#هاراگیری ،قرنهاست در میان ساموراییها مرسوم است؛و برای حفظ شرف و وفاداری در ایمان، انجام میشود.در سال ۱۸۷۳، هاراگیری به عنوان یک مجازات قضایی در ژاپن منع شد. ولی،حتی پس از فرمان منع بهکارگیری آن، به عنوان مجازات، این کار در میان نظامیان و دیگر مردم ژاپن، به عنوان نمادی از مرگ شرافتمندانه، ادامه داشت. بسیاری از سربازان شکستخوردهٔ ژاپنی، در پایان جنگ جهانی دوم، دست به خودکشی به این سبک زدند؛ تا به تسلیمشدن کشورشان در جنگ، اعتراض کنند.(به نقل از ویکی پدیا،ذیل واژه ی هاراگیری)
#خودکشیهای_آدمکیِ دینی،و غیر دینی
#آدمکهای_کوکی دینی، از این نظر بسیار قابل مطالعه هستند که، معمولاً ،افراد هر کاری می کنند برای منافع شخصی خود می کنند؛ اما، آنها منافع نسیه ی خود را بر منافع نقد ترجیح میدهند. و وعده ای که، برای دنیای دیگر بدانها داده شده است،چنان محقق و مسلم می پندارند که، بی هیچ تاخیری در اجرای ماموریت و رسیدن به هدف می کوشند.
اینها، هنوز سوداگرانی بیش نیستند. زیرا، نقد ناچیز زندگی حال خود را،بطمع سود بسیار بیشتر توهمیِ دنیایِ دیگر خود،معامله می کنند. و بمصداق کریمه ۱۶ از سوره ی بقره "و تجارتشان هیچ سودی در بر نخواهد داشت". در صورتیکه #انتحاری های ژاپنی بر خلاف این #انتحاری های به اصطلاح دینی، جان خویش را، بخاطر سود بیشتر در دنیای دیگر، ایثار نمی کنند. بلکه، به تمنای حفظ شرافت و یا بقای این دنیائیِ وطنشان، جان خویشتن را فدا می نمایند. ولی هر دو گونه، از نوع #انسانهای_روبوتیک اند.
بنابر این، مکانیسم رفتاری این افراد را، نمی توان با یک انگیزه و یک تعبیر ساده، توجیه کرد.مقایسه ی این دو گونه #انسانهای_روبوتیک دینی و غیر دینی،نشان می دهد که، سوکمندانه، انسانهای غیر دینی را، به بهایی بسیار ارزانتر از بهشت متدینان، می توان به خودکشی برانگیخت. انتحاری های غیر دینی را،می شود تنها به بقای نام با شرافت و یاایثار بخاطر وطن، هیپنوتیزه کرد. (ادامه دارد)
http://s9.picofile.com/file/8344676892/4459613_912.jpg
#خودکشیهای_آدمکیِ دینی،و غیر دینی
#آدمکهای_کوکی دینی، از این نظر بسیار قابل مطالعه هستند که، معمولاً ،افراد هر کاری می کنند برای منافع شخصی خود می کنند؛ اما، آنها منافع نسیه ی خود را بر منافع نقد ترجیح میدهند. و وعده ای که، برای دنیای دیگر بدانها داده شده است،چنان محقق و مسلم می پندارند که، بی هیچ تاخیری در اجرای ماموریت و رسیدن به هدف می کوشند.
اینها، هنوز سوداگرانی بیش نیستند. زیرا، نقد ناچیز زندگی حال خود را،بطمع سود بسیار بیشتر توهمیِ دنیایِ دیگر خود،معامله می کنند. و بمصداق کریمه ۱۶ از سوره ی بقره "و تجارتشان هیچ سودی در بر نخواهد داشت". در صورتیکه #انتحاری های ژاپنی بر خلاف این #انتحاری های به اصطلاح دینی، جان خویش را، بخاطر سود بیشتر در دنیای دیگر، ایثار نمی کنند. بلکه، به تمنای حفظ شرافت و یا بقای این دنیائیِ وطنشان، جان خویشتن را فدا می نمایند. ولی هر دو گونه، از نوع #انسانهای_روبوتیک اند.
بنابر این، مکانیسم رفتاری این افراد را، نمی توان با یک انگیزه و یک تعبیر ساده، توجیه کرد.مقایسه ی این دو گونه #انسانهای_روبوتیک دینی و غیر دینی،نشان می دهد که، سوکمندانه، انسانهای غیر دینی را، به بهایی بسیار ارزانتر از بهشت متدینان، می توان به خودکشی برانگیخت. انتحاری های غیر دینی را،می شود تنها به بقای نام با شرافت و یاایثار بخاطر وطن، هیپنوتیزه کرد. (ادامه دارد)
http://s9.picofile.com/file/8344676892/4459613_912.jpg
حرف مرد یک کلمه است: جوانی پررنج، گنج است.
_پنجاه سال پیش تا امروز !
_فضیلتی مبارک و صاحبدلانه، ولی کمیاب!؟
حدیث نبوی: من لا يشكر الناس لا يشكر الله
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را
گفت آن گلیم خویش بدر میبرد ز موج
وین جهد میکند که رهاند غریق را
سعدی(۹۱=۶۹۱-?۶۰۰ه.ق/ ۱۲۹۱-?۱۲۰۳م)
شما خواننده ی گرامی، با گزیده های ما،از خداوند دو کعبه،حاصل مصاحبه ی نویسنده ی آن با #پیتیریم_الکساندر_سوروکین ، شماره های ۸۹_۸۲ ،از کانال@فردا شدنِ امروز ،احتمالا، بخوبی آشنایید .اتفاقا در همین روزها، همانند شاهدی غیبی، ویدئویی بدست ما رسید که در آن آقای دکتر فرهنگ هلاکویی(++۱۳۲۳)، در تاریخ ۱۲ سپتامبر ۲۰۱۷/ ۲۱شهریور ۱۳۹۶، در سمینار پرباری که در مرکز زرتشتیان کالیفرنیا برگزار شده است، از نویسنده ی خدواند دو کعبه و برخی آثار وی، چنین یاد کرده اند:
" به مناسبت عنوان سمینار_ "جوانی پر رنج و گنج"_ با این مقدمه وارد بحث می شویم که نام سمینار از اثر تحقیقی #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی،" #جوانی_پر_رنج" _که در سال ۱۳۴۴ش/ ۱۹۶۵م انتشار یافته است_ گرفته شده است. "...و نمی دانند چرا؟!" نیز، اثر دیگری است از ایشان، که از سالهای جوانی بخاطر دارم. اما آشنایی من با آثار این نویسنده، باز می گردد به یکی از آثار بسیار خواندنی وی، یعنی" #خداوند_دو_کعبه " که در سال ۱۹۶۸/۱۳۴۷م، در ایران منتشر شده است.
در سال ۱۹۶۹م/ ۱۳۴۸هنگامی که به امریکا آمدم، در دانشگاه درسی داشتم به نام "نظریه های جامعه شناسی معاصر"، کتاب سه جلدی پیتریم سوروکین، از منابع اصلی این درس بود. آن زمان بود که کتاب "خداوند دو کعبه"، گفتگوی مفصل دکتر صاحب الزمانی با پروفسور سورکین را، برای آشنایی بیشتر با نظریه های سوروکین خواندم. خواندن این کتاب را به شما نیز توصیه میکنم... "
سابقه طولانی آشنایی استاد دکتر هلاکویی، با کتاب "خداوند دو کعبه"، به حدود نیم قرن پیش در ایران می رسد. نویسنده ی "خداوند دو کعبه"،به یاد می آورد که،دکتر هلاکویی در ایران نیز، مطالعه ی آن کتاب را، به دانشجویان خود توصیه کرده بودند.تداوم این توصیه، از آنزمان تا کنون نکته بسیار قابل توجهی است. و نشان از عمق تاثیر مطالعه ی"خداوند دو کعبه" در ایشان دارد.
به نقل از نویسنده ی کتاب "خداوند دو کعبه"، جای خوشبختی و سپاس است که همچنان این استاد بزرگوار، چنین بیدریغ از یک نویسنده ی معاصر یاد می کنند.
این اخلاق، فضیلتی است مبارک، و صاحبدلانه؛ که سوکمندانه، در میان ما چندان عمومیت ندارد.
با درود و سپاس
ویدئوی سمینار #دکتر_هلاکویی ، از طریق این لینک قابل مشاهده است.
https://youtu.be/aSfYrpY9MlA
_پنجاه سال پیش تا امروز !
_فضیلتی مبارک و صاحبدلانه، ولی کمیاب!؟
حدیث نبوی: من لا يشكر الناس لا يشكر الله
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را
گفت آن گلیم خویش بدر میبرد ز موج
وین جهد میکند که رهاند غریق را
سعدی(۹۱=۶۹۱-?۶۰۰ه.ق/ ۱۲۹۱-?۱۲۰۳م)
شما خواننده ی گرامی، با گزیده های ما،از خداوند دو کعبه،حاصل مصاحبه ی نویسنده ی آن با #پیتیریم_الکساندر_سوروکین ، شماره های ۸۹_۸۲ ،از کانال@فردا شدنِ امروز ،احتمالا، بخوبی آشنایید .اتفاقا در همین روزها، همانند شاهدی غیبی، ویدئویی بدست ما رسید که در آن آقای دکتر فرهنگ هلاکویی(++۱۳۲۳)، در تاریخ ۱۲ سپتامبر ۲۰۱۷/ ۲۱شهریور ۱۳۹۶، در سمینار پرباری که در مرکز زرتشتیان کالیفرنیا برگزار شده است، از نویسنده ی خدواند دو کعبه و برخی آثار وی، چنین یاد کرده اند:
" به مناسبت عنوان سمینار_ "جوانی پر رنج و گنج"_ با این مقدمه وارد بحث می شویم که نام سمینار از اثر تحقیقی #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی،" #جوانی_پر_رنج" _که در سال ۱۳۴۴ش/ ۱۹۶۵م انتشار یافته است_ گرفته شده است. "...و نمی دانند چرا؟!" نیز، اثر دیگری است از ایشان، که از سالهای جوانی بخاطر دارم. اما آشنایی من با آثار این نویسنده، باز می گردد به یکی از آثار بسیار خواندنی وی، یعنی" #خداوند_دو_کعبه " که در سال ۱۹۶۸/۱۳۴۷م، در ایران منتشر شده است.
در سال ۱۹۶۹م/ ۱۳۴۸هنگامی که به امریکا آمدم، در دانشگاه درسی داشتم به نام "نظریه های جامعه شناسی معاصر"، کتاب سه جلدی پیتریم سوروکین، از منابع اصلی این درس بود. آن زمان بود که کتاب "خداوند دو کعبه"، گفتگوی مفصل دکتر صاحب الزمانی با پروفسور سورکین را، برای آشنایی بیشتر با نظریه های سوروکین خواندم. خواندن این کتاب را به شما نیز توصیه میکنم... "
سابقه طولانی آشنایی استاد دکتر هلاکویی، با کتاب "خداوند دو کعبه"، به حدود نیم قرن پیش در ایران می رسد. نویسنده ی "خداوند دو کعبه"،به یاد می آورد که،دکتر هلاکویی در ایران نیز، مطالعه ی آن کتاب را، به دانشجویان خود توصیه کرده بودند.تداوم این توصیه، از آنزمان تا کنون نکته بسیار قابل توجهی است. و نشان از عمق تاثیر مطالعه ی"خداوند دو کعبه" در ایشان دارد.
به نقل از نویسنده ی کتاب "خداوند دو کعبه"، جای خوشبختی و سپاس است که همچنان این استاد بزرگوار، چنین بیدریغ از یک نویسنده ی معاصر یاد می کنند.
این اخلاق، فضیلتی است مبارک، و صاحبدلانه؛ که سوکمندانه، در میان ما چندان عمومیت ندارد.
با درود و سپاس
ویدئوی سمینار #دکتر_هلاکویی ، از طریق این لینک قابل مشاهده است.
https://youtu.be/aSfYrpY9MlA
YouTube
دکتر فرهنگ هلاکویی - جوانی پر رنج و گنج
دکتر فرهنگ هلاکویی - جوانی پر رنج و گنج
مرکز زرتشتیان کالیفرنیا
12/9/2017
مرکز زرتشتیان کالیفرنیا
12/9/2017
مطلب شماره ۹۸
جمعه۱۶آذر ۱۳۹۷ /۶ دسامبر۲۰۱۸
موضوع:#ره_آورد_سفری_دیگر، سفر به امریکا( قسمت پانزدهم)
#از_سلسله_برخوردهای_انسانی
بقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
عنوان: #سقراط_امریکایی، و
#انسان_روبوتیک
#هومو_روبوتیکوس
#Homo_Roboticus
#انتحاری ها و #تروریسم
#حافظه_ی_تاریخی
#نظریه ی اوساط(میانه گزینی، یا میانه محوری):
نه افراط(بیشینه گری)، نه تفریط(کمینه گرایی)!!؟
#و_مقاومت_منفی
_طرحی مقدماتی
...نبینی که چون گربه عاجز شود
بر آرد به چنگال چشمِ پلنگ؟
سعدی(۹۱=۶۹۱-?۶۰۰ه.ق/ ۱۲۹۱-۱۲۰۳م)
#اریک_هافر سقراط امریکایی:
#انسانهای_روبوتیک، به تعبیر خاص"اریک هافر"(۸۱=۱۹۸۳-۱۹۰۲م/۱۳۶۲-۱۲۸۱ه.ش)،ذی ترو بیلیور The True believer نامیده می شوند. با توجه به شرح و وصفی که اریک هافر از این افراد بدست داده است؛ ترجمه ی فارسی"#مومن_راستین" یا "#مرید_راستین"_که بفارسی ترجمه شده است_ ترجمه ی رسایی از این تعبیر نیست.زیرا که، "راستین" بار مثبت دارد، و بنابر" تداعی تضاد"، واژه ی"کاذب" را به ذهن می آورد، یعنی اینها "مریدان خوب"در برابر مریدان بد و کاذب هستند.در صورتیکه، اصطلاح مومن افراطی، قشری و پرتعصب، برای"The True believer" مناسب تر است، و به مقصود اریک هافر نزدیک تر.چونکه،اریک هافر ،دقیقا،از کاربرد The True believeهمین #انسانهای_کوکی یا #روبوتیک را در نظر دارد. این مومنان قشری افراطی به تعریف هافر چنین وصف شده اند:
۱)_ "...انسان با ایمان تعصب آلودی که آماده است جان خود را در راه" آرمانی[که بنظر آنان] مقدس است ،" فدا کند." (مرید راستین، ص۱۰)
۲)_"... در همه جا حضور فعال و در حال پیشروی دارد و هم با جذب نو آیینها و هم از طریق ستیزیدن، دنیا را مطابق تصویر ذهنی خود شکل می دهد."(همان کتاب، ص۱۱)
۳)_"حقایقی که... نتیجه گیری هایش را بر پایه آنها بنا می نهد،... از تجربه و مشاهدات خود او ناشی [نمیشوند]، بلکه... از متون مقدس[دینی آنان] برگرفته شده[اند]... فرشتگان آسمانی را [می بیند] که فرود می آیند تا چیز متفاوتی به [او] بگویند، و[او] نه فقط نباید، حتی، در یک هجای آن، تردیدی روا [دارد]، بلکه باید چشم و گوش خود را هم [ببندد]. زیرا،چیزهای دیگر، ارزش دیدن یا شنیدن را ندارند... .او را، نمی توان از خطرها ترساند. یا با نشان دادن مانع، دلسرد کرد؛ و یا در لفافه ی تضادها پیچاند.زیرا،وجود آنها را[متعصبانه و لجوجانه] انکار می کند... .چونکه،"قطعیت" تعالیم لایزال مومن قشری...او را در برابر بلاتکلیفی ها، غافلگیری ها و واقعیت های ناخوشایند دنیای پیرامون خود، نفوذ ناپذیر می کند."(همان،صص۸۶،۸۷)
۴)_"...آنها تحت تاثیر [القائات رهبران و مرشدانشان]،... همواره، حقیقت مطلق را با قلب [ و ایمان مقلدانه خود] و نه با مغز [و عقل منقدانه]خویش می جویند."(همان،ص۸۸)
۵)_"...و [هرگز]، دستخوش هیچ گونه بهت و تردیدی[نمی شوند]"(همان، ص۸۹)
۶)_"...[از اینرو]، نمیتوان با توسل به "خرد" یا "اخلاق" آنها را از آرمان خود بازداشت."(همان،ص۹۳)
۷)_ مومن قشری، رواداری(مدارا، تولرانس)، را نشانه ضعف، سبکسری و جهل میداند و در عطش یقین مطلق میسوزد که با تسلیم کامل، با چنگ زدن به ریسمان یک کیش یا آرمان از صمیم قلب، همراه است.آنچه برای او اهمیت دارد، نه محتوای آن آرمان، بلکه ایثار کامل و پیوند با یک جمع است."(همان،ص۹۴)
۸)_" از نگاه این"مومن قشری"، مردمی که انگیزه مقدسی ندارند،[بر خلاف اهل ایمان]،نااستوار و بی شخصیت اند..."(همان،ص۱۷۱)
۹)_و دست آخر اینکه، واقعیت خشن کشتن یا مردن ،را متاثر از القائات مرشدان خود، نادیده میانگارند و آنرا مانند مشارکت در یک نمایش پرزرق و برق، جدی یا شاد میپندارند.(همان،ص۷۳)
اریک هافر گویا"#خوارج_نهروان" را، با واژه ی ترو بیلیور، توصیف می کند. و تعبیر نهج البلاغه از "#مومن_متعصب" یا "#مومن_متمسک" را ،به زبان انگلیسی ترجمه مینماید.
#ارسطو، و #نظریه_ی_اوساط، یا میانه روی ها
راهی که"مومن قشری" می پیماید، بر خلاف نظریه ی اخلاقی"اوساط"_راه میانه، میانه روی بین افراط و تفریط_ از ارسطو (۶۲=۳۲۲-۳۸۴ق.م)،است.
ارسطو معتقد است که،انسان، احیانا بیشتر،"سعادت" را جستجو میکند؛تا "کمال"،را!!
ارسطو، اخلاق را و در حقیقت"راه وصول به سعادت"را، رعایت اعتدال و حد وسط میداند. میگوید:فضیلت اخلاقی حد وسط میان"افراط"و "تفریط" است. او معتقد است، هر حالت روحی، یک حد معین دارد؛که کمتر از آن و یا بیشتر از آن،"رذیلت" است. و خودآن حد معین،"فضیلت" است. مثلا"شجاعت"،حد وسط میان"بزدلی"و "گستاخی" است.و همچنین"سخاوت"،حد وسط میان"خسیسی"و"اسراف یا ولخرجی" است."تواضع"،حد وسط میان"تکبر(خود برتر بینی)" و"خود را حقیر شمردن(خود کم بینی)"است.
ادامه در پست بعد👇
http://s8.picofile.com/file/8344991084/nonviolence1.jpg
جمعه۱۶آذر ۱۳۹۷ /۶ دسامبر۲۰۱۸
موضوع:#ره_آورد_سفری_دیگر، سفر به امریکا( قسمت پانزدهم)
#از_سلسله_برخوردهای_انسانی
بقلم #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
عنوان: #سقراط_امریکایی، و
#انسان_روبوتیک
#هومو_روبوتیکوس
#Homo_Roboticus
#انتحاری ها و #تروریسم
#حافظه_ی_تاریخی
#نظریه ی اوساط(میانه گزینی، یا میانه محوری):
نه افراط(بیشینه گری)، نه تفریط(کمینه گرایی)!!؟
#و_مقاومت_منفی
_طرحی مقدماتی
...نبینی که چون گربه عاجز شود
بر آرد به چنگال چشمِ پلنگ؟
سعدی(۹۱=۶۹۱-?۶۰۰ه.ق/ ۱۲۹۱-۱۲۰۳م)
#اریک_هافر سقراط امریکایی:
#انسانهای_روبوتیک، به تعبیر خاص"اریک هافر"(۸۱=۱۹۸۳-۱۹۰۲م/۱۳۶۲-۱۲۸۱ه.ش)،ذی ترو بیلیور The True believer نامیده می شوند. با توجه به شرح و وصفی که اریک هافر از این افراد بدست داده است؛ ترجمه ی فارسی"#مومن_راستین" یا "#مرید_راستین"_که بفارسی ترجمه شده است_ ترجمه ی رسایی از این تعبیر نیست.زیرا که، "راستین" بار مثبت دارد، و بنابر" تداعی تضاد"، واژه ی"کاذب" را به ذهن می آورد، یعنی اینها "مریدان خوب"در برابر مریدان بد و کاذب هستند.در صورتیکه، اصطلاح مومن افراطی، قشری و پرتعصب، برای"The True believer" مناسب تر است، و به مقصود اریک هافر نزدیک تر.چونکه،اریک هافر ،دقیقا،از کاربرد The True believeهمین #انسانهای_کوکی یا #روبوتیک را در نظر دارد. این مومنان قشری افراطی به تعریف هافر چنین وصف شده اند:
۱)_ "...انسان با ایمان تعصب آلودی که آماده است جان خود را در راه" آرمانی[که بنظر آنان] مقدس است ،" فدا کند." (مرید راستین، ص۱۰)
۲)_"... در همه جا حضور فعال و در حال پیشروی دارد و هم با جذب نو آیینها و هم از طریق ستیزیدن، دنیا را مطابق تصویر ذهنی خود شکل می دهد."(همان کتاب، ص۱۱)
۳)_"حقایقی که... نتیجه گیری هایش را بر پایه آنها بنا می نهد،... از تجربه و مشاهدات خود او ناشی [نمیشوند]، بلکه... از متون مقدس[دینی آنان] برگرفته شده[اند]... فرشتگان آسمانی را [می بیند] که فرود می آیند تا چیز متفاوتی به [او] بگویند، و[او] نه فقط نباید، حتی، در یک هجای آن، تردیدی روا [دارد]، بلکه باید چشم و گوش خود را هم [ببندد]. زیرا،چیزهای دیگر، ارزش دیدن یا شنیدن را ندارند... .او را، نمی توان از خطرها ترساند. یا با نشان دادن مانع، دلسرد کرد؛ و یا در لفافه ی تضادها پیچاند.زیرا،وجود آنها را[متعصبانه و لجوجانه] انکار می کند... .چونکه،"قطعیت" تعالیم لایزال مومن قشری...او را در برابر بلاتکلیفی ها، غافلگیری ها و واقعیت های ناخوشایند دنیای پیرامون خود، نفوذ ناپذیر می کند."(همان،صص۸۶،۸۷)
۴)_"...آنها تحت تاثیر [القائات رهبران و مرشدانشان]،... همواره، حقیقت مطلق را با قلب [ و ایمان مقلدانه خود] و نه با مغز [و عقل منقدانه]خویش می جویند."(همان،ص۸۸)
۵)_"...و [هرگز]، دستخوش هیچ گونه بهت و تردیدی[نمی شوند]"(همان، ص۸۹)
۶)_"...[از اینرو]، نمیتوان با توسل به "خرد" یا "اخلاق" آنها را از آرمان خود بازداشت."(همان،ص۹۳)
۷)_ مومن قشری، رواداری(مدارا، تولرانس)، را نشانه ضعف، سبکسری و جهل میداند و در عطش یقین مطلق میسوزد که با تسلیم کامل، با چنگ زدن به ریسمان یک کیش یا آرمان از صمیم قلب، همراه است.آنچه برای او اهمیت دارد، نه محتوای آن آرمان، بلکه ایثار کامل و پیوند با یک جمع است."(همان،ص۹۴)
۸)_" از نگاه این"مومن قشری"، مردمی که انگیزه مقدسی ندارند،[بر خلاف اهل ایمان]،نااستوار و بی شخصیت اند..."(همان،ص۱۷۱)
۹)_و دست آخر اینکه، واقعیت خشن کشتن یا مردن ،را متاثر از القائات مرشدان خود، نادیده میانگارند و آنرا مانند مشارکت در یک نمایش پرزرق و برق، جدی یا شاد میپندارند.(همان،ص۷۳)
اریک هافر گویا"#خوارج_نهروان" را، با واژه ی ترو بیلیور، توصیف می کند. و تعبیر نهج البلاغه از "#مومن_متعصب" یا "#مومن_متمسک" را ،به زبان انگلیسی ترجمه مینماید.
#ارسطو، و #نظریه_ی_اوساط، یا میانه روی ها
راهی که"مومن قشری" می پیماید، بر خلاف نظریه ی اخلاقی"اوساط"_راه میانه، میانه روی بین افراط و تفریط_ از ارسطو (۶۲=۳۲۲-۳۸۴ق.م)،است.
ارسطو معتقد است که،انسان، احیانا بیشتر،"سعادت" را جستجو میکند؛تا "کمال"،را!!
ارسطو، اخلاق را و در حقیقت"راه وصول به سعادت"را، رعایت اعتدال و حد وسط میداند. میگوید:فضیلت اخلاقی حد وسط میان"افراط"و "تفریط" است. او معتقد است، هر حالت روحی، یک حد معین دارد؛که کمتر از آن و یا بیشتر از آن،"رذیلت" است. و خودآن حد معین،"فضیلت" است. مثلا"شجاعت"،حد وسط میان"بزدلی"و "گستاخی" است.و همچنین"سخاوت"،حد وسط میان"خسیسی"و"اسراف یا ولخرجی" است."تواضع"،حد وسط میان"تکبر(خود برتر بینی)" و"خود را حقیر شمردن(خود کم بینی)"است.
ادامه در پست بعد👇
http://s8.picofile.com/file/8344991084/nonviolence1.jpg
یاد آوری: برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به:
۱_بطور خلاصه:"نظریه ی اوساط"در پایگاه اطلاع رسانی حوزه:www.hawzah.net
۲_بطور مفصل به منبع اصلی: ارسطو:اخلاق نیکوماخوسی، ترجمه ی دکتر محمد حسن لطفی(۸۰=۱۳۷۸-۱۲۹۸ه.ش/ ۱۹۹۹-۱۹۱۹م)،انتشارات طرح نو، ۱۳۸۵. فایل فشرده pdfاین کتاب در اینترنت در دسترس است.
مسخ ناخواستهی "افراط" به ضد خود
غالباً پیامد افراط ها، مسخ ناخواسته ی آنها،به ضد خویشتن است. عبارتی که،با اندک تفاوتی به شکل های گوناگون، بیان شده است. در سنت کلام و فلسفه اسلامی چنین آمده است:"الشیءُ/الامرُ/کلُّ شئ اذا جاوزَ حَدَّه، اِنعَکَسَ الى ضِدِّه." یعنی، هر چیز که از حد خود تجاوز کند، به ضد خویشتن واژگونه می شود.(رک: پایگاه اطلاع رسانی حوزه، فرهنگ اصطلاحات متداول کلام و فلسفه)
برای نمونه ارعابهای بسیار،ممکن است به جای هراساندن اشخاص به جسارت آنها بیانجامد. تا جایی که همانند#انسانهای_روبوتیک، به خودکشی یا ترورهای انتحاری، برای نابودی دیگران، بدون هراس از مرگ خویشتن اقدام کنند. بعبارت دیگر،افراط در ارعاب، میتواند به بحران رشد انسانهای روبوتیک، مدد رساند.
بنابراین، افراط و تفریط، خلاف اصل نظریهی میانهروی یا "اوساط ها"است؛ و در بیشتر از مکاتب اصیل اخلاقی نکوهش شده است.
یا بگفته ی سعدی :
"از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم
و گر با چون او صد، برآیی به جنگ
از آن مار بر پای راعی زند
که ترسد سرش را بکوبد به سنگ
نبینی که چون گربه عاجز شود
بر آرد به چنگال چشمِ پلنگ؟"
(گلستان، ص۶۵)
همین مضمون را، سعدی بارها به شکل های مختلف بیان کرده است. از جمله در بیتی عربی میگوید: انسان چون مأیوس شود، زبانش دراز و گستاخ میشود؛ همانند گربهای گرفتار در تنگنا، بجای فرار، بر صورت و چشم سگ، پنجه در میافکند. (گلستان،ص۵۸)
اهمیت موضوع واژگونی نتیجه ی افراط، در نظر سعدی، بحدی است که، نخستین حکایت، از نخستین باب گلستان را، به ماجرای آن اختصاص می دهد:
"پادشاهی را شنیدم که به کشتن اسیری اشارت کرد. بیچاره در حالت نومیدی به زبانی که داشت،ملک را دشنام دادن گرفت، و سقط گفتن که گفته اند: هرکه دست ازجان بشوید هرچه در دل دارد بگوید."( گلستان، ص۵۸)
"#مقاومت_منفی"_که #گاندی(۷۹=۱۹۴۸-۱۸۶۹م/ ۱۳۲۶-۱۲۴۸ه.ش)،بزرگترین پرچمدار آن، بخاطر استقلال هند بشمار می رود_بسبب افراط انگلیسی ها، در سرکوبی و استثمار هندوستان بوجود آمده است؛ و شاهدبزرگترین مثال تاریخی، برای نشان دادن پیامد واژگونهی فشار افراطی بیش از حد است. در همین رهگذر می توان، حرکت نهضت مقاومت منفی#مارتین_لوتر_کینگ(۳۹=۱۹۶۸-۱۹۲۹م/۱۳۴۷-۱۳۰۸ه.ش)و حتی#نلسون_ماندلا(۹۵=۲۰۱۳-۱۹۱۸م/ ۱۳۹۲-۱۲۹۷ه.ش) را، در آفریقای جنوبی ملاحظه کرد.به دیگر سخن، نلسون ماندلا، و صلح و صفای او،ثمرهی واژگونهی افراط در خشونت آپارتاید،بوده است. اتفاقا،این هر سه نهضت،درفاصله ی نسبتا کمی از یکدیگر، میراث ضد استعماری در سده ی بیستم را رقم زده اند.
( ادامه دارد)
منابع:
۱)_مرید راستین:اریک هافر، ترجمه: شهریار خوّاجیان، نشراختران،۱۳۹۵.
۲)_گلستان، تصحیح غلامحسین یوسفی(۶۳=۱۳۶۹-۱۳۰۶ه.ش/۱۹۹۰-۱۹۲۸م)،انتشارات خوارزمی، ۱۳۶۸.
http://s8.picofile.com/file/8344991084/nonviolence1.jpg
۱_بطور خلاصه:"نظریه ی اوساط"در پایگاه اطلاع رسانی حوزه:www.hawzah.net
۲_بطور مفصل به منبع اصلی: ارسطو:اخلاق نیکوماخوسی، ترجمه ی دکتر محمد حسن لطفی(۸۰=۱۳۷۸-۱۲۹۸ه.ش/ ۱۹۹۹-۱۹۱۹م)،انتشارات طرح نو، ۱۳۸۵. فایل فشرده pdfاین کتاب در اینترنت در دسترس است.
مسخ ناخواستهی "افراط" به ضد خود
غالباً پیامد افراط ها، مسخ ناخواسته ی آنها،به ضد خویشتن است. عبارتی که،با اندک تفاوتی به شکل های گوناگون، بیان شده است. در سنت کلام و فلسفه اسلامی چنین آمده است:"الشیءُ/الامرُ/کلُّ شئ اذا جاوزَ حَدَّه، اِنعَکَسَ الى ضِدِّه." یعنی، هر چیز که از حد خود تجاوز کند، به ضد خویشتن واژگونه می شود.(رک: پایگاه اطلاع رسانی حوزه، فرهنگ اصطلاحات متداول کلام و فلسفه)
برای نمونه ارعابهای بسیار،ممکن است به جای هراساندن اشخاص به جسارت آنها بیانجامد. تا جایی که همانند#انسانهای_روبوتیک، به خودکشی یا ترورهای انتحاری، برای نابودی دیگران، بدون هراس از مرگ خویشتن اقدام کنند. بعبارت دیگر،افراط در ارعاب، میتواند به بحران رشد انسانهای روبوتیک، مدد رساند.
بنابراین، افراط و تفریط، خلاف اصل نظریهی میانهروی یا "اوساط ها"است؛ و در بیشتر از مکاتب اصیل اخلاقی نکوهش شده است.
یا بگفته ی سعدی :
"از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم
و گر با چون او صد، برآیی به جنگ
از آن مار بر پای راعی زند
که ترسد سرش را بکوبد به سنگ
نبینی که چون گربه عاجز شود
بر آرد به چنگال چشمِ پلنگ؟"
(گلستان، ص۶۵)
همین مضمون را، سعدی بارها به شکل های مختلف بیان کرده است. از جمله در بیتی عربی میگوید: انسان چون مأیوس شود، زبانش دراز و گستاخ میشود؛ همانند گربهای گرفتار در تنگنا، بجای فرار، بر صورت و چشم سگ، پنجه در میافکند. (گلستان،ص۵۸)
اهمیت موضوع واژگونی نتیجه ی افراط، در نظر سعدی، بحدی است که، نخستین حکایت، از نخستین باب گلستان را، به ماجرای آن اختصاص می دهد:
"پادشاهی را شنیدم که به کشتن اسیری اشارت کرد. بیچاره در حالت نومیدی به زبانی که داشت،ملک را دشنام دادن گرفت، و سقط گفتن که گفته اند: هرکه دست ازجان بشوید هرچه در دل دارد بگوید."( گلستان، ص۵۸)
"#مقاومت_منفی"_که #گاندی(۷۹=۱۹۴۸-۱۸۶۹م/ ۱۳۲۶-۱۲۴۸ه.ش)،بزرگترین پرچمدار آن، بخاطر استقلال هند بشمار می رود_بسبب افراط انگلیسی ها، در سرکوبی و استثمار هندوستان بوجود آمده است؛ و شاهدبزرگترین مثال تاریخی، برای نشان دادن پیامد واژگونهی فشار افراطی بیش از حد است. در همین رهگذر می توان، حرکت نهضت مقاومت منفی#مارتین_لوتر_کینگ(۳۹=۱۹۶۸-۱۹۲۹م/۱۳۴۷-۱۳۰۸ه.ش)و حتی#نلسون_ماندلا(۹۵=۲۰۱۳-۱۹۱۸م/ ۱۳۹۲-۱۲۹۷ه.ش) را، در آفریقای جنوبی ملاحظه کرد.به دیگر سخن، نلسون ماندلا، و صلح و صفای او،ثمرهی واژگونهی افراط در خشونت آپارتاید،بوده است. اتفاقا،این هر سه نهضت،درفاصله ی نسبتا کمی از یکدیگر، میراث ضد استعماری در سده ی بیستم را رقم زده اند.
( ادامه دارد)
منابع:
۱)_مرید راستین:اریک هافر، ترجمه: شهریار خوّاجیان، نشراختران،۱۳۹۵.
۲)_گلستان، تصحیح غلامحسین یوسفی(۶۳=۱۳۶۹-۱۳۰۶ه.ش/۱۹۹۰-۱۹۲۸م)،انتشارات خوارزمی، ۱۳۶۸.
http://s8.picofile.com/file/8344991084/nonviolence1.jpg
مطلب شمارهی۹۹
سهشنبه۲۰آذر ۱۳۹۷/ ۱۱دسامبر۲۰۱۸
موضوع:#ره_آورد_سفری_دیگر، سفر به امریکا( قسمت شانزدهم)
#از_سلسله_برخوردهای_انسانی
بقلم#دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
عنوان: #اریک_هافر_سقراط_امریکایی، و
#زبان_فارسی
#انسان_روبوتیک
#هومو_روبوتیکوس Homo Roboticus
#انتحاریها و#تروریسم
#حافظه_ی_تاریخی
_طرحی مقدماتی
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیدهی ما را انیس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مساله آموز صد مدرس شد
حافظ(۶۴=۷۹۲-۷۲۶ه.ق/۱۳۸۹-۱۳۲۵م)
باز هم #اریک_هافر
اریک هافر، بدون آنکه تحصیلات کلاسیک کرده باشد، برای نخستین بار، در سال ۱۹۵۱،درکتاب"The True Believer"، به شرح و توصیف روحیات #انسانهای_متحجّر، #قشری ، پر تعصب و#مومنان_افراطی می پردازد. هافر در این کتاب از اصطلاحات متداول روانشناسی و جامعه شناسی استفاده نمی کند؛بلکه، برای مفاهیم خود،تعبیرهای تازه ای می آفریند.
از اینرو،وقتی ترجمه ی آلمانی این کتاب در سال۱۹۵۳، بعنوان کتابی پرفروش، در آلمان_ در شهر دانشگاهی گوتینگنGoettingen_بدست من رسید،مشتاق شدم تا با نویسنده دیداری داشته باشم.حدودا نوامبر۱۹۶۷/آبان ۱۳۴۶، یکی دو ماه پس از ملاقات با #سوروکین و #جان(آگوست ۱۹۶۷/شهریور۱۳۴۶)_سر انجام پس از چهارده سال_ من بدین آرزو نایل آمدم.
سال ۱۹۶۷، سالی طوفانی در تاریخ امریکا بشمار می رفت. زیرا، مخالفت ها با جنگ ویتنام(۱۹۷۵-۱۹۵۵م)بالا گرفته بود و از جمله نهضت"هیپی ها" هم بعنوان مقاومت منفی در برابر جنگ ویتنام شدیدا شگفت آفرین شده بودند.
بسیاری چهره های سرشناس به مخالفت با جنگ ویتنام برخاسته بودند.#محمد_علی_کلی(۷۴=۲۰۱۶-۱۹۴۲م/ ۱۳۹۵-۱۳۲۱ه.ش)، از چهره هایی بود، که علاوه بر مخالفت علنی با جنگ ویتنام،از خدمت در ارتش آمریکا سر باز زد، و گفت باورهای مذهبیاش، به او اجازهی حضور در ارتش را نمیدهد. پلیس آمریکا به همین علت او را بازداشت کرد و عناوین قهرمانیاش هم، به گونه ای اجباری، از او سلب گردید.
#جین_فوندا(+۱۹۳۷م/ ۱۳۱۶ه.ش)- هنرمند نقش آفرین مشهور هولیوود- نیز، از دیگر سرشناسانی بود، که در همان زمان ، وارد فعالیتهای سیاسی شد، و به جمع مخالفان رئیس جمهور آمریکا پیوست. و با مخالفت شدید با جنگ ویتنام، در تظاهرات ضد جنگ شرکت نمود. فوندا سال ۱۹۷۲، به هانُوی رفت و در ده برنامه رادیویی، حملهی آمریکا به ویتنام را محکوم کرد و رهبران سیاسی_نظامی آمریکا را "جنایتکاران جنگی" نامید.
از سوی دیگر، در همان سال، چگوارا(۳۹=۱۹۶۷-۱۹۲۸ /۱۳۴۶-۱۳۰۷ه.ش)_سیاستمدار و چریک کوبایی_در بولیوی به قتل رسیده بود، و طرفداران او نیز، به جنبش های اعتراضی پیوسته بودند.
دیدار با #اریک_هافر
در چنین زمانی، در سال ۱۹۶۷_همانطور که در بالا اشاره رفت،پس از چهارده سال_ من به دیدار آرزویی خود، نزد اریک هافر رفتم. او در یک پانسیون، در سانفرانسیسکو، بهمراه بانویی که دو بچه داشت و از هافر نیز مانند یک پدر پذیرایی و پرستاری می کرد، زندگی می کردند.هافر، مردی بسیار ساده زیست بود،و پوششی ساده داشت. پیراهن و شلوار کتان گشادی به تن می کرد؛ و تمام دریافت حقوق بازنشستگی خود را،در اختیار آن بانو میگذاشت.و مقدار اندکی را، برای گذران مخارج روزمره، و به اصطلاح "پول تو جیبی" خود، از آن بانو می گرفت.
در شرح مختصری که از زندگانی هافر در "ویکی پدیا"آمده است ، چنین می خوانیم:
"در دروان کودکیِ#هافر، مادرش در حالی که او را در بغل داشت، از پله افتاد؛ این اتفاق باعث شد هافر در "هفت سالگی" بینایی خود را از دست بدهد.
سوی چشمان هافر در "پانزده سالگی" بدون هیچ توضیح علمی بازگشت."
در ملاقاتی که با اریک هافر داشتم؛او خود درباره ی زندگی اش برای من اینچنین شرح داد:
"وقتی در ۶ سالگی بر اثر حادثه ای بینایی ام را از دست دادم؛ امکان تحصیل از من گرفته شد. بزرگتر که شدم،چون درس نخوانده بودم، بدلیل قدرت بدنی نسبتا خوبی که داشتم، به ناچار برای تامین معاش، در بندر سانفرانسیسکو بعنوان کارگر بارانداز کار کردم و در این حرفه بازنشسته شدم."
هافر بهمین دلیل اصطلاح"LongShoreman"،را درباره ی خود به کار می برد؛ و روی جلد کتاب"The True believer"نیز، این عبارت را بکار برده بود.وقتی معنی و منظورش را از این عنوان جویا شدم، براحتی پاسخ داد :
_آیا شما واژه ی"حمال" را، به زبان فارسی می شناسید!!؟؟
با شگفتی تمام از کاربرد کلمهی "حمال"، از سوی اریک هافر، ناچار گفتم:
_بله، جناب هافر.
_خب، من همان یک"حمال!!"هستم ؛"حمّالِ"بارهای کشتی در"بار انداز".
ادامه👇
http://s8.picofile.com/file/8345382034/img_20180728_150803_676.jpg
سهشنبه۲۰آذر ۱۳۹۷/ ۱۱دسامبر۲۰۱۸
موضوع:#ره_آورد_سفری_دیگر، سفر به امریکا( قسمت شانزدهم)
#از_سلسله_برخوردهای_انسانی
بقلم#دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
عنوان: #اریک_هافر_سقراط_امریکایی، و
#زبان_فارسی
#انسان_روبوتیک
#هومو_روبوتیکوس Homo Roboticus
#انتحاریها و#تروریسم
#حافظه_ی_تاریخی
_طرحی مقدماتی
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیدهی ما را انیس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مساله آموز صد مدرس شد
حافظ(۶۴=۷۹۲-۷۲۶ه.ق/۱۳۸۹-۱۳۲۵م)
باز هم #اریک_هافر
اریک هافر، بدون آنکه تحصیلات کلاسیک کرده باشد، برای نخستین بار، در سال ۱۹۵۱،درکتاب"The True Believer"، به شرح و توصیف روحیات #انسانهای_متحجّر، #قشری ، پر تعصب و#مومنان_افراطی می پردازد. هافر در این کتاب از اصطلاحات متداول روانشناسی و جامعه شناسی استفاده نمی کند؛بلکه، برای مفاهیم خود،تعبیرهای تازه ای می آفریند.
از اینرو،وقتی ترجمه ی آلمانی این کتاب در سال۱۹۵۳، بعنوان کتابی پرفروش، در آلمان_ در شهر دانشگاهی گوتینگنGoettingen_بدست من رسید،مشتاق شدم تا با نویسنده دیداری داشته باشم.حدودا نوامبر۱۹۶۷/آبان ۱۳۴۶، یکی دو ماه پس از ملاقات با #سوروکین و #جان(آگوست ۱۹۶۷/شهریور۱۳۴۶)_سر انجام پس از چهارده سال_ من بدین آرزو نایل آمدم.
سال ۱۹۶۷، سالی طوفانی در تاریخ امریکا بشمار می رفت. زیرا، مخالفت ها با جنگ ویتنام(۱۹۷۵-۱۹۵۵م)بالا گرفته بود و از جمله نهضت"هیپی ها" هم بعنوان مقاومت منفی در برابر جنگ ویتنام شدیدا شگفت آفرین شده بودند.
بسیاری چهره های سرشناس به مخالفت با جنگ ویتنام برخاسته بودند.#محمد_علی_کلی(۷۴=۲۰۱۶-۱۹۴۲م/ ۱۳۹۵-۱۳۲۱ه.ش)، از چهره هایی بود، که علاوه بر مخالفت علنی با جنگ ویتنام،از خدمت در ارتش آمریکا سر باز زد، و گفت باورهای مذهبیاش، به او اجازهی حضور در ارتش را نمیدهد. پلیس آمریکا به همین علت او را بازداشت کرد و عناوین قهرمانیاش هم، به گونه ای اجباری، از او سلب گردید.
#جین_فوندا(+۱۹۳۷م/ ۱۳۱۶ه.ش)- هنرمند نقش آفرین مشهور هولیوود- نیز، از دیگر سرشناسانی بود، که در همان زمان ، وارد فعالیتهای سیاسی شد، و به جمع مخالفان رئیس جمهور آمریکا پیوست. و با مخالفت شدید با جنگ ویتنام، در تظاهرات ضد جنگ شرکت نمود. فوندا سال ۱۹۷۲، به هانُوی رفت و در ده برنامه رادیویی، حملهی آمریکا به ویتنام را محکوم کرد و رهبران سیاسی_نظامی آمریکا را "جنایتکاران جنگی" نامید.
از سوی دیگر، در همان سال، چگوارا(۳۹=۱۹۶۷-۱۹۲۸ /۱۳۴۶-۱۳۰۷ه.ش)_سیاستمدار و چریک کوبایی_در بولیوی به قتل رسیده بود، و طرفداران او نیز، به جنبش های اعتراضی پیوسته بودند.
دیدار با #اریک_هافر
در چنین زمانی، در سال ۱۹۶۷_همانطور که در بالا اشاره رفت،پس از چهارده سال_ من به دیدار آرزویی خود، نزد اریک هافر رفتم. او در یک پانسیون، در سانفرانسیسکو، بهمراه بانویی که دو بچه داشت و از هافر نیز مانند یک پدر پذیرایی و پرستاری می کرد، زندگی می کردند.هافر، مردی بسیار ساده زیست بود،و پوششی ساده داشت. پیراهن و شلوار کتان گشادی به تن می کرد؛ و تمام دریافت حقوق بازنشستگی خود را،در اختیار آن بانو میگذاشت.و مقدار اندکی را، برای گذران مخارج روزمره، و به اصطلاح "پول تو جیبی" خود، از آن بانو می گرفت.
در شرح مختصری که از زندگانی هافر در "ویکی پدیا"آمده است ، چنین می خوانیم:
"در دروان کودکیِ#هافر، مادرش در حالی که او را در بغل داشت، از پله افتاد؛ این اتفاق باعث شد هافر در "هفت سالگی" بینایی خود را از دست بدهد.
سوی چشمان هافر در "پانزده سالگی" بدون هیچ توضیح علمی بازگشت."
در ملاقاتی که با اریک هافر داشتم؛او خود درباره ی زندگی اش برای من اینچنین شرح داد:
"وقتی در ۶ سالگی بر اثر حادثه ای بینایی ام را از دست دادم؛ امکان تحصیل از من گرفته شد. بزرگتر که شدم،چون درس نخوانده بودم، بدلیل قدرت بدنی نسبتا خوبی که داشتم، به ناچار برای تامین معاش، در بندر سانفرانسیسکو بعنوان کارگر بارانداز کار کردم و در این حرفه بازنشسته شدم."
هافر بهمین دلیل اصطلاح"LongShoreman"،را درباره ی خود به کار می برد؛ و روی جلد کتاب"The True believer"نیز، این عبارت را بکار برده بود.وقتی معنی و منظورش را از این عنوان جویا شدم، براحتی پاسخ داد :
_آیا شما واژه ی"حمال" را، به زبان فارسی می شناسید!!؟؟
با شگفتی تمام از کاربرد کلمهی "حمال"، از سوی اریک هافر، ناچار گفتم:
_بله، جناب هافر.
_خب، من همان یک"حمال!!"هستم ؛"حمّالِ"بارهای کشتی در"بار انداز".
ادامه👇
http://s8.picofile.com/file/8345382034/img_20180728_150803_676.jpg
هافر، در برابر شگفتی من از کاربرد واژه ی"حمال"،چنین گفت:
_ در آن سالهایی که در "بارانداز" کار می کردم،ملوانان بسیاری با کشتی ها از نقاط مختلف دنیا به آنجا می آمدند، و من با افراد گوناگونی از ملیت های مختلف آشنا شدم. مکالمه و گفتگو با این افراد، باعث شد،من کلمات و جملاتی را از زبان های مختلف یادبگیرم. از جمله از زبان فارسی،واژهی "حمال" و عبارات دیگری مانند "سلام علیکم"، "احوال شما چطور است؟"، "عید سعید را به شما تبریک می گویم" و "نوروز مبارک"را و..."
یادآوری:
با خود گفتم:شگفتا که در ظرف دوماه در برخوردهای انسانی من در امریکا، #سوروکین با ذکر #غزالی، و این که"شما هموطن غزالی هستید؟"، از من استقبال کرد؛ و اریک هافر، با واژگانی مانند "سلام علیکم"، "احوال شما چطور است؟" و "نوروز مبارک!!؟". و روزگار و تاریخ،چه تصادف های غیر منتظره ای، برای انسان می آفریند!!؟...
هافر، یادآور شد، که پس از نابینایی،که مدت حدود ده سال بطول انجامید؛ یکروز در اتوبوس، در حالیکه به میلهی آن،خود را سخت نگه داشته بودم؛ ناگهان دریافتم که، همه جا را می بینم.
اریک هافر قبل از نابینایی اش، یکسال به دبستان رفته بود.و در همین مدت،با استعداد فوق العاده ای که در او بودیعت نهاده شده بوده است؛ خواندن متن های انگلیسی را نسبتا بخوبی فراگرفته بود. از اینرو، پس از آن که بینایی چشمهایش را بدست آورد، بگفته ی خودش، چون می ترسید، که دوباره به دنیای نابینایان بازگردد؛ از فرصت استفاده کرد و با ولع و اشتهایی عجیب، هر کتاب،روزنامه و ورق پاره ای،که بدستش می رسید، می خواند؛ و در خیابان که راه می رفت ،دائم تابلوها،و آگهی ها نظرش را جلب می کردند، و به خواندن آنها می پرداخت.
بعدها،معلوم شد که بهبودی بینایی هافر، خوشبختانه،دائمی بوده است.لیکن، وی هیچوقت، عادت مطالعه را کنار نگذاشت. کتابهای بسیاری نوشت و نامش بر سر زبانها افتاد. مستندهایی نیز، دربارهی زندگی و روزگارش ساخته شد. روزنامهی امریکایی"سانفرانسیسکو اِگزَمینر"، ستونی را به اریک هافر، اختصاص داد. و هافر در این ستون، به نقل و انتشار سخنان حکمت آمیز، و عبارتهای قصار خود پرداخت. بطوریکه، پاره ای از خوانندگان به او لقب سقراط امریکایی داده بودند. وضعیت هافر،بقدری مورد توجه و محبوبیت قرار گرفت؛ که دانشگاه "بِرکلی"، به او پیشنهاد تدریس داد. هافر ،که تحصیلات آکادمیک نداشت؛ فروتنانه، از پذیرش این پیشنهاد خودداری کرد.و در عوض از آنها،خواست دفتر کوچکی را در دانشگاه، در اختیار وی قرار دهند؛ تا در آنجا با طرفداران و علاقمندان آثارش، دیدار و ملاقات داشته باشد؛ که از طرف دانشگاه مورد اسقبال و قبول قرار گرفت.
مسالهی بازگشت بینایی#هافر که خود از آن به "معجزه" تعبیر می کرد و در زندگینامه اش نیز چنان که در بالا اشاره شد، ظاهرا "هیچ توضیح علمی"نداشت، و همچنین نمونه های دیگری مانند هافر، پس از مطالعات فراوان ، محققان و پژوهندگان آسیب های مغزی دریافتند که سلول های مغز ، در یک وضعیت تعاون و همکاری استثنائی با یکدیگر بسر می برند. بطوریکه، اگر قسمتی از مغز، بر اثر ضربه از کار بیفتد؛و سلولها در آن بخش بر اثر ضربهای معطل بمانند، بخش های دیگر مغز، در بیشتر از موارد، وظیفه ی آن بخش آسیب دیده را،بعهده می گیرند.این وضعیت، در حقیقت مصداق شعر سعدی است که می گوید:"چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضو ها را نماند قرار"
البته، این تعاون و همکاری در مغز، بسیار آرام، ولی کند و طولانی در میان سلول های مغزی برقرار می شود. چنانچه دربارهی اریک هافر، نزدیک به ده سال بطول انجامید،تا آرام آرام، بخشهای دیگر مغز، وظیفهی بخش از کار افتاده را بعهده گرفتند. این مساله، از رازهای تعامل سلولهای مغز انسانی بود؛ که بویژه پس از جنگ جهانی دوم(۱۹۴۵-۱۹۳۹)،بر دانشمندان، آشکار گردید.
اریک هافر_این#سقراط_امریکایی _از انسانهای شگفتی بود که، اگر چه تحصیلات دانشگاهی، بویژه در زمینه روانشناسی و جامعه شناسی، نداشت؛ اما توانسته بود کتابهایی،اختصاصا، کتابی درباره ی سرشت #انسانهای_متعصب و جاهل و بتعبیر ما"#انسانهای_روبوتیک"_#هومو_روبوتیکوسHomo Roboticus_ بنویسد.
آرتور شلزینگر(۸۹=۲۰۰۶-۱۹۱۷م/ ۱۳۸۵-۱۲۹۶ه.ش)_ مورخ نامی امریکایی_ معتقد است که:"کتاب "ذی ترو بیلیور" The True believer، پژوهشی درخشان و اصیل درباره سرشت جنبشهای توده وار و درآمدی صادقانه بر اندیشه ی اجتماعی ماست."
یادآوری:
-برای اطلاع بیشتر دربارهی"انسان روبوتیک"،رک به:اثر بسیار ارزندهی دکتر #گوستاولوبون(۹۰=۱۹۳۱-۱۸۴۱م/۱۳۱۰-۱۲۲۰ه.ش)#روانشناسی_توده ها، ترجمه کیومرث خواجوی ها، نشر روشنگران،۱۳۶۹.
و این سخن، باز هم دربارهی اریک هافر، سقراط امریکایی، ادامه دارد.
http://s8.picofile.com/file/8345395618/7d03d21678da4d30b45268e79e6fe9a2.jpg
_ در آن سالهایی که در "بارانداز" کار می کردم،ملوانان بسیاری با کشتی ها از نقاط مختلف دنیا به آنجا می آمدند، و من با افراد گوناگونی از ملیت های مختلف آشنا شدم. مکالمه و گفتگو با این افراد، باعث شد،من کلمات و جملاتی را از زبان های مختلف یادبگیرم. از جمله از زبان فارسی،واژهی "حمال" و عبارات دیگری مانند "سلام علیکم"، "احوال شما چطور است؟"، "عید سعید را به شما تبریک می گویم" و "نوروز مبارک"را و..."
یادآوری:
با خود گفتم:شگفتا که در ظرف دوماه در برخوردهای انسانی من در امریکا، #سوروکین با ذکر #غزالی، و این که"شما هموطن غزالی هستید؟"، از من استقبال کرد؛ و اریک هافر، با واژگانی مانند "سلام علیکم"، "احوال شما چطور است؟" و "نوروز مبارک!!؟". و روزگار و تاریخ،چه تصادف های غیر منتظره ای، برای انسان می آفریند!!؟...
هافر، یادآور شد، که پس از نابینایی،که مدت حدود ده سال بطول انجامید؛ یکروز در اتوبوس، در حالیکه به میلهی آن،خود را سخت نگه داشته بودم؛ ناگهان دریافتم که، همه جا را می بینم.
اریک هافر قبل از نابینایی اش، یکسال به دبستان رفته بود.و در همین مدت،با استعداد فوق العاده ای که در او بودیعت نهاده شده بوده است؛ خواندن متن های انگلیسی را نسبتا بخوبی فراگرفته بود. از اینرو، پس از آن که بینایی چشمهایش را بدست آورد، بگفته ی خودش، چون می ترسید، که دوباره به دنیای نابینایان بازگردد؛ از فرصت استفاده کرد و با ولع و اشتهایی عجیب، هر کتاب،روزنامه و ورق پاره ای،که بدستش می رسید، می خواند؛ و در خیابان که راه می رفت ،دائم تابلوها،و آگهی ها نظرش را جلب می کردند، و به خواندن آنها می پرداخت.
بعدها،معلوم شد که بهبودی بینایی هافر، خوشبختانه،دائمی بوده است.لیکن، وی هیچوقت، عادت مطالعه را کنار نگذاشت. کتابهای بسیاری نوشت و نامش بر سر زبانها افتاد. مستندهایی نیز، دربارهی زندگی و روزگارش ساخته شد. روزنامهی امریکایی"سانفرانسیسکو اِگزَمینر"، ستونی را به اریک هافر، اختصاص داد. و هافر در این ستون، به نقل و انتشار سخنان حکمت آمیز، و عبارتهای قصار خود پرداخت. بطوریکه، پاره ای از خوانندگان به او لقب سقراط امریکایی داده بودند. وضعیت هافر،بقدری مورد توجه و محبوبیت قرار گرفت؛ که دانشگاه "بِرکلی"، به او پیشنهاد تدریس داد. هافر ،که تحصیلات آکادمیک نداشت؛ فروتنانه، از پذیرش این پیشنهاد خودداری کرد.و در عوض از آنها،خواست دفتر کوچکی را در دانشگاه، در اختیار وی قرار دهند؛ تا در آنجا با طرفداران و علاقمندان آثارش، دیدار و ملاقات داشته باشد؛ که از طرف دانشگاه مورد اسقبال و قبول قرار گرفت.
مسالهی بازگشت بینایی#هافر که خود از آن به "معجزه" تعبیر می کرد و در زندگینامه اش نیز چنان که در بالا اشاره شد، ظاهرا "هیچ توضیح علمی"نداشت، و همچنین نمونه های دیگری مانند هافر، پس از مطالعات فراوان ، محققان و پژوهندگان آسیب های مغزی دریافتند که سلول های مغز ، در یک وضعیت تعاون و همکاری استثنائی با یکدیگر بسر می برند. بطوریکه، اگر قسمتی از مغز، بر اثر ضربه از کار بیفتد؛و سلولها در آن بخش بر اثر ضربهای معطل بمانند، بخش های دیگر مغز، در بیشتر از موارد، وظیفه ی آن بخش آسیب دیده را،بعهده می گیرند.این وضعیت، در حقیقت مصداق شعر سعدی است که می گوید:"چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضو ها را نماند قرار"
البته، این تعاون و همکاری در مغز، بسیار آرام، ولی کند و طولانی در میان سلول های مغزی برقرار می شود. چنانچه دربارهی اریک هافر، نزدیک به ده سال بطول انجامید،تا آرام آرام، بخشهای دیگر مغز، وظیفهی بخش از کار افتاده را بعهده گرفتند. این مساله، از رازهای تعامل سلولهای مغز انسانی بود؛ که بویژه پس از جنگ جهانی دوم(۱۹۴۵-۱۹۳۹)،بر دانشمندان، آشکار گردید.
اریک هافر_این#سقراط_امریکایی _از انسانهای شگفتی بود که، اگر چه تحصیلات دانشگاهی، بویژه در زمینه روانشناسی و جامعه شناسی، نداشت؛ اما توانسته بود کتابهایی،اختصاصا، کتابی درباره ی سرشت #انسانهای_متعصب و جاهل و بتعبیر ما"#انسانهای_روبوتیک"_#هومو_روبوتیکوسHomo Roboticus_ بنویسد.
آرتور شلزینگر(۸۹=۲۰۰۶-۱۹۱۷م/ ۱۳۸۵-۱۲۹۶ه.ش)_ مورخ نامی امریکایی_ معتقد است که:"کتاب "ذی ترو بیلیور" The True believer، پژوهشی درخشان و اصیل درباره سرشت جنبشهای توده وار و درآمدی صادقانه بر اندیشه ی اجتماعی ماست."
یادآوری:
-برای اطلاع بیشتر دربارهی"انسان روبوتیک"،رک به:اثر بسیار ارزندهی دکتر #گوستاولوبون(۹۰=۱۹۳۱-۱۸۴۱م/۱۳۱۰-۱۲۲۰ه.ش)#روانشناسی_توده ها، ترجمه کیومرث خواجوی ها، نشر روشنگران،۱۳۶۹.
و این سخن، باز هم دربارهی اریک هافر، سقراط امریکایی، ادامه دارد.
http://s8.picofile.com/file/8345395618/7d03d21678da4d30b45268e79e6fe9a2.jpg
مطلب شمارهی۱۰۰
شنبه ۲۴آذر ۱۳۹۷/ ۱۵دسامبر۲۰۱۸
موضوع:#ره_آورد_سفری_دیگر، سفر به امریکا( قسمت هفدهم)
#از_سلسله_برخوردهای_انسانی
بقلم#دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
عنوان: #اریک_هافر_سقراط_امریکایی، و
#عطر_معکوس_هیپیها و
#بازرگان_ماخولیایی_سعدی، در جزیرهی کیش
#انسان_روبوتیک
#هومو_روبوتیکوس Homo Roboticus
#انتحاریها و#تروریسم
#حافظه_ی_تاریخی
_طرحی مقدماتی
...هر دم که در حضور عزیزی برآوری
دریاب کز حیات جهان حاصل آن دمست
نه هر که چشم و گوش و دهان دارد آدمیست
بس دیو را که صورت فرزند آدمست
آنست آدمی که در او حسن سیرتی
یا لطف صورتیست دگر حشو عالمست
سعدی(۹۱=۶۹۱-۶۰۰ه.ق/۱۲۹۱-۱۲۰۳م)
و باز هم #اریک_هافر، #سقراط_امریکایی
نقش بازرگانان،و #جادهی_ابریشم در تمدن بشر
در گفتگویی که با #هافر داشتم،"نادیده انگاشتن نقش بازرگانان و سهم آنها در تمدن بشری"از جمله مسائلی بود که اینگونه از آن شکوه می کرد که:
"نویسندگان در تمدن بشر فراموش کرده اند که، تاجران چه نقش مهمی در ایجاد تمدن داشته اند و علیرغم وجود خطرهایی نظیر راهزنان و دزدان دریایی، غرق شدن کشتی ها در دریا و هلاک در بیابان ها، چه زحمت هایی برای تمدن بشری کشیده اند."
#سعدی و نکوهش بازرگانان
شکایت هافر، داستان برخورد سعدی با بازرگانی در شبی در جزیره ی کیش را بخاطرم آورد که سعدی حرفهای وی را از خطرها در سفرهایش_بر خلاف اریک هافر_ به ماخولیا(مالیخولیاmelancholia، نوعی جنون سوداوی،بتعبیر قدیم) تعبیر می کند. اما، اریک هافر _که بر خلاف سعدی، در هیچ دانشگاهی،حتی نظیر"نظامیه بغداد" تحصیل نکرده بوده است_حرفهای بازرگان سعدی را مالیخولیا نمی دانست. و میگفت که این عشق و سوداگری _ هرچه که می نامیدش_ بطور غیر مستقیم یکی از عوامل خدمت به تمدن بشری و نزدیک کردن انسانها به عادات و رسوم یکدیگر بوده است.
#اریک_هافر،یادآور شد که فکر می کنم جاده ی مشهور و تاریخی ابریشم که از چین آغاز می شده است از ایران شما هم بطرف غرب ادامه داشته است و این جاده ی ابریشم خود درخور یک بررسی مفصل است که چه نقشی در تاریخ روابط انسانی بشر داشته است.
حکایت سعدی و بازرگانی"ماخولیایی!!؟"، در جزیرهی کیش:
نقل عین سخنان سعدی از گلستان درباره ی این بازرگان ماخولیایی در اینجا بسیار سودمند می نماید:
"بازرگانی را دیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت، و چهل بنده خدمتکار.شبی در جزیرهی کیش، مرا به حجرهی خویش برد. همه شب دیده بر هم نبست از سخنان پریشان گفتن که، فلان انبازم(شریکم)،به ترکستان و فلان بضاعت(سرمایه و کالا) به هندوستان و این قَبالهی فلان زمین است،و فلان مال را فلان کس ضمین(ضامن است).
گاه گفتی:خاطر اسکندریه دارم که هوایی خوشست!؟ باز گفتی: نه، که دریای مغرب(مدیترانه) مشوّش است!! سعدیا،سفری دیگرم در پیش است،اگر کرده شود بقیّت عمر به گوشه بنشینم!!!
گفتم: آن کدام سفرست؟! گفت:گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آورم، و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و بُرد یَمانی(یمنی) به پارس و ازان پس ترکِ تجارت کنم و بدکانی بنشینم .
انصاف، ازین ماخولیا چندان فرو گفت که بیش طاقتِ گفتنش نماند، گفت: ای سعدی، تو هم سخنی بگوی از آنها که دیدهای و شنیدهای. گفتم:
آن شنیدستی که در اقصای غور
بار سالاری بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیا دوست را
یاقناعت پر کند یا خاک گور(گلستان، باب سوم/حکایت ۲۲)
#اریک_هافر و، #هیپی ها
از نکات جالب و درخور یادآوری دیگری که از گفتگو و ملاقات با اریک هافر می توان نقل کرد، خاطره ی مصاحبت دو ساعته ی ما، در بعد از ظهری بود که طبق عادت، اریک هافر به پیاده روی می رفت.
هافر توجه خاصی به انواع ورزش ها نداشت. ولی، پیاده روی را برای خود بعنوان بهترین ورزش انتخاب کرده بود.از او خواهش کردم تا در یکی از روزها با او همراه باشم. چنان که در بالا نیز بدان اشاره شد،"#جنبش_هیپیها" نیز در سال۱۹۶۷از جریان های مورد توجهی بود که به اوج خود رسیده بود. با هم به یکی از خیابان هایی رفتیم که غالبا محل اجتماع و رفت و آمد"هیپیها"بود. در حین گفتگوی ما، مرد بلند قامتی که حدود دومتر قد داشت،و شنل بسیار بلندی بر تن کرده بود، وقتی از کنار ما گذشت، یکباره، شنل خود را کنار زد و بوی بسیار نامطبوع که شاید بتوان برابر با بوی تعفن مدفوعات صد مستراح متراکم دانست، در هوا پراکند.گویا یک بمب تعفن بجای یک بمب ساعتی در کنار ما منفجر شده بود. آنقدر این بو، تهوع آور و بد بود که هافر بسرعت بینی خود را گرفت. (ادامه👇)
http://s8.picofile.com/file/8345772434/20181215_095001.jpg
شنبه ۲۴آذر ۱۳۹۷/ ۱۵دسامبر۲۰۱۸
موضوع:#ره_آورد_سفری_دیگر، سفر به امریکا( قسمت هفدهم)
#از_سلسله_برخوردهای_انسانی
بقلم#دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
عنوان: #اریک_هافر_سقراط_امریکایی، و
#عطر_معکوس_هیپیها و
#بازرگان_ماخولیایی_سعدی، در جزیرهی کیش
#انسان_روبوتیک
#هومو_روبوتیکوس Homo Roboticus
#انتحاریها و#تروریسم
#حافظه_ی_تاریخی
_طرحی مقدماتی
...هر دم که در حضور عزیزی برآوری
دریاب کز حیات جهان حاصل آن دمست
نه هر که چشم و گوش و دهان دارد آدمیست
بس دیو را که صورت فرزند آدمست
آنست آدمی که در او حسن سیرتی
یا لطف صورتیست دگر حشو عالمست
سعدی(۹۱=۶۹۱-۶۰۰ه.ق/۱۲۹۱-۱۲۰۳م)
و باز هم #اریک_هافر، #سقراط_امریکایی
نقش بازرگانان،و #جادهی_ابریشم در تمدن بشر
در گفتگویی که با #هافر داشتم،"نادیده انگاشتن نقش بازرگانان و سهم آنها در تمدن بشری"از جمله مسائلی بود که اینگونه از آن شکوه می کرد که:
"نویسندگان در تمدن بشر فراموش کرده اند که، تاجران چه نقش مهمی در ایجاد تمدن داشته اند و علیرغم وجود خطرهایی نظیر راهزنان و دزدان دریایی، غرق شدن کشتی ها در دریا و هلاک در بیابان ها، چه زحمت هایی برای تمدن بشری کشیده اند."
#سعدی و نکوهش بازرگانان
شکایت هافر، داستان برخورد سعدی با بازرگانی در شبی در جزیره ی کیش را بخاطرم آورد که سعدی حرفهای وی را از خطرها در سفرهایش_بر خلاف اریک هافر_ به ماخولیا(مالیخولیاmelancholia، نوعی جنون سوداوی،بتعبیر قدیم) تعبیر می کند. اما، اریک هافر _که بر خلاف سعدی، در هیچ دانشگاهی،حتی نظیر"نظامیه بغداد" تحصیل نکرده بوده است_حرفهای بازرگان سعدی را مالیخولیا نمی دانست. و میگفت که این عشق و سوداگری _ هرچه که می نامیدش_ بطور غیر مستقیم یکی از عوامل خدمت به تمدن بشری و نزدیک کردن انسانها به عادات و رسوم یکدیگر بوده است.
#اریک_هافر،یادآور شد که فکر می کنم جاده ی مشهور و تاریخی ابریشم که از چین آغاز می شده است از ایران شما هم بطرف غرب ادامه داشته است و این جاده ی ابریشم خود درخور یک بررسی مفصل است که چه نقشی در تاریخ روابط انسانی بشر داشته است.
حکایت سعدی و بازرگانی"ماخولیایی!!؟"، در جزیرهی کیش:
نقل عین سخنان سعدی از گلستان درباره ی این بازرگان ماخولیایی در اینجا بسیار سودمند می نماید:
"بازرگانی را دیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت، و چهل بنده خدمتکار.شبی در جزیرهی کیش، مرا به حجرهی خویش برد. همه شب دیده بر هم نبست از سخنان پریشان گفتن که، فلان انبازم(شریکم)،به ترکستان و فلان بضاعت(سرمایه و کالا) به هندوستان و این قَبالهی فلان زمین است،و فلان مال را فلان کس ضمین(ضامن است).
گاه گفتی:خاطر اسکندریه دارم که هوایی خوشست!؟ باز گفتی: نه، که دریای مغرب(مدیترانه) مشوّش است!! سعدیا،سفری دیگرم در پیش است،اگر کرده شود بقیّت عمر به گوشه بنشینم!!!
گفتم: آن کدام سفرست؟! گفت:گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آورم، و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و بُرد یَمانی(یمنی) به پارس و ازان پس ترکِ تجارت کنم و بدکانی بنشینم .
انصاف، ازین ماخولیا چندان فرو گفت که بیش طاقتِ گفتنش نماند، گفت: ای سعدی، تو هم سخنی بگوی از آنها که دیدهای و شنیدهای. گفتم:
آن شنیدستی که در اقصای غور
بار سالاری بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیا دوست را
یاقناعت پر کند یا خاک گور(گلستان، باب سوم/حکایت ۲۲)
#اریک_هافر و، #هیپی ها
از نکات جالب و درخور یادآوری دیگری که از گفتگو و ملاقات با اریک هافر می توان نقل کرد، خاطره ی مصاحبت دو ساعته ی ما، در بعد از ظهری بود که طبق عادت، اریک هافر به پیاده روی می رفت.
هافر توجه خاصی به انواع ورزش ها نداشت. ولی، پیاده روی را برای خود بعنوان بهترین ورزش انتخاب کرده بود.از او خواهش کردم تا در یکی از روزها با او همراه باشم. چنان که در بالا نیز بدان اشاره شد،"#جنبش_هیپیها" نیز در سال۱۹۶۷از جریان های مورد توجهی بود که به اوج خود رسیده بود. با هم به یکی از خیابان هایی رفتیم که غالبا محل اجتماع و رفت و آمد"هیپیها"بود. در حین گفتگوی ما، مرد بلند قامتی که حدود دومتر قد داشت،و شنل بسیار بلندی بر تن کرده بود، وقتی از کنار ما گذشت، یکباره، شنل خود را کنار زد و بوی بسیار نامطبوع که شاید بتوان برابر با بوی تعفن مدفوعات صد مستراح متراکم دانست، در هوا پراکند.گویا یک بمب تعفن بجای یک بمب ساعتی در کنار ما منفجر شده بود. آنقدر این بو، تهوع آور و بد بود که هافر بسرعت بینی خود را گرفت. (ادامه👇)
http://s8.picofile.com/file/8345772434/20181215_095001.jpg
وقتی چگونگی ماجرای این بوی تعفن را از مرد #هیپی جویا شدم، مرد هیپی پاسخ داد که:
_" این، این ورس پرفیوم"inverse perfum"(عطر معکوس)است.
_ خب،این چگونه عطری است! چگونه درست می شود؟
_ هیپی بلند بالا گفت: از خروارها مدفوع آدم های متمدنی مثل شما درست شده است.
_قیمتش چند است؟
_قوطی کوچکی از آنرا با ۵۰۰ دلار می توان خرید.
_۵۰۰ دلار، برای آدمی که باصطلاح ترک دنیا کرده و هیپی شده است، رقم کمی نیست. این پول از کجا تامین می شود؟!
در اینجا، مرد هیپی با بیحوصلگی پاسخ داد که :
_"من حوصله بحث با شما را ندارم.فقط این بوی گند را نثار این تمدن بزرگ می کنم که جز این شایسته اش نیست." و بسرعت از ما دور شد.
#اریک_هافر، در اینجا با اشاره به مرد هیپی، رو بمن کرد و گفت "The True Believer"
یعنی که این هم یک "#مومن_لجوج_قشری"است.
باز هم سعدی، و #انسان_روبوتیک
و باز این تداعی هاست که مرا به گلستان سعدی می برد و گریز و پرهیز عالم معتبر از مذاکره و گفتگو را، پیش چشمم مجسم می دارد که:
" یکی از علمای معتبر را مناظره افتاد با یکی از ملاحده، لعنهم الله عَلی حِدَه!!؟(لعنت خدا بویژه بر آنان)، و به حجت(استدلال عقلی و منطق) با او برنیامد؛سپر بینداخت و برگشت. کسی گفتش: تو را با چندین علم و فضل با بی دینی حجت نماند؟ گفت: علم من قرآن است و حدیث و گفتار مشایخ، و او بدین ها معتقد نیست و نمی شنود؛ مرا به شنیدن کفر او چه حاجت؟
آن کس که به قران و خبر زو نرهی
آنست جوابش که جوابش ندهی"
(گلستان، باب چهارم، حکایت چهارم)
یادآوری: جهت اطلاع بیشتر درباره ی هیپی ها رجوع کنید، از جمله به مقالهی همین نویسنده به نام" هیپی گری عصیان علیه تمدن ماشینی"، روزنامهی کیهان شمارهی ۸۲۰۶، و به نقل از کیهان در مجلهی: فلسفه و کلام، معارف جعفری_ اسفند ۱۳۴۹، شماره ۱۱، صص۱۱۱تا ۱۱۸.pdf این مقاله در لینک زیر قابل دسترس است: https://www.google.com/url?sa=t&source=web&rct=j&url=http://www.ensani.ir/storage/Files/20101115145350-136.pdf&ved=2ahUKEwis06GVtaHfAhUNzKQKHWIPDyAQFjAAegQIBBAB&usg=AOvVaw33-pkoPHoIuCu9j_hdc9Eq
منبع: گلستان،تصحیح غلامحسین یوسفی(۶۳=۱۳۶۹-۱۳۰۶ه.ش/۱۹۹۰-۱۹۲۸م)،انتشارات خوارزمی، ۱۳۶۸.
http://s8.picofile.com/file/8345772434/20181215_095001.jpg
_" این، این ورس پرفیوم"inverse perfum"(عطر معکوس)است.
_ خب،این چگونه عطری است! چگونه درست می شود؟
_ هیپی بلند بالا گفت: از خروارها مدفوع آدم های متمدنی مثل شما درست شده است.
_قیمتش چند است؟
_قوطی کوچکی از آنرا با ۵۰۰ دلار می توان خرید.
_۵۰۰ دلار، برای آدمی که باصطلاح ترک دنیا کرده و هیپی شده است، رقم کمی نیست. این پول از کجا تامین می شود؟!
در اینجا، مرد هیپی با بیحوصلگی پاسخ داد که :
_"من حوصله بحث با شما را ندارم.فقط این بوی گند را نثار این تمدن بزرگ می کنم که جز این شایسته اش نیست." و بسرعت از ما دور شد.
#اریک_هافر، در اینجا با اشاره به مرد هیپی، رو بمن کرد و گفت "The True Believer"
یعنی که این هم یک "#مومن_لجوج_قشری"است.
باز هم سعدی، و #انسان_روبوتیک
و باز این تداعی هاست که مرا به گلستان سعدی می برد و گریز و پرهیز عالم معتبر از مذاکره و گفتگو را، پیش چشمم مجسم می دارد که:
" یکی از علمای معتبر را مناظره افتاد با یکی از ملاحده، لعنهم الله عَلی حِدَه!!؟(لعنت خدا بویژه بر آنان)، و به حجت(استدلال عقلی و منطق) با او برنیامد؛سپر بینداخت و برگشت. کسی گفتش: تو را با چندین علم و فضل با بی دینی حجت نماند؟ گفت: علم من قرآن است و حدیث و گفتار مشایخ، و او بدین ها معتقد نیست و نمی شنود؛ مرا به شنیدن کفر او چه حاجت؟
آن کس که به قران و خبر زو نرهی
آنست جوابش که جوابش ندهی"
(گلستان، باب چهارم، حکایت چهارم)
یادآوری: جهت اطلاع بیشتر درباره ی هیپی ها رجوع کنید، از جمله به مقالهی همین نویسنده به نام" هیپی گری عصیان علیه تمدن ماشینی"، روزنامهی کیهان شمارهی ۸۲۰۶، و به نقل از کیهان در مجلهی: فلسفه و کلام، معارف جعفری_ اسفند ۱۳۴۹، شماره ۱۱، صص۱۱۱تا ۱۱۸.pdf این مقاله در لینک زیر قابل دسترس است: https://www.google.com/url?sa=t&source=web&rct=j&url=http://www.ensani.ir/storage/Files/20101115145350-136.pdf&ved=2ahUKEwis06GVtaHfAhUNzKQKHWIPDyAQFjAAegQIBBAB&usg=AOvVaw33-pkoPHoIuCu9j_hdc9Eq
منبع: گلستان،تصحیح غلامحسین یوسفی(۶۳=۱۳۶۹-۱۳۰۶ه.ش/۱۹۹۰-۱۹۲۸م)،انتشارات خوارزمی، ۱۳۶۸.
http://s8.picofile.com/file/8345772434/20181215_095001.jpg
مطلب شمارهی ۱۰۱
چهارشنبه ۲۸آذر۱۳۹۷/ ۱۹ دسامبر۲۰۱۸
رستاخیز جوانان:
#ارتگا_ئی_گاست،اسقف_اعظم_کاپیتالیسم و،
کتابِ"#زوال_مغرب_زمین"
#فاصلهی_نسلها
افولِ #صدر_اعظمهای_کهنسال
#جنگ_نسلها
#استقلال_جوئی_بانوان
#پروین_اعتصامی و #فروغ_فرخزاد
#هیتلر_وطنی
بقلمِ #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
به روزگار جوانی درود باد درود
که روزگار خوش من همه جوانی بود
نبود غصهی بود و نبود و خوش بودم
خوشست هر که نباشد به فکر بود و نبود
#حبیب_یغمایی(۸۳=۱۳۶۳-۱۲۸۰ه.ش/۱۹۸۴-۱۹۰۱م)
در حدود ۲۷ سال پیش(۱۳۱۸ه.ش/ ۱۹۲۹م)_نسبت به تاریخ انتشار این مقاله۱۳۴۵ه.ش/۱۹۶۶م_#خوزه_اُرتگا_ئی_گاسِت(۷۲=۱۹۵۵-۱۸۸۳م/۱۳۳۴-۱۲۶۲ه.ش)، نویسنده و فیلسوف اسپانیایی کتابی منتشر ساخت به نام" #رستاخیز_تودهها" یا " #قیام_عوام" که بلافاصله به بیشتر از زبان های بزرگ و زندهی جهان ترجمه شد."ئی گاست"معتقد است که قیام تودههای مردم، از پدیدهها و مظاهر خاص عصر ماست. در هیچ دورهای از تاریخ، تودهای عوام، به نام یا به بهانهی دموکراسی، مانند امروز حق اظهار نظر و دخالت در زندگی سیاسی و اقتصادی خود نداشته است. بعقیدهی"ئی گاست"، در جهان امروز، تودهها، و سلیقه و نیاز آنها، بعنوان عنصر مصرفکننده، نقش اساسی را در تعیین سرنوشت اقتصادی ملتها بعهده دارند. پیوسته کوشش میشود که صفحات موسیقی، فیلمها، و رنگها، پارچهها، مد و لباس و سایر وسایل زندگی و تفریح، همه حتی المقدور پاسخگوی سلیقهی تودهها، یعنی اکثریت قشر مشتریان بازارهای امروز باشند.
تنگنا برای"اصیلان #راستین "
دوستداران هنرمندان اصیل، در اقلیتاند. هنر آنها خریداری، و کوششان سودی در بر ندارد.از اینرو هنرمندان، و نویسندگان و دانشمندان #راستین یا باید سکوت اختیار کنند، یا آنکه تابع بازار روز و پاسخگوی خواستههای عوام گردند. در نتیجه هنر، اصالت خود را از دست میدهد، بازاری و سطحی میشود. زرق و برق تند و زننده، جانشین طمأنینه و عمق میگردد.فرهنگ رو به انحطاط مینهد.و تمدن پوشالی و فریبکار، حاکم بر سرنوشت نسل ها میگردد....
"ئیگاست"، اسقف اعظم کاپیتالیسم
نویسندگان و نقادان هوادار"بینش چپ"، #خوزه_ارتگا_ئی_گاست را، به سبب نظر بدبینانهاش نسبت به" #رستاخیز_خلقها؟؟!"_بشیوهی معمول کمونیستها در ترور شخصیت اندیشمندان بالقوه خطرناک برای مرام خود_"#اسقف_اعظم_کاپیتالیسم_مسلک ضد تودهها"، لقب دادهاند!!؟
بدیهی است در اینجا، جای تفصیل، و یا نقد سخن"اُرتگا ئیگاست" نیست. بلکه منظور از ذکر کتاب او_ رستاخیز تودهها_اشاره به عنوانی موازی(رستاخیز جوانان)،در حقیقت ادای سپاسی به تقدم او، در این رهگذر است!:
_"و قلیلُُ مِن عبادِی الشَّکور: بندگان سپاسمند من بسیار اندکاند."(کریمهی ۱۳،سورهی۳۴=سورهی سبا)
بدون توجه به نتایج بدبینانهای که"اُرتگائیگاست"،از عنوان کتاب مورد بحث و آموزش و "تز" خود، میخواهد بگیرد، شاید درست آن باشد که عصر بعد از جنگ جهانی دوم را بتوان از نظری، عصر"رستاخیز جوانان"نام نهاد.
یادآوری: بنظر میرسد که"اُرتگائیگاست"،شدیدا تحت تاثیر نویسندهی بزرگ آلمانی زبان معاصر خود" #ازوالد_اشپنگلر "(۵۶=۱۹۳۶-۱۸۸۰م/۱۳۱۵-۱۲۵۹ه.ش)،قرار گرفته است. بویژه که "اُرتگا ئی گاست"، در زمان حیات اشپنگلر، در آلمان به تحصیل پرداخته است. کتاب مشهور اشپنگلر "#زوال_مغرب_زمین"، در همان سالها، پس از جنگ بین الملل اول(۱۹۱۸-۱۹۱۴م)، _حدود ۱۹۲۲_انتشار یافته است.متاسفانه تا آنجا که ما می دانیم، این کتاب ارزشمند، هنوز بصورت کامل بفارسی در نیامده است.
با وجود ایرادهای فراوانی که بر کتاب اشپنگلر گرفته اند، نوشتهی او، بدون تردید ، یکی از متن های بزرگ در کلان نگری به طلوع و غروب تمدن هاست. و هر مورخ و جامعه شناس باید آنرا مطالعه نماید. و به نقدها و تحلیل های انتقادی آن نیز، بذل توجه مبذول دارد.
نام آلمانی کتاب اشپنگلر عبارتست از :
Der Untergang Des Abendlandes(1922)
و به انگلیسی The Decline of The West ، London,1923-1926
برای اطلاع بیشتر دربارهی اشپنگلر، از جمله رک به:#خداوند_دو_کعبه ،صص۱۴۰ و۱۳۹.
تصویر ارتگا ئی گاست👇
http://s8.picofile.com/file/8346166392/245px_JoseOrtegayGasset.jpg
چهارشنبه ۲۸آذر۱۳۹۷/ ۱۹ دسامبر۲۰۱۸
رستاخیز جوانان:
#ارتگا_ئی_گاست،اسقف_اعظم_کاپیتالیسم و،
کتابِ"#زوال_مغرب_زمین"
#فاصلهی_نسلها
افولِ #صدر_اعظمهای_کهنسال
#جنگ_نسلها
#استقلال_جوئی_بانوان
#پروین_اعتصامی و #فروغ_فرخزاد
#هیتلر_وطنی
بقلمِ #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
به روزگار جوانی درود باد درود
که روزگار خوش من همه جوانی بود
نبود غصهی بود و نبود و خوش بودم
خوشست هر که نباشد به فکر بود و نبود
#حبیب_یغمایی(۸۳=۱۳۶۳-۱۲۸۰ه.ش/۱۹۸۴-۱۹۰۱م)
در حدود ۲۷ سال پیش(۱۳۱۸ه.ش/ ۱۹۲۹م)_نسبت به تاریخ انتشار این مقاله۱۳۴۵ه.ش/۱۹۶۶م_#خوزه_اُرتگا_ئی_گاسِت(۷۲=۱۹۵۵-۱۸۸۳م/۱۳۳۴-۱۲۶۲ه.ش)، نویسنده و فیلسوف اسپانیایی کتابی منتشر ساخت به نام" #رستاخیز_تودهها" یا " #قیام_عوام" که بلافاصله به بیشتر از زبان های بزرگ و زندهی جهان ترجمه شد."ئی گاست"معتقد است که قیام تودههای مردم، از پدیدهها و مظاهر خاص عصر ماست. در هیچ دورهای از تاریخ، تودهای عوام، به نام یا به بهانهی دموکراسی، مانند امروز حق اظهار نظر و دخالت در زندگی سیاسی و اقتصادی خود نداشته است. بعقیدهی"ئی گاست"، در جهان امروز، تودهها، و سلیقه و نیاز آنها، بعنوان عنصر مصرفکننده، نقش اساسی را در تعیین سرنوشت اقتصادی ملتها بعهده دارند. پیوسته کوشش میشود که صفحات موسیقی، فیلمها، و رنگها، پارچهها، مد و لباس و سایر وسایل زندگی و تفریح، همه حتی المقدور پاسخگوی سلیقهی تودهها، یعنی اکثریت قشر مشتریان بازارهای امروز باشند.
تنگنا برای"اصیلان #راستین "
دوستداران هنرمندان اصیل، در اقلیتاند. هنر آنها خریداری، و کوششان سودی در بر ندارد.از اینرو هنرمندان، و نویسندگان و دانشمندان #راستین یا باید سکوت اختیار کنند، یا آنکه تابع بازار روز و پاسخگوی خواستههای عوام گردند. در نتیجه هنر، اصالت خود را از دست میدهد، بازاری و سطحی میشود. زرق و برق تند و زننده، جانشین طمأنینه و عمق میگردد.فرهنگ رو به انحطاط مینهد.و تمدن پوشالی و فریبکار، حاکم بر سرنوشت نسل ها میگردد....
"ئیگاست"، اسقف اعظم کاپیتالیسم
نویسندگان و نقادان هوادار"بینش چپ"، #خوزه_ارتگا_ئی_گاست را، به سبب نظر بدبینانهاش نسبت به" #رستاخیز_خلقها؟؟!"_بشیوهی معمول کمونیستها در ترور شخصیت اندیشمندان بالقوه خطرناک برای مرام خود_"#اسقف_اعظم_کاپیتالیسم_مسلک ضد تودهها"، لقب دادهاند!!؟
بدیهی است در اینجا، جای تفصیل، و یا نقد سخن"اُرتگا ئیگاست" نیست. بلکه منظور از ذکر کتاب او_ رستاخیز تودهها_اشاره به عنوانی موازی(رستاخیز جوانان)،در حقیقت ادای سپاسی به تقدم او، در این رهگذر است!:
_"و قلیلُُ مِن عبادِی الشَّکور: بندگان سپاسمند من بسیار اندکاند."(کریمهی ۱۳،سورهی۳۴=سورهی سبا)
بدون توجه به نتایج بدبینانهای که"اُرتگائیگاست"،از عنوان کتاب مورد بحث و آموزش و "تز" خود، میخواهد بگیرد، شاید درست آن باشد که عصر بعد از جنگ جهانی دوم را بتوان از نظری، عصر"رستاخیز جوانان"نام نهاد.
یادآوری: بنظر میرسد که"اُرتگائیگاست"،شدیدا تحت تاثیر نویسندهی بزرگ آلمانی زبان معاصر خود" #ازوالد_اشپنگلر "(۵۶=۱۹۳۶-۱۸۸۰م/۱۳۱۵-۱۲۵۹ه.ش)،قرار گرفته است. بویژه که "اُرتگا ئی گاست"، در زمان حیات اشپنگلر، در آلمان به تحصیل پرداخته است. کتاب مشهور اشپنگلر "#زوال_مغرب_زمین"، در همان سالها، پس از جنگ بین الملل اول(۱۹۱۸-۱۹۱۴م)، _حدود ۱۹۲۲_انتشار یافته است.متاسفانه تا آنجا که ما می دانیم، این کتاب ارزشمند، هنوز بصورت کامل بفارسی در نیامده است.
با وجود ایرادهای فراوانی که بر کتاب اشپنگلر گرفته اند، نوشتهی او، بدون تردید ، یکی از متن های بزرگ در کلان نگری به طلوع و غروب تمدن هاست. و هر مورخ و جامعه شناس باید آنرا مطالعه نماید. و به نقدها و تحلیل های انتقادی آن نیز، بذل توجه مبذول دارد.
نام آلمانی کتاب اشپنگلر عبارتست از :
Der Untergang Des Abendlandes(1922)
و به انگلیسی The Decline of The West ، London,1923-1926
برای اطلاع بیشتر دربارهی اشپنگلر، از جمله رک به:#خداوند_دو_کعبه ،صص۱۴۰ و۱۳۹.
تصویر ارتگا ئی گاست👇
http://s8.picofile.com/file/8346166392/245px_JoseOrtegayGasset.jpg
فاصلهی میان نسلها
در گذشته فاصلهی میان کودکی و بزرگسالی، بسیار کوتاه و نامشخص بود. کودک، اگر چنان خردسال بود که توانائی انجام هیچ کار جدی را نداشت معمولاً در خانه بسر میبرد. لیکن بمحض آن که میتوانست کاری انجام دهد_ پادویی کند، قالی ببافد، جسمی یا سطل آبی را از محلی به محل دیگر انتقال دهد، در کنار کوره آهنگری دم بدمد و نظیر آن_ وی را بلافاصله عموماً به کار برمی گماشتند. بسیار اندک بودند کودکانی که سالی چند را نیز به مکتب میرفتند. کودک، مینیاتوری از انسان بزرگسال بشمار میرفت. و میبایست عیناً کارهای او را، تنها اندکی سبکتر، و گاه نیز برعکس، با وضعیت اسفناکتر و طاقتفرساتر، انجام دهد. لیکن امروز گسترش روز افزون آموزش و پرورش و نفوذ تعلیمات و تحصیلات اجباری، در تمام قشرهای جامعه، اندک اندک فاصله ای طولانی و مشخص را، بین کودکی و بزرگسالی بوجود آورده است. دوره نوجوانی و بلوغ، نه تنها دیگر از نظر زیستی و روانی، بلکه از نظر اجتماعی نیز_بعنوان یک دورهی خاص_برسمیت شناخته شده است.
جوانی برزخی میان کودکی، و بزرگسالی
نوجوانان در فرصت و برزخ میان کودکی و بزرگسالی، شناورند. بتحصیل،به تفریح،به دسته بندی،به مسافرت، به عشق و دلدادگی، به هرزگی و تبهکاری و هر کار دیگری را که دلشان بخواهد، و آزادی و امکانات مالیشان اجازه دهد، میپردازند. قیافهی مشخص و خودنمائی مستقل، و فرصت تظاهر کافی نوجوانان، سیمای جمعیت های بشری را دگرگون ساخته است. گوئیا قشری نوپدید و بی سابقه، عرصهی جامعه را، جولانگاه خود قرار دادهاند.
تعمیم فرهنگ، دورهی کارآموزی بوسیلهی تجربه را که در گذشته،عمری بدرازا میکشید، بسیار کوتاه ساخته است."شیخوخیت"برای کسب تجربه، دیگر ضروری به نظر نمیرسد.
جوانان بسیار سریع و تند، بر اثر تحصیلات تخصصی، مشاغلی را احراز میکنند که در گذشته، سابقه، یا امکان و یا حتی وجود نداشت.دیگر زمان #صدراعظمهای_ کهنسال ، عصر #بزرگمهرها و #نظامالملکها، سپری شده است. در بسیاری از کشورها، افراد بیست و پنچ شش ساله، به مقام وزارت میرسند. برای نمونه، #عبدالله_الیافی(۸۲=۱۹۸۱-۱۹۰۱/ ۱۳۶۰-۱۲۸۰ه.ش)، پیش از ۱۹۴۴ میلادی، در سن ۳۷سالگی،نخست وزیر لبنان شده است. در ایران نیز طی ۴۰ سال گذشته(قبل از انقلاب)، ما نخست وزیران و وزیران جوانتر از ۳۰ ساله داشتهایم. و از اینرو،کابینهی دولت آنزمان را کابینهی جوانان خواندهاند.
افزایش سلطهی بیشتر جهانبینی جوانان، و جنگ نسلها
رستاخیز جوانان و تحول نوپدید ایفای نقش اجتماعی آنان، ناچار سبب شده است که جهانبینی، عقیده و سلیقهی جوانان بیشتر از هر زمان، حاکم بر جهان ما گردد. و در نتیجه، تضادها و برخوردهای عقاید و باور داشت های نسل گذشته و نو،نیز همچنان بیشتر چشمگیرتر شده است.
یادآوری:
شاید مقایسهی سن #سعدی(۹۱=۶۹۱-۶۰۰ه.ق/۱۲۹۱-۱۲۰۳م)،هنگام آفرینش شاهکارهای ادبی اش، سرایش بوستان در حدود ۵۵سالگی، و تالیف گلستان در ۵۶سالگی، با دست کم دو شاعرهی معاصر، بیفایده نباشد.
منظور از دو شاعرهی معاصر،یکی پروین اعتصامی است(۱۳۲۰-۱۲۸۵ه.ش/۱۹۴۱-۱۹۰۷م)، که در سن ۳۵سالگی چشم از جهان فروبسته است و دیگری، فروغ فرخزاد است(۱۳۴۵-۱۳۱۳ه.ش/۱۹۶۷-۱۹۳۴م)، که در ۳۲ سالگی بر اثر تصادف، به مرگ نابهنگام، زندگی در فرهنگ ایران را وداع گفته است.پروین در حدود ۲۶،۲۵سالگی اش به شهرت رسیده بود و فروغ نیز، همچنین.
یادآوری ضروری دیگر، این است که در زمان سعدی،کمتر به نام بانوانی با شهرتی فراگیر برمیخوریم. در صورتیکه،در زمان حاضر، افزون بر جوانی و شهرت ادبی، دو بانوی شاعرهی نامدار ما_ #پروین و #فروغ _رشد چشمگیر و بیسابقهی نهضت استقلال جوئی بانوان ما را نیز، در"تاریخ مذکر"و "فرهنگ مردسالار ما"نشان می دهد.
(این گفتار ادامه دارد)
یادآوری:
_اُرتگائیگاست: برای اطلاع بیشتر بر احوال این اندیشمند بزرگ، به مقدمهی کتاب زیر مراجعه کنید:خوزه اُرتِگائیگاست: طغیان تودهها، مترجم:داود منشی زاده،نشر اختران، ۱۳۷۸.
ضمنا،دکتر #داود_منشی_زاده(۷۵=۱۳۶۸-۱۲۹۳ه.ش/۱۹۸۹-۱۹۱۴م)، بنیانگذار حزب" #سومکا "ی سابق، با گرایش شدید به #هیتلر و " #آنتی_سمیتیسم" نیز بوده است.
" #هیتلر_وطنی "👇
http://s8.picofile.com/file/8346193150/Davud_Monshizadeh_1.jpg
در گذشته فاصلهی میان کودکی و بزرگسالی، بسیار کوتاه و نامشخص بود. کودک، اگر چنان خردسال بود که توانائی انجام هیچ کار جدی را نداشت معمولاً در خانه بسر میبرد. لیکن بمحض آن که میتوانست کاری انجام دهد_ پادویی کند، قالی ببافد، جسمی یا سطل آبی را از محلی به محل دیگر انتقال دهد، در کنار کوره آهنگری دم بدمد و نظیر آن_ وی را بلافاصله عموماً به کار برمی گماشتند. بسیار اندک بودند کودکانی که سالی چند را نیز به مکتب میرفتند. کودک، مینیاتوری از انسان بزرگسال بشمار میرفت. و میبایست عیناً کارهای او را، تنها اندکی سبکتر، و گاه نیز برعکس، با وضعیت اسفناکتر و طاقتفرساتر، انجام دهد. لیکن امروز گسترش روز افزون آموزش و پرورش و نفوذ تعلیمات و تحصیلات اجباری، در تمام قشرهای جامعه، اندک اندک فاصله ای طولانی و مشخص را، بین کودکی و بزرگسالی بوجود آورده است. دوره نوجوانی و بلوغ، نه تنها دیگر از نظر زیستی و روانی، بلکه از نظر اجتماعی نیز_بعنوان یک دورهی خاص_برسمیت شناخته شده است.
جوانی برزخی میان کودکی، و بزرگسالی
نوجوانان در فرصت و برزخ میان کودکی و بزرگسالی، شناورند. بتحصیل،به تفریح،به دسته بندی،به مسافرت، به عشق و دلدادگی، به هرزگی و تبهکاری و هر کار دیگری را که دلشان بخواهد، و آزادی و امکانات مالیشان اجازه دهد، میپردازند. قیافهی مشخص و خودنمائی مستقل، و فرصت تظاهر کافی نوجوانان، سیمای جمعیت های بشری را دگرگون ساخته است. گوئیا قشری نوپدید و بی سابقه، عرصهی جامعه را، جولانگاه خود قرار دادهاند.
تعمیم فرهنگ، دورهی کارآموزی بوسیلهی تجربه را که در گذشته،عمری بدرازا میکشید، بسیار کوتاه ساخته است."شیخوخیت"برای کسب تجربه، دیگر ضروری به نظر نمیرسد.
جوانان بسیار سریع و تند، بر اثر تحصیلات تخصصی، مشاغلی را احراز میکنند که در گذشته، سابقه، یا امکان و یا حتی وجود نداشت.دیگر زمان #صدراعظمهای_ کهنسال ، عصر #بزرگمهرها و #نظامالملکها، سپری شده است. در بسیاری از کشورها، افراد بیست و پنچ شش ساله، به مقام وزارت میرسند. برای نمونه، #عبدالله_الیافی(۸۲=۱۹۸۱-۱۹۰۱/ ۱۳۶۰-۱۲۸۰ه.ش)، پیش از ۱۹۴۴ میلادی، در سن ۳۷سالگی،نخست وزیر لبنان شده است. در ایران نیز طی ۴۰ سال گذشته(قبل از انقلاب)، ما نخست وزیران و وزیران جوانتر از ۳۰ ساله داشتهایم. و از اینرو،کابینهی دولت آنزمان را کابینهی جوانان خواندهاند.
افزایش سلطهی بیشتر جهانبینی جوانان، و جنگ نسلها
رستاخیز جوانان و تحول نوپدید ایفای نقش اجتماعی آنان، ناچار سبب شده است که جهانبینی، عقیده و سلیقهی جوانان بیشتر از هر زمان، حاکم بر جهان ما گردد. و در نتیجه، تضادها و برخوردهای عقاید و باور داشت های نسل گذشته و نو،نیز همچنان بیشتر چشمگیرتر شده است.
یادآوری:
شاید مقایسهی سن #سعدی(۹۱=۶۹۱-۶۰۰ه.ق/۱۲۹۱-۱۲۰۳م)،هنگام آفرینش شاهکارهای ادبی اش، سرایش بوستان در حدود ۵۵سالگی، و تالیف گلستان در ۵۶سالگی، با دست کم دو شاعرهی معاصر، بیفایده نباشد.
منظور از دو شاعرهی معاصر،یکی پروین اعتصامی است(۱۳۲۰-۱۲۸۵ه.ش/۱۹۴۱-۱۹۰۷م)، که در سن ۳۵سالگی چشم از جهان فروبسته است و دیگری، فروغ فرخزاد است(۱۳۴۵-۱۳۱۳ه.ش/۱۹۶۷-۱۹۳۴م)، که در ۳۲ سالگی بر اثر تصادف، به مرگ نابهنگام، زندگی در فرهنگ ایران را وداع گفته است.پروین در حدود ۲۶،۲۵سالگی اش به شهرت رسیده بود و فروغ نیز، همچنین.
یادآوری ضروری دیگر، این است که در زمان سعدی،کمتر به نام بانوانی با شهرتی فراگیر برمیخوریم. در صورتیکه،در زمان حاضر، افزون بر جوانی و شهرت ادبی، دو بانوی شاعرهی نامدار ما_ #پروین و #فروغ _رشد چشمگیر و بیسابقهی نهضت استقلال جوئی بانوان ما را نیز، در"تاریخ مذکر"و "فرهنگ مردسالار ما"نشان می دهد.
(این گفتار ادامه دارد)
یادآوری:
_اُرتگائیگاست: برای اطلاع بیشتر بر احوال این اندیشمند بزرگ، به مقدمهی کتاب زیر مراجعه کنید:خوزه اُرتِگائیگاست: طغیان تودهها، مترجم:داود منشی زاده،نشر اختران، ۱۳۷۸.
ضمنا،دکتر #داود_منشی_زاده(۷۵=۱۳۶۸-۱۲۹۳ه.ش/۱۹۸۹-۱۹۱۴م)، بنیانگذار حزب" #سومکا "ی سابق، با گرایش شدید به #هیتلر و " #آنتی_سمیتیسم" نیز بوده است.
" #هیتلر_وطنی "👇
http://s8.picofile.com/file/8346193150/Davud_Monshizadeh_1.jpg
مطلب شمارهی ۱۰۲
یکشنبه اول دی۱۳۹۷/ ۲۲دسامبر۲۰۱۸
رستاخیز جوانان:
گزارشی از کهنههای بسیار تازهی روزآمد ، یعنی
"#سهل_ممتنعی_نو"
#جنگ_نسلها
مقاومت پیران در برابر #بازنشستگی
#رسانهها_و_رستاخیز_جوانان
#عصر_سرکشی_جوانان
بقلمِ #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
...پیری و جوانی چو شب و روز برآمد
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
#سعدی
فلک به عمر من افزود و از نشاطم کاست
زمانه کاست ز شادی و بر غمم افزود
#حبیب_یغمایی
ارزش پیری،در حال،نسبت به گذشته
ارزش پیری و کهنسالی نسبت به گذشته، دستخوش تحول و تردید واقع شده است. سابقا مردم بیشتر دوست میداشتند که هر چه زودتر به بزرگسالی و پیری نائل شوند، تا از مزایای سندیت،اعتبار، و شیخوخیت و احترام آن برخوردار گردند. جوانی دورهی خامی،و پیری دورهی پختگی و خردمندی بشمار میرفت. گرانمایهترین پندها، پند پیران گرم و سرد چشیدهی روزگار محسوب میشد.وخیرخواهانه ترین دعاها، این بود که در حق کودکی و جوانی بگویند که:"الهی پیر شی!". یا چنانکه حافظ می گوید:
نصیحت گوش کن جانا! که ازجان، دوستتر دارند
جوانان سعادتمند، پند پیر دانا را
و یا:
من و ملازمت آستان پیر مغان!!_
که جام می به کف کافر و مسلمان داد
#آذر_بیگدلی(۶۱=۱۱۹۵-۱۱۳۴ه.ق /۱۷۸۱-۱۷۲۲م)
و باز حافظ که میگوید:
جوانا سر متاب از پند پیران
که پند"پیر"از بخت جوان بِه
#حافظ
یادآوری:
البته در گذشته،بخاطر فقدان بیمههای عمر و بازنشستگی،ترس از پیری هم، بموازی گرایش به پیری،همچنان، وجود داشته است. چنانکه فردوسی(۸۷=۴۱۶-۳۲۹ه.ق/۱۰۲۵-۹۴۰م)،بگونهی حدیث نفس میسراید که:
مبادا!!؟که در دهر، دیر، ایستی
مصیبت بود!! پیری و، نیستی!
لیکن امروز، نزدیک شدن به آغاز پیری، و اعلام دورهی بازنشستگی، تولید وحشت میکند. تعیین"سن بازنشستگی"، و در حقیقت شناسائی حقوقی و رسمی ارزش مثبت و اهمیت اجتماعی جوانی، نفی پیری است. بیماریهای بازنشستگی و افسردگی های شدید عاطفی آن، معمولا، یکی از عوارض و پیامدهای همین تعیین قاطع و مشخص سن بازنشستگی است. اعلام بازنشستگی، گوئی فاصل بین دورهی مشخص کارائی و سودمندی و دورهی بیهودگی و ناکارایی اجتماعی است. هرچند هم که در عمل، این تقسیمبندی بطور قاطع، قابل اجرا در تمام شئون عرفی نباشد؛ باحتمال قوی، در هیچ دورهای از تاریخ، مانند امروز، تقاضای"صغر سنِ" افراد بزرگسال از دادگاهها، سابقه نداشته است. با تقاضای "صغر سن"، افراد پیری را نفی می کنند. و به جوانی ارزشی غیر قابل وصف نسبت میدهند. "تظاهر به جوانی پیران"، پیامد نفی پیری و رستاخیز جوانی است.
چنانکه شاعر گمنام می گوید:
"در محفل خود راه مده همچو منی را
افسرده دل افسرده کند انجمنی را"
رسانهها و #رستاخیز_جوانان
وجود وسایل تودهگیر و روابط عمومی نظیر مطبوعات، رادیو، سینما و تلویزیون_[و در این ده سالهی اخیر ماهوارهها و اینترنت]_ که از جملهی موجبات پیدایش و ظهور افکار عمومی بشمار می روند، خود رستاخیز جوانان را دامن میزنند. بنابر آمار، در کشور ما اینک_ در سال ۱۳۴۵ه.ش/ ۱۹۶۶م، که این مقاله به نگارش درآمده است_در حدود ۷۵ درصد جمعیت زیر ۳۵ سال است و ۵۰ درصد آن زیر ۲۰ سال قرار دارد.بدین ترتیب قشر حاکم ملت ما را، نسل جوان و ناچار، مهمترین مسائل ما را نیز، مسائل جوانان تشکیل میدهد. این اکثریت مهم که اینک بطور سریع و روز افزون، خود را میشناسند، خود آگاه میشوند، و به قدرت، به نیازها، به خواستها، به ناکامیها، به دشواریها، و به باور داشتها و آرمانهای خود توجه می یابند و اظهار عقیده می کنند، بدیهی است که برای تحقق آرزوهای خود نیز میکوشند، و همچنین طبیعی است که چون حائز اکثریت هستند، عقاید و سلیقه ها و خواسته هایشان نیز،خواه و ناخواه،بر جامعه تحمیل میشود.
جوانان بر سنگرهای اجتماعی استقرار مییابند. کلیه شئون اجتماعی را تحت الشعاع خود قرار میدهند. شاعران، نویسندگان، هنرمندان، هنرپیشگان، نقشآفرینان، قهرمانان، دانشمندان، استادان، و همچنین تبهکاران نیز جوان میشوند. اگر "تبهکاری جوانان" رو به فزونی نهاده است؛ از آنروست که، جوانان عموما، تلاش و تکاپو و فعالیتهای همه جانبهی خود را بسیج کردهاند. به همان نسبت که مدیران جوان، هنرمندان و هنرپیشگان و کارمندان جوان افزایش یافتهاند، احیاناً تبهکاری نیز در میان جوانان، به عنوان جزئی از رستاخیز فعالیت های همه جانبهی آنها،بطور نسبی،فزونی گرفته است. نه آنکه تبهکاری و عصیان جوانان ،بطور مطلق، خود افزایش یافته باشد.(ادامه 👇)
یکشنبه اول دی۱۳۹۷/ ۲۲دسامبر۲۰۱۸
رستاخیز جوانان:
گزارشی از کهنههای بسیار تازهی روزآمد ، یعنی
"#سهل_ممتنعی_نو"
#جنگ_نسلها
مقاومت پیران در برابر #بازنشستگی
#رسانهها_و_رستاخیز_جوانان
#عصر_سرکشی_جوانان
بقلمِ #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
...پیری و جوانی چو شب و روز برآمد
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
#سعدی
فلک به عمر من افزود و از نشاطم کاست
زمانه کاست ز شادی و بر غمم افزود
#حبیب_یغمایی
ارزش پیری،در حال،نسبت به گذشته
ارزش پیری و کهنسالی نسبت به گذشته، دستخوش تحول و تردید واقع شده است. سابقا مردم بیشتر دوست میداشتند که هر چه زودتر به بزرگسالی و پیری نائل شوند، تا از مزایای سندیت،اعتبار، و شیخوخیت و احترام آن برخوردار گردند. جوانی دورهی خامی،و پیری دورهی پختگی و خردمندی بشمار میرفت. گرانمایهترین پندها، پند پیران گرم و سرد چشیدهی روزگار محسوب میشد.وخیرخواهانه ترین دعاها، این بود که در حق کودکی و جوانی بگویند که:"الهی پیر شی!". یا چنانکه حافظ می گوید:
نصیحت گوش کن جانا! که ازجان، دوستتر دارند
جوانان سعادتمند، پند پیر دانا را
و یا:
من و ملازمت آستان پیر مغان!!_
که جام می به کف کافر و مسلمان داد
#آذر_بیگدلی(۶۱=۱۱۹۵-۱۱۳۴ه.ق /۱۷۸۱-۱۷۲۲م)
و باز حافظ که میگوید:
جوانا سر متاب از پند پیران
که پند"پیر"از بخت جوان بِه
#حافظ
یادآوری:
البته در گذشته،بخاطر فقدان بیمههای عمر و بازنشستگی،ترس از پیری هم، بموازی گرایش به پیری،همچنان، وجود داشته است. چنانکه فردوسی(۸۷=۴۱۶-۳۲۹ه.ق/۱۰۲۵-۹۴۰م)،بگونهی حدیث نفس میسراید که:
مبادا!!؟که در دهر، دیر، ایستی
مصیبت بود!! پیری و، نیستی!
لیکن امروز، نزدیک شدن به آغاز پیری، و اعلام دورهی بازنشستگی، تولید وحشت میکند. تعیین"سن بازنشستگی"، و در حقیقت شناسائی حقوقی و رسمی ارزش مثبت و اهمیت اجتماعی جوانی، نفی پیری است. بیماریهای بازنشستگی و افسردگی های شدید عاطفی آن، معمولا، یکی از عوارض و پیامدهای همین تعیین قاطع و مشخص سن بازنشستگی است. اعلام بازنشستگی، گوئی فاصل بین دورهی مشخص کارائی و سودمندی و دورهی بیهودگی و ناکارایی اجتماعی است. هرچند هم که در عمل، این تقسیمبندی بطور قاطع، قابل اجرا در تمام شئون عرفی نباشد؛ باحتمال قوی، در هیچ دورهای از تاریخ، مانند امروز، تقاضای"صغر سنِ" افراد بزرگسال از دادگاهها، سابقه نداشته است. با تقاضای "صغر سن"، افراد پیری را نفی می کنند. و به جوانی ارزشی غیر قابل وصف نسبت میدهند. "تظاهر به جوانی پیران"، پیامد نفی پیری و رستاخیز جوانی است.
چنانکه شاعر گمنام می گوید:
"در محفل خود راه مده همچو منی را
افسرده دل افسرده کند انجمنی را"
رسانهها و #رستاخیز_جوانان
وجود وسایل تودهگیر و روابط عمومی نظیر مطبوعات، رادیو، سینما و تلویزیون_[و در این ده سالهی اخیر ماهوارهها و اینترنت]_ که از جملهی موجبات پیدایش و ظهور افکار عمومی بشمار می روند، خود رستاخیز جوانان را دامن میزنند. بنابر آمار، در کشور ما اینک_ در سال ۱۳۴۵ه.ش/ ۱۹۶۶م، که این مقاله به نگارش درآمده است_در حدود ۷۵ درصد جمعیت زیر ۳۵ سال است و ۵۰ درصد آن زیر ۲۰ سال قرار دارد.بدین ترتیب قشر حاکم ملت ما را، نسل جوان و ناچار، مهمترین مسائل ما را نیز، مسائل جوانان تشکیل میدهد. این اکثریت مهم که اینک بطور سریع و روز افزون، خود را میشناسند، خود آگاه میشوند، و به قدرت، به نیازها، به خواستها، به ناکامیها، به دشواریها، و به باور داشتها و آرمانهای خود توجه می یابند و اظهار عقیده می کنند، بدیهی است که برای تحقق آرزوهای خود نیز میکوشند، و همچنین طبیعی است که چون حائز اکثریت هستند، عقاید و سلیقه ها و خواسته هایشان نیز،خواه و ناخواه،بر جامعه تحمیل میشود.
جوانان بر سنگرهای اجتماعی استقرار مییابند. کلیه شئون اجتماعی را تحت الشعاع خود قرار میدهند. شاعران، نویسندگان، هنرمندان، هنرپیشگان، نقشآفرینان، قهرمانان، دانشمندان، استادان، و همچنین تبهکاران نیز جوان میشوند. اگر "تبهکاری جوانان" رو به فزونی نهاده است؛ از آنروست که، جوانان عموما، تلاش و تکاپو و فعالیتهای همه جانبهی خود را بسیج کردهاند. به همان نسبت که مدیران جوان، هنرمندان و هنرپیشگان و کارمندان جوان افزایش یافتهاند، احیاناً تبهکاری نیز در میان جوانان، به عنوان جزئی از رستاخیز فعالیت های همه جانبهی آنها،بطور نسبی،فزونی گرفته است. نه آنکه تبهکاری و عصیان جوانان ،بطور مطلق، خود افزایش یافته باشد.(ادامه 👇)
جوانان امروز، برخلاف گذشته آشکارا اظهار عقیده می کنند. اظهار عقیدهی آشکار جوانان در مطبوعات، و سایر وسائل تودهگیر از پدیده های بیسابقهی عصر ماست. این اظهار عقاید آشکار، اندک اندک شکل میگیرد و زیر ساز فلسفه، جهانبینی، آرمان، اخلاق و ادب آینده میشود.
بدین ترتیب آیا اگر از علمی مستقل برای شناخت واقعی جوانان و نیازها و مشکلات راستین آنان، و یا از دستگاهی اجرایی و نیرومند و صاحب صلاحیت، برای هدایت و رهبری رستاخیز آنها، سخنی در میان آید، سخنی بیهوده و گزاف خواهد بود؟!
نیروی جوانان، نیروئی رها شده است. اگر این نیرو را مهار _البته نه سرکوب_ و هدایت نکنیم، و برای بهره برداری مثبت و ارزنده از آن، هرچه زودتر چاره ای اساسی نیندیشیم، بزودی با خرابکاریهای پر فاجعهی آن_از جمله فراوانی موارد #تروریسم، و اعتیاد هر چه بیشتر به مواد مخدر، و یا خود سوزیها و خودکشیها، بوسیلهی جوانان_روبرو خواهیم شد.[به یاد داشته باشیم که، این سخنان، حدود نیم قرن پیش، هشدار داده شده است. قبل از شیوع موج #تروریسم جدید #الشباب، #بوکوحرام، #القاعده و #طالبان و غیر آنها و...].
رستاخیز جوانان، یک رستاخیز همه گیر و واقعی است. رستاخیزی است که تاریخ بشر کمتر آن را می شناسد. و برای مقابله با آن کمتر تجربه دارد، این رستاخیز جدی را، باید جدی تلقی کرد.
(این گفتار، با ذکر منابع ادامه دارد)
http://s8.picofile.com/file/8346582642/200px_Yaghmaee.jpg
بدین ترتیب آیا اگر از علمی مستقل برای شناخت واقعی جوانان و نیازها و مشکلات راستین آنان، و یا از دستگاهی اجرایی و نیرومند و صاحب صلاحیت، برای هدایت و رهبری رستاخیز آنها، سخنی در میان آید، سخنی بیهوده و گزاف خواهد بود؟!
نیروی جوانان، نیروئی رها شده است. اگر این نیرو را مهار _البته نه سرکوب_ و هدایت نکنیم، و برای بهره برداری مثبت و ارزنده از آن، هرچه زودتر چاره ای اساسی نیندیشیم، بزودی با خرابکاریهای پر فاجعهی آن_از جمله فراوانی موارد #تروریسم، و اعتیاد هر چه بیشتر به مواد مخدر، و یا خود سوزیها و خودکشیها، بوسیلهی جوانان_روبرو خواهیم شد.[به یاد داشته باشیم که، این سخنان، حدود نیم قرن پیش، هشدار داده شده است. قبل از شیوع موج #تروریسم جدید #الشباب، #بوکوحرام، #القاعده و #طالبان و غیر آنها و...].
رستاخیز جوانان، یک رستاخیز همه گیر و واقعی است. رستاخیزی است که تاریخ بشر کمتر آن را می شناسد. و برای مقابله با آن کمتر تجربه دارد، این رستاخیز جدی را، باید جدی تلقی کرد.
(این گفتار، با ذکر منابع ادامه دارد)
http://s8.picofile.com/file/8346582642/200px_Yaghmaee.jpg
مطلب شمارهی ۱۰۳
شنبه ۸ دی۱۳۹۷/ ۲۹دسامبر۲۰۱۸
رستاخیز جوانان:
گزارشی از کهنههای بسیار تازهی روزآمد،یعنی
"#سهل_ممتنعی_نو_پدید"
#عصر_سرکشی_جوانان
#جنگ_نسلها
#سعدی_و_جنگ_نسلها
#جنگ_نسلها_در_شاهنامه
#قتل_عام_مزدکیان
بقلمِ #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی
چه غفلت داشتیم ای گل، شبیخون جوانی را
شهریار(۸۲=۱۳۶۷-۱۲۸۵ه.ش/ ۱۹۸۸-۱۹۰۶م)
جوانی به خامی گذشت و در آخر
طراوت برفت و به پیری رسیدم
...شدم خسته سروی کهنسال
تموز آمد و من چه آسان خمیدم
اکبر طایفه (+*۱۳۵۹ه.ش/۱۹۸۰م)
بیامد یکی مرد، مزدک بهنام
سخنگوی با دانش و رای و کام
گرانمایه مردی و دانش فروش
قباد دلاور بدو داد گوش...
#فردوسی، شاهنامه
عصر ما را، در میان دهها نام و عنوان گوناگون، مانند قرن اتم، عصر جت، عصر کیهاننوردی،عصر اکتشافات فضائی،عصر پست مدرن، عصر پلاستیک، و نظیر آن، با توجه به تحولات اجتماعی، از جمله نیز" #عصر_سرکشی_جوانان" خواندهاند. کژخوئی و ستیزهجوئی، شتابزدگی و بی حوصلگی، خودکامگی و زورگویی، تبهکاری و خیره سری، اخلالگری و عصیان و صفتهای فراوان دیگری از این قبیل که بکرّات آنها را به جوانان نسل معاصر نسبت میدهند؛ در حقیقت اختصاصی به جوانان دورهی کنونی ندارد. از دیرباز، همواره صفت طغیان و سرکشی از مظاهر و خصوصیات دورهی بلوغ و جوانی بشمار رفته است.جوانان عصر " #سعدی" و یا عصر " #هومر"( زندگی حدود ۸۰۰ق.م) و " #کنفیسیوس (۷۲=۴۷۹-۵۵۱ق.م)" نیز، عموماً موجبات ناخرسندی بزرگتران خویش را فراهم می ساختهاند.
سعدی، و پرخاش بر مادر
برای نمونه،سعدی خود دربارهی #غرور_جوانی خویش می گوید:_
" وقتی به"جهل جوانی"، بانگ بر مادر زدم؛ دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت: مگر خردی فراموش کردی که درشتی میکنی؟
چه خوش گفت زالی به فرزند خویش
چو دیدش پلنگ افکن و پیلتن
گر از عهد خُردیت یاد آمدی که
بیچاره بودی در آغوش من
نکردی در این روز بر من جفا
که تو شیرمردی و من پیرزن
(#گلستان:باب ششم،"در ضعف و پیری"،حکایت ۶)
#جنگ_نسلها
جامعهشناسان از این اختلاف سلیقه، و گفتگو و ستیز پیگیر نسلهای جوان با نسلهایی کهنسال، با اصطلاح" #جنگ_نسلها "، تعبیر کرده اند که از مشخصات کلیهی اجتماعات بشری بشمار می رود.( دربارهی"جنگ نسلها"، بیشتر رک به: #کتاب_روح_بشر،گفتار ۱۹)
جنگ نسلها در گلستان سعدی
نقل دو حکایت از #سعدی ، قدمت و توجه به اختلاف و جنگ نسلها را، از گذشتههای دور نیز، بخوبی آشکار میسازد.
۱)_در بازنویسی از گلستان با این حکایت روبرو می شویم:_
"پهلوان کشتی گیر با ۳۶۰ فن، در کشتی استاد بود. هر روز ،با یکی از این فنون کشتی می گرفت و بر حریف غلبه میکرد. استاد کشتیگیر، به یکی از شاگردان جوان خود، ۳۵۹ فن را فرو در آموخت؛بجز یکی _فن ۳۶۰امین را!_.
پس از مدتی، جوان به تمام فنون کشتی، بجز آن یکی فن، آشنا گشت و تمرین نمود تا جایی که سرآمد گردید.
روزی با غرور جوانی، به پادشاه گفت: استاد را برتری و فضیلتی که بر من دارد، به سبب حق تربیت و استادی است. واِلا، در زورمندی و پهلوانی، از او کمتر نیستم؛ و در فن کشتی با او برابرم.
پادشاه، از این گستاخی به خشم آمد و دستور داد تا همهی بزرگان و پهلوانان را فرا خوانند؛ تا، در حضور آنان، این پهلوان گستاخ، با استاد خود، به مسابقه پردازد.
در روز مسابقه، پهلوان جوان، مانند یک پیل مست، به استاد حمله برد و به او ضربهای زد؛ که،"اگر بر کوه آهن زدی، آنرا از جای، برکندی!!؟؟"
استاد دریافت که، جوان از او زورمندتر است. از اینرو، با همان فن ۳۶۰اُمین، که آنرا به جوان نیاموخته بود؛با او به مسابقه پرداخت. جوان از عهدهی دفاع از خود، بر نیامد. و استاد او را از زمین برکند؛ به بالای سر خود برد و بر زمین کوفت.و غریو از جماعت تماشاگر برخاست. پادشاه به تشویق استاد پهلوان پرداخت. و جوان شکست خوردهی مغرور را، مورد سرزنش قرار داد.
جوان به پادشاه گفت: خداوندگارا! استاد پهلوان به یاری زور خود، بر من پیروز نگردید؛ بلکه،با فنی که به من نیاموخته بود بر من غلبه کرد.
استاد پهلوان گفت: آری! من از روی احتیاط آن فن را برای چنین روزی نگاه داشته بودم. چنانکه حکیمان گفتهاند: شاگرد خود را آنچنان مپروران که اگر دشمن شود، بر تو پیروز گردد."( گلستان:باب اول، در سیرت پادشاهان،حکایت ۲۷)
۲)_"در دیاربکر، مهمان پیرمرد ثروتمندی بودم؛ که فرزندی زیبا داشت. شبی از این که جز این فرزند، فرزند دیگری نداشته است؛ برایم حکایت کرد و گفت:_
در این دیار، درختی، زیارتگاه مردم است؛ که برای حاجت خواستن بدانجا میروند. من نیز شبهای بلندی، در پای آن درخت نالیدهام؛ تا،سرانجام این فرزند را،به من بخشیده است.
در همین هنگام،شنیدم که پسر آهسته با رفیقان خود میگفت:👇
http://s8.picofile.com/file/8347217584/IMG_20181229_120633_790.jpg
شنبه ۸ دی۱۳۹۷/ ۲۹دسامبر۲۰۱۸
رستاخیز جوانان:
گزارشی از کهنههای بسیار تازهی روزآمد،یعنی
"#سهل_ممتنعی_نو_پدید"
#عصر_سرکشی_جوانان
#جنگ_نسلها
#سعدی_و_جنگ_نسلها
#جنگ_نسلها_در_شاهنامه
#قتل_عام_مزدکیان
بقلمِ #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی
چه غفلت داشتیم ای گل، شبیخون جوانی را
شهریار(۸۲=۱۳۶۷-۱۲۸۵ه.ش/ ۱۹۸۸-۱۹۰۶م)
جوانی به خامی گذشت و در آخر
طراوت برفت و به پیری رسیدم
...شدم خسته سروی کهنسال
تموز آمد و من چه آسان خمیدم
اکبر طایفه (+*۱۳۵۹ه.ش/۱۹۸۰م)
بیامد یکی مرد، مزدک بهنام
سخنگوی با دانش و رای و کام
گرانمایه مردی و دانش فروش
قباد دلاور بدو داد گوش...
#فردوسی، شاهنامه
عصر ما را، در میان دهها نام و عنوان گوناگون، مانند قرن اتم، عصر جت، عصر کیهاننوردی،عصر اکتشافات فضائی،عصر پست مدرن، عصر پلاستیک، و نظیر آن، با توجه به تحولات اجتماعی، از جمله نیز" #عصر_سرکشی_جوانان" خواندهاند. کژخوئی و ستیزهجوئی، شتابزدگی و بی حوصلگی، خودکامگی و زورگویی، تبهکاری و خیره سری، اخلالگری و عصیان و صفتهای فراوان دیگری از این قبیل که بکرّات آنها را به جوانان نسل معاصر نسبت میدهند؛ در حقیقت اختصاصی به جوانان دورهی کنونی ندارد. از دیرباز، همواره صفت طغیان و سرکشی از مظاهر و خصوصیات دورهی بلوغ و جوانی بشمار رفته است.جوانان عصر " #سعدی" و یا عصر " #هومر"( زندگی حدود ۸۰۰ق.م) و " #کنفیسیوس (۷۲=۴۷۹-۵۵۱ق.م)" نیز، عموماً موجبات ناخرسندی بزرگتران خویش را فراهم می ساختهاند.
سعدی، و پرخاش بر مادر
برای نمونه،سعدی خود دربارهی #غرور_جوانی خویش می گوید:_
" وقتی به"جهل جوانی"، بانگ بر مادر زدم؛ دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت: مگر خردی فراموش کردی که درشتی میکنی؟
چه خوش گفت زالی به فرزند خویش
چو دیدش پلنگ افکن و پیلتن
گر از عهد خُردیت یاد آمدی که
بیچاره بودی در آغوش من
نکردی در این روز بر من جفا
که تو شیرمردی و من پیرزن
(#گلستان:باب ششم،"در ضعف و پیری"،حکایت ۶)
#جنگ_نسلها
جامعهشناسان از این اختلاف سلیقه، و گفتگو و ستیز پیگیر نسلهای جوان با نسلهایی کهنسال، با اصطلاح" #جنگ_نسلها "، تعبیر کرده اند که از مشخصات کلیهی اجتماعات بشری بشمار می رود.( دربارهی"جنگ نسلها"، بیشتر رک به: #کتاب_روح_بشر،گفتار ۱۹)
جنگ نسلها در گلستان سعدی
نقل دو حکایت از #سعدی ، قدمت و توجه به اختلاف و جنگ نسلها را، از گذشتههای دور نیز، بخوبی آشکار میسازد.
۱)_در بازنویسی از گلستان با این حکایت روبرو می شویم:_
"پهلوان کشتی گیر با ۳۶۰ فن، در کشتی استاد بود. هر روز ،با یکی از این فنون کشتی می گرفت و بر حریف غلبه میکرد. استاد کشتیگیر، به یکی از شاگردان جوان خود، ۳۵۹ فن را فرو در آموخت؛بجز یکی _فن ۳۶۰امین را!_.
پس از مدتی، جوان به تمام فنون کشتی، بجز آن یکی فن، آشنا گشت و تمرین نمود تا جایی که سرآمد گردید.
روزی با غرور جوانی، به پادشاه گفت: استاد را برتری و فضیلتی که بر من دارد، به سبب حق تربیت و استادی است. واِلا، در زورمندی و پهلوانی، از او کمتر نیستم؛ و در فن کشتی با او برابرم.
پادشاه، از این گستاخی به خشم آمد و دستور داد تا همهی بزرگان و پهلوانان را فرا خوانند؛ تا، در حضور آنان، این پهلوان گستاخ، با استاد خود، به مسابقه پردازد.
در روز مسابقه، پهلوان جوان، مانند یک پیل مست، به استاد حمله برد و به او ضربهای زد؛ که،"اگر بر کوه آهن زدی، آنرا از جای، برکندی!!؟؟"
استاد دریافت که، جوان از او زورمندتر است. از اینرو، با همان فن ۳۶۰اُمین، که آنرا به جوان نیاموخته بود؛با او به مسابقه پرداخت. جوان از عهدهی دفاع از خود، بر نیامد. و استاد او را از زمین برکند؛ به بالای سر خود برد و بر زمین کوفت.و غریو از جماعت تماشاگر برخاست. پادشاه به تشویق استاد پهلوان پرداخت. و جوان شکست خوردهی مغرور را، مورد سرزنش قرار داد.
جوان به پادشاه گفت: خداوندگارا! استاد پهلوان به یاری زور خود، بر من پیروز نگردید؛ بلکه،با فنی که به من نیاموخته بود بر من غلبه کرد.
استاد پهلوان گفت: آری! من از روی احتیاط آن فن را برای چنین روزی نگاه داشته بودم. چنانکه حکیمان گفتهاند: شاگرد خود را آنچنان مپروران که اگر دشمن شود، بر تو پیروز گردد."( گلستان:باب اول، در سیرت پادشاهان،حکایت ۲۷)
۲)_"در دیاربکر، مهمان پیرمرد ثروتمندی بودم؛ که فرزندی زیبا داشت. شبی از این که جز این فرزند، فرزند دیگری نداشته است؛ برایم حکایت کرد و گفت:_
در این دیار، درختی، زیارتگاه مردم است؛ که برای حاجت خواستن بدانجا میروند. من نیز شبهای بلندی، در پای آن درخت نالیدهام؛ تا،سرانجام این فرزند را،به من بخشیده است.
در همین هنگام،شنیدم که پسر آهسته با رفیقان خود میگفت:👇
http://s8.picofile.com/file/8347217584/IMG_20181229_120633_790.jpg
ایکاش میدانستم آن درخت کجاست، تا من نیز دعا میکردم؛ پدرم بمیرد.
در حالیکه پیرمرد بیچاره،از داشتن پسری عاقل شادان بود؛ پسر، طعنه زنان از پیری پدر، در جمع دوستان خویش مینالید."( گلستان: باب ششم، در ضعف و پیری، حکایت۳)
جنگ رستم و اسفندیار_ مظهر تمام عیار #جنگ_نسلها
تمام داستان و تراژدی بزرگ #شاهنامه، دربارهی پیکار رستم و اسفندیار، بیشتر ناشی از غرور اسفندیار جوان، و عدم رعایت پیشکسوتی جهان پهلوان رستم است.
اسفندیار پیام پدر خود را، به رستم میدهد؛ که:
_باید، با دستهای بسته، تو را بخدمت شاهنشاه ببرم!!
رستم، نخست با ملایمت به او میگوید:خدمتهای مرا به ایران فراموش کرده اید؟!من حاضرم، به همراه تو،به نزد پدرت برویم. ولی، دستبند دیگر چه معنی دارد؟!
لکن،اسفندیار با غرور، سماجت و لجاجت، اصرار می ورزد که: تو را باید،دست بسته بخدمت شاهنشاه ببرم!!
از اینرو رستم با خشم به او میگوید:
که گفتت برو دست رستم ببند؟!
نبندد مرا دست، چرخ بلند
در نتیجه،رستم با اسفندیار به نبرد بر میخیزد و چنانکه داستان را به تفصیل، در شاهنامه باید خواند؛ اسفندیار را، از پای در میآورد.
جنگ رستم و سهراب
باحتمال قوی، برخورد رستم و سهراب را هم ،که منجر به کشتن سهراب گردید؛ نیز،میتوان در همین مقولهی جنگ نسل_ها، تعبیر و تفسیر کرد.
جنگ نسل ها در اسطوره و تاریخ
معمولا، داستانهای شاهنامه را به دو بخش #اساطیری و #تاریخی تقسیم میکنند.بخش ساسانیان بیشتر در زمرهی بخش تاریخی محسوب میشود و داستان هایی مانند رستم و سهراب، و رستم و افراسیاب را، از جملهی بخش اساطیری شاهنامه میدانند. در بالا به جنگ رستم و اسفندیار، و رستم و سهراب، از مقولهی جنگ نسلها_در بخش #اساطیری شاهنامه_اشاره رفت.
داستان های دیگری در بخش #اساطیری شاهنامه هست که همچنان می توان در مقولهی جنگ نسلها بشمار آورد.
سیاوش و کیکاووس
اختلاف سیاوش با پدرش کیکاووس بخاطر همسر پدرش_سودابه_، که منجر به پناه بردن کیکاووس به ترکستان و شهادت او شد؛ همچنان نیز از جملهی اختلافات اساطیری نسلها در شاهنامه است.
اختلاف سلم و تور با فریدون فرخ
اختلاف سلم و تور با پدرشان فریدون فرخ، در مورد تقسیم کشور و سهم آنها در آن تقسیم، که منجر به قتل ایرج گردید؛نمونهی دیگری از همیناختلاف نسلها در بخش اساطیری شاهنامه بشمار می رود.
منیژه منم دخت افراسیاب
برهنه ندیده تنم آفتاب
#فردوسی، شاهنامه
منیژه و افراسیاب
باحتمال قوی، اختلاف منیژه با پدرش افراسیاب،نیز _بخاطر قصد زناشوئی او با بیژن، پسر گیو ،از پهلوانان ایرانی تبار_ از مقولهی اختلاف نسلها در بخش اساطیری شاهنامه است.
انوشیروان، قباد، و #مزدکیان
در بخش#تاریخی شاهنامه، یکی از مهمترین اختلافها،اختلاف نظر #انوشیروان،با پدرش قباد است. این اختلاف در مورد قبول یا ردّ مزدکیان بوده است.و در نفی و انکار مزدک(۶۰=۵۳۰-?۴۷۰م)و مزدکیان، انوشیروان بر خلاف پدرش، تا آنجا پیش رفت؛ که به قتل عام مزدکیان(در حدود ۵۳۰ میلادی)منجر گردید.
خواجه نظام الملک و قتل عام مزدکیان
الگوی بدخیم و شوم از یک توطئه ی سیاه پر فریب و ریا، در قتل عام مزدکیان
_ پیامد فاجعه بار اختلاف نسلها_را #خواجه_نظامالملک، بالغ بر ۵۵۰ سال بعد، در محیطی اسلامی، در سیاست نامه شرح داده است. آن را، بعنوان کمال مطلوب در براندازی باطنیان یا اسماعیلیه، به ملکشاه سلجوقی(۳۸=۴۸۴-۴۴۶ه.ق/۱۰۹۲-۱۰۵۵م) سخت توصیه میکند؛ که باید با مخالفان، اینگونه رفتار کنیم.
برای اطلاع بیشتر رک به: خواجه نظام الملک: سیاست نامه،به اهتمام هیوبرت دارک، تهران:علمی فرهنگی، ۱۳۴۰،فصل ۴۴.
http://s9.picofile.com/file/8347210134/Ctesiphon_01.jpg
(سخن دربارهی جنگ نسلها همچنان ادامه دارد)
در حالیکه پیرمرد بیچاره،از داشتن پسری عاقل شادان بود؛ پسر، طعنه زنان از پیری پدر، در جمع دوستان خویش مینالید."( گلستان: باب ششم، در ضعف و پیری، حکایت۳)
جنگ رستم و اسفندیار_ مظهر تمام عیار #جنگ_نسلها
تمام داستان و تراژدی بزرگ #شاهنامه، دربارهی پیکار رستم و اسفندیار، بیشتر ناشی از غرور اسفندیار جوان، و عدم رعایت پیشکسوتی جهان پهلوان رستم است.
اسفندیار پیام پدر خود را، به رستم میدهد؛ که:
_باید، با دستهای بسته، تو را بخدمت شاهنشاه ببرم!!
رستم، نخست با ملایمت به او میگوید:خدمتهای مرا به ایران فراموش کرده اید؟!من حاضرم، به همراه تو،به نزد پدرت برویم. ولی، دستبند دیگر چه معنی دارد؟!
لکن،اسفندیار با غرور، سماجت و لجاجت، اصرار می ورزد که: تو را باید،دست بسته بخدمت شاهنشاه ببرم!!
از اینرو رستم با خشم به او میگوید:
که گفتت برو دست رستم ببند؟!
نبندد مرا دست، چرخ بلند
در نتیجه،رستم با اسفندیار به نبرد بر میخیزد و چنانکه داستان را به تفصیل، در شاهنامه باید خواند؛ اسفندیار را، از پای در میآورد.
جنگ رستم و سهراب
باحتمال قوی، برخورد رستم و سهراب را هم ،که منجر به کشتن سهراب گردید؛ نیز،میتوان در همین مقولهی جنگ نسل_ها، تعبیر و تفسیر کرد.
جنگ نسل ها در اسطوره و تاریخ
معمولا، داستانهای شاهنامه را به دو بخش #اساطیری و #تاریخی تقسیم میکنند.بخش ساسانیان بیشتر در زمرهی بخش تاریخی محسوب میشود و داستان هایی مانند رستم و سهراب، و رستم و افراسیاب را، از جملهی بخش اساطیری شاهنامه میدانند. در بالا به جنگ رستم و اسفندیار، و رستم و سهراب، از مقولهی جنگ نسلها_در بخش #اساطیری شاهنامه_اشاره رفت.
داستان های دیگری در بخش #اساطیری شاهنامه هست که همچنان می توان در مقولهی جنگ نسلها بشمار آورد.
سیاوش و کیکاووس
اختلاف سیاوش با پدرش کیکاووس بخاطر همسر پدرش_سودابه_، که منجر به پناه بردن کیکاووس به ترکستان و شهادت او شد؛ همچنان نیز از جملهی اختلافات اساطیری نسلها در شاهنامه است.
اختلاف سلم و تور با فریدون فرخ
اختلاف سلم و تور با پدرشان فریدون فرخ، در مورد تقسیم کشور و سهم آنها در آن تقسیم، که منجر به قتل ایرج گردید؛نمونهی دیگری از همیناختلاف نسلها در بخش اساطیری شاهنامه بشمار می رود.
منیژه منم دخت افراسیاب
برهنه ندیده تنم آفتاب
#فردوسی، شاهنامه
منیژه و افراسیاب
باحتمال قوی، اختلاف منیژه با پدرش افراسیاب،نیز _بخاطر قصد زناشوئی او با بیژن، پسر گیو ،از پهلوانان ایرانی تبار_ از مقولهی اختلاف نسلها در بخش اساطیری شاهنامه است.
انوشیروان، قباد، و #مزدکیان
در بخش#تاریخی شاهنامه، یکی از مهمترین اختلافها،اختلاف نظر #انوشیروان،با پدرش قباد است. این اختلاف در مورد قبول یا ردّ مزدکیان بوده است.و در نفی و انکار مزدک(۶۰=۵۳۰-?۴۷۰م)و مزدکیان، انوشیروان بر خلاف پدرش، تا آنجا پیش رفت؛ که به قتل عام مزدکیان(در حدود ۵۳۰ میلادی)منجر گردید.
خواجه نظام الملک و قتل عام مزدکیان
الگوی بدخیم و شوم از یک توطئه ی سیاه پر فریب و ریا، در قتل عام مزدکیان
_ پیامد فاجعه بار اختلاف نسلها_را #خواجه_نظامالملک، بالغ بر ۵۵۰ سال بعد، در محیطی اسلامی، در سیاست نامه شرح داده است. آن را، بعنوان کمال مطلوب در براندازی باطنیان یا اسماعیلیه، به ملکشاه سلجوقی(۳۸=۴۸۴-۴۴۶ه.ق/۱۰۹۲-۱۰۵۵م) سخت توصیه میکند؛ که باید با مخالفان، اینگونه رفتار کنیم.
برای اطلاع بیشتر رک به: خواجه نظام الملک: سیاست نامه،به اهتمام هیوبرت دارک، تهران:علمی فرهنگی، ۱۳۴۰،فصل ۴۴.
http://s9.picofile.com/file/8347210134/Ctesiphon_01.jpg
(سخن دربارهی جنگ نسلها همچنان ادامه دارد)
مطلب شمارهی۱۰۴
چهارشنبه۱۲ دی۱۳۹۷/ ۲ ژانویه ۲۰۱۹
رستاخیز جوانان:
گزارشی از کهنههای بسیار تازهی روزآمد،یعنی
" #سهل_ممتنعی_نو_پدید "
#عصر_سرکشی_جوانان
#جنگ_نسلها
#اختلاف_نسلها_در_تورات
#مسیحیت_راستین ، و #پیامبر_تفرقهی_انجیلها
#خاستگاه_انکیزیسیون
#اختلاف_نسلها_در زایش #مذهب_بودا
بقلمِ #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
در سر،دوار درد،خروشان است،
پیچد چو مار، در رگ و شریانم،
تا سر دهد سرود، ره عصیان،
دستم رود به چاک گریبانم،
پی ها، به جنبش آوردم، از درد
از کوچه می دوم،به سوی صحرا
تا ننگرم که خفته به پشت قصر،
طفلی گرسنه، لخت، به شب تنها،
چنگال غیظ، موی کند غارت
خون میدود به کاسهی چشمانم،
"ناخن" بخشم میطلبد خونم،
"کین" میزند به سنگ، دو دندانم_
جسمم مذاب کورهی طغیان است،
در سر،دوار درد خروشان است
"تب عصیان"، #یدالله_رؤیایی(۱۳۱۱ه.ش/۱۹۳۲م)
اختلاف نسلها در تورات
از شاهنامه که بگذریم، نظری به تورات میافکنیم که سنت عبرانیان را، ارائه مینماید!!در آغازین بخش های تورات، پس از سقوط آدم از بهشت به زمین، در دنبالهی آن، با نام دو پسر آدم: هابیل و قابیل روبرو میشویم. که قابیل بخاطر گزینش همسری که پدرش آن را برای هابیل انتخاب کرده بود، به چنان اختلاف نظری با پدر، گرفتار میشود که به قتل برادرش هابیل، اقدام میورزد.
پس از قتل هابیل بدست برادرش قابیل، نوبت به اختلاف نظر میان پسر نوح با پدرش میرسد. سعدی با تصریح بدین اختلاف میان پدر و پسر میگوید:
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد(#گلستان:باب اول،در سیرت پادشاهان،حکایت۴)
و در ادامه، به داستان اختلاف برادران یوسف با پدرشان یعقوب میرسیم.این اختلاف بخاطر علاقهی ظاهراً بیشتر یعقوب به یوسف، که از مادر دیگری بود؛ اتفاق میافتد. تا آنجا که برادرانش با قصد به قتل او، نخست او را در چاه افکندند؛ ولی با طمع به مال دنیا، او را به تاجری که به مصر می رفت به بردگی فروختند و برای تایید، پیراهن خون آلودش را به پدر شوریده بخت نشان دادند که: یوسف را گرگ خورده است. و اشاره ی سعدی بدین ماجرا در گلستان،بعنوان معمائی در "دریافت پیامبرانه"(= آگاهی وحیانی)، یادآوردنی است. که تحت عنوان این بیت آغاز می شود:
یکی پرسید از آن گم کرده فرزند(یعقوب)
که ای روشن گهر پیر خردمند
زمصرش بوی پیراهن شنیدی
ولی در چاه کنعانش ندیدی؟!
بگفت: احوال ما برق جهان است
دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر طارم اعلی نشینیم
گهی تا پیش پای خود نبینیم ( گلستان:باب دوم،در اخلاق درویشان،حکایت ۹)
اختلاف نسلها در انجیل:
مسیحیت راستین، و پیامبر تفرقهی انجیلها
حضرت عیسی مسیح_بر خلاف مسیحیت گزینشی مبلغان سوداگر مردم فریب دین فروش به اصطلاح مسیحیت عشق_در انجیل تصریح میکند که:
" گمان نکنید که آمده ام تا صلح به زمین بیاورم، نیامدهام که صلح بیاورم. بلکه: شمشیر!!؟ من آمده ام تا در میان پدر و پسر، دختر و مادر، عروس و مادرشوهر، اختلاف بیاندازم. دشمنان شخص، اعضای خانوادهی خود او خواهند بود."(#انجیل_متی، باب دهم/۳۷-۳۴)
و انجیل لوقا، باز از زبان مسیح تاکید می کند که رسالت من برای این بوده است تا در میان نسلها اختلاف ایجاد کنم:
"من آمده ام تا بر روی زمین آتشی روشن کنم. و ایکاش زودتر از این روشن میشد!!.... آیا گمان میکنید من آمدهام تا صلح بر روی زمین برقرار کنم؟ خیر،این طور نیست! من آمده ام تا تفرقه بیندازم. زیرا، از این پس بین پنج نفر اعضای یک خانواده،تفرقه خواهد افتاد: ۳ نفر مخالف دو نفر!! و دو نفر مخالف سه نفر!! خواهند بود. پدر مخالف پسر و پسر مخالف پدر!! مادر مخالف دختر و دختر مخالف مادر!!مادر شوهر مخالف عروس و عروس مخالف مادر شوهر!!"( #انجیل_لوقا، باب دوازدهم/۵۳-۴۹)
بهانهی جنگهای صلیبی
در حقیقت این آیات است که، برای جنگهای مشهور به #جنگهای_صلیبی، با یهود و مسلمانان و دیگر مسیحیان، که پیرو آیین کاتولیک نبودند؛ بهانه بدست صلیبیون داد؛ تا بقتل عام آنان، اقدام ورزند.
خاستگاه "انکیزیسیون": دادگاه تفتیش عقاید
همچنین ادارهی تفتیش عقاید کلیسای کاتولیک_ مشهور به #انکیزیسیون_ مشروعیت خود را، برای شکنجه تا دم مرگ و زنده سوزی انسانهای بعقیدهی آنان مرتد، از همین تصریح مسیح به رسالت خود، برای ایجاد تفرقه و آوردن شمشیر و آتش، سرچشمه گرفته است.
#زندهسوزی #جوردانو_برونو Giordano Bruno(1548-1600=52) ، به جرم نفی مرکزیت زمین_یکی از صدها هزار قربانی"#مسیحیت_عشق":پیش الگوی #کورههای_آدمسوزی هیتلر!!؟؟ http://s9.picofile.com/file/8347660968/635283648705831014.jpg
چهارشنبه۱۲ دی۱۳۹۷/ ۲ ژانویه ۲۰۱۹
رستاخیز جوانان:
گزارشی از کهنههای بسیار تازهی روزآمد،یعنی
" #سهل_ممتنعی_نو_پدید "
#عصر_سرکشی_جوانان
#جنگ_نسلها
#اختلاف_نسلها_در_تورات
#مسیحیت_راستین ، و #پیامبر_تفرقهی_انجیلها
#خاستگاه_انکیزیسیون
#اختلاف_نسلها_در زایش #مذهب_بودا
بقلمِ #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
در سر،دوار درد،خروشان است،
پیچد چو مار، در رگ و شریانم،
تا سر دهد سرود، ره عصیان،
دستم رود به چاک گریبانم،
پی ها، به جنبش آوردم، از درد
از کوچه می دوم،به سوی صحرا
تا ننگرم که خفته به پشت قصر،
طفلی گرسنه، لخت، به شب تنها،
چنگال غیظ، موی کند غارت
خون میدود به کاسهی چشمانم،
"ناخن" بخشم میطلبد خونم،
"کین" میزند به سنگ، دو دندانم_
جسمم مذاب کورهی طغیان است،
در سر،دوار درد خروشان است
"تب عصیان"، #یدالله_رؤیایی(۱۳۱۱ه.ش/۱۹۳۲م)
اختلاف نسلها در تورات
از شاهنامه که بگذریم، نظری به تورات میافکنیم که سنت عبرانیان را، ارائه مینماید!!در آغازین بخش های تورات، پس از سقوط آدم از بهشت به زمین، در دنبالهی آن، با نام دو پسر آدم: هابیل و قابیل روبرو میشویم. که قابیل بخاطر گزینش همسری که پدرش آن را برای هابیل انتخاب کرده بود، به چنان اختلاف نظری با پدر، گرفتار میشود که به قتل برادرش هابیل، اقدام میورزد.
پس از قتل هابیل بدست برادرش قابیل، نوبت به اختلاف نظر میان پسر نوح با پدرش میرسد. سعدی با تصریح بدین اختلاف میان پدر و پسر میگوید:
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد(#گلستان:باب اول،در سیرت پادشاهان،حکایت۴)
و در ادامه، به داستان اختلاف برادران یوسف با پدرشان یعقوب میرسیم.این اختلاف بخاطر علاقهی ظاهراً بیشتر یعقوب به یوسف، که از مادر دیگری بود؛ اتفاق میافتد. تا آنجا که برادرانش با قصد به قتل او، نخست او را در چاه افکندند؛ ولی با طمع به مال دنیا، او را به تاجری که به مصر می رفت به بردگی فروختند و برای تایید، پیراهن خون آلودش را به پدر شوریده بخت نشان دادند که: یوسف را گرگ خورده است. و اشاره ی سعدی بدین ماجرا در گلستان،بعنوان معمائی در "دریافت پیامبرانه"(= آگاهی وحیانی)، یادآوردنی است. که تحت عنوان این بیت آغاز می شود:
یکی پرسید از آن گم کرده فرزند(یعقوب)
که ای روشن گهر پیر خردمند
زمصرش بوی پیراهن شنیدی
ولی در چاه کنعانش ندیدی؟!
بگفت: احوال ما برق جهان است
دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر طارم اعلی نشینیم
گهی تا پیش پای خود نبینیم ( گلستان:باب دوم،در اخلاق درویشان،حکایت ۹)
اختلاف نسلها در انجیل:
مسیحیت راستین، و پیامبر تفرقهی انجیلها
حضرت عیسی مسیح_بر خلاف مسیحیت گزینشی مبلغان سوداگر مردم فریب دین فروش به اصطلاح مسیحیت عشق_در انجیل تصریح میکند که:
" گمان نکنید که آمده ام تا صلح به زمین بیاورم، نیامدهام که صلح بیاورم. بلکه: شمشیر!!؟ من آمده ام تا در میان پدر و پسر، دختر و مادر، عروس و مادرشوهر، اختلاف بیاندازم. دشمنان شخص، اعضای خانوادهی خود او خواهند بود."(#انجیل_متی، باب دهم/۳۷-۳۴)
و انجیل لوقا، باز از زبان مسیح تاکید می کند که رسالت من برای این بوده است تا در میان نسلها اختلاف ایجاد کنم:
"من آمده ام تا بر روی زمین آتشی روشن کنم. و ایکاش زودتر از این روشن میشد!!.... آیا گمان میکنید من آمدهام تا صلح بر روی زمین برقرار کنم؟ خیر،این طور نیست! من آمده ام تا تفرقه بیندازم. زیرا، از این پس بین پنج نفر اعضای یک خانواده،تفرقه خواهد افتاد: ۳ نفر مخالف دو نفر!! و دو نفر مخالف سه نفر!! خواهند بود. پدر مخالف پسر و پسر مخالف پدر!! مادر مخالف دختر و دختر مخالف مادر!!مادر شوهر مخالف عروس و عروس مخالف مادر شوهر!!"( #انجیل_لوقا، باب دوازدهم/۵۳-۴۹)
بهانهی جنگهای صلیبی
در حقیقت این آیات است که، برای جنگهای مشهور به #جنگهای_صلیبی، با یهود و مسلمانان و دیگر مسیحیان، که پیرو آیین کاتولیک نبودند؛ بهانه بدست صلیبیون داد؛ تا بقتل عام آنان، اقدام ورزند.
خاستگاه "انکیزیسیون": دادگاه تفتیش عقاید
همچنین ادارهی تفتیش عقاید کلیسای کاتولیک_ مشهور به #انکیزیسیون_ مشروعیت خود را، برای شکنجه تا دم مرگ و زنده سوزی انسانهای بعقیدهی آنان مرتد، از همین تصریح مسیح به رسالت خود، برای ایجاد تفرقه و آوردن شمشیر و آتش، سرچشمه گرفته است.
#زندهسوزی #جوردانو_برونو Giordano Bruno(1548-1600=52) ، به جرم نفی مرکزیت زمین_یکی از صدها هزار قربانی"#مسیحیت_عشق":پیش الگوی #کورههای_آدمسوزی هیتلر!!؟؟ http://s9.picofile.com/file/8347660968/635283648705831014.jpg
#سعدی، اسیر، و بردهی جنگاوران صلیبی
از جمله قربانیان جنگ های صلیبی، خداوند مشهور سخن ما_سعدی_ دربارهی اسارت و بردگی خود، بدست صلیبیون در گلستان چنین میگوید:
" از صحبت یاران دمشقم، ملالتی پدید آمده بود؛ سر در بیابان قدس نهادم و باحیوانات انس گرفتم. تا وقتی که اسیر قید فرنگ(جنگاوران صلیبی) شدم و در خندق طرابلس با جهودانم به کار گل داشتند!!؟
یکی از رؤسای حلب، که سابقهی معرفتی میان ما بود؛گذر کرد و [مرا] بشناخت.گفت: این چه حالت است؟ گفتم:[ چه گویم؟]
همی گریختم از مردمان به کوه و به دشت
که جز خدای نبودم به دیگری پرداخت
قیاس کن که چه حالم بود در این ساعت
که در طویلهی نامردمم بباید ساخت
***
پای در زنجیر پیش دوستان
به که با بیگانگان در بوستان
بر حالت من رحمت آورد و به ده دینارم از قید فرنگ خلاص داد و با خود به حلب برد و دختری که داشت به عقد نکاح من در آورد..."(گلستان: باب دوم، حکایت سی ام.)
اختلاف نسلها در زایش مذهب بودا
دربارهی چگونگی زایش #مذهب_بودا گفته اند که پدر بودا که از پادشاهان هند بوده است ؛ پسرش _به نام سیذارتا گوتاما_ را در باغ بسیار بزرگی محصور میکند.و با نوجوانان و دختران زیبا که دائما در رقص و پایکوبی بوده اند، می کوشد که غافل و سرگرمش نگاه دارد. تا از هر چیز نامطلوب_بویژه از پیری، بیماری، فقر، و مرگ_ بیخبر باقی بماند.در واقع بهشت ممکنی را برای او آماده کرده بوده است تا مگر از غم و رنج بیگانه شود و تنها با شادی و شادکامی هم آغوش گردد!!؟
لکن، بودا باهوشتر ، و کنجکاوتر از آن بوده است که به یک بهشت مصنوعی اکتفا ورزد. با کوشش و تلاشی غافلگیر کننده، به فراسوی دیوار بهشت مصنوعی پدر، راه مییابد و در آنجاست که ناگاه با نخستین شوک بیداریاش روبرو میشود:
_ مردهای را تشییع جنازه می کردند! پیرمردی در گوشه ای گدایی می کرد! و اندکی دورتر بیماری از رنج می نالید!... .
بدین ترتیب، او با مرگ، پیری، بیماری و فقر، یعنی با حقیقت تلخی بیرون از بهشت مصنوعی خود در هندوستان آشنا میشود.
بودا از آن پس با ترک خانواده و همسر و بهشت مصنوعی پدر، علیرغم همه خواستهای او، به جستجوی کشف حقیقت، در راههای پر پیچ و خم تپه سارها، و پیچاپیچ جنگلها، می پردازد؛ تا سرانجام بعد از رنج و ناکامیهای بسیار_ظاهرا_به حقیقت واقعی یا واقعیت حقیقی فرا می رسد. و بمقام بودایی یعنی"روشنایی یافتگی"، ارتقاء می یابد. یعنی به اصطلاح"مهدی راه"، می گردد!!؟ و این همه را، او در پیکار بر خلاف اراده و آرزوی پدر بدست می آورد.
#جنگ_نسلها در دیگر اسطورهها و تاریخها
این مسئله_جنگ نسلها_ را اگر دنبال کنیم در داستان های ژاپنی و چینی و امثال آنها نیز، نمونه های بسیاری برای آن می توانیم بیابیم.
(سخن دربارهی جنگ نسلها ادامه دارد)
http://s9.picofile.com/file/8347659584/270px_Sermon_in_the_Deer_Park_depicted_at_Wat_Chedi_Liem_KayEss_1.jpeg
از جمله قربانیان جنگ های صلیبی، خداوند مشهور سخن ما_سعدی_ دربارهی اسارت و بردگی خود، بدست صلیبیون در گلستان چنین میگوید:
" از صحبت یاران دمشقم، ملالتی پدید آمده بود؛ سر در بیابان قدس نهادم و باحیوانات انس گرفتم. تا وقتی که اسیر قید فرنگ(جنگاوران صلیبی) شدم و در خندق طرابلس با جهودانم به کار گل داشتند!!؟
یکی از رؤسای حلب، که سابقهی معرفتی میان ما بود؛گذر کرد و [مرا] بشناخت.گفت: این چه حالت است؟ گفتم:[ چه گویم؟]
همی گریختم از مردمان به کوه و به دشت
که جز خدای نبودم به دیگری پرداخت
قیاس کن که چه حالم بود در این ساعت
که در طویلهی نامردمم بباید ساخت
***
پای در زنجیر پیش دوستان
به که با بیگانگان در بوستان
بر حالت من رحمت آورد و به ده دینارم از قید فرنگ خلاص داد و با خود به حلب برد و دختری که داشت به عقد نکاح من در آورد..."(گلستان: باب دوم، حکایت سی ام.)
اختلاف نسلها در زایش مذهب بودا
دربارهی چگونگی زایش #مذهب_بودا گفته اند که پدر بودا که از پادشاهان هند بوده است ؛ پسرش _به نام سیذارتا گوتاما_ را در باغ بسیار بزرگی محصور میکند.و با نوجوانان و دختران زیبا که دائما در رقص و پایکوبی بوده اند، می کوشد که غافل و سرگرمش نگاه دارد. تا از هر چیز نامطلوب_بویژه از پیری، بیماری، فقر، و مرگ_ بیخبر باقی بماند.در واقع بهشت ممکنی را برای او آماده کرده بوده است تا مگر از غم و رنج بیگانه شود و تنها با شادی و شادکامی هم آغوش گردد!!؟
لکن، بودا باهوشتر ، و کنجکاوتر از آن بوده است که به یک بهشت مصنوعی اکتفا ورزد. با کوشش و تلاشی غافلگیر کننده، به فراسوی دیوار بهشت مصنوعی پدر، راه مییابد و در آنجاست که ناگاه با نخستین شوک بیداریاش روبرو میشود:
_ مردهای را تشییع جنازه می کردند! پیرمردی در گوشه ای گدایی می کرد! و اندکی دورتر بیماری از رنج می نالید!... .
بدین ترتیب، او با مرگ، پیری، بیماری و فقر، یعنی با حقیقت تلخی بیرون از بهشت مصنوعی خود در هندوستان آشنا میشود.
بودا از آن پس با ترک خانواده و همسر و بهشت مصنوعی پدر، علیرغم همه خواستهای او، به جستجوی کشف حقیقت، در راههای پر پیچ و خم تپه سارها، و پیچاپیچ جنگلها، می پردازد؛ تا سرانجام بعد از رنج و ناکامیهای بسیار_ظاهرا_به حقیقت واقعی یا واقعیت حقیقی فرا می رسد. و بمقام بودایی یعنی"روشنایی یافتگی"، ارتقاء می یابد. یعنی به اصطلاح"مهدی راه"، می گردد!!؟ و این همه را، او در پیکار بر خلاف اراده و آرزوی پدر بدست می آورد.
#جنگ_نسلها در دیگر اسطورهها و تاریخها
این مسئله_جنگ نسلها_ را اگر دنبال کنیم در داستان های ژاپنی و چینی و امثال آنها نیز، نمونه های بسیاری برای آن می توانیم بیابیم.
(سخن دربارهی جنگ نسلها ادامه دارد)
http://s9.picofile.com/file/8347659584/270px_Sermon_in_the_Deer_Park_depicted_at_Wat_Chedi_Liem_KayEss_1.jpeg
#ژاندارک ، مرتد ملعون یا قدیسهی معبود
مورد رسواتر دیگری از مورد #جوردانو_برونو، "زنده سوزی" حکومت دینی کلیسای کاتولیک، در مورد دوشیزهی اورلئان، #ژاندارک(۱۹=۱۴۳۱-۱۴۱۲م) است.
ژاندارک، اسیر تلون۱۸۰ درجه ای رسوایی عشق و خشم مسیحیت کلیسایی، از مرتد تا قدیس(۴۸۹=۱۹۲۰-۱۴۳۱)، در طول حدود پانصد سال است:
_در سال ۱۴۳۱ دادگاه مقدس #انکیزیسیون کلیسای کاتولیک، دوشیزه ۱۹ ساله را به جرم ارتداد، محکوم به مرگ، بوسیلهی "زنده سوزی"نمود. و حکم را با بی رحمی تمام اجرا کردند. ۲۱ سال بعد، در سال ۱۴۵۲، همین کلیسا، با شگفتی تمام، از ژاندارک اعادهی حیثیت نمود.سپس در سال ۱۹۰۹، دوباره کلیسا او را بعنوان "دوشیزهی نیکوکار "محترم داشت. و سرانجام در سال ۱۹۲۰، #پاپ_بندیکتوس _پانزدهم (۶۸=۱۹۲۲-۱۸۵۴م/ ۱۹۲۲-۱۹۱۴انتخاب بعنوان پاپ)،ژاندارک را بعنوان قدیسهی عالم مسیحیت اعلام داشت؛ و او را ،در ردیف مریم عذرا، مادر حضرت مسیح، و دیگر قدیسان مسیحیت، درخور ستایش و عبادت شمرد.
آیا این تلوّن یکصد و هشتاد درجه ای از ملعونِ مرتد، و تبدیل آن به قدیسِ معبود_ نعوذ بالله!!_ کار خداوند است؟ خداوند و اینهمه تلوّن در مسیحیت؟؟!! یا کار انسانهای خودخواه، و پر عقده، که خود را جانشین خدا در زمین می پندارند؟ یعنی شیاطینی خودخدابین، در حکومت دینی کلیسا، که مردمان را به هر صورت که بخواهند، "به نام خدا" ، مرتد یا قدیس بر می شمارند؟؟!!
درباره زندگانی ژاندارک ۳ فیلم مهم شایان یادآوری است:
۱)_ ۱۹۲۸ : مصائب ژاندارک ، به کارگردانی #کارلتئودور درایر"(۷۹=۱۹۶۸_۱۸۸۹م)، با بازی ماریا فالکونِتّی، در نقش ژاندارک.
۲)_۱۹۴۸ : ژاندارک ، به کارگردانی #ویکتورفلمینگ(۶۰=۱۹۴۸_۱۸۸۹م)، با بازی #اینگریدبرگمن( ۶۷=۱۹۸۲-۱۹۱۵) در نقش ژاندارک.
۳)_ ۱۹۹۹: پیام آور: داستان ژاندارک، به کارگردانی #لوکبِسون(+۱۹۵۹م) با بازی #میلا_یوویچ (۱۹۷۵م) در نقش ژاندارک.
دربارهی فیلم " #مصائبژاندارک "، ذکر این نکته درخور یادآوری است که،این فیلم در زمان اوج پیشرفت حزب نازی در آلمان ساخته شده است. شاید این فیلم و مشاهده زنده سوزی ژاندارک به دستور کلیسا، برای هیتلر ،که ظاهراً مسیحی بود؛ سبب عبرت جوئی منفی گردید که او هم برای مخالفان خود، کوره های آدم سوزی را بر پا دارد !!
از نقدها و تفسیر های فیلم مصائب ژاندارک این نمونه بسیار فرا آموختنی است :
"ژاندارک، زنی بود که گمان می کرد از سوی خدا برگزیده شده تا فرانسه را از چنگال متجاوزان انگلیسی نجات دهد.اما ژاندارکی که "درایر"، در سینما خلق کرده بود؛ با همهی ژاندارک های سینمایی دیگر متفاوت است....ژاندارک او را، بزرگترین ژاندارک سینما، و " مصائب ژاندارک" را از نظر سبک شناختی، پرجلوهترین فیلم درایر خواندهاند. تاکید "درایر" در فیلم مصائب ژاندارک، همانگونه که از عنوان آن برمیآید،
بر رنج ها و مصائب این شخصیت تراژیک تاریخی بوده ، نه بر قهرمانیها و وجه حماسی او،عذاب ها و شکنجه های روحی و جسمی او، که به خاطر عقاید و ایمان راستینش تحمل کرد. و در نهایت به خاطر آن، در شعله های آتش جهل و تعصب سوخت و خاکستر شد.ژاندارک برای درایر، صرفاً یک شهید تاریخ، یک زن قهرمان یا حتی یک قدیس مذهبی نیست. بلکه نماد همه زن هایی است که رنج میکشند قربانی میشوند.... درایر فضای عاطفی قویای در فیلم میسازد که بیننده را، تحت تاثیر قرار میدهد. فیلمی که علیرغم صامت بودن، بخاطر نمادهای کلوز آپ اش، از چهرهی معصوم و نورانی "ماریا فالکونتی"(۵۴=۱۹۴۶-۱۸۹۲م) در نقش ژاندارک، از هر فیلم ناطق دیگری رساتر و کوبندهتر است. بازی "فالکونتی"، بویژه میمیک چهرهی بدون گریم و پرچین و چروک او، در صحنه های بازجویی و اعدام اعدام بسیار نافذ و تاثیرگذار است. در صحنه ی اعدام ژاندارک، نمای نزدیکی از صورت و نشان داده می شود که قطره اشکی بر آن جاری است. میگویند بازی "فالکونتی"، در این صحنه، آنچنان واقعی بود که، همهی عوامل فیلم به همراه او می گریستند...."( به نقل از ویکی پدیا، درباره ی فیلم "مصائب ژاندارک")
http://s8.picofile.com/file/8347778426/220px_Passion_of_Joan_of_Arc_movie_poster.jpg
مورد رسواتر دیگری از مورد #جوردانو_برونو، "زنده سوزی" حکومت دینی کلیسای کاتولیک، در مورد دوشیزهی اورلئان، #ژاندارک(۱۹=۱۴۳۱-۱۴۱۲م) است.
ژاندارک، اسیر تلون۱۸۰ درجه ای رسوایی عشق و خشم مسیحیت کلیسایی، از مرتد تا قدیس(۴۸۹=۱۹۲۰-۱۴۳۱)، در طول حدود پانصد سال است:
_در سال ۱۴۳۱ دادگاه مقدس #انکیزیسیون کلیسای کاتولیک، دوشیزه ۱۹ ساله را به جرم ارتداد، محکوم به مرگ، بوسیلهی "زنده سوزی"نمود. و حکم را با بی رحمی تمام اجرا کردند. ۲۱ سال بعد، در سال ۱۴۵۲، همین کلیسا، با شگفتی تمام، از ژاندارک اعادهی حیثیت نمود.سپس در سال ۱۹۰۹، دوباره کلیسا او را بعنوان "دوشیزهی نیکوکار "محترم داشت. و سرانجام در سال ۱۹۲۰، #پاپ_بندیکتوس _پانزدهم (۶۸=۱۹۲۲-۱۸۵۴م/ ۱۹۲۲-۱۹۱۴انتخاب بعنوان پاپ)،ژاندارک را بعنوان قدیسهی عالم مسیحیت اعلام داشت؛ و او را ،در ردیف مریم عذرا، مادر حضرت مسیح، و دیگر قدیسان مسیحیت، درخور ستایش و عبادت شمرد.
آیا این تلوّن یکصد و هشتاد درجه ای از ملعونِ مرتد، و تبدیل آن به قدیسِ معبود_ نعوذ بالله!!_ کار خداوند است؟ خداوند و اینهمه تلوّن در مسیحیت؟؟!! یا کار انسانهای خودخواه، و پر عقده، که خود را جانشین خدا در زمین می پندارند؟ یعنی شیاطینی خودخدابین، در حکومت دینی کلیسا، که مردمان را به هر صورت که بخواهند، "به نام خدا" ، مرتد یا قدیس بر می شمارند؟؟!!
درباره زندگانی ژاندارک ۳ فیلم مهم شایان یادآوری است:
۱)_ ۱۹۲۸ : مصائب ژاندارک ، به کارگردانی #کارلتئودور درایر"(۷۹=۱۹۶۸_۱۸۸۹م)، با بازی ماریا فالکونِتّی، در نقش ژاندارک.
۲)_۱۹۴۸ : ژاندارک ، به کارگردانی #ویکتورفلمینگ(۶۰=۱۹۴۸_۱۸۸۹م)، با بازی #اینگریدبرگمن( ۶۷=۱۹۸۲-۱۹۱۵) در نقش ژاندارک.
۳)_ ۱۹۹۹: پیام آور: داستان ژاندارک، به کارگردانی #لوکبِسون(+۱۹۵۹م) با بازی #میلا_یوویچ (۱۹۷۵م) در نقش ژاندارک.
دربارهی فیلم " #مصائبژاندارک "، ذکر این نکته درخور یادآوری است که،این فیلم در زمان اوج پیشرفت حزب نازی در آلمان ساخته شده است. شاید این فیلم و مشاهده زنده سوزی ژاندارک به دستور کلیسا، برای هیتلر ،که ظاهراً مسیحی بود؛ سبب عبرت جوئی منفی گردید که او هم برای مخالفان خود، کوره های آدم سوزی را بر پا دارد !!
از نقدها و تفسیر های فیلم مصائب ژاندارک این نمونه بسیار فرا آموختنی است :
"ژاندارک، زنی بود که گمان می کرد از سوی خدا برگزیده شده تا فرانسه را از چنگال متجاوزان انگلیسی نجات دهد.اما ژاندارکی که "درایر"، در سینما خلق کرده بود؛ با همهی ژاندارک های سینمایی دیگر متفاوت است....ژاندارک او را، بزرگترین ژاندارک سینما، و " مصائب ژاندارک" را از نظر سبک شناختی، پرجلوهترین فیلم درایر خواندهاند. تاکید "درایر" در فیلم مصائب ژاندارک، همانگونه که از عنوان آن برمیآید،
بر رنج ها و مصائب این شخصیت تراژیک تاریخی بوده ، نه بر قهرمانیها و وجه حماسی او،عذاب ها و شکنجه های روحی و جسمی او، که به خاطر عقاید و ایمان راستینش تحمل کرد. و در نهایت به خاطر آن، در شعله های آتش جهل و تعصب سوخت و خاکستر شد.ژاندارک برای درایر، صرفاً یک شهید تاریخ، یک زن قهرمان یا حتی یک قدیس مذهبی نیست. بلکه نماد همه زن هایی است که رنج میکشند قربانی میشوند.... درایر فضای عاطفی قویای در فیلم میسازد که بیننده را، تحت تاثیر قرار میدهد. فیلمی که علیرغم صامت بودن، بخاطر نمادهای کلوز آپ اش، از چهرهی معصوم و نورانی "ماریا فالکونتی"(۵۴=۱۹۴۶-۱۸۹۲م) در نقش ژاندارک، از هر فیلم ناطق دیگری رساتر و کوبندهتر است. بازی "فالکونتی"، بویژه میمیک چهرهی بدون گریم و پرچین و چروک او، در صحنه های بازجویی و اعدام اعدام بسیار نافذ و تاثیرگذار است. در صحنه ی اعدام ژاندارک، نمای نزدیکی از صورت و نشان داده می شود که قطره اشکی بر آن جاری است. میگویند بازی "فالکونتی"، در این صحنه، آنچنان واقعی بود که، همهی عوامل فیلم به همراه او می گریستند...."( به نقل از ویکی پدیا، درباره ی فیلم "مصائب ژاندارک")
http://s8.picofile.com/file/8347778426/220px_Passion_of_Joan_of_Arc_movie_poster.jpg
مطلب شمارهی ۱۰۵
دوشنبه ۱۷ دی۱۳۹۷/ ۷ ژانویه ۲۰۱۹
رستاخیز جوانان:
گزارشی از کهنههای بسیار تازهی روزآمد،یعنی
"#سهل_ممتنعی_نوپدید"
#جنگ_نسلها
#جنگنسلها،بعنوان یک #آرکهتایپ ،#کهنالگوها
#اختلافنسلها در #ادبیاتمستقل
پیش لرزههایِ #انقلاباکتبر۱۹۱۷
#دو_پیکاربنیادین ، در جوامع بشری
#بازتاب_جنگنسلها در #هنرهفتم
#انگیزهکاوی_تکسبببینی در #مانیفست_کمونیست
بقلمِ #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
به مجنون گفت روزی عیب جویی
که پیدا کن به از لیلی نکویی
که لیلی، گرچه در چشم تو، حوری است
به هر جزوی، ز حسن او قصوری است
ز حرف عیبجو، مجنون بر آشفت
در آن آشفتگی، خندان شد و گفت
اگر در دیدهی مجنون نشینی
بغیر از خوبی لیلی نبینی
#وحشیبافقی(۵۲=۹۹۱-۹۳۹ه.ق/ ۱۵۸۳-۱۵۳۲م)
جنگ نسلها،بعنوان یک #آرکهتایپ، #کهنالگوها
این پدیدهی عام "جنگنسلها"، چنان در ذهن بشر و همهی اقوام و ادیان حاکم است که میتوان آن را، نمونهی بارز از اصیل ترین مفهومی گفت که یونگ( ۸۶ = ۱۹۶۱ -۱۸۷۵م/ ۱۳۳۹-۱۲۵۳ه.ش)روانشناس سوئیسی،آنرا از مقولهی"آرکهتایپها" مینامد."آرکهتایپ"، به بیان دیگر، کهن الگوی فراگیری است که در ضمیر باطن همهی اقوام بشری نهفته است؛ و بهنگام بروز میکند و به کارهای شگفت از خوب و بد_فاجعه بار یا کامبخش_ منجر میگردد.
بدین ترتیب، در تاریخها، افسانهها و داستانها، در بیشتر از اقوام بشری، این پدیده را بمنزلهی یک پدیدهی فراگیر_ و نه استثنائی_می توان، پیجوئی نمود!؟
اختلاف نسلها در ادبیات مستقل
#تورگنیف و رمان"پدران و فرزندان"
شاید کتاب پدران و فرزندان نوشتهی تورگنیف(۶۵=۱۸۸۳- ۱۸۱۸م/ ۱۲۶۱-۱۱۹۶ه.ش)، اگر در جهان اول نباشد، باحتمال قوی، در ادبیات روسیه سدهی نوزدهم،نخستین رمان مستقل است؛ که بر پایهی اختلاف نسلها، نوشته شده و در سال ۱۸۶۲انتشار یافته است.اهمیت این کتاب، بیشتر از آن جهت است، که حتی از وقایع بسیار دورانساز لغوِ سِرواژ(برده های وابسته به زمین) که یکسال قبل از انتشار کتاب، یعنی در سال ۱۸۶۱ اتفاق افتاده است ، تاثیر پذیرفته، و بدان پرداخته است.
پیش لرزههای انقلاب اکتبر، در سدهی نوزدهم در روسیه
سدهی نوزدهم در روسیه، دستخوش پیش لرزههای یک انقلاب بزرگ بود، که در سال ۱۹۱۷، به قیام کمونیستی انجامید. این اختلاف نسلها،در سدهی ۱۹، بین فرزندان و والدین آنها بشدت، بوجود آمده بود؛ که غالبا، فرزندان انقلابی و خواستار تغییر بنیادی، و تجدد( #مدرنیسم ) بودند؛ و طبعا پدران اشراف منش آنها، بیشتر،محافظه کار و سنتگرا بشمار میرفتند.
ذهن تیزیاب تورگنیف در شرایط سدهی نوزدهم روسیه، او را برانگیخت؛ تا بر پایهی اختلاف نسلها، کتاب پدران و فرزندان را پدید آورد. برای کمک به #حافظهی_تاریخی ، در مورد تورگنیف، یک تصادف شگفت وجود دارد: سال تولد و سال درگذشتش، دقیقا، هردو با سال تولد و درگذشت کارل مارکس(۶۵=۱۸۱۸-۱۸۸۳) یکسان است!!؟
" فرهنگآثار" دربارهی این کتاب، باختصار چنین نوشته است:
" پدران و فرزندان، رمانی از ایوان سرگیویچ تورگنیف، نویسندهی روس که در سال ۱۸۶۲ انتشار یافته است. این رمان شدیدتر از دیگر آثار تورگنیف مناظراتی برانگیخته، از این جهت که در تأکید بر تضادهای نسلنو و کهن اصرار نشان داده است...._[ دو قهرمان اصلی محور داستان،"بازارُف"و "آرکادی..."هستند.]_...طی جدالی که، این دو جوان (بویژه بازارف)،رویاروی خویشان آرکادی قرار میگیرند، طرز تفکر نسلنو نمودار میشود. نه تنها اندیشههای نوی که بازارف، بیان میکند؛ بلکه،شیوههای بیان گستاخانه و بعضا عمدی، ولی، بیشتر دیمی و ناخواستهی او موجب تضاد میگردد.وی، بدین سان، میزبانان خویش را، که به آداب و سنن دلبستهاند، عمیقاً آزرده میسازد...."( #فرهنگ_آثار ،انتشارات سروش،۱۳۷۹، جلد۲/ص۸۷۰)
و تایید دیگری بر این دریافت را، در کتاب "نویسندگان روس"، می خوانیم:_
"پدران و فرزندان، حداقل با در نظر گرفتن دو هدف عمده تنظیم شد:
۱)_در برابر هم نهادن نمایندگان بهترین نسلهای پیران و جوانان، و
۲)_ نشان دادن این نکته که، نظریههای آرمانگرایانهی جوانان، گرچه به صورت انتزاعی، عالی و ستودنی است، اما در برخورد با واقعیتهای زندگی، درهم میشکند."( #نویسندگان_روس ، نشر نی،۱۳۷۹،ص۲۱۴)
آیزایا برلین(۸۸=۱۹۹۷-۱۹۰۹م/۱۳۷۵- ۱۲۷۸ه.ش )_ فیلسوف سیاسی و اندیشمند انگلیسی روسی تبار، نیزدربارهی پدران و پسران تورگنیف، معتقد است که:" موضوع اصلی داستان، روبرو شدن پیران و جوانان،لیبرال ها و رادیکال ها است: برخورد تمدن قدیم است، با پوزیتیویسم سرسخت جدید، که برای هیچ چیزی، ارزش قائل نیست، مگر آنچه، یک انسان منطقی به آن نیاز دارد."
( #متفکران_روس، #آیزایا_برلین ،ترجمهی #نجف_دریابندری (++*۱۳۰۹ه.ش/ ۱۹۳۱م)،انتشارات خوارزمی۱۳۶۱، ص ۴۱۱)
http://s8.picofile.com/file/8348155918/250px_Keshan_01.jpg
دوشنبه ۱۷ دی۱۳۹۷/ ۷ ژانویه ۲۰۱۹
رستاخیز جوانان:
گزارشی از کهنههای بسیار تازهی روزآمد،یعنی
"#سهل_ممتنعی_نوپدید"
#جنگ_نسلها
#جنگنسلها،بعنوان یک #آرکهتایپ ،#کهنالگوها
#اختلافنسلها در #ادبیاتمستقل
پیش لرزههایِ #انقلاباکتبر۱۹۱۷
#دو_پیکاربنیادین ، در جوامع بشری
#بازتاب_جنگنسلها در #هنرهفتم
#انگیزهکاوی_تکسبببینی در #مانیفست_کمونیست
بقلمِ #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
به مجنون گفت روزی عیب جویی
که پیدا کن به از لیلی نکویی
که لیلی، گرچه در چشم تو، حوری است
به هر جزوی، ز حسن او قصوری است
ز حرف عیبجو، مجنون بر آشفت
در آن آشفتگی، خندان شد و گفت
اگر در دیدهی مجنون نشینی
بغیر از خوبی لیلی نبینی
#وحشیبافقی(۵۲=۹۹۱-۹۳۹ه.ق/ ۱۵۸۳-۱۵۳۲م)
جنگ نسلها،بعنوان یک #آرکهتایپ، #کهنالگوها
این پدیدهی عام "جنگنسلها"، چنان در ذهن بشر و همهی اقوام و ادیان حاکم است که میتوان آن را، نمونهی بارز از اصیل ترین مفهومی گفت که یونگ( ۸۶ = ۱۹۶۱ -۱۸۷۵م/ ۱۳۳۹-۱۲۵۳ه.ش)روانشناس سوئیسی،آنرا از مقولهی"آرکهتایپها" مینامد."آرکهتایپ"، به بیان دیگر، کهن الگوی فراگیری است که در ضمیر باطن همهی اقوام بشری نهفته است؛ و بهنگام بروز میکند و به کارهای شگفت از خوب و بد_فاجعه بار یا کامبخش_ منجر میگردد.
بدین ترتیب، در تاریخها، افسانهها و داستانها، در بیشتر از اقوام بشری، این پدیده را بمنزلهی یک پدیدهی فراگیر_ و نه استثنائی_می توان، پیجوئی نمود!؟
اختلاف نسلها در ادبیات مستقل
#تورگنیف و رمان"پدران و فرزندان"
شاید کتاب پدران و فرزندان نوشتهی تورگنیف(۶۵=۱۸۸۳- ۱۸۱۸م/ ۱۲۶۱-۱۱۹۶ه.ش)، اگر در جهان اول نباشد، باحتمال قوی، در ادبیات روسیه سدهی نوزدهم،نخستین رمان مستقل است؛ که بر پایهی اختلاف نسلها، نوشته شده و در سال ۱۸۶۲انتشار یافته است.اهمیت این کتاب، بیشتر از آن جهت است، که حتی از وقایع بسیار دورانساز لغوِ سِرواژ(برده های وابسته به زمین) که یکسال قبل از انتشار کتاب، یعنی در سال ۱۸۶۱ اتفاق افتاده است ، تاثیر پذیرفته، و بدان پرداخته است.
پیش لرزههای انقلاب اکتبر، در سدهی نوزدهم در روسیه
سدهی نوزدهم در روسیه، دستخوش پیش لرزههای یک انقلاب بزرگ بود، که در سال ۱۹۱۷، به قیام کمونیستی انجامید. این اختلاف نسلها،در سدهی ۱۹، بین فرزندان و والدین آنها بشدت، بوجود آمده بود؛ که غالبا، فرزندان انقلابی و خواستار تغییر بنیادی، و تجدد( #مدرنیسم ) بودند؛ و طبعا پدران اشراف منش آنها، بیشتر،محافظه کار و سنتگرا بشمار میرفتند.
ذهن تیزیاب تورگنیف در شرایط سدهی نوزدهم روسیه، او را برانگیخت؛ تا بر پایهی اختلاف نسلها، کتاب پدران و فرزندان را پدید آورد. برای کمک به #حافظهی_تاریخی ، در مورد تورگنیف، یک تصادف شگفت وجود دارد: سال تولد و سال درگذشتش، دقیقا، هردو با سال تولد و درگذشت کارل مارکس(۶۵=۱۸۱۸-۱۸۸۳) یکسان است!!؟
" فرهنگآثار" دربارهی این کتاب، باختصار چنین نوشته است:
" پدران و فرزندان، رمانی از ایوان سرگیویچ تورگنیف، نویسندهی روس که در سال ۱۸۶۲ انتشار یافته است. این رمان شدیدتر از دیگر آثار تورگنیف مناظراتی برانگیخته، از این جهت که در تأکید بر تضادهای نسلنو و کهن اصرار نشان داده است...._[ دو قهرمان اصلی محور داستان،"بازارُف"و "آرکادی..."هستند.]_...طی جدالی که، این دو جوان (بویژه بازارف)،رویاروی خویشان آرکادی قرار میگیرند، طرز تفکر نسلنو نمودار میشود. نه تنها اندیشههای نوی که بازارف، بیان میکند؛ بلکه،شیوههای بیان گستاخانه و بعضا عمدی، ولی، بیشتر دیمی و ناخواستهی او موجب تضاد میگردد.وی، بدین سان، میزبانان خویش را، که به آداب و سنن دلبستهاند، عمیقاً آزرده میسازد...."( #فرهنگ_آثار ،انتشارات سروش،۱۳۷۹، جلد۲/ص۸۷۰)
و تایید دیگری بر این دریافت را، در کتاب "نویسندگان روس"، می خوانیم:_
"پدران و فرزندان، حداقل با در نظر گرفتن دو هدف عمده تنظیم شد:
۱)_در برابر هم نهادن نمایندگان بهترین نسلهای پیران و جوانان، و
۲)_ نشان دادن این نکته که، نظریههای آرمانگرایانهی جوانان، گرچه به صورت انتزاعی، عالی و ستودنی است، اما در برخورد با واقعیتهای زندگی، درهم میشکند."( #نویسندگان_روس ، نشر نی،۱۳۷۹،ص۲۱۴)
آیزایا برلین(۸۸=۱۹۹۷-۱۹۰۹م/۱۳۷۵- ۱۲۷۸ه.ش )_ فیلسوف سیاسی و اندیشمند انگلیسی روسی تبار، نیزدربارهی پدران و پسران تورگنیف، معتقد است که:" موضوع اصلی داستان، روبرو شدن پیران و جوانان،لیبرال ها و رادیکال ها است: برخورد تمدن قدیم است، با پوزیتیویسم سرسخت جدید، که برای هیچ چیزی، ارزش قائل نیست، مگر آنچه، یک انسان منطقی به آن نیاز دارد."
( #متفکران_روس، #آیزایا_برلین ،ترجمهی #نجف_دریابندری (++*۱۳۰۹ه.ش/ ۱۹۳۱م)،انتشارات خوارزمی۱۳۶۱، ص ۴۱۱)
http://s8.picofile.com/file/8348155918/250px_Keshan_01.jpg
دو پیکار بنیادین در جوامع بشری
اصولاً، در جوامع دو کشمکش و رویارویی مهم وجود دارد. صرفنظر از اختلافات فردی و دیگر تنازعها، این دو کشمکش عبارتند از:
۱)_ کشمکش همنسلها با یکدیگر، بر اثر رقابت ها و تبعیض ها( از جمله مانند آپارتاید و نظایر آن)، که ما از آن به عنوان "رقابت گلادیاتوری همنسلها" یاد میکنیم.
۲)_ کشمکش نسلها یا "جنگ نسلها": که ما در این گفتار، بیشتر، بدان توجه داشتهایم.یعنی کشمکش "نسل امروزی"ها با "نسل دیروزی" ها ، یا همان جنگ فرزندان با پدران خود، که تورگنیف، بیشتر، به آن پرداخته است.
کارل مارکس و مانیفست کمونیست
#کارل_مارکس، در نوشته هایش از جمله در #مانیفست_کمونیست (سال انتشار ۱۸۴۸) "تکسبببینانه"،تنها از این کشمکش، بعنوان "جنگ طبقاتی همنسلها" نام می برد. چون جامعه را فقط به دو طبقهی متضاد استثمارگر و استثمار شونده تقسیم میکند.
انگیزه کاوی تک سبب بینی در مانیفست کمونیست
با دیدی منصفانه، در نقد تالیف #مانیفست_کمونیست، می توان دست کم، دو نکته را، خاطر نشان ساخت:
۱)_ فقر و بحران حاصل از انقلاب صنعتی که بشدت، شکاف طبقاتی فقیر و غنی، یا توانگران و تنگدستان را، در قرن ۱۹ بوجود آورده بود؛ هر سبب دیگر بحرانهای اقتصادی و اجتماعی را، تحت الشعاع خود قرار دادهبودهاست.
بازتاب این تک سبب بینی ناشی از انقلاب صنعتی را، نهتنها در آثار مارکس و انگلس(۷۵ =۱۸۹۵-۱۸۲۰م) میتوان مشاهده کرد، بلکه، نویسندگان غیر مارکسیست نیز، از جمله در داستانها و رمانها، با جدیت، به نقد آن پرداختهاند. از جمله، در فرانسه #ویکتور_هوگو(۸۳=۱۸۸۵-۱۸۰۲م)در نوشته های مختلف، بویژه در #بینوایان(۱۸۶۲)_ هم سال انتشار پدران و پسران تورگنیف_ و در انگلستان #چارلز_دیکنز(۵۸=۱۸۷۰-۱۸۱۲م)،پیشگام پیکار با فقر شدید، در میان تودههای مردم هستند.
۲)_باید به خاطر داشت که، مانیفست کمونیست ابتدا به ساکن، اثر خودجوش و ابتکاری کارل مارکس و فردریش انگلس نبوده است. بلکه، نوشتن آن در پاسخ به درخواست حزب کارگرانِ کم و بیش کمونیست، تالیف شده است. این کارگران، در حقیقت، بیانیهای برای مجموعهای از شعارهای خود، بخاطر پیکار های خیابانی، می خواستند.
شعارها، عموما، بر "ثنویت مطلقِ" حق و باطل، یا سیاه و سپید دیدن جهان، و آسیبهای اجتماعی نوشته میشوند. توجیه های چند سبب بینانهی فلسفی، و علمی، هرگز، نمیتوانند جنبش های خیابانی از انبوه تودهها بوجود آورند. بلکه، فقط میتوانند دیالوگ و گفتگو، و گفتمانهای مختلف روشنفکران و دانشمندان را، دامن زنند. بدین ترتیب، مانیفست، برای تهیهی شعار سیاسی احزاب کمونیست تدوین شده است؛ و رسالهای افلاطونی از امّاها و چراها و احتمالهای نظریه پردازانهی علمی یا فلسفی نیست.
بازتاب جنگ نسلها در هنر هفتم
در مرور بر فیلمها، موضوع جنگ نسلها را، بسیار می توان یافت. در اینجا تنها به ۳ فیلم مشهور، که بفارسی نیز دوبله شدهاند، اشاره میرود.
۱)_ Fiddler On The Roof(1971):
با عنوان فارسی"ویولون زن روی بام"، فیلمی موزیکال است به کارگردانی نورمن جویسون(+۱۹۲۶م/ ۱۳۰۴ه.ش).فیلمنامه، که اقتباس از داستانی به همین نام است، از نویسندهی طنز پرداز روس،شولوم علیخم(۵۷=۱۹۱۶-۱۸۵۹م/ ۱۲۹۵-۱۲۳۸ه.ش)، داستان مردی به نام "تویا" و دخترانش را باز میگوید. در این فیلم، دختران، در پیکار با پدران، از پسران سبقت میگیرند.
اما این فیلم هم، در زمینهی ستیز بزرگ تبعیض نژادی یا آپارتاید بناشدهاست. بدین معنی که، روسیهی تزاری، در اجرای بیرحمانهی سیاست #آنتی_سمیتیسم یا #یهودستیزی خود، به اخراج اجباری یهودیان روسیه، پرداخته بودهاست. در حالیکه، جنگ نسلها، در اینجا میان پدر و دخترانش، ظاهرا، بصورت فرعی بخش اعظم روایت تصویری فیلم را بخود اختصاص داده است.
۳)_West Side Story:
فیلمی به کارگردانی رابرت وایز(۹۱=۲۰۰۵-۱۹۱۴م/۱۳۸۴-۱۲۹۳ه.ش)،و جروم رابینز (۷۸=۱۹۹۸-۱۹۱۸م/ ۱۳۷۷-۱۲۹۷ه.ش)،که فیلمنامهاش بر اساس داستان رومئو و ژولیت شکسپیر(۵۱=۱۶۱۶-۱۵۶۴م )نوشته شده است. و داستانی مدرن را در خیابانهای نیویورک و گروهی گانگستری بازگو می کند.
"وست ساید استوری"هم، شامل هر دو ستیز بنیادین در نظام اجتماعی است یعنی:
هم جنگ تبعیضی میان دو گروه همنسل در امریکا، که بیشتر جنگ میان رنگینپوستان و سفید پوستان است. و هم، جنگ نسلموجود، برخلاف نسل پیشتر، و آداب و رسوم جا افتادهی وضع موجود نسلگذشته است.
ولی، در فیلم و داستان"وست ساید استوری"، بسبب حاد بودن و غلبهی #آپارتاید و تبعیض نژادی، در امریکا، جنگ همنسلها، بر جنگ نسلها، سایه افکنده است، و آنرا، تحت الشعاع خود قرار داده است. شاید، بعضیها وجود آن اختلاف را، به سبب کمرنگی، اصولاً، نادیده انگارند. چنانچه در نقد این داستان چنین میخوانیم:
👇
http://s8.picofile.com/file/8348156034/8.jpg
اصولاً، در جوامع دو کشمکش و رویارویی مهم وجود دارد. صرفنظر از اختلافات فردی و دیگر تنازعها، این دو کشمکش عبارتند از:
۱)_ کشمکش همنسلها با یکدیگر، بر اثر رقابت ها و تبعیض ها( از جمله مانند آپارتاید و نظایر آن)، که ما از آن به عنوان "رقابت گلادیاتوری همنسلها" یاد میکنیم.
۲)_ کشمکش نسلها یا "جنگ نسلها": که ما در این گفتار، بیشتر، بدان توجه داشتهایم.یعنی کشمکش "نسل امروزی"ها با "نسل دیروزی" ها ، یا همان جنگ فرزندان با پدران خود، که تورگنیف، بیشتر، به آن پرداخته است.
کارل مارکس و مانیفست کمونیست
#کارل_مارکس، در نوشته هایش از جمله در #مانیفست_کمونیست (سال انتشار ۱۸۴۸) "تکسبببینانه"،تنها از این کشمکش، بعنوان "جنگ طبقاتی همنسلها" نام می برد. چون جامعه را فقط به دو طبقهی متضاد استثمارگر و استثمار شونده تقسیم میکند.
انگیزه کاوی تک سبب بینی در مانیفست کمونیست
با دیدی منصفانه، در نقد تالیف #مانیفست_کمونیست، می توان دست کم، دو نکته را، خاطر نشان ساخت:
۱)_ فقر و بحران حاصل از انقلاب صنعتی که بشدت، شکاف طبقاتی فقیر و غنی، یا توانگران و تنگدستان را، در قرن ۱۹ بوجود آورده بود؛ هر سبب دیگر بحرانهای اقتصادی و اجتماعی را، تحت الشعاع خود قرار دادهبودهاست.
بازتاب این تک سبب بینی ناشی از انقلاب صنعتی را، نهتنها در آثار مارکس و انگلس(۷۵ =۱۸۹۵-۱۸۲۰م) میتوان مشاهده کرد، بلکه، نویسندگان غیر مارکسیست نیز، از جمله در داستانها و رمانها، با جدیت، به نقد آن پرداختهاند. از جمله، در فرانسه #ویکتور_هوگو(۸۳=۱۸۸۵-۱۸۰۲م)در نوشته های مختلف، بویژه در #بینوایان(۱۸۶۲)_ هم سال انتشار پدران و پسران تورگنیف_ و در انگلستان #چارلز_دیکنز(۵۸=۱۸۷۰-۱۸۱۲م)،پیشگام پیکار با فقر شدید، در میان تودههای مردم هستند.
۲)_باید به خاطر داشت که، مانیفست کمونیست ابتدا به ساکن، اثر خودجوش و ابتکاری کارل مارکس و فردریش انگلس نبوده است. بلکه، نوشتن آن در پاسخ به درخواست حزب کارگرانِ کم و بیش کمونیست، تالیف شده است. این کارگران، در حقیقت، بیانیهای برای مجموعهای از شعارهای خود، بخاطر پیکار های خیابانی، می خواستند.
شعارها، عموما، بر "ثنویت مطلقِ" حق و باطل، یا سیاه و سپید دیدن جهان، و آسیبهای اجتماعی نوشته میشوند. توجیه های چند سبب بینانهی فلسفی، و علمی، هرگز، نمیتوانند جنبش های خیابانی از انبوه تودهها بوجود آورند. بلکه، فقط میتوانند دیالوگ و گفتگو، و گفتمانهای مختلف روشنفکران و دانشمندان را، دامن زنند. بدین ترتیب، مانیفست، برای تهیهی شعار سیاسی احزاب کمونیست تدوین شده است؛ و رسالهای افلاطونی از امّاها و چراها و احتمالهای نظریه پردازانهی علمی یا فلسفی نیست.
بازتاب جنگ نسلها در هنر هفتم
در مرور بر فیلمها، موضوع جنگ نسلها را، بسیار می توان یافت. در اینجا تنها به ۳ فیلم مشهور، که بفارسی نیز دوبله شدهاند، اشاره میرود.
۱)_ Fiddler On The Roof(1971):
با عنوان فارسی"ویولون زن روی بام"، فیلمی موزیکال است به کارگردانی نورمن جویسون(+۱۹۲۶م/ ۱۳۰۴ه.ش).فیلمنامه، که اقتباس از داستانی به همین نام است، از نویسندهی طنز پرداز روس،شولوم علیخم(۵۷=۱۹۱۶-۱۸۵۹م/ ۱۲۹۵-۱۲۳۸ه.ش)، داستان مردی به نام "تویا" و دخترانش را باز میگوید. در این فیلم، دختران، در پیکار با پدران، از پسران سبقت میگیرند.
اما این فیلم هم، در زمینهی ستیز بزرگ تبعیض نژادی یا آپارتاید بناشدهاست. بدین معنی که، روسیهی تزاری، در اجرای بیرحمانهی سیاست #آنتی_سمیتیسم یا #یهودستیزی خود، به اخراج اجباری یهودیان روسیه، پرداخته بودهاست. در حالیکه، جنگ نسلها، در اینجا میان پدر و دخترانش، ظاهرا، بصورت فرعی بخش اعظم روایت تصویری فیلم را بخود اختصاص داده است.
۳)_West Side Story:
فیلمی به کارگردانی رابرت وایز(۹۱=۲۰۰۵-۱۹۱۴م/۱۳۸۴-۱۲۹۳ه.ش)،و جروم رابینز (۷۸=۱۹۹۸-۱۹۱۸م/ ۱۳۷۷-۱۲۹۷ه.ش)،که فیلمنامهاش بر اساس داستان رومئو و ژولیت شکسپیر(۵۱=۱۶۱۶-۱۵۶۴م )نوشته شده است. و داستانی مدرن را در خیابانهای نیویورک و گروهی گانگستری بازگو می کند.
"وست ساید استوری"هم، شامل هر دو ستیز بنیادین در نظام اجتماعی است یعنی:
هم جنگ تبعیضی میان دو گروه همنسل در امریکا، که بیشتر جنگ میان رنگینپوستان و سفید پوستان است. و هم، جنگ نسلموجود، برخلاف نسل پیشتر، و آداب و رسوم جا افتادهی وضع موجود نسلگذشته است.
ولی، در فیلم و داستان"وست ساید استوری"، بسبب حاد بودن و غلبهی #آپارتاید و تبعیض نژادی، در امریکا، جنگ همنسلها، بر جنگ نسلها، سایه افکنده است، و آنرا، تحت الشعاع خود قرار داده است. شاید، بعضیها وجود آن اختلاف را، به سبب کمرنگی، اصولاً، نادیده انگارند. چنانچه در نقد این داستان چنین میخوانیم:
👇
http://s8.picofile.com/file/8348156034/8.jpg
"داستان وست ساید(۱۹۶۱)، برداشتی درخشان از #رومئو_و_ژولیت_شکسپیر است... داستان، به دعوای دو گروه خیابانی نیویورکی، با قومیت مختلف میپردازد،که یکی اصالتاً، از نژاد پورتوریکوئی است و دیگری سفیدهای کارگر هستند. یکی از اعضای گروه سفیدها(تونی) عاشق "ماریا"، خواهر رهبر گروه پورتوریکوئیها یعنی "برناردو" میشود. و در حالی که، این دو تصمیم گرفتهاند با هم ازدواج کنند، عشق ممنوع آنها پایان ناخوشی را رقم می زند.... در فصلی از فیلم ، دوربین دسته امریکاییها... و شرایط زندگیشان، و برخورد جامعه و خانواده هایشان را، به تصویر می کشد.آنها با رقص خود علیه نارسایی های جامعهشان(نسل پیشین) برمی خیزند..."(مجله فیلم،ش۱۰۹،ص۳۴)
۳)_ رومئو و ژولیت Romeo and Juliet(۱۹۶۸) : فیلمی در سبک رمانتیک به کارگردانی #فرانکو_زفیرلی (۱۹۲۳+) با بازی #لئونارد_وایتینگ (۱۹۵۰م/۱۳۲۸ه.ش)هنرپیشهی انگلیسی، در نقش رومئو، و #الیویا_هاسی (۱۹۵۱م / ۱۳۲۹ه.ش)هنرپیشهی آرژانتینی، در نقش ژولیت است. این فیلم، بر اساس نمایشنامهای(۱۵۹۷م) به همین نام، اثر ویلیام شکسپیر(۵۱=۱۶۱۶-۱۵۶۴م) ساخته شده است.
لیلی و مجنون غربی، رومئو و ژولیت شرقی
در داستان #لیلیومجنون که آن را، بخاطر شباهت هایش، به داستان رومئو و ژولیت،که شکسپیر بدان نمایشنامه ای را اختصاص دادهاست؛ "رومئو و ژولیت شرقی" ، نام نهادهاند؛ و بالعکس، رومئو و ژولیت را "لیلیومجنون غربی" ملقب ساختهاند. در این هر دو داستان، هر دو کشمکش و رقابت_ #جنگ_نسلها و #جنگ_همنسلهایرقیب_ دست به یکدیگر داده، و تراژدی بزرگ را پدید آوردهاند.
زیرا، مجنون، #قیس_عامری، برخلاف حمایت قبیله اش، عاشق لیلی و خواستار ازدواج با او میگردد؛ که به قبیلهی رقیب خاندانش، تعلق دارد.لیلی نیز، مانند مجنون، برخلاف ارادهی قبیلهی خود، عاشق مجنون و خواستار ازدواج با اوست.
همین داستان با نامهای مختلفی، در داستان رومئو و ژولیت تکرار میگردد. یعنی رومئو برخلاف ارادهی قبیلهی خانوادهاش، عاشق و خواستار ازدواج با ژولیت میگردد. رومئو هم، در همراهی با ژولیت، عاشق و خواستار ازدواج با اوست. هرچند بشدت،مخالف خواست قبیله و خاندان خویشتن است....
در مورد داستان رومئو و ژولیت در نقدی از جمله چنین می خوانیم:
"داستان عشق دو جوان است... و در عین حال که، به روایت رقابت میان خانوادههای پا به سن گذاشتهی این دو دلداده می پردازد؛نگاهی هم به کشمکش میان نسلها دارد."( www.nsqderooz.com, رومئو و ژولیت)
یادآوری :
در روایات اسلامی مجنون را برادر رضاعی( همشیرخواره) حضرت امام حسن مجتبی(۵۰-۳ه.ق/۶۷۰-۶۲۴م)نیز گفتهاند.
بدین ترتیب، اگر این روایت درست باشد؛ سال تولد مجنون یا قیس عامری، باید نزدیک به سال تولد حضرت مجتبی(ع) بوده باشد.
(این گفتار همچنان ادامه دارد)
یادآوری: داستان "وست ساید استوری"، نوشتهی #ایرونینگ_شولمن ، بفارسی ترجمه شده است. مترجم #همایون_بدیع است. متاسفانه، ما در جستجوها، اطلاع بیشتری دربارهی نویسنده و مترجم نیافتیم.
http://s8.picofile.com/file/8348156392/download.jpg
۳)_ رومئو و ژولیت Romeo and Juliet(۱۹۶۸) : فیلمی در سبک رمانتیک به کارگردانی #فرانکو_زفیرلی (۱۹۲۳+) با بازی #لئونارد_وایتینگ (۱۹۵۰م/۱۳۲۸ه.ش)هنرپیشهی انگلیسی، در نقش رومئو، و #الیویا_هاسی (۱۹۵۱م / ۱۳۲۹ه.ش)هنرپیشهی آرژانتینی، در نقش ژولیت است. این فیلم، بر اساس نمایشنامهای(۱۵۹۷م) به همین نام، اثر ویلیام شکسپیر(۵۱=۱۶۱۶-۱۵۶۴م) ساخته شده است.
لیلی و مجنون غربی، رومئو و ژولیت شرقی
در داستان #لیلیومجنون که آن را، بخاطر شباهت هایش، به داستان رومئو و ژولیت،که شکسپیر بدان نمایشنامه ای را اختصاص دادهاست؛ "رومئو و ژولیت شرقی" ، نام نهادهاند؛ و بالعکس، رومئو و ژولیت را "لیلیومجنون غربی" ملقب ساختهاند. در این هر دو داستان، هر دو کشمکش و رقابت_ #جنگ_نسلها و #جنگ_همنسلهایرقیب_ دست به یکدیگر داده، و تراژدی بزرگ را پدید آوردهاند.
زیرا، مجنون، #قیس_عامری، برخلاف حمایت قبیله اش، عاشق لیلی و خواستار ازدواج با او میگردد؛ که به قبیلهی رقیب خاندانش، تعلق دارد.لیلی نیز، مانند مجنون، برخلاف ارادهی قبیلهی خود، عاشق مجنون و خواستار ازدواج با اوست.
همین داستان با نامهای مختلفی، در داستان رومئو و ژولیت تکرار میگردد. یعنی رومئو برخلاف ارادهی قبیلهی خانوادهاش، عاشق و خواستار ازدواج با ژولیت میگردد. رومئو هم، در همراهی با ژولیت، عاشق و خواستار ازدواج با اوست. هرچند بشدت،مخالف خواست قبیله و خاندان خویشتن است....
در مورد داستان رومئو و ژولیت در نقدی از جمله چنین می خوانیم:
"داستان عشق دو جوان است... و در عین حال که، به روایت رقابت میان خانوادههای پا به سن گذاشتهی این دو دلداده می پردازد؛نگاهی هم به کشمکش میان نسلها دارد."( www.nsqderooz.com, رومئو و ژولیت)
یادآوری :
در روایات اسلامی مجنون را برادر رضاعی( همشیرخواره) حضرت امام حسن مجتبی(۵۰-۳ه.ق/۶۷۰-۶۲۴م)نیز گفتهاند.
بدین ترتیب، اگر این روایت درست باشد؛ سال تولد مجنون یا قیس عامری، باید نزدیک به سال تولد حضرت مجتبی(ع) بوده باشد.
(این گفتار همچنان ادامه دارد)
یادآوری: داستان "وست ساید استوری"، نوشتهی #ایرونینگ_شولمن ، بفارسی ترجمه شده است. مترجم #همایون_بدیع است. متاسفانه، ما در جستجوها، اطلاع بیشتری دربارهی نویسنده و مترجم نیافتیم.
http://s8.picofile.com/file/8348156392/download.jpg
مطلب شمارهی ۱۰۶
شنبه ۲۲دی ۱۳۹۷/ ۱۲ ژانویه ۲۰۱۹
رستاخیز جوانان:
گزارشی از کهنههای بسیار تازهی روزآمد،یعنی
"#سهل_ممتنعی_نوپدید"
#جنگ_نسلها ، و #جنگ_درون_طبقاتی_همنسلها
خانه تکانیِ #حافظهی تاریخی
#درک_قانونمندی
# بسامد_تاریخی جنگ نسلها، و ستیزهی همنسلها با یکدیگر
#هابیل_و_قابیل_ایرانی
- ستیز پسر با پدر: انوشیروان با پدرش قباد
- اختلاف خسرو پرویز با پدرش هرمز
- جنگ شیرویه با پدرش خسرو پرویز
قتل متوکل عباسی بدست پسرش، المنتصر
بقلمِ #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
***
"...هنگامی که پرستوها باز می گردند!!..."
بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دیدن صحرا و تماشای بهار
صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار
که نه وقتست که در خانه بخفتی بیکار
#سعدی
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
تا که اسباب بزرگی همه آماده کنی
#حافظ
"بزک نمیر بهار میاد:
_کمبیزه و، خیار میاد"
(از ضرب المثلها)
آیا هیچ گاه از خود پرسیدهاید چرا از یک گل بهار نمی شود؟ بدون ورود در مباحث چند سبب بینیها، در روانشناسی و جامعه شناسی مثالهای تاریخی، در شعر سعدی، ملاحظه کردیم که نشانهی بهار یک گل نیست؛ بلکه، نخستین نشانهاش:
۱)_برابری طول مدت روز و شب است؛ که معمولاً در نیمکرهی شمالی کرهی زمین، به تاریخ میلادی ۳۱ ماه مارس _سومین ماه از سال میلادی_و به تاریخ شمسی در نخستین روز فروردین یا نوروز انجام میگیرد.
۲)_ خوشبختانه، سعدی در بیت دوم هم، که به"صوفی" اشاره دارد، که از خانهی خود بیرون آید، و به تماشای نشانهی مهم دیگر بهار، یعنی گلزارها بپردازد؛ و نه یک گل، به فراگیری رشد گلها و شکوفهها، بعنوان یکی دیگر از نشانههای بهار، تصریح میکند.
۳)_در بیت دیگری که، از حافظ نقل نمودهایم؛ حافظ نیز، نشان بزرگی را، نه یک سبب،که به مجموعهای از اسباب بزرگی، منتسب میدارد.
پدیده های آنچنانی به بسامد موارد علتها و سببهای فراوان نیازمند است نه یک سبب.
درک قانونمندی
#قانونمندیها ، زمانی فرمول میشوند؛ که موارد بسیاری از تکرارهای همانند، و بسامد شاهدی نمونه، بدست آید. از اینرو، برای دریافت قانونمندی پدیدهی جنگ نسلها، و جنگ درون طبقاتی همنسلها در طول تاریخ، در اینجا، ما ناچار به شواهدی، دستکم، از تاریخ ایران اشاره داریم:
داستان های زیر نمونه ای است از هر دو ستیزه بزرگ اجتماعی، یعنی هم " #جنگ_نسلها"، و هم " #جنگ_همنسلها " با یکدیگر:
۱)_ #هابیل و #قابیل ایرانی
"هنگامی که #داریوش_دوم(دوران سلطنت= ۱۹=۴۰۴-۴۲۳ق.م) ، پسر #اردشیر درازدست(دوران سلطنت=۴۲=۴۲۴–۴۶۶ق.م)، شاهنشاه هخامنشی درگذشت؛ فرزندان او _#کوروش_کوچک و #اردشیر (دوران زندگانی۸۷=۳۵۸-۴۴۵ق.م/دوران سلطنت=۴۶=۳۵۸-۴۰۴ق.م)_ بر خلاف خواست پدرشان، با یکدیگر بر سر سهم خویش از قدرت جنگیدند. که منجر به کشته شدن کوروش کوچک گردید. در این جنگ ،۱۰ هزار سرباز یونانی، به سرفرماندهی" #گزنفون "(۷۶ =۳۵۴-۴۳۰ق.م)_شاگرد #سقراط _به دعوت کوروش _برای یاری رساندن به او، در جنگ علیه برادرش_ شرکت کرده بودند.(کتاب " #انضباط "،ناصرالدین صاحبالزمانی، بنگاه نشر مروّت، ۱۳۲۶،ص۶)
در جنگ میان این دو برادر_ که از نمونههای بارز" #جنگ_گلادیاتوری_همنسلها " علیه یکدیگر بشمار میرود_ ملاحظه میشود که کوروش کوچک، حتی از اینکه بیگانگان( یونانی ها) را دعوت کند، که با برادر خویش، بجنگد؛ و او را، بهمراه بسیاری از سربازان، و مردمان غیر نظامی ایرانیان،نابود سازد؛ابایی ندارد.
یاد آوری: سبب اختلاف سالمرگ #اردشیر و شروع سلطنت #داریوش،ظاهرا این است که به احترام اردشیر، تا یکسال پس از مرگ او ، همچنان تاریخ را، به نام او مینوشته اند.( ویکی پدیا، ذیل واژهی اردشیر)
http://s9.picofile.com/file/8348627534/Xerxes_I_of_Persia_2_.jpg
شنبه ۲۲دی ۱۳۹۷/ ۱۲ ژانویه ۲۰۱۹
رستاخیز جوانان:
گزارشی از کهنههای بسیار تازهی روزآمد،یعنی
"#سهل_ممتنعی_نوپدید"
#جنگ_نسلها ، و #جنگ_درون_طبقاتی_همنسلها
خانه تکانیِ #حافظهی تاریخی
#درک_قانونمندی
# بسامد_تاریخی جنگ نسلها، و ستیزهی همنسلها با یکدیگر
#هابیل_و_قابیل_ایرانی
- ستیز پسر با پدر: انوشیروان با پدرش قباد
- اختلاف خسرو پرویز با پدرش هرمز
- جنگ شیرویه با پدرش خسرو پرویز
قتل متوکل عباسی بدست پسرش، المنتصر
بقلمِ #دکتر_ناصرالدین_صاحب_الزمانی
***
"...هنگامی که پرستوها باز می گردند!!..."
بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دیدن صحرا و تماشای بهار
صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار
که نه وقتست که در خانه بخفتی بیکار
#سعدی
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
تا که اسباب بزرگی همه آماده کنی
#حافظ
"بزک نمیر بهار میاد:
_کمبیزه و، خیار میاد"
(از ضرب المثلها)
آیا هیچ گاه از خود پرسیدهاید چرا از یک گل بهار نمی شود؟ بدون ورود در مباحث چند سبب بینیها، در روانشناسی و جامعه شناسی مثالهای تاریخی، در شعر سعدی، ملاحظه کردیم که نشانهی بهار یک گل نیست؛ بلکه، نخستین نشانهاش:
۱)_برابری طول مدت روز و شب است؛ که معمولاً در نیمکرهی شمالی کرهی زمین، به تاریخ میلادی ۳۱ ماه مارس _سومین ماه از سال میلادی_و به تاریخ شمسی در نخستین روز فروردین یا نوروز انجام میگیرد.
۲)_ خوشبختانه، سعدی در بیت دوم هم، که به"صوفی" اشاره دارد، که از خانهی خود بیرون آید، و به تماشای نشانهی مهم دیگر بهار، یعنی گلزارها بپردازد؛ و نه یک گل، به فراگیری رشد گلها و شکوفهها، بعنوان یکی دیگر از نشانههای بهار، تصریح میکند.
۳)_در بیت دیگری که، از حافظ نقل نمودهایم؛ حافظ نیز، نشان بزرگی را، نه یک سبب،که به مجموعهای از اسباب بزرگی، منتسب میدارد.
پدیده های آنچنانی به بسامد موارد علتها و سببهای فراوان نیازمند است نه یک سبب.
درک قانونمندی
#قانونمندیها ، زمانی فرمول میشوند؛ که موارد بسیاری از تکرارهای همانند، و بسامد شاهدی نمونه، بدست آید. از اینرو، برای دریافت قانونمندی پدیدهی جنگ نسلها، و جنگ درون طبقاتی همنسلها در طول تاریخ، در اینجا، ما ناچار به شواهدی، دستکم، از تاریخ ایران اشاره داریم:
داستان های زیر نمونه ای است از هر دو ستیزه بزرگ اجتماعی، یعنی هم " #جنگ_نسلها"، و هم " #جنگ_همنسلها " با یکدیگر:
۱)_ #هابیل و #قابیل ایرانی
"هنگامی که #داریوش_دوم(دوران سلطنت= ۱۹=۴۰۴-۴۲۳ق.م) ، پسر #اردشیر درازدست(دوران سلطنت=۴۲=۴۲۴–۴۶۶ق.م)، شاهنشاه هخامنشی درگذشت؛ فرزندان او _#کوروش_کوچک و #اردشیر (دوران زندگانی۸۷=۳۵۸-۴۴۵ق.م/دوران سلطنت=۴۶=۳۵۸-۴۰۴ق.م)_ بر خلاف خواست پدرشان، با یکدیگر بر سر سهم خویش از قدرت جنگیدند. که منجر به کشته شدن کوروش کوچک گردید. در این جنگ ،۱۰ هزار سرباز یونانی، به سرفرماندهی" #گزنفون "(۷۶ =۳۵۴-۴۳۰ق.م)_شاگرد #سقراط _به دعوت کوروش _برای یاری رساندن به او، در جنگ علیه برادرش_ شرکت کرده بودند.(کتاب " #انضباط "،ناصرالدین صاحبالزمانی، بنگاه نشر مروّت، ۱۳۲۶،ص۶)
در جنگ میان این دو برادر_ که از نمونههای بارز" #جنگ_گلادیاتوری_همنسلها " علیه یکدیگر بشمار میرود_ ملاحظه میشود که کوروش کوچک، حتی از اینکه بیگانگان( یونانی ها) را دعوت کند، که با برادر خویش، بجنگد؛ و او را، بهمراه بسیاری از سربازان، و مردمان غیر نظامی ایرانیان،نابود سازد؛ابایی ندارد.
یاد آوری: سبب اختلاف سالمرگ #اردشیر و شروع سلطنت #داریوش،ظاهرا این است که به احترام اردشیر، تا یکسال پس از مرگ او ، همچنان تاریخ را، به نام او مینوشته اند.( ویکی پدیا، ذیل واژهی اردشیر)
http://s9.picofile.com/file/8348627534/Xerxes_I_of_Persia_2_.jpg