‌اند.گویی، می‌پنداشتند که مانی، تنها نقاش، و یا افزون بر پیام آوری، نقاش هم بوده است. و معجزه‌ی او را کتاب مصور ارژنگ مانی می‌دانستند.
تصویر رسام ارژنگی
http://s8.picofile.com/file/8350670042/Akse_Ostad_arjangi_2461.jpg